eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.7هزار دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
هر صفا با علی صفا دارد هر کسی با علی خدا دارد روی قلب ستاره بنویسید مثل آقای ما کجا دارد چه کسی جز امام اول ما پسرش شهر کربلا دارد وقت معراج جز علی چه کسی جا به دوش فرشته ها دارد یا کدامین بزرگ در دنیا دور خود اینقدر گدا دارد عشق اگر عشق هم بُوَد تنهاست با ولای علی بها دارد آیت والی الولی مددی صده و ده بار یا علی مددی صاحب رودخانه ی کوثر دست پرورده اش بُوَد بوذر آن امامی که در زمان نماز می دهت در رکوع انگشتر آن که در لابلای جنگ اُحُد با نود زخم می کند محشر آن بزرگی که کار کوچک او کندن چهار چوبه ی خیبر آن جوانی که عَبُدوَدها را با یکی ضربه می کند بی سر ذکر هر پهلوان به میدان ها اسد ا… یا علی حیدر دافع سیئاتمان حیدر عجّلوا بالصلاتمان حیدر کاش می شد خطابمان بکند با نگاهی شرابمان بکند کاش می شد ابوتراب جهان زیر پایش ترابمان بکند تو دعا کند نیاد آن روزی که بخواهد جوابمان بکند ما گناه کبیره ایم آقا کاش آقا صوابمان بکند ما گروه دعای نامقبول باید او مستجابمان بکند کاش می شد که خون ما ریزد در ره عشق آبمان بکند یا علی یا مسبب الاسباب ما رعیت فقط شما ارباب ای وجود تو برکت عالم ای منا ای صفا و ای زمزم افتخار عشیره ی حوّا ایلیای قبیله ی آدم ذکر نام تو را خدای وَدود مینویسد به حلقه ی خاتم بر بلند ستیغ عاشورا زده عباستان فقط پرچم کاش می شد مرا نگهداری مثل مقداد و قنبر و میثم عارفم یا علی مدد گویم ذکرتان تا الی الابد گویم شاعر: علی زمانیان
| امام رئوف تا شمع رضا نگردی، آبت نکنند در زمرۀ عاشقان حسابت نکنند اینجاست حریم مهربانی، یعنی در هیچ شرایطی جوابت نکنند!
دست خدا و نفْسِ پیمبر فقط علی‌ست شمشیر و شیرِ خالقِ اکبر فقط علی‌ست بعد از نبی به امر خداوند ذوالجلال ما را امام و هادی و رهبر فقط علی‌ست دست خدا که با سر انگشت خویشتن خورشید را نمود مسخر فقط علی‌ست بر آن دو تن که هر دو ز خیبر گریختند اعلان کنید فاتح خیبر فقط علی‌ست این نام را مباد به دیگر کسان دهند این حق حیدر است که حیدر فقط علی‌ست مردی که جان به دست، شب جای رسول خفت به بستر فقط علی‌ست ای تشنگان حشر به حق خدا قسم باور کنید ساقی کوثر فقط علی‌ست مردی که در مهاجر و انصار از نخست گردید با رسول برادر فقط علی‌ست دیوار کعبه سینه گشود از برای او مولود بیت حضرت داور فقط علی‌ست نوزاد بیت و صاحب بیت و امیر بیت مهمان بیت همره مادر فقط علی‌ست آن شیر کبریا که در ایام کودکی از هم درید پیکر اژدر فقط علی‌ست روز احد به رغم تمام فراریان یاری که گشت دور پیمبر فقط علی‌ست از منبر رسول خدا آید این ندا بعد از رسول، صاحب منبر فقط علی‌ست کس را چه زهره تا که شود کفو فاطمه آن کس که شد به فاطمه