eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.7هزار دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
تا با توییم منصب و نامی نخواستیم غیر از جواب عرض سلامی نخواستیم جز خادمی صحن گوهرشاد لحظه‌ای از منصب زمانه مقامی نخواستیم تا دانه میخوریم ز دستان زائران ما کفتران کوی تو بامی نخواستیم غم میخوریم و لذت دنیا برای ماست ما غیر غصه‌ی تو طعامی نخواستیم با راه چشم پیش شما حرف میزنیم در بارگاه قدس کلامی نخواستیم آموختیم روز ازل تا دوازده ما شیعیان هفت امامی نخواستیم
۳۰۷ به مناسبت ایام زیارتی مخصوص امام رضا جان علیه السلام (جلوه اول) یابن شبیب گریه کن از غربت حسین در کربلا شکسته شده حرمت حسین شد زخم از مصیبت او پلک چشم ما خنده رود ز لب چو شود صحبت حسین بر تن نداشت جد غریبم توان و تاب یابن شبیب ذکر لبش بود آب آب یابن شبیب نیزه به حلقوم دیده شد چون گوسفند سر ز تن او بریده شد یابن شبیب پیکر جد غریب ما در زیر نعل اسب به هر سو کشیده شد یابن شبیب چکمه به پهلوی او زدند در پیش عمه چنگ به گیسوی او زدند یابن شبیب جد غریبم کفن نداشت یوسف به قعر چاه ولی پیرهن نداشت از بس که زخم بر روی زخم دگر زدند یک جای سالمی به تمام بدن نداشت یابن شبیب سنگ به آئینه دیده ای؟ جای سم ستور به یک سینه دیده ای؟ یابن شبیب گریه به جز داغ او مکن این راز را به پیش کسی بازگو مکن ناموس جد ما روی تل با اشاره گفت ای بی حیا حسین مرا زیر و رو مکن یابن شبیب تیغ به حنجر کشید شمر سر روی پای فاطمه بود و برید شمر یابن شبیب آتش قلبم زبانه زد نامحرمی به عمه ی ما تازیانه زد هر دختری بهانه ی بابا گرفته بود دشمن حیا نکرده و باهر بهانه زد یابن شبیب لاله ی پژمرده دیده ای یابن شبیب طفل کتک خورده دیده ای
۳۰۸ (جلوه دوم) یابن شبیب یاد کن از پیکر حسین ضجه بزن برای تن بی سر حسین عالم اگر بمیرد از این غصه کم بود کف می زدند دور و بر خواهر حسین از خیمه تا به تل به زمین خورد عمه ام یابن شبیب دست به سر برد عمه ام یابن شبیب شام غمم بی سحر شده یاس علی به نیزه و،بی برگ و بر شده یابن شبیب بعد هجوم سنان و تیر در زیر پای اسب تنش نرم تر شده یابن شبیب قتلگهش تنگ بوده است دور و بر حسین پر از سنگ بوده است یابن شبیب گل ته گودال دیده ای؟ قرآن پاره پاره و پامال دیده ای؟ هنگام دست و پا زدنش دست می زدند یابن شبیب غارت و جنجال دیده ای؟ تنها نه آنکه بر بدنش سنگ خورده است بر صورت و محاسن او چنگ خورده است یابن شبیب بال و پرم درد می کند از سوز روضه هاش سرم درد می کند یابن شبیب طفل سه ساله به ناله گفت از تازیانه ها کمرم درد می کند یابن شبیب غارت گهواره دیده ای؟ یابن شبیب کودک آواره دیده ای؟ یابن شبیب زخم تنش سخت وا شده پیش از سنان،سه شعبه بر آن سینه جا شده یابن شبیب زانوی قاتل به سینه بود در پیش چشم عمه سر از تن جدا شده مذبوح را کسی ز قفا سر نمی برد از مرغ زنده هیچ کسی پر نمی برد
