eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.7هزار دنبال‌کننده
2 عکس
1 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
دیگر توان و تاب بر پیکر ندارم امید بهبودی زخم سر ندارم امشب تمام اختران گشتند آگاه شد شام آخر مهلتی دیگر ندارم درپیش چشمم خاطراتم تازه گردید مانند شمعی غیر خاکستر ندارم زان کوچه ای که راه بر زهرا گرفتند غم نامه ای سنگین و غمگین تر ندارم از بس که باور کردنش سخت است، دردا دیدم رخ  نیلی  ولی  باور ندارم پروانه هایم در غمش آتش گرفتند چون شمع ،آبی غیر چشم تر ندارم تا بنگرم بر روی عباس و حسینم یک دم نگاهم را از آنان بر ندارم ای اشک حائل شو میان زینب و من چون طاقت دیدار نیلوفر ندارم بس کن «وفایی» لحظه سخت وداع است آتش گرفته جان و بال و پر ندارم
حیدر به بستر خود حالی غریب دارد دختر کنار بابا «امن یجیب» دارد خون کرده ارغوانی گل چهرۀ علی را زینب نگاه بر این «شیب الخظیب» دارد اشک حسن چکیده از چشم خون فشانش حسین  در دل خود غمی عجیب دارد آوی واعلیا پر کرده آسمان را هر کودک یتیمی در دل لهیب دارد پیداست که دوایی غیر از شهادتش نیست وقتی نگاه حسرت بر او طبیب دارد گرفته محسنش را بر  روی دست زهرا حبیبه شوق وصل روی حبیب دارد دنیا نداشت پاس این رحمت خدا را بعد از علی جهانی حسرت نصیب دارد از غربت علی و از دعوت حسینش پیداست کوفه نسلی مردم فریب دارد ای کاش بر «وفایی »گویند عندلیب اش گرچه به باغ وصفش بس عندلیب دارد
. علیه السلام با مرحمت خود آشنا کن مارا سیراب زکوثر وفا کن ما را دربین هیاهو وحساب محشر ای حیدر کرار صدا کن ما را ....... . مهرعلی بانور شما دور ز زشتی شده ایم در موج بلا سوار کشتی شده ایم در روز حساب با همه می گوئیم با مهر علی همه بهشتی شده ایم
علی رفت و ز دل شور و شعف رفت عدالت رفت و ایمان و شرف رفت نمی دانم تن او مخفیانه چرا درشب به صحرای نجف رفت پرستویم که پر از دست دادم پرو بال سفراز دست دادم بیائید ای همه غم های عالم که من امشب پدر از دست دادم
یزدان به بشر آینه ای انور داد یک عالِمه و کریمۀ دیگر داد امروز خدا به دست جبریل امین یک دستۀ گل به موسیِ جعفر داد ..... گل وا شد و شد فاطمه ی معصومه زیبا شد و شد فاطمه ی معصومه علم و ادب و نور و کرامت امشب یکجا شد و شد فاطمه ی معصومه ...... از گلشن دین نسیم جان می آید خاتون و شفیعه جنان می آید با یک صلوات شاد کن مولا را چون عمه صاحب الزمان می آید
دلش را داغ و غم بیت الحزن کرد وجودش را پر از رنج و محن کرد نمی دانم چگونه با چه حالی تن صد چاک بابا را کفن کرد
دلش را داغ و غم بیت الحزن کرد وجودش را پر از رنج و محن کرد نمی دانم چگونه با چه حالی تن صد چاک بابا را کفن کرد دریا به دیدهء تر من گریه می کند آتش به سوز حنجر من گریه می کند تا روز حشر هر که به گُل می کند نگاه بر لاله های پرپر من گریه می کند سنگی که می زنند به فرقم ز روی بام بر زخم تازۀ سر من گریه می کند از حلقه های سلسله خون می چکد چو اشک زنجیر هم به پیکر من گریه می کند ریزد سرشک دیدهء اکبر به نوک نی اینجا به من برادر من گریه می کند وقتی زدند خنده به اشکم زنان شام دیدم سه ساله خواهر من گریه می کند رأس حسین بر همه سر می زند ولی چون می رسد برابر من گریه می کند زنهای شام هلهله و خنده می کنند جایی که جدّ اطهر من گریه می کند...   