شوهر فقط علی‌ست ممدوح «انّما» که خدا گفته در کتاب گفتیم و گفته‌اند مکرر فقط علی‌ست در روز حشر پیشروِ ختم انبیا صاحب علَم به عرصۀ محشر فقط علی‌ست شاهی که رَخت کهنه به تن کرد و رَخت نو_ با دست خویش داد به قنبر فقط علی‌ست دست خدا که یک تنه در عرصۀ نبرد بگرفت سر ز عمرو دلاور فقط علی‌ست در فتح بدر و خیبر و در خندق و احد بالله قسم امیر مظفّر فقط علی‌ست آن بت‌شکن که در حرم خاص کبریا بگذاشت پا به دوش پیمبر فقط علی‌ست «اِلّا علی» ندای خدا بود در اُحد ممدوح این ندای منور فقط علی‌ست فرمود مصطفی که منم شهر علم و بس این شهر علم را که منم، "در" فقط علی‌ست آن کو به کودکی به رسول خدا مدام بوده انیس و مونس و یاور فقط علی‌ست گو صد خلیفه بعد پیمبر فقط علی‌ست آن را که حق نموده مقرر فقط علی‌ست «میثم» امیر خلق و رفیقِ فقیرِ شهر در عالم وجود سراسر فقط علی‌ست استاد
تصور کن که حرف از دین، فقط روی زبان باشد تصور کن که ایمان قصه باشد داستان باشد تصور کن اگر بیش از عقول ما زمینی ها سؤال مردمان از راههای آسمان باشد در این ظرفیّتِ اداراکِ محدودی که ما داریم تصور کن اگر حرف از جهان بیکران باشد شبی پَر وا کند سیمرغ عقل عاقلان امّا اگر در جستجو حیران اگر بی آشیان باشد اگر مظلوم ، ظالم را ببیند دم فرو بندد اگر حتّی سیاست، بازیِ نابخردان باشد اگر قاضی ترازو را به نفع ظلم سنگین کرد اگر مظلوم را قفلِ تغافل بر دهان باشد اگر داروغه بر مَسند پیاپی شمع روشن کرد کلید قفل بیت المال دست این و آن باشد اگر در خطبه های جمعه های شهر، خوابت برد خطیب شهر اگر خُرسند از این خواب گران باشد رها در دشتها دیدی اگر پاپوش چوپان را اگر جای رعیّت گرگ را دیدی شبان باشد کجا آغوشِ امنی روبرویت باز خواهد ماند؟ مگر جایی که حرف از ثانیِ قرآن میان باشد عدالت، مهربانی، پایمردی در علی جمع است بخوان از خطبه هایش هرقَدَر فهم و توان باشد اگر مظلوم اگر غمگین اگر در جستجوی دین به قرآن با علی رو کن، هدایت توأمان باشد
م روزي كه نام عشق بازان را نوشتند اين قوم را مجنون ، تو را ليلا نوشتند آنگاه مُلكِ عاشقي تقسيم كردند اين سرزمين را مالِ تو آقا نوشتند زهرا به هر سويي ، سفيري را فرستاد نام تو را صد شكر سهم ما نوشتند ايران چه كم دارد ؟ ديار اهل بيت است يك سو علي ، يك سوي آن زهرا نوشتند اين سرزمين را از همان اول خريدند مديون خانوادة موسي نوشتند با حُبِّ تو هر شيعه اي « اثني عشر » شد يعني كنار نامتان « الا » نوشتند از بعد آنكه ضامن آهو شدي تو عشاق را آوارة صحرا نوشتند تا عكس تو در چشمهاي آهو افتاد در زير ابرويش دو تا شهلا نوشتند تو سفره دار عالمي مشكل گشايي آقاي ما سلطان علي موسي الرضايي اشكي چكيد و باب صحبت با تو وا شد ناگاه ديدم صحن تو عرشِ خدا شد آنقدر وا كردي گره از كار مردم تا پنجره فولاد تو دارالشفا