eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
54 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام یوسف زینب ، سلام ای نوحم هنوز بی کفنی ای شهید مذبوحم؟! خبر رسید برایم که بوریا شده ای اسیر تابش خورشید کربلا شده ای پس از تو بار امامت به روی دوشم بود صدای قهقه ی شمر توی گوشم بود تو عاشقم شدی و من هم عاشق تو شدم تو دین من شدی و من مبلغ تو شدم به قاب شام کشیدم حماسه برگشتم اگرچه پیر شدم من خلاصه برگشتم چهل شب است برادر ، غریب و تنهایم چهل شب است که من کعبة الرزایایم به زخم قلب عزادار من نمک زده اند حسین چشم تو روشن مرا کتک زده اند میان آتش خیمه عقیله سوخت حسین غروب روز دهم یک قبیله سوخت حسین همینکه سنگ تراشیده خورد بر سر تو تو ضعف کردی و ناله کشید خواهر تو هنوز لحظه ی افتادن تو یادم هست جدال بر سر پیراهن تو یادم هست هزار چکمه ز رویت عبور میکردند مرا به زور لگد از تو دور میکردند تن تو پیش نگاهم بدون رخت شد و سر تو بسته به یک شاخه ی درخت شد و به جای آب و غذا غصه ی تورا خوردم محله ی خودمان سنگ بی هوا خوردم به صبر امر نمودی اگر خموش شدم سوار مرکب بی پرده و چموش شدم محله های شلوغ یهود را دیدم شراب خوردن قوم حسود را دیدم به روی تخت نشست و به رتبه ام خندید چقدر در وسط حرف و خطبه ام خندید مرتبا به دهان تو چوب میکوبید به گریه هرچه که گفتم نکوب میکوبید بنفشه رفتم از اینجا و لاله برگشتم مرا ببخش بدون سه ساله برگشتم
اربعین، عُشاق جان را نزد جانان می‌برند سر برای پیش کش دربار سلطان می‌برند هم سواره، هم پیاده دل به جاده می‌زنند آبرو از هرچه عذر و هرچه هجران می‌برند مثل موسای کلیم الله تا وادیِ طور پابرهنه می‌روند و سودِ چندان می‌برند مرحبا به شیعیان و مردم اهل عراق که همیشه در قمار عشق، آسان می‌برند اربعین به خانه‌هاشان در طریق کربلا با زبانِ التماس و زور، مهمان می‌برند در تمام سال با نان جویی سر می‌کنند خدمت زائر ولیکن مرغ بریان می‌برند تربت و آب و غذای حضرتی که جای خود خاک پای زائران را بهر درمان می‌برند آب تاول‌های پای زائران هم برکت است باغبان‌هاشان برای باغ‌هاشان می‌برند پیرزن‌هایی که بی سرمایه و بی موکبند بار زائر را به روی دوش با جان می‌برند وای بر حال کسانی که برای زائران کیسه می‌دوزند و از این ناحیه نان می‌برند صبح محشر سمت آتش پیش چشمان همه منکران این شعائر را پشیمان می‌برند شمع می‌گِرید ولی خاکستر پروانه را به غنیمت بادها شام غریبان می‌برند
اومدی پاییزمون بهار بشه دلای ما همه نو نوار بشه اومدی تا با تو و برادرت سفره ی موسوی برقرار بشه توو صفات تو خدا رو میبینم عمه ی کرب و بلا رو میبینم وقتیکه به گنبدت خیره میشم انگاری امام رضا رو میبینم میشه که حضرت زهرا به تو گفت پدرت فقط فِداها به تو گفت بعضی حرفامو به هیچکی نمیگم باید این حرفا رو تنها به تو گفت همه خوبا همه حیرون تواند مریم و آسیه دربون تواند افتخار میرزا قمی ها اینه توی قبرستون شیخون تواند مرجعی پیش تو زانو زد و رفت عاجزانه به شما رو زد و رفت این چیزا که چیزی نیست برا شما جبرئیل صحنتو جارو زد و رفت غم تو دل پر آهمو سوزوند برگ اعمال سیاهمو سوزوند شهر تو خاصیت نجف داره آفتاب قم گناهمو سوزوند اونقدَر امامتو صدا زدی ناله ی رضا رضا رضا زدی مثل زینب تو هم آواره شدی به کوه و دشت و بیابونا زدی هرچی شد وارد مقتل نشدی دیگه گریون بالای تل نشدی سه روز و سه شب توی بیابونا پشت دروازه معطل نشدی هرچی هم شد پسرت رو نزدن جلو چشمات قمرت رو نزدن پسر اشعث ملعونی نبود با سیلی برادرت رو نزدن توی قم بال و پرت ریخته نشد غریبه دور و برت ریخته نشد از رو پشت بومای خونه هاشون آب و آتیش رو سرت ریخته نشد توی قم بی احترامی ندیدی نگاه مردای شامی ندیدی توو خرابه های قم نبردنت لحظه ای بزم حرامی ندیدی به تو هیچکی کمتر از عزیز نگفت هیچکسی حرفای تند و تیز نگفت بین نامحرما یک برده فروش زبونم لال به شما کنیز نگفت