شب‌های غربت تو گذشت و سحر نداشت حتی سحر غم از دل تو دست برنداشت در حیرتم که سلسلۀ آهنین مگر جایی ز زخم گردن تو خوب‌تر نداشت زخم تن تو را همه دیدند و هیچکس غیر از خدا ز زخم درونت خبر نداشت دنیا چه کرد با تو که هجده عزیز تو تن‌هایشان به روی زمین بود، سر نداشت سنگت زدند بر سر بازارهای شام با آنکه جز تو یوسف زهرا پسر نداشت هجده سر بریده برایت گریستند آهت هنوز در دل دشمن اثر نداشت سوزم بر آن عزیز که در آفتاب سوخت یک سایبان به جز سرِ پاکِ پدر داشت حال تو بود در دل گودال قتلگاه چون بسملی که بال زد و بال و پر نداشت مهمان شام بودی و بهر تو میزبان جز گوشۀ خرابه مکانی دگر نداشت سوز شما به سینۀ «میثم» اگر نبود اینقدر نخل سوختۀ او ثمر نداشت ای کاش که بین خیمه ها میمردم در آتش و زیر دست و‌ پا میمردم خیلی به خدا شام به من سخت گذشت ای کاش که در کرببلا میمردم بر گریه ما هماره میخندیدند خاکستر و سنگ بر سرم پاشیدند در پای سر بریده بابایم دیدم که زنان شام میرقصیدند مارا چو به هر بهانه ساکت کردند با کینه و ظالمانه ساکت کردند اطفال مصیبت زده زهرا را با سیلی و تازیانه ساکت کردند نامرد! میان هلهله میخندید بر خاری اهل قافله میخندید دیدم به کنار نیزه شیرخواره بر اشک رباب حرمله  میخندید هر لحظه به قلب ما شرر می افتاد بر روی زمین تاکه قمر می افتاد بر ما چو‌ محله یهود سنگ زدند دیدم که ز روی نیزه سر می افتاد میان   سلسله   آزار  دیدم یتیمان  را  سر  بازار  دیدم ازاین دنیا دلم خون است یعنی به چشمم مجلس اغیار دیدم... ...... نَفَهـمیدَند مَعنایِ وَلے را رَهـا ڪَردَند حَقِّ مُنجَلے را که مے بُردَند با دَستانِ بَسته عَلے ابنِ حُسینِ ابنِ عَلے را...! با  گریه اش  زمین  و  زمان گریه میکند این نیمه جان به قیمتِ جان گریه میکند باید به جای آبِ وضو ، ظرفِ اشک برد او  بی گمان ،  بدونِ  امان  گریه میکند یادِ  " فَقَطَّعوه..." نفسش قطع میشود وقتی که  با  صدای  اذان گریه میکند این قدکمان ، اگر که سرش تیر میکشد دارد  به یادِ   تیر و کمان  گریه میکند با دست اگر دهانِ خودش را گرفته است باور کنید   یادِ  سنان  گریه  میکند! قصاب های شهر ، همه میشناسنش... با ذِبحِ گوسفند ، چنان گریه میکند باید بپرسد : آب به قربانی داده اند؟! بعدش همان  کنار ِ دُکان  گریه میکند!! کنجی نشست ُ  آهِ  لبش شد "ابالغریب" یعنی  به یادِ  آبِ  روان گریه میکند جایی حصیر  دید و بِهَم ریخت صورتش یادِ  تنی که ریخت در آن گریه میکند بابا کفن نداشت ، تنش پیرُهن نداشت با  داغِ   پیکری  عریان گریه میکند از خاطراتِ  شامِ غریبانِ  سوخته آقا  هنوز  هم  نگران  گریه میکند ... آقا هنوز دم به دم از حال میرود از خیمه گاه تا دلِ  گودال میرود یک   گوشواره دیده  و  آشفته خو شده یک شیرخواره دیده،دلش زیر و رو شده حال و هوای   قافله یادش نرفته است اشکِ رباب و حرمله یادش نرفته است سرها   بریده   بود ،  نفس ها  بریده بود هر گوشه خونِ تازه ی گوشی چکیده بود اما   دوباره  ،  میرود  از  کربلا  به شام دارد دوباره میبرد این روضه را به شام با  هر   نفس ،  تمامِ   تنش  تیر  میکشد این " آه " را  به  سختیِ  زنجیر  میکشد نامش علیست ، پس کفِ افسوس میزند لطمه   به پای   روضه ی  ناموس میزند رقصیدن و تکانِ سر  و  نیزه دارها پرتابِ  سنگِ کینه  زِ  گوشه کنارها آنقدر  دستِ   سنگ زدن ها   دراز شد حتی سری که بسته به نی بود باز شد!! با دستِ بسته ، روحِ عبادات را زدند با  پایکوبی   عمه ی سادات را زدند تا اشک هست در بصرم گریه می کنم با این توان مختصرم گریه می کنم تنها نه با دو چشم ترم گریه می کنم با خون مانده بر جگرم گریه می کنم