شد اصلاً نمي دانم زِ كِيْ بُردي دلم را اصلاً چگونه اين دلم جاي شما شد يك نيمه شب افتاد راهم در حريمت ديگر نمي دانم كه با حالم چه ها شد من اولين باري كه بوسيدم ضريحت از داغي آن بوسه قلبم مبتلا شد تا آمدم لب وا كنم آقا ... آقا آمد ندا برخيز حاجاتت روا شد پاي ضريحت عاشقي با گريه مي گفت در اين حرم امضا برات كربلا شد غير از تو من با هيچ كس كاري ندارم اصلاً بدون تو خريداري ندارم تا روبروي گنبد تو ايستادم دارو ندارم را همه نذر تو دادم با چشم گريان راه افتادم به سويت يك لحظه ديدم بر درِ باب الجوادم اذن دخولم اشكهاي ديده ام شد صورت به خاك گرم صحن تو نهادم احساس كردم بين آغوش تو هستم مانند طفل گم شده از پا فتادم دلشوره هايم را خودت آرام كردي دستان پُر مهر تو تسكين الفؤادم كُلِّ زيارت نامه ام شد عشق بازي گفتم : غلامم ، نوكرم ، من خانه زادم گفتم كه يك دنيا برايت حرف دارم اما ببخشش اين جمله هاي بي سوادم بي قيمتم اما گرفتار تو هستم با دست خالي بر سر راهت نشستم آقا منم من ، مرغ بي بال و پر تو با دست خالي آمدم در محضر تو از دل دعا كردم كه از عزت نيُفتي خالي نباشد از گدا دُورُ و بر تو سلطان گداي ريزه خور بسيار دارد نامم شده جزوِ سياهي لشكر تو روزي ما را از همان اول خدا داد دست تو دست كريمه خواهر تو دلشورة ماه محرم دارم آقا چون قول دادم من به زهرا مادر تو ايران ما زان روز شد واديِّ گريه كه آشنا گرديد با چشم تر تو در سينة ما كوهي از اندوه و غم ريخت « يابن شبيب » تو دلِ مارا بِهَم ريخت در پيشگاهت عشق را ابراز كردم من روضه را با نام تو آغاز كردم هديه به زهرا گريه كردن بر حسين است با تكيه بر گريه به عالم ناز كردم شبهاي جمعه تو خودت هم كربلايي من هم به سوي كربلا پرواز كردم آقا ببخشم روضه اي از تو شنيدم آقا ببخش گر روضه ات را باز كردم آخر چه شد ، جَدِّ غريبت آب دادند؟! يادِ لبانش سوز دل را ساز كردم آقا شنيدم يك نفر فرياد مي زد نيزه نزن بندِ زره را باز كردم با چند ضربه ؛راستي سر بُريدند؟ اين روضه را در سينه مثل راز كردم تا حرمت گيسوي زهرا را شكستند چكمه به پا بر سينة جدت نشستند با حوصله هر استخواني را شكستند نامردها چشمان بازش را نبستند
علیه‌السلام فرازی از یک به رسم دعبل به خاکش سجده کن، روح‌الامین گسترده بال اینجا بیا تا عرش بالا بر ملائک هم ببال اینجا بیا در روضۀ رضوان بخوان یاسین و الرحمان ببین انوار «یَبقی وجهُ ربِّک ذوالجلال» اینجا ببین اسماء حسنی را، صفات حق‌تعالی را جلیل اینجا، جلال اینجا، جمیل اینجا، جمال اینجا به هنگام اذان عطر محمد در حرم جاری‌ست از آن گلدسته دارد شوق گلبانگ بلال اینجا به طور زادۀ موسی بخوان «ألعزّةُ للّه» ببین فرعونیان را سرنگون و پایمال اینجا به شوق مسجدالاقصی به صحن قدس داخل شو بزن طومار اسرائیل را مهر زوال اینجا نه شرقی و نه غربی را بخوان از صحن جمهوری ببین با دین سیاست را به دور از انفعال اینجا حرم در موزه هم آموزه‌هایی از کرم دارد بنازم قهرمانی را که می‌بخشد مدال اینجا هوای صحن بر مهمان، حیاتی تازه می‌بخشد چقدر از این پذیرایی می‌آید دل به حال اینجا فرشته مانده روی فرش، اینجا فرش یا عرش است؟ عجب دارد زمین با آسمان‌ها اتصال اینجا در این آیینه‌های دل‌شکسته ذره‌ای غم نیست غبارش می‌برد از سینه‌ها گرد ملال اینجا امام مهربان‌تر از پدر از حالت آگاه است برای مال دنیا ای دل غافل! منال اینجا حریم عالِم آل محمد عالَمِ علم است که هر علّامه می‌جوید جواب هر سؤال اینجا عیون حکمت از انوار «اخبارالرضا» جاری‌ست حدیث اینجا، کلام اینجا، بحار اینجا، خصال اینجا اشاراتش در این دارالشفا قانون اکسیر است که با طب‌الرضا هر طبع یابد اعتدال اینجا نه‌تنها با نگاهی کور مادرزاد بینا شد درست آن لحظه گوش کر شنید آواز لال اینجا طواف قبلۀ هفتم صفایی فوق حج دارد خوش آن حاجی که تا معراج می‌یابد مجال اینجا بخوان با آسمان‌ها «سَبِّح اسمَ ربِّک الأعلی» به خاکش سجده کن شکرانۀ فیض وصال اینجا به رسم دعبل ای دل! دم بزن از اهل‌بیت وحی دم روح‌القدس می‌پرورد سِحر حلال اینجا أقول «اُنظُر إلی ما قال، لا تَنظُر إلی مَن قال» قبولم کن که با عشق تو دارم قیل و قال اینجا
پیش پای من اگرچه راه غیر از چاه نیست شکر، اما دستم از دامان تو کوتاه نیست از زمانی که پیاده تا حریمت آمدم تازه دیدم تا بهشت آنقدرها هم راه نیست گنبدت خورشید تابانی‌ست در شب‌های شهر آن‌قَدَر که در غزل‌ها صحبتی از ماه نیست گاه و بی‌گاه آمدن یا گاه‌گاهی آمدن هیچ‌کس نشنیده از دربانِ اینجا "شاه نیست" پنجره فولادِ تو طوری گره وا می‌کند که ضریحت نیز از غم‌های ما آگاه نیست اشک‌های شوق بر مژگان جارو شاهدست هیچ کاری در حرم همراه با اکراه نیست در زیارت‌نامه‌هایت مهربانی جاری است هیچ یک اما به خوبیِ امین الله نیست
بارها گفتم به خود دیدی که قسمت می‌شود دیدنش نزدیکتر ساعت به ساعت می‌شود بعد نیشابور قلبم پُر حرارت می‌شود عاقبت از دستِ من این کوپه راحت می‌شود یک طرف صوتِ تلاوتهای قاری‌ها و من یک طرف مداح و آوای قناری‌ها و من صحن در صحن است حال بی قراری‌ها و من تا ضریحت مست از لحظه شماری‌ها و من مثل این آئینه‌ها خود را شکستم آمدم پیش این فواره‌ها قدری نشستم آمدم تا ضریحت راه را از حفظ هستم آمدم رو به سویت چشمهایم را که بستم آمدم من به دنبال توام فیروزه‌کاری‌ها که نه غرق در نامِ رضایم خوش‌نگاری‌ها که نه دست خالی می‌روم از کفشداری‌ها که نه می‌کَنم دل از همه از این نداری‌ها که نه هرچه هست اینجا از اول تا به آخر دیدنی است بال بال بچه‌ها مثل کبوتر دیدنی است دُور دور دختران بر گرد مادر  دیدنی است سُرسره بازیِ طفلان روی مرمر دیدنی است جبرئیل