۳۰۹ (جلوه سوم) یابن شبیب خون به دل اهل عالم است چشمان عرشیان همه از اشک پر نم است از بس که داغ بر جگر ما گذاشتند هر روزِ ما ز غصه‌ی جدم مُحرّم است بی اختیار اشک شود جاری از دوعین مثل زمان جاهلیت کشته شد حسین یابن شبیب حمله به پیکر شروع شد از قتلگاه گریه‌ی مادر شروع شد یابن شبیب نحر گلو را ندیده ای او زنده و بریدن حنجر شروع شد یابن شبیب بسمل پرکنده دیده ای بر روی خاک جسم پراکنده دیده ای یابن شبیب داغ برادر چه سخت بود یابن شبیب خنده به خواهر چه سخت بود یک جای سالمی به تن جد ما نبود در قتلگاه بوسه به حنجر چه سخت بود یابن شبیب یوسف ما بین چاه بود یک عده گرگ دور و بر قتلگاه بود یابن شبیب پیکر جدم ز هم گسست آن لحظه ای که شمر روی سینه اش نشست زانو گذاشت شمر ولی قبل از این سنان با زور نیزه سینه‌ی جد مرا شکست یابن شبیب خرد شد آیینه‌ی حسین با مرکب آمدند روی سینه‌ی حسین یابن شبیب عمه‌ی ما داغدیده بود باقدّ خم کنار تنی سربریده بود می‌خواست تا زمین نخورد بین ازدحام امّا توان نداشت، ز بس که دویده بود یابن شبیب شعله به هفت آسمان زدند با کعب نیزه بر بدن عمه جان زدند
۳۱۰ (جلوه چهارم) یابن شبیب جان من از غصه بر لب است اشکم برای غصه و غمهای زینب است جدم اگر که ماند تنش زیر دست وپا زینب نظاره گر به به تن زیر مرکب است وقت غروب بود که شد آسمان کبود چادر به پای عمه‌ی ما گیر کرده بود یابن شبیب ز گریه خودت را رها مکن گریه ز داغ کرب و بلا، بی‌صدا مکن یابن شبیب عمه‌ی ما رو به شمر زد می‌گفت اینچنین سر او را جدا مکن با چند ضربه شمر گلو را برید آه سر را گرفت رو به حرم می‌دوید آه یابن شبیب عمه‌ی ما سربه زیر شد یک نصف روز از غم و از غصه پیر شد با شمر هم کلام شدن حق او نبود امّا سر حسین دگر ناگزیر شد یابن شبیب غم تب و تابش گرفته بود عباس رفت پس که رکابش گرفته بود؟ یابن شبیب قلب من از غصه آب شد بی حرمتی به همسر جدم رباب شد یابن شبیب عمه ما دست بسته بود با تازیانه وارد بزم شراب شد روزم ز غصه مثل شب تار می‌شود وقتی که صحبت از سر بازار می‌شود بازار بود و طعنه و دشنام و هلهله یابن شبیب عمه ما بود و سلسله بر اشک های مادر بی شیر کف زدند بدتر از اینهمه کف و شادی حرمله یابن شبیب ز غربت یک زن شنیده ای برروی نیزه کودک ششماهه دیده ای
هدایت شده از A A
سلام ای برازنده‌ات کبریایی سلام ای که داری شکوه خدایی سلام ای مقامات‌ تو ماوَرایی تو مافوق اِدراک اَمثال‌ مایی تو مولاعلی‌ّبن‌موسی‌الرّضایی تو آن نور محضی که سایه ندارد تو دینی و دین بی تو پایه ندارد کتابُ اللهِ بی تو آیه ندارد- -که ما بندگان را کند رهنمایی تو مولاعلیّ بن موسی‌الرضایی به نام تو هرکس توسّل نکرده به ذات الهی توکّل نکرده کسی چون تو مارا تحمّل نکرده تو بالاترین حدّ صبر و رضایی تو مولاعلی‌ّبن‌موسی‌الرّضایی امام الرّئوف و انیس النّفوسی توخورشیدهشتم؛توشمس‌الشّموسی که خورشید دارد سرِ خاکبوسی دم صبح بر پای ایوان طلایی تو مولاعلی‌ّبن‌موسی‌الرّضایی امامی‌ به این مهربانی ندیدم نگاری به این دل‌سِتانی ندیدم و چون این حرم آستانی ندیدم که درچشم عالم کند خودنمایی تو مولاعلی‌ّبن‌موسی‌الرّضایی توعالی‌مقامی‌ توعالی‌جنابی تو هم‌کنیه با حضرت بوترابی توزهرا سرشتی تو زهرا مَآبی تو هم مثل او بضعةُ المُصطفایی تو مولاعلی‌ّبن‌موسی‌الرّضایی تورا عدّه‌ای گفته شاه‌ خراسان تورا دسته‌ای خوانده سُلطان ایران به‌موسی‌بن‌جعفر‌به‌موسی‌بن‌عمران تو در اصل سُلطان‌ارض‌وسمایی تو مولاعلی‌ّبن‌موسی‌الرّضایی تو بی‌نسخه درمان‌کُنی‌درد ما را شفا می‌دهی هرچه بی‌دست‌ و پا‌را فَلج‌ها؛کر و لال‌ها؛کور ها را کجا‌هست‌این‌گونه‌دارالشفایی؟ تو مولاعلی‌ّبن‌موسی‌الرّضایی شدم عازم مشهد ای شاه هربار نوشتند در نامه ام حجّ بسیار برایم رقم خورد در وقت دیدار چه‌زیباطوافی؛چه‌سعی‌وصفایی! تو مولاعلی‌ّبن‌موسی‌الرّضایی بهشت‌است‌ محدوده‌ی حائر تو بُوَد زائر ذات حق ؛ زائر تو بواللهِ یک ذرّه هم چاکر تو ندارد کنار تو ترس از بلایی تو مولاعلی‌ّبن‌موسی‌الرّضایی شبیه تمام گرفتارها ؛ من به پابوسی‌ات آمدم بارها من دلم قُرص باشد چو زوّارها من سه‌جا‌وعده‌دادی‌ و حتماًمی‌آیی تو مولاعلی‌ّبن‌موسی‌الرّضایی به‌غیر از تو من تکیه‌گاهی‌ندارم به‌غیر از حرم سرپناهی ندارم به‌جز گریه پیش تو راهی ندارم ببخشا اگر سر زد از من خطایی تو مولاعلی‌ّبن‌موسی‌الرّضایی ببین فصل کالی مارا ؛کرم کن ببین خسته‌حالی مارا کرم کن ببین دست خالی مارا کرم کن تصدّق‌کن ای‌ذوالکرم؛کربلایی تو مولاعلی‌ّبن‌موسی‌الرّضایی مدد کن‌که‌پای تو مُحکم بمانم به پای تو تا پای جانم بمانم اجازه بده تا مُحرّم بمانم که از شوق مشّایه هستم هوایی تو مولاعلی‌ّبن‌موسی‌الرّضایی محمد قاسمی
هدایت شده از حسین ترکان
كيستم من ؟ شمع جمع آل خير المرسلينم كيستم من ؟ قبله دل كعبه اهل يقينم كيستم من ؟ يوسف زهرا امام هشتمينم كيستم من ؟ كوثر و طاها و نور و يا و سينم كيستم من ؟ ملجا خلق سماوات و زمينم من رئوف آل پيغمبر رضا سلطان دينم كيستم من ؟ بضعه پيغمبر اكرم رضايم كيستم من ؟ نجل زهرا و علي مرتضايم كيستم من چارده معصوم را شمس الضحايم كيستم من ؟ حجت حق ضامن خلق خدايم كيستم من ؟ نور چشم رحمت للعالمينم من رئوف آل پيغمبر رضا سلطان دينم من در آغوش خراسان كعبه بيت الحرامم من پناه مرد و زن من دستگير خاص و عامم من ركوعم من سجودم  من قعودم من قيامم من چراغ و چشم نُه معصوم و باب سه امامم من امام كل خلق اولين و آخرينم من رئوف آل پيغمبر رضا سلطان دينم خضر باشد تشنه كام جام سقاخانه من مرغ روح قدسيان مشتاق دام و دانه من آسمان و آفتاب و ماه او پروانه من كوثر علم و كمال و فضل ، از پيمانه من عارفان را جام نور از چشمه علم اليقينم من رئوف آل پيغمبر رضا سلطان دينم علم و فقه و حكمت و عرفان زبان از من گرفته ملك هستي تا ابد مهد امان از من گرفته آنچه در دامن گرفته آسمان از من گرفته آفرينش ز امر حق خط امان از من گرفته چرخ گردون را امانم ملك هستي را امينم من رئوف آل پيغمبر رضا سلطان دينم من مه ذيقعده را از مهر رويم نور دادم من به خيل دوستان خويش ، شوق و شور دادم من سلام زايرينم را جواب از دور دادم من به گلزار جنان با زائر خود همنشينم من رئوف آل پيغمبر رضا سلطان دينم گه به دوش نجمه چون ماه درخشان مي درخشم گه به دست موسي جعفر چو قرآن مي درخشم گه به قلب اهل ايمان همچو ايمان مي درخشم گاه بر جان وجود از