این شب آخری چه زود میگذره شب وداع عاشق و دلبره عزیز من نوبتی هم که باشه نوبت اون وصیت مادره اجازه میدی که روتو ببوسم؟! این دم آخری موتو ببوسم بذار به جای علی و فاطمه با گریه زیر گلوتو ببوسم امشبمون ایشالله فردا نشه خیمه ی ما بدون سقا نشه رباب داره خدا خدا میکنه حرمله پاش به خیمه ها وا نشه برو ولی به فکر خواهرت باش به فکر گریه های دخترت باش دیگه سفارش نکنم عزیزم مراقبه رگایه حنجرت باش اگه بری من می مونم با کوفه کینه داره از پدر ما کوفه باشه برو ولی نگفتی آخر با حرمله چطور برم تا کوفه نگو که غارت میکنن تنت رو نگو...نگو...نگو که گردنت رو... حیفه که غارت بشه ، مادرم دوخت با بازوی شکسته پیرهنت رو بگو که بسته با طناب نمیشم وارد مجلس شراب نمیشم حریف شام و کوفه میشم اما حریف گریه ی رباب نمیشم الهی غصه های سخت نبینم سرت رو بالای درخت نبینم دعا بکن توو مجلس شرابش پا رو سرت پایین تخت نبینم
شرم از شیون و از گریه ی ما کن بس کن پشت و رویش نکن اینقدر حیا کن بس کن با وضو مادر من شانه به مویش میزد موی سلطان مرا شمر رها کن بس کن ذبح کردن به خدا حکم و شرایط دارد اینقدر ضربه نزن زود جدا کن بس کن شمر فریاد نکش دخترکش میترسد حرمله را کمی آرام صدا کن بس کن خون در شیشه ی او را که ملائک بردند لااقل رحم به این رخت و عبا کن بس کن تو خودت نامه نوشتی که بیا کوفه حسین پس به عهد و قسم خویش وفا کن بس کن کشتن او به خدا حربه نمیخواهد که به زمین خورده دگر ضربه نمیخواهد که
کشمکش بهر پیروهن نکنید سر غارت بزن بزن نکنید نیزه را داخل دهن نکنید جسم او را اگر کفن نکنید آه و نفرین میکنم همه را میکشانم علی و فاطمه را نیزه را از روی پرش بردار چکمه ات را ز پیکرش بردار خنجرت را ز حنجرش بردار لعنتی دست از سرش بردار تشنه هست و رمق ندارد او سر او را عقب نکش از مو شمر بس کن تو قتلگاه نرو بی وضو سمت و سوی شاه نرو دخترش میکند نگاه نرو روی این جسم پاره راه نرو این که افتاده نور عین من است خواهرش هستم و حسین من است
ناله یِ واعطشا بر جگرش می افتاد آب میدید به یادِ قمرش می افتاد بی سبب نیست که از جمله یِ "بَکّائون" است دائما اشک ز چشمانِ ترش می افتاد شیرخواره بغل ِتازه عروسی میدید یادِ لالایِ رباب و پسرش می افتاد با دلی خون شده میگفت که الشام الشام تا به بازار ِمدینه گذرش می افتاد روضه ی گم شدن و دفنِ رقیه میخواند تا به صحرا و خرابه نظرش می افتاد گوسفندی جلویش ذبح که میشد، یادِ خنجر ِکُند و گلویِ پدرش می افتاد وای از آن لحظه که از لایِ حصیری کهنه قطعه هایِ پدرش دور و برش می افتاد جلوی پای سکینه دم دروازه ی شهر از رویِ نیزه علمدار سرش می افتاد