مدینه باز پر از آیه‌های نورانی است حریم وحی ز انوار حق چراغانی است بلور نور به سقف فلک مگر بستند که این فضای مقدّس همیشه نورانی است نسیم بال ملائک نوید می‌بخشد که فصل رویش گل لحظه‌های روحانی است گلی به گلشن سرسبز وحی روئیده است که کار پیک امین خدا گل افشانی است به دست هادی دین، جلوه‌گر شده ماهی که روی انورش آئینه‌ای زحیرانی است به پاس مقدم این عسکری لقب امشب به عرش و فرش خدای کریم مهمانی است به آیه آیۀ رویش فروغ توحید است به جلوه جلوۀ او جلوه‌های قرآنی است خداست با خبر ازجلوۀ خدادادش مگو که منزلت و قدر او سلیمانی است کلیم خادم این مکتب پر از نور است مسیح در بر او کودکی دبستانی است جلال و منزلت اوست حیدری، اما شکوه فاطمی او، شکوه رحمانی است هر آن کسی که نصبیی نبرد از مهرش به روز حشر نصیب دلش پشیمانی است فروغ دیدۀ این آفتاب هستی بخش شهاب شب‌شکن آسمان ظلمانی است بخوان دعای فرج را ظهور نزدیک است گمان مدار که غیبت همیشه طولانی است مپرس ازچه «وفایی» دوباره گریان شد که آسمان نگاهم ز شوق بارانی است
ازمقدم توشاد دل ما همه است ازحسن جمالت همه جا زمزمه است فرزند دهم امامی ودر جنت خشنود زیمن مقدمت فاطمه است ........ ای اهل ولا بدر تمام آمده است آئینه ی نور ذوالکرام آمده است امشب حسن عسکری ازگلشن وحی با جلوه ی یازده امام آمده است
آتش افتاده به جان همه اما چه شده؟ همه جمعند در خانه ی مولا چه شده؟ آسمان ناله زدو گفت درآن جا چه شده؟ فاطمه پشت در افتاده خدایا چه شده؟ دودی از آتش آن در به سماوات رسید گل یاس نبوی را چه جراحات رسید به فلک ناله ای از مادر سادات رسید که خبر داشت که درعالم بالا چه شده؟ آسمان دید که برعرش طنین افتاده شعله بربال وپر روح الامین افتاده غنچه پرپر شده وگل به زمین افتاده وای فضه توبگو پهلوی زهرا چه شده؟ فضه میگفت که از چشم گهربار بپرس من نگویم چه شده از درودیوار بپرس فاطمه روی زمین است زمسمار بپرس آه مسمار درخانه دراین جا چه شده؟ درهیاهو که همه فتنه گران همدستند ناگهان آتش و بیداد بهم پیوستند عده ای دست علی را به طنابی بستند بی حیا مردم بی شرم شمارا چه شده؟ گرچه مأمور به صبراست تواناست علی دربر کوه مصیبات شکیباست علی خیزای فاطمه ازجای که تنهاست علی خیزازجا وببین حرمت مولا چه شده؟ نظر گل به سوی خرمنی ازخارافتاد مثل آتش به دل اهل ستمکار افتاد بازوی فاطمه با ضربتی ازکار افتاد یارتنهای علی در براعدا چه شده؟ به خداوند ،گل لم یزلی زهرا بود درشب غربت وغم نورجلی زهرا بود تا که جان به تن  یار علی زهرا بود ای «وفایی» چه بگویم گل طاها چه شده؟ شاعر:
فجر است و صبا مشک فشان می آید آرام دل و شفای جان می آید ای دل به هواخواهی سردار امید        برخیز که صاحب الزمان می آید ..... ای باد صبـا بوی حیــات آوردی روحی به تمــام کـائنـات آوردی درسـامره از گلشن نرگس ،بر ما عطـر دگـری از صلــوات آوردی ........ بر نرجس و بر قلب صبورش صلوات بر مهدی و روی پر زنورش صلوات ای کاش که با دعای زهرا امشب تعجیل شود روز ظهورش صلوات ...... نرجس به رخ پسر فرستد صلوات با دیدنشان پدر فرستد صلوات یارب، شب جمعه کربلایی بشود هرکس که بلندتر فرستد صلوات
. مژده ی ظهور گفتند ز میلاد و ز نورت امسال افتاده به این طرف عبورت امسال؟ ای کاش که درمأذنه ها می پیچید گل نغمه ی مژده ی ظهورت امسال