آمد حرم یک شب شفایش را گرفت رفت میکائیل و اسرافیل جایش را گرفت مرد کوری بود دیدم چشمهایش را گرفت خادمی از دست معلولی عصایش را گرفت بارها گفتم بده اینبار می‌گویم بگیر آنچه می‌دانی آز ان بسیار می‌گویم بگیر این منیت را از این دیوار می‌گویم بگیر هرچه شد بر قامتم سربار می‌گویم بگیر با کبوترهای تو هر وقت قاطی می‌شوم مثل این فواره غرقِ بی ثباتی می‌شوم محو اوصافِ تو و الطافِ ذاتی می‌شوم باز امشب خیره بر  مردی دهاتی می‌شوم می‌کشد سوغاتی‌اش را بر ضریحت پیرمرد می‌زند بوسه همینجا بر ضریحت پیرمرد آمده در بین صف‌ها بر ضریحت پیرمرد یک کفن آورد اما بر ضریحت پیر مرد گریه‌اش اُفتاد یادِ جسم عریان حسین از خجالت آب شد پیرِ پریشان حسین زیر ایوانت دلش رفته به ایوان حسین ای به قربانت رضا و ای به قربان حسین
رسیدم دوباره به درگاه شاهی چه شاهی که دارد ز شاهان سپاهی فلک آستانی ملک پاسبانی ضمان کارگاهی جنان بارگاهی سلام ای غریبی که در صبح محشر ندارم به جز مُهر مِهرت گواهی خیالت به سر خون هجرت به گردن به شوق تو کردم چه شال و کلاهی شلوغ است دورت ولی شد فراهم عجب خلوتی خلوت دلبخواهی چو آیینه از بس که دل نازکی تو توان تا حریمت رسیدن به آهی تو آیینه آیینه نوری و نوری تو مهری چه مهری تو ماهی چه ماهی تو را مهر گفتم؟ تو را ماه خواندم؟ عجب کسر شأنی عجب اشتباهی که مهر است در محضرت مرده شمعی که ماه است پیش رخت روسیاهی گرفته ست خورشید اذن دمیدن ز نقاره خانه دم هر پگاهی تویی شرط توحید و بی تو یقینا همه نیست توحید جز لاإلهی اگر ابر لطفت به محشر ببارد نماند ثوابی نماند گناهی به لطف تو کاه ثواب است کوهی به بذل تو کوه گناه است کاهی لب دره ی نفس لغزیده پایم نگه دار دست مرا با نگاهی منم آن گنهکار امیدواری که دارد ز لطف تو پشت و پناهی ندانم چگونه برآیم ز شکرش اگر راه دادی مرا گاه گاهی الهی مرا از حریمش مکن دور مرا از حریمش مکن دور الهی
ومنقبت امشب خدالطف نهان خودهویدامیکند امشب تفاخرفرش بس برعرش أعلامیکند امشب دوتاراجفت هم،ازصنع،یکتامیکند یعنی علی ماهِ رخ زهراتماشامیکند باچشم دل درصورت اوسیرمعنامیکند امشب حسدبرخاکیان،بیحدبرندافلاکیان خندان چمن؛رقصان دمن؛خوشدل زمین؛خرم زمان اهل ولایت شادمان خردوکلان وجزءوکل دردست اسرافیل بین،صورش شده سازودُهُل بانور،دعوتنامه بفرستاده هادیّ سُبُل امضا،زختم المرسلین گیرندگان،خیل رُسل هرکس که آیدهمرهش نی دسته گل؛یک باغ گل درآمدوشداولیا،دررفت وآمدانبیا ای غصّه و ای غم بروای شوق وای شادی بیا ازبهراین ساعت زمان لحظه شماری کرده است وزبهراین وصلت زمین نابردباری کرده است چشم فلک شب تاسحراخترشماری کرده است ایوب دهر ازشوق امشب،بیقراری کرده است دست خداوجه خداراخواستگاری کرده است امشب علی،آن عدل کل برعقل کل دامادشد شاگردممتازنَبی،دامادبراستادشد