قلب ايران مي درخشم گه فقيران گاه محرومان عالم را معينم من رئوف آل پيغمبر رضا سلطان دينم اي گنهكاران ، من از رحمت شما را مي پذيرم از عطاي خويشتن اهل خطا را مي پذيرم هر كه هستي باش ، من شاه و گدا را مي پذيرم دوست و دشمن ، غريب و آشنا را مي پذيرم در نمي بندم به روي هيچكس ، آري من اينم من رئوف آل پيغمبر رضا سلطان دينم اهل ايران ، من به شهر طوس مهمان شمايم در دل اين خاك خورشيد خراسان شمايم هم نگهبان شما هم كعبه جان شمايم مهر تابان شما و مهر ايمان شمايم هان! طواف آريد اينك دور قبر نازنينم من رئوف آل پيغمبر رضا سلطان دينم من صفا و شوق و شور اهل ايران را چو ديدم از كنار تربت جدم محمد پا كشيدم آمدم صحرا به صحرا تا در اين وادي رسيدم همچو جان در سينه خاك خراسان آرميدم گشته ايران حلقه انگشتر و من چون نگينم من رئوف آل پيغمبر رضا سلطان دينم زائرين قبر من من در دو دنيا با شمايم عهد كردم تا سه نوبت ديدن هر يك بيايم دستگير عالمي از رحمت بي منتهايم «ميثم» آلوده را هم از كرم ياري نمايم دم به دم در نظم او مضمون نو مي آفرينم من رئوف آل پيغمبر رضا سلطان دينم
من که با گرد و غبارت هم برابر نیستم از همه کمتر منم از هیچ کس سر نیستم زائرانت جای خود ... حتی به کفترهای تو ... غبطه خواهم خورد ، حالا که کبوتر نیستم من اگر یک لحظه هم جز خانه ات جایی روم مادرم شیرش حرامم باد ... نوکر نیستم من برای استلام کعبه ات در نوبتم یک نگاهی به تَهِ صف کن ، من آخر نیستم قایق بی بادبانم روی موج زائران هیچ جایی بهتر از اینجا شناور نیستم از ضریح تو گلاب ناب می جوشد فقط تا که عطرآگین شوم دنبال قَمصَر نیستم میهمانت هستم آقا جان ..."بفرمایی" بگو تا ببینی "داخلم" ... دیگر دَمِ در نیستم تا که دیدم یک فلج بر روی پایش ایستاد غبطه خوردم که چرا من مبتلاتر نیستم هر کسی که دید وضعم را به حالم گریه کرد فکر می کردم که دیگر گریه آور نیستم پنجره فولادی ام کن که شفا لازم شدم من مریضم گرچه اصلا بین بستر نیستم
حسرت روز و شبم روی شما را دیدن چند دوری به مدارِ سرتان چرخیدن وسط گریه‌ی این وصل کمی خندیدن پوزه را بر سر خاک قدمت مالیدن چه شود اینکه گدا هم به نوایی برسد؟! به روی صورت ما زلف رهایی برسد اینکه یک عمر نبینم رخ یارم سخت است بی‌خبر بودنِ از حال نگارم سخت است سر روی زانوی غربت بگذارم سخت است جز تو مردم بنشینند کنارم سخت است یا که می‌میرم و جسم و کفنم می‌پوسد یا که روزی لب من پای تو را می‌بوسد آشنای دل ویرانه‌ی من تنها تو پس مصفی شدن کلبه‌ی این دل با تو دل نبستم به کسی جان خودم الا تو سائلم...بی‌سر و پایم به خدا اما تو شهریاری و فقط "عادتکم احسان" است شرح این جمله خودش چند سری دیوان است ای که دریای کرم، معدن حکمت هستی صاحب تیغ دوسر صاحب شوکت هستی دو جهان واسطه ی بارش رحمت هستی در سیاهی زمان راه سعادت هستی راه گم کرده‌ام ای شاه بیا کاری کن من پناهنده شدم... باز مرا یاری کن به رسولی که شد از غصه لبالب سوگند به نواهای علی در دل هرشب سوگند به قد فاطمه که گشت مورّب سوگند به پریشانی و حیرانی زینب سوگند منجی آخر هر بی سر و سامان برگرد یوسف فاطمه بر مردم کنعان برگرد
