eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.7هزار دنبال‌کننده
2 عکس
1 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
داغ است و گرفتاری و اشکِ ناگاه روز و شبمان میگذرد با غم و آه درگیر بلائیم! بحق الزینب- عجل لولیک الفرج یاألله!
. با موضوع حرکت کاروان از مدینه به سمت کربلا السلام علیک یا صاحب الزمان ای روضه دار صبح و مساء خیمه ات کجاست ای آخرین امیر خدا خیمه ات کجاست تا کی درون خیمه ی خود غرق ماتمی تا کی بدون مستمع و یار و همدمی داری خودت هزار غم و محنت و بلا اما شکسته قلب تو از درد شیعه ها می بینی هر گناه مرا در شبانه روز اما به روی من تو نیاورده ای هنوز من می کنم‌ گناه و تو شرمنده می شوی بر ظلمت دلم مه تابنده می شوی آقا ببخش شیعه ی پر اشتباه را عمری نکرده لایق وَصلَت نگاه را آقا مرا انیس غم خیمه ات نما با روضه های کرب وبلا پاک کن مرا گویی دوباره مجلس روضه به پا شده چون که حسین راهی کرب وبلا شده گر رفته است نیمه شب و بی صدا حسین با خانواده اش شده راهی چرا حسین همراه برده اصغر دردانه را چرا برده رباب و زینب و ریحانه را چرا تا اکبر است و قاسم و عباس در برش هرگز نمی شود اذیت قلب خواهرش وای از زمان بی کسی ِ پنج ماه بعد زینب شود اسیر،به دستور ابن سعد رأس حسین را به سر نی ببیند و از پاره های حنجر او بوسه چیند و تا شهر شام همسفر حرمله شود پاسخ به آه او کتک و هلهله شود در پیش روی او ز لب خورده خیزران در مجلس شراب عدو خون شود روان آقا به حقّ عمّه ی قامت کمان بیا بر انتقام، حضرت صاحب زمان بیا علی مهدوی نسب()
. ای ماه پنهان از نظر تا کی بسوزم از فراق لبریز شد دل از شرر تا کی بسوزم از فراق در محفل بی تاب ها در آتش و در آب ها چون شمع از پا تا به سر تا کی بسوزم از فراق دارم کنار خویشتن صد لاله و صد یاسمن با این همه خونین جگر تا کی بسوزم از فراق با آهِ مانده روی لب با سینه ی در تاب و تب با خون دل با چشم تر تا کی بسوزم از فراق بازآ ببین حال مرا آشفته احوال مرا مانند شمعی تا سحر تا کی بسوزم از فراق بازآ که صبرم طاق شد در تیرگی آفاق شد با وصل خود جانم ببر تا کی بسوزم از فراق هم سوختم هم ساختم هر سو نظر انداختم با خود ندارم همسفر تا کی بسوزم از فراق چون طایر بی آشیان با لحظه های بی امان در شعله ها بی بال و پر تا کی بسوزم از فراق در کوچه های بی کسی در وادی دلواپسی تا کی بمانم بی خبر تا کی بسوزم از فراق چون عاشق چشم انتظار از هجر رويت بیقرار مولا امامِ منتَظَر تا کی بسوزم از فراق چون «یاسرِ» بی بال و پر تا کی ز هجرت خونجگر تا کی ز هجرت دربِدَر تا کی بسوزم از فراق ** «یاسر»
سبزپوش بهار فروردین بانی روزی تمام زمین یوسف چشم های نابینا پاکی دست های بنیامین التماس دعا ی عاشق ها گریه های شهید زین الدین ارنی الطلعه الرشیده ی ما آسمانی ترین قنوت زمین وقت آن است سفره پهن کنی شده با لقمه های نان جوین ما فقیران لقمه‌ی نانیم پهن کن که گرسنه می‌مانیم آسمان انقلاب خواهد کرد اشک را مستجاب خواهد کرد لطف تو شامل گدا که شود ذره را آفتاب خواهد کرد روز محشر در آن شلوغی ها عشق ما را خطاب خواهد کرد ما شنیدیم گریه بر جدّت آبمان را شراب خواهد کرد آیت الله خزعلی می‌گفت روی قولت حساب خواهد کرد خوب و بد را سوا نکن آقا دست ما را رها نکن آقا پی‌نوشت: برشی از ترکیب بند