خوان کرم مخلوق رادعوت به مهمانی کند صدنعمت ازرحمت خدابرخلق ارزانی کند وزطورموسی آمده تاآنکه دربانی کند آیدخلیل،آردذبیحِ خودکه قربانی کند یوسف گرفته مِجمرواسپندگردانی کند کرّوبیان درهلهله،قدوسیان درهمهمه عیسی به دنبال علی،مریم کنارفاطمه امشب به ملک اهل دل مولی الموالی،والی ست برسینهءغم دست ردزن،شب شب خوشحالی ست شام سیه بختی شدو روزهمایون فالی ست کوثرکنارساقی کوثرعلیّ عالی ست زهرابه خانه ئ بخت شدجای خدیجه خالی ست امشب به روی مرتضی،لبهای زهراخنده کرد آن دل گر ازغم مرده بود،ازخندهءخودزنده کرد میخانه بازوهرکسی جام مکیّف میزند ناهید،پامیکوبدوتندربه کف،دف میزند رنگین کمان چون مشتری خودرادرین صف میزند لبخندوصل امشب چه خوش کوثربه مصحف میزند آری نه تنهاخاکیان،هرآسمان کف میزند منشین غمین امشب دلاشادی جان کن برملا خیزومِس خودکن طلا،آیینه ات راده جلا عقدعلی وفاطمه درآسمانهابسته شد درآسمانهابسته شددرکهکشانهابسته شد زین نرگس وسوسن دگرچشم وزبانهابسته شد راه یقینهابازشد،پای گمانهابسته شد بازاریانِ حُسن رادیگردکانهابسته شد خورشیدوماه وآسمان،آیینه گردانی کنند چون درزمین خورشیدوماهی نورافشانی کنند بزمی که حق آراسته الحق تماشایی بُوَد جبریل مأمورست وفکرمجلس آرایی بود میکال ازعرش آمده گرم پذیرایی بود چشم کواکب خیره گرازچرخ مینایی بود درشهریثرب لاجرم،خوش گِردهم آیی بُوَد خیل مَلک ازعرش،سوی فرش فرش آورده اند بهرجلوس انبیاپَرهای خودگسترده اند امشب زشادی هروجودی خویش راگم میکند گردون تماشای زمین باچشم اَنجُم میکند دریای لطف سرمدی،بیحدتلاطم میکند اهل زمین راآسمان غرق تَنَعُّم میکند هرغنچه بهرواشدن چون گل تبسم میکند امشب زمان شادی بیحدّوبی اندازه شد بادست جانان دفترعشق علی،شیرازه شد امشب صدف،برگوهری،یک بحر،گوهرمیدهد یک گوهراماازدوعالم پربهاترمیدهد صرّاف کل،دردانه ای تحویل حیدرمیدهد خوددست دخترراپدربردست شوهرمیدهد؟ نی نِی،فلک خورشیدرابرماه انورمیدهد؟ تبریک گوبرمصطفی،جبریل ازدادارشد زهراامانت باشدوحیدرامانت دارشد امشب علی درخانهءخودشمع محفل میبرد کشتی عصمت،ناخداراسوی ساحل میبرد مشکل گشای عالمی،حل مسائل میبرد انسان کامل راببین،باخودمکمل میبرد هم آن به این دل میدهد؛هم این ازآن دل میبرد بانغمهءجادویی اش،داوودمداحی کند باخامه مانی کِی توان این نقش طراحی کند؟ چشمی ندیده درزمین درهرزمان مانندشان خورشیدومه تبریک گوبروصلت وپیوندشان شادی زهراوعلی پیداست ازلبخندشان شیعه مبارکبادگو،بریازده فرزندشان ای شیعه،دست افشان شووتبریک بردلهابگو برپای خیزوتهنیت برمهدی زهرابگو ای ساقی کوثرکنارخودبهشتی روببین قامت قیامت رانگرطوباببین مینوببین زین پس هلال خویش رادرآن خَم ابروببین هم روزرادرچهره او،هم شب درآن گیسوببین هم لاله زار روببین،هم نافه بارِموببین هرچندماهِ رُخ عیان امشب به توآسان کند روزی رسدکزچشم تورُخسارخودپنهان کند علی انسانی ازدواج حضرت زهرا و امیرالمومنین مدح
