eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
دو دستم بسته و سوی تو چشمی چون سبو دارم بریز آبی بر این آتش که از سرخیِ رو دارم سخن‌هایم اگر محکم ولی در خویش می‌گریم که از غم، ذولفقار آبداری بر گلو دارم سرت افتاد و افتادم، روان گشتی، روان گشتم که من با هم‌قدم بودن، از اول با تو خو دارم هرآنچه بر سرت برنیزه آمد، برسرم آمد چنین در آینه با خویش هر دم گفتگو دارم تمام کوچه‌ها سد شد اگر، من سد شکن هستم به هر مژگان ز اشک خویش سیلابی به جو دارم سرت را تا در آغوشم نگیرم که نمی‌میرم چهل منزل اگر جان کنده‌ام، این آرزو دارم
؛ ؛ کلیم اگر دعا کند بی تو دعا نمی‌شود مسیح اگر دوا دهد بی تو دوا نمی‌شود اگر جدایی اوفتد میان جسم و جان من قسم به جان تو دلم از تو جدا نمی‌شود گریه اگر کنم همی بهر تو گریه می‌کنم ورنه ز دیده‌ام عبث اشک رها نمی‌شود گرد حرم دویده‌ام صفا و مروه دیده‌ام هیچ کجا برای من کرب‌وبلا نمی‌شود کسی که گشت گرد تو گرد گنه نمی‌رود پیرو خط کربلا اهل خطا نمی‌شود.. :: جز سر غرق خون تو که شد چراغ قافله رأس بریده بر کسی راهنما نمی‌شود.. کرب‌وبلا و کوفه شد سخت به عترتت ولی هیچ کجا به سختی شام بلا نمی‌شود چوب به دست قاتلت سوخت و گفت این سخن جای سر بریده در طشت طلا نمی‌شود..
این چه شوریست که برپاست چنین بر نیزه؟! گوئیا می‌بَرد از حادثه‌ها سر، نیزه هم به قرآن ورق سوخته‌ای رحل شده هم به فریاد امامی شده منبر، نیزه گوئیا می‌رسد از دور بهاری خونین بسکه آذین شده با لاله‌ی پرپر نیزه نه فقط قافله‌سالار سرش بر نیزه‌ست می‌بَرد بر سر خود اکبر و اصغر نیزه بر سر نی به برادر که می‌اُفتد نظرش می‌رود بر جگر زخمی خواهر، نیزه این چه داغی و چه دردی‌ست که در معرکه‌ای بعد خنجر بزند بوسه به حنجر، نیزه شام را یکسره در خلوتِ شب خواهد رفت؟ یا که دارد به سر اندیشه‌ی دیگر نیزه؟! کاش از کوچه و بازار نیفتد گذرش تا نیفتد نظر سنگ‌دلان بر نیزه تا سر سَرور خوبانِ دو عالم با اوست می‌رود از سر هر بام فراتر نیزه بر سر نیزه رها می‌رود این سر اما آه و صد آه، از آن پیکر و از سرنیزه...
باور نمی‌کنم سرِ بازار بردنت نامحرمان به مجلس اغیار بردنت از سینه‌ی حسین، تو را چکمه‌ای گرفت از کربلا به کوفه، به اجبار بردنت پایِ سفر نداشتی، ای داغدار درد! با یک سرِ بریده به اصرار بردنت فهمیده بود شمر، غرورت شکسته است از سمتِ قتلگاهِ علمدار بردنت تو از تمام کوفه طلبکار بودی و... در کوچه‌هاش مثلِ بدهکار بردنت
راس تو را به روی نی، هرچه نظاره می‌کنم سیر نمی‌شود دلم، نگه دوباره می‌کنم ز اشک و آه سینه‌ام، میان آب و آتشم چو با توأم، از این میان کجا کناره می‌کنم گمان کنند دشمنان، نیست به کام من زبان ز دور بسکه با سرت، به سر اشاره می‌کنم به دختران خود بگو که گوشواره‌ها چه شد گریه به گوشواره نی، به گوش پاره می‌کنم هم سر تو بر سر نی، هم سر اکبرت زپی گاه نگاه نگاه سوی مه، گه به ستاره می‌کنم رُخت به خون که رنگ زد؟ آینه را که سنگ زد؟ خنده زآه خویشتن به سنگ خاره می‌کند
دامن زلف تو در دست صبا افتاده است که دل خسته‌ام اینگونه ز پا افتاده است گرچه سر نیزه گرفته است سرت را بر سر پیکرت روی تن خاک، رها افتاده است چه‌کنم اینقَدَر از نیزه نیوفتی پائین؟! تا به اینجا سرت از نی دو سه جا افتاده است سنگ خورده است گمانم به لب و دندانت که چنین نای تو از شور و نوا افتاده است باز هم حرمله افتاده به جان اسرا گوش کن ولوله بین اسرا افتاده است :: همه دارند بدنبال کسی می‌گردند دخترت گم شده! ای وای! کجا افتاده است؟!
چشم تو سمت من، دل من گير نيزه‌هاست اين سينه پاره پاره‌ی شمشير نيزه‌هاست عشقت مرا به كوچه و بازار می‌كشد زينب اسير رشته‌ی زنجير نيزه‌هاست سُرخی معجر من و پيشانی‌ات حسين اثبات آيه آيه‌ی تفسير نيزه‌هاست اي لاله‌ای كه خون چكد از ساقه‌ات هنوز اين زخم‌های وا شده تقصير نيزه‌هاست قرآن مخوان دوباره كه يكبار ديده‌ام آن سنگ‌ها كه بابت تقدير نيزه‌هاست قرآن مخوان كه پيرزنی روي بام‌ها در انتظار پاسخ تكبير نيزه‌هاست در بين راه نيزه‌ی تو ايستاده بود جا ماندن كه باعث تأخير نيزه‌هاست؟ :: گفتم كه چند لحظه بخوابم ولي نشد اين خواب هم تجسم تصوير نيزه‌هاست