میان باید و شاید، همیشه درگیر است کسی که پایِ دلش در حصارِ زنجیر است نخورده غصه‎ی روزی، گدایِ این خانه که لطفِ صاحبِ خانه، بدون تاخیر است نبرده رنج، چه گنجی به ما عطا کردند که عاشقِ تو شدن، بهترین تقدیر است به دل وصال تو را وعده داده‎ام هر دم ظهورت آرزوی هر جوان و هر پیر است زبان ز شرحِ فراقِ تو قاصرست، آری حدیث هجر تو را، خون دیده تفسیر است گناه بین من و تو جدایی افکنده همیشه نامه‎ی من، پر ز جرم و تقصیر است خودت برای ظهورِ خودت دعایی کن که ناله‎هایِ دلِ من، بدون تاثیر است بیا و بند بزن چینی دل من را دل شکسته‌ی من مستحق تعمیر است نگو که از من آلوده ناامید هستی- برای نوکرِ خوبی شدن، نگو دیر است کسی که در وسط کوچه قد عَلَم کرده چه شد که گوشه‎ی خانه چنین زمین‎گیر است؟ چه آمده به سرش بین آن در و دیوار؟ که در سنین جوانی ز زندگی سیر است شبیه عاشقِ چشم انتظار می‌گرییم به حال مادرتان زار زار می‌گرییم
اگرچه زود؛ می‌آید، اگرچه دیر؛ می‌آید سوار سبزپوش ما به هر تقدیر می‌آید همان خورشید موعودی که در روز طلوع او حدیث صبح صادق می‌شود تفسیر، می‌آید زمین آبی‌تر از این آسمان‌ها می‌شود وقتی که آن آیینۀ سبز «خدا - تصویر» می‌آید شکوه مهربانی که نگاه نافذش حتی به روی سنگ‌ها هم می‌کند تأثیر، می‌آید در اعماق نگاهش می‌توان خشمی مقدس دید دلش لبریز از مهر است و با شمشیر می‌آید چنان با ضربه‌های حیدری اعجاز خواهد کرد که از دیوار هم گل‌نغمۀ تکبیر می‌آید دقیقاً رأس آن ساعت که در نزد خدا ثبت است نه قدری زودتر از آن نه با تأخیر می‌آید
| سپهر طریقت شاعر: ( سیّد محمّدحسن نی‌ریز ) قالب: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خنک آن نسیم عنایتی، که وزد ز کوت علی علی چه خوش آنکه پرده برافکنی، ز رخ نکوت على على من و مهرت ای شه لوكشف، سر و جان نهاده همی به کف نهراسم ار بکشند صف، سپه عدوت على على تو شهی حجاز و عراق را، تو مهی ندیده مَحاق را بنشان شرار فراق را، ز زلال جوت علی علی به ظهور ذاتِکَ مابَدا، بِبَهاء وجهِک مابَها ز زمین گرفته الى السماء، لمعات روت علی علی بِکَ والضُحى بِک والقمر، بِک والنّجوم اذ انتشر بِکُشی اگر نکشیم سر، ز کمند موت علی علی تو شعاع شمس هویتی، تو مه سپهر طریقتی بچشان شراب حقیقتی ز می سبوت علی علی تویی آنکه دم زنی از قِدم، به حدوث اگر چه زنی قَدَم به مشام جان رسد از اِرم، رَوَحات بوت علی علی دل تو کتاب مبین بوَد، همه را عقیده بر این بود که به از بهشت برین بود، نظری به سوت على علی تو وصی احمد مرسلی، ز جهانیان همه افضلی سخنی ز شرح مفصلی، همه گفت و گوت علی علی ز نَفَختُ فِیه تو عالِمی، نه عجب که زنده شود دمی که نوای حق شنود همی، ز لب و گلوت علی علی همه در طلب پی جست و جو، همه در ترنم و گفت‌وگو شنوم همی ز چهار سو، نغمات هوت علی علی تو حیات و ما همه تشنه لب، ظلمات موی تو تیره شب دل ما سکندر و در طلب، پی جست و جوت على على بشکن طلسم حجاب را، بفکن ز چهره نقاب را که به دل نمانده «شهاب» را، به جز آرزوت علی علی .