_و_منقبت_حضرت_علی بگوئـیــد با دل که دلبر علی ست به سرها بگویید سرور علی ست بگوئـــیـد قند مکرّر علی ست و از هرچه گفتند بهتر علی ست به قرآن , که ساقی کوثر علی ست بُوَد واجب از مرتضیٰ دم زدن از آن , آفتاب خدا دم زدن از آن شاه بی ادّعا دم زدن و باید از او بی ریا دم زدن که بیزار از هر چه مُنکَر ؛ علی ست قَــدَمهام شد وقفِ راهِ نجف به شوق رسیدن به شاهِ نجف و یک سجده در بارگاهِ نجف منم عبد و حیدر اِلــٰه نجف که الله را اصلِ مَظهَر علی ست علی صاحب قبضه ی ذوالفقار علی بهترین معنی اقتدار علی صاحب الامر و الاختیار علی غرق در ذات پروردگار و از حدّ ادراک ؛ برتر علی ست مٓلک مست یٰا رٓبنّای علی ست فلک وصله ای بر عبای علی ست بهشت عکس ایوان طلای علی ست صدای خدا هم صدای علی ست نبی گفته بر پیکرم , سر علی ست امیری برازنده ی مرتضاست بزرگی , خودش بنده ی مرتضاست بهشت نبی خنده ی مرتضاست به نامی که زیبنده ی مرتضاست فقط ذکر خاتون محشر علی ست کریم است و اولاد او هم کریم صراط علی جاده ی مستقیم جنان مهر او هست و قهرش جحیم شده مرحب از ضربه ی او دو نیم کسی که کند فتح خیبر علی ست دو شمشیر را توأمان می زده دو تا نیزه را همزمان می زده علی سر ز دشمن چنان می زده که سر, چرخ در آسمان می زده به هفتاد لشگـر برابر علی ست اگر ضربه می زد سپر می شکافت نه تنها سپر ؛ مغز سر می شکافت سر و سینه تا به کمر می شکافت علی نعره می زد جگر می شکافت فقط لایق نام حیدر … علی ست سلیمان اگر حشمت الله شد غبار قدمهای این شاه شد هر آن کس از این راز آگاه شد ولیّ خدا را هواخواه شد که دُردانه ی حیّ داور علی ست علی نقطه ی با , علی با خداست در امواج دریا , علی ناخداست بلندای مولای من تا خداست علی عالی و ربّ اعلیٰ خداست دراوّل علی بود و آخر علی ست علی پهلوانی غرور آفرین علی نور محض است و نور آفرین نگاهش شراب طهورآفرین تمامیّ اشعار شور آفرین پُر از مدح مولای قنبر علی ست نبی گفت : من کنتُ مولاه را نشان داد بعد از خودش راه را و ابلاغ کرد امر الله را بگیرید : دامان این شاه را چرا که تمامیّ دین , در علی ست سخن بیش از پیش شد دل پذیر که گفتم از آن دلبر بی نظیر به من یاد دادند روز غدیر “علیٌّ امیری و نعم الأمیر” وصیّ بحقّ پیمبر علی ست محمدقاسمی
از دیار بی تو بودن، بغض و آه آورده ایم ما، گدایی دست بسته پیش شاه آورده ایم دست خالی سوی تو هرگز نمی آید کسی مشتی از شرمندگی ، مشتی گناه آورده ایم ای سلیمان این بضاعت را قبول از ما نما هر کسی شاخ گلی، ما برگ کاه آورده ایم گرد عصیان دامن ما را اگر آلوده کرد در حریم کبریای تو پناه آورده ایم آب سقاخانه ات را قطره‌ای بر ما ببخش تا بشوییم آنچه را از گرد راه آورده ایم