امام زمان (عج) منتظر مانده ام از دور نگارم برسد آرزوی همه ی ایل و تبارم برسد دلم عمریست گرفتار زمستان شده است دارم امید همین جمعه بهارم برسد رَبَّنا تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَــــوْعا خواندم کاش کاری بکند دوست، که یارم برسد مرگ هم چشم به راهی مرا پایان نيست که بپا خیزم اگر او به مزارم برسد "منتَظَر" ، منتَظِرِ یک "لَکَ لَبَیک" وَ من کاری از پیش نبردم که کنارم برسد چارده قرن گذشته‌ست و صبوری کردم چار ده قرن قرار است قرارم برسد
۸ گفتم : یارب ، مرا براتی بفرست طوفان زده ام ، فلک نجاتی بفرست گفتند : که با زمزمه یا مهدی نذر گل نرگس صلواتی بفرست 
. پلکی زدی و صبح زمستان بهار شد خورشید در حرارت چشمت غبار شد تقدیر خاک روشنی انتظار شد تیغ نگات خاطره ی ذولفقار شد چشم تو بهترین هنر آفرینش ست نامت همیشه تاج سر آفرینش ست عصر سیاه رنج به پایان رسیده است بر دست باد زلف پریشان رسیده است جان جهان و حضرت جانان رسیده است دیگر چه غم که صاحب دوران رسیده است دنیا رسیده است به پایان خط خون ای رستگاری دل تنهای مؤمنون چشمت بهشت را به تماشا گذاشته ست آیینه ای برابر زهرا گذاشته ست نقاش دهر نقش تو یکتا گذاشته ست با تو چه منتی سر دنیا گذاشته ست ای نام دلربای تو تسبیح فاطمه ذکر قنوت و جان مفاتیح فاطمه ای انتظار سبز تمام پیمبران تنها امید و روزنه ی آخرالزمان باز است با تو پنجره ای رو به آسمان جاءَالحقِ خدا زَهقَ الباطلی بخوان ای مرهم جریحه ی اعصار بردگی بشکن خلیل معجزه دیوار بردگی کوه گناه در غم عشقت مذاب شد سقف بلند دلهره هایم خراب شد خال سیاه روی لبت آفتاب شد یک قطره از وضوت چکید و شراب شد "ساقی به نور عشق برافروخت جام ما تو آمدی و کار جهان شد به کام ما" ماییم تا همیشه ریزه خور رحمت شما سلطان تویی و ما همگی رعیت شما احسان_عروج آدمیان_عادت شما حیف است جان ما نشود قسمت شما قلبم فقط به یاد تو آرام می شود هر روز با خیال تو همگام می شود بی اختیار قلب خرابم دچار توست هر چند سر به کار ولی بی قرار توست "با تو سفر نکرده ولی در کنار توست" عاشق که می شوم به خدا کار کار توست عاشق که می شوم نفسم خوب می زند نبضم فقط به یاد تو مطلوب می زند بر خاک تا که گوشه ی چشمی نشان دهی جان جهان بی حرکت را تکان دهی از کعبه با صلابت حیدر اذان دهی لرزه به قاب هرزگی دشمنان دهی ما زنده ایم صبح ظهور تو را بگو؟ غائب نمی شویم حضور تو را بگو؟ با ندبه ی فراق نفس تازه می شود فرزند مهزیار پر آوازه می شود قران به محض نور تو شیرازه می شود معیار دین به مهر تو اندازه می شود ماییم و رنج برزخ این آخرالزمان محتاج یک نگاه تو الغوث و الامان بی تو شب جهان به تألم گذشته است دریای درد از سر مردم گذشته است دور از نگات دور تفاهم گذشته است امواج حادثه ز تلاطم گذشته است ای عشق خسته جان همه منزلت کجاست؟ آقای مهربان من امشب دلت کجاست؟ دیگر بس است هر چه که بی تو به سر شده است عمری که بی تو لحظه به لحظه هدر شده ست قلبی که در خیال سفر در به در شده ست این زندگی برای همه درد سر شده است بی تو گذشته حال و هوای جوانی ام "شرمنده ی جوانی از این زندگانی ام" دیگر هوای عشق تحمل نمی شود بذر امید هیچ کسی گل نمی شود چشمی دوباره خیس توسل نمی شود دستی برای آمدنت پل نمی شود یعقوب وار نیست دلی بی قرار تو یوسف چرا نکشته مرا انتظار تو؟ ذکر قیام فاطمه یا صاحب الزمان کار علی ست زمزمه یا صاحب الزمان شعر امیر علقمه یا صاحب الزمان باشد امید ما همه یا صاحب الزمان دریاب این زمانه ی از بد گذشته را اندوه بی کرانه ی از حد گذشته را مادر کنار راه تو را میزند صدا تنها و بی پناه تو را میزند صدا با بازوی سیاه تو را میزند صدا خون ناله های چاه تو را میزند صدا جان حسین و لحظه ی آخر شتاب کن جان گلوی کوچک اصغر شتاب کن
. مژده ی ظهور گفتند ز میلاد و ز نورت امسال افتاده به این طرف عبورت امسال؟ ای کاش که درمأذنه ها می پیچید گل نغمه ی مژده ی ظهورت امسال
. راه تاریک است، ماهم می شوی؟ روشنایی بخش راهم می شوی؟ نور می خواهم که باشم زائرت نور شبهای نگاهم می شوی؟ ای پر پرواز من تا اوج عرش من زمین خوردم پناهم می شوی؟ با نگاهت زشت ، زیبا می شود مصلح هر اشتباهم می شوی؟ خیر یعنی نوکری ات دم به دم پس دمادم خیرخواهم می شوی؟ گاه و بی گاهم شده پیوسته آه مرهم یک عمر آهم می شوی؟ دل سیاه و جستجویت سخت شد راه تاریک است ماهم می شوی؟ علی مهدوی نسب(عبدالمحسن)
. السلام علیک یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بگو که لحظه ی سبز وصال می آید و حال  ِاحسن  ِ مِنْ کُلِّ حال می آید به دست؛ تیغ علی،روی لب؛ ولی لبخند امام عاطفه ها با جلال می آید قسم به شوق شکوفایی گل اسفند بهار دائمی کل سال می آید به حکم آیه ی اکمال،نعمت کامل برای شیعه ی حیدر کمال می آید چقدر فاصله تا عرش می شود نزدیک برای طالب پرواز ، بال می آید دوباره بشنود عالم ندای اُدعونی جواب منطقی هر سوال می آید میان منتظران حرف چارده قرن است که ماه کامل ِ بعد از هلال می آید تمام می شود این احتیاط واجب ها فقیه حکم حرام و حلال می آید برای شیعه ی مهدی ندای خوشبختی برای آل سقیفه زوال می آید علی مهدوی نسب(عبدالمحسن)
یا صاحب الزمان (عج) تا بگذری دمی ز سر کوی چشمِ ما جاریست روز و شب به خدا جوی چشمِ ما یعقوب‌وار در غمِ یوسف نشسته ایم رفته ا‌ست از ندیدن تو سوی چشمِ ما در جستجوی خیمه‌ی سبزت دویده است در هر کجای بادیه آهوی چشمِ ما هر روزِ هفته چشم به راهت نشسته است هرروزِ هفته ، دلبرِ خوشروی چشمِ ما یا ایها العزیز ، قدم رنجه کرده ای آقا خوش آمدی ، قدمت روی چشمِ ما
کسی که از امام عصر خود خواهد وصالش را کسی که آرزو دارد نظاره بر جمالش را ندارد چاره ای جز این که بشناسد در این دنیا صراط مستقیمش را، حرامش را، حلالش را خیالِ معصیت، معصیت است و منتظر باید نگه دارد از اوهام خطا فکر و خیالش را تعجب می کنم از عاشقی که بهر یک لذت به آتش می کشد سرمایه ی هفتاد سالش را چگونه ادعای بنده بودن می کند، آن که نمی پردازد از مازاد مالش، خمس مالش را چه حیف است اشک آقا خرج رسوایی ما گردد روان می سازد این اعمال ما اشک زلالش را محب آل حیدر لحظه هایش مملو از ذکر است همیشه مغتنم می داند از دنیا مجالش را شهید از کل دنیایش برید و در ازای آن از این ترک تعلق یافته راه کمالش را بسوز ای دل برای غصه های عمه ی سادات که روی نیزه ای کامل شده بیند هلالش را امان از چوبه ی محمل، بگو یک زن در این محفل ببندد بر سر خونی زینب تکه شالش را