سلام یوسف زینب ، سلام ای نوحم هنوز بی کفنی ای شهید مذبوحم؟! خبر رسید برایم که بوریا شده ای اسیر تابش خورشید کربلا شده ای پس از تو بار امامت به روی دوشم بود صدای قهقه ی شمر توی گوشم بود تو عاشقم شدی و من هم عاشق تو شدم تو دین من شدی و من مبلغ تو شدم به قاب شام کشیدم حماسه برگشتم اگرچه پیر شدم من خلاصه برگشتم چهل شب است برادر ، غریب و تنهایم چهل شب است که من کعبة الرزایایم به زخم قلب عزادار من نمک زده اند حسین چشم تو روشن مرا کتک زده اند میان آتش خیمه عقیله سوخت حسین غروب روز دهم یک قبیله سوخت حسین همینکه سنگ تراشیده خورد بر سر تو تو ضعف کردی و ناله کشید خواهر تو هنوز لحظه ی افتادن تو یادم هست جدال بر سر پیراهن تو یادم هست هزار چکمه ز رویت عبور میکردند مرا به زور لگد از تو دور میکردند تن تو پیش نگاهم بدون رخت شد و سر تو بسته به یک شاخه ی درخت شد و به جای آب و غذا غصه ی تورا خوردم محله ی خودمان سنگ بی هوا خوردم به صبر امر نمودی اگر خموش شدم سوار مرکب بی پرده و چموش شدم محله های شلوغ یهود را دیدم شراب خوردن قوم حسود را دیدم به روی تخت نشست و به رتبه ام خندید چقدر در وسط حرف و خطبه ام خندید مرتبا به دهان تو چوب میکوبید به گریه هرچه که گفتم نکوب میکوبید بنفشه رفتم از اینجا و لاله برگشتم مرا ببخش بدون سه ساله برگشتم
خواهر مجتبی چه مظلوم است غربتش از عزاش معلوم است روضه خوان امام معصوم است فاتح شام و کوفه کلثوم است همه جا پا به پای زینب رفت در صفاتش جلال میبینم حب او را کمال میبینم چشمه اش را زلال میبینم رتبه اش بی مثال میبینم همه جا پا به پای زینب رفت مثل زینب وقار بابا بود کوه صبر و حیا و غمها بود در رشادت شبیه زهرا بود خطبه اش ذوالفقار مولا بود همه جا پا به پای زینب رفت پیش نطقش وقار میریزد جگر روزگار میریزد عزت و اقتدار میریزد رنگ و روی بهار میریزد همه جا پا به پای زینب رفت جلوه ی نور پنج تن بوده گاه زهرا گهی حسن بوده اسدالله بت شکن بوده شاهد غارت بدن بوده همه جا پا به پای زینب رفت آنقدر گریه کرده پیر شده بی حسین از زمانه سیر شده غصه اش غصه ی حصیر شده با چه وضعیتی اسیر شده همه جا پا به پای زینب رفت گرچه با ناقه های عریان رفت به هواداری سلیمان رفت جنگ خطبه شد و به میدان رفت دو سه شب شهر کوفه زندان رفت همه جا پا به پای زینب رفت روی نی آفتاب را دیده دور گردن طناب را دیده گریه های رباب را دیده خیرران و شراب را دیده همه جا پا به پای زینب رفت روضه با اشک شور میگوید از درخت و تنور میگوید از مسیر عبور میگوید ماجرا را به زور میگوید همه جا پا به پای زینب رفت شامیان سد راه میکردند دختران را نگاه میکردند هتک حرمت به شاه میکردند بین مجلس گناه میکردند همه جا پای به پای زینب رفت
  باز هم نام کریمان پیش من آورده اند علتش این بود من را از قرن آورده اند در سیه چال گنه افتاده بودم بی حبیب لطف کردند و برایم هم سخن آورده اند چار حمال از دل زندان به بیرون آمدند روی یک لنگه دری خونین بدن آورده اند بس که او لاغر شده اصلا نمی آید به چشم تن که نه... بر روی تخته پیروهن آورده اند صوت قرآن و مناجاتش نمی آید دگر چکمه پوشان چه به روز این دهن آورده اند تا غرورش را شبیه ساق پایش له کنند چند زندان بان پست و بد دهن آورده اند باز هم شکر خدا عریان نمیماند زمین نوزده تا دخترش چندین کفن آورده اند تا سه روز آقا تنش روی پل بغداد بود پیکرش در معرض خورشید و خاک و باد بود
کشمکش بهر پیروهن نکنید سر غارت بزن بزن نکنید نیزه را داخل دهن نکنید جسم او را اگر کفن نکنید آه و نفرین میکنم همه را میکشانم علی و فاطمه را نیزه را از روی پرش بردار چکمه ات را ز پیکرش بردار خنجرت را ز حنجرش بردار لعنتی دست از سرش بردار تشنه هست و رمق ندارد او سر او را عقب نکش از مو شمر بس کن تو قتلگاه نرو بی وضو سمت و سوی شاه نرو دخترش میکند نگاه نرو روی این جسم پاره راه نرو این که افتاده نور عین من است خواهرش هستم و حسین من است