eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.7هزار دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
بیا ‌ای ماه من بنشین که بینی اختر خود را  بیا ‌ای بی کفن امشب کفن کن دختر خود را ببین یار تماشایی، تماشایی است قد من کمان تر از کمان هستم، نگه کن دختر خود را تن من با لب تو هر دو مانند حجر باشد بیا‌ ای کعبۀ نیلی، ببر نیلوفر خود را تو دیدی عمه را از طشت، اما چشم خود بستی   نی ام من عمه، وا کن ‌ای پدر چشم تر خود را به مثل مادرت زهرا دگر چشمم نمی‌بیند ببین رخسار طفل و کن تجسم مادر خود را کنون که آمدی امشب بگو با من عمویم کو  چرا همره نیاوردی امیر لشگر خود را  کدامین بی حیا بر گیسوی تو چنگ زد بابا؟  پریشان مویی و بنگر، پریشان خواهر خود را ****
لب گشا تا که بگویی سخن آخر را چشم وا کن که ببینی تو دو چشم تر را از زمانی که در این دشت رسیدیم حسین همه جا می شنوم زمزمه ی مادر را همه غمها به دل خواهر تو ریخته شد گرهی روی گره تا که زدی معجر را من اگر بی تو از اینجا بروم می میرم چکنم گر به روی نیزه ببینم سر را تازه خوابیده به گهواره علی،می ترسم نیزه ای بعد تو بیدار کند اصغر را چشم بر هم نزده در همه جا می بینی تکه تکه به روی خاک،تن اکبر را چشم بر هم نزده جسم تو را می پاشند می کشانند روی خاک،گل پرپر را چشم بر هم نزده،شمر برت گرداند می کند زیر و زبر،با نوک پا پیکر را . . چشم بر هم نزده روز دهم آمده است چشم بگشا و ببین بر روی تل خواهر را بارها چشم به هم می زدم اما دیدم سر بریده نه،فقط پاره کند حنجر را سر بریدن ز تن تو چقدر طول کشید بر نمی دارد عدو از گلویت خنجر را ****
گربمانیم در این دشت دلم زار شود چشمم از غصه و غم های تو خونبار شود به دلم از همه سو غم روی غم آمده است ترسم آن است حرم بی کس و بی یار شود به همان خانه که می سوخت بیا برگردیم پدرم گفته چها عاقبت کار شود بیم دارم که در این دشت به پیش چشمم پیکرت زیر سم اسب گرفتار شود نکند نیزه به پهلوی تو جا باز کند نکند مادرمان باز عزادار شود بی تو بر ناقه ی عریان بنشینم سخت است نکند خواهر تو راهی بازار شود ****
یا اخا ای تو مرا یار بیا برگردیم لاله ی احمد مختار بیا برگردیم تو همه دلخوشی ام هستی و گردد بی تو آسمان بر سرم آوار بیا برگردیم به همان لحظه که بر سینه،زد آسیب لگد قسمت می دهم ای یار بیا برگردیم می رسد بوی جدایی به مشامم اینجا می شود جسم تو خونبار بیا برگردیم خیمه بر پا مکن اینجا، به دلم افتاده می دود طفل تو بر خار بیا برگردیم تا رسیدیم به این دشت شدم دلواپس بهر چشمان علمدار بیا برگردیم گر بمانیم در این دشت ز ضرب سیلی چشم دردانه شود تار بیا برگردیم بیم دارم که سر کودک ششماهه شود به سر نیزه گرفتار بیا برگردیم تا که با خنده نبردند عزیزان تو را به سر کوچه و بازار بیا برگردیم ****
چشمان من از آمدنت سخت پر آب است قلبم ز غم و غصه ات،ای یار کباب است جان علی اصغرت از کوفه حذر کن آقا نگرانی من از حال رباب است تا خنده نکردند به ناموس تو برگرد برگرد از این ره که دلم در تب و تاب است برگرد از این راه میا کوفه وگرنه دستان عزیزان تو بسته به طناب است آهسته بگویم به تو ای یوسف زهرا اینجا سخن از هلهله در بزم شراب است ****
با تو خواهم که بگویم همه ی مطلب را نشناسد به جز ازطوعه کس این مکتب را بهتر از پادشهی هست سفیر تو شدن به دو عالم ندهم یوسفم این منصب را در خانه به روی من همه بستند حسین سر کنم در وسط کوچه تمام شب را غصه من بخدا،غصه ی ناموس تو هست کن تماشای من و حالت سوز و تب را ای گل فاطمه برگرد سوی کوفه میا تا عدو بزم حرامی نبرد زینب را نقشه دارد ز برای سر تو،ابن زیاد نیتش هست که با چوب بکوبد لب را بدنم مانده روی میخ قناره اما حس نکرده بدنم میخ سم مرکب را ****
از آه من،کبود دل آسمان بوَد در کوفه مسلم از غم تو نیمه جان بوَد کوفه میا که جسم تو عریان شود حسین چشمم به یاد آمدنت خون فشان بوَد آقا چقدر دلنگرانم برای تو دلواپسی ام از نگه ساربان بوَد طفل رباب می شود اینجا دو تا حسین دیدم به دست حرمله تیر و کمان بوَد افتادن مرا زن و بچه ندیده اند دور تو پیش دیده ی زینب،سنان بوَد کوفه میا به چشم دل،انگار دیده ام راس بریده ات به کف این و آن بوَد آقا میا که جای سه ساله به کوفه نیست اینجا سخن ز مجلس نامحرمان بوَد ****
یوسف فاطمه! ‌ای دلبر و دلدار میا با اشاره به تو گویم ز سر دار، میا بین هرکوچه زدم دست روی دست، که من گفته‌ام کوفه بیایی، ولی ‌ای یار میا دست این کوفی بی دین چقدر سنگین است می‌شود چشم سکینه به خدا تار، میا اکبرت می‌شود اینجا علیِ اصغرها تنش آشفته شود یکصد و ده بار، میا با تو سر بسته بگویم گل زهرا و علی می‌شوی بین دو صد خار گرفتار، میا به همان مادر بین در و دیوار قسم تیزی نیزه‌شان هست چو مسمار، میا بیم دارم که کسی چنگ به مویت بزند تا نیفتاده سرت در کف اغیار، میا وای اگر محرم تو در ملا عام رود بود اینجا سخن از زینب و بازار، میا تا که خونی نشده گوش سه ساله، برگرد ورنه فرداست شود دست به دیوار، میا
این قافله را راحله جز عشق و وفا نیست در سینهٔ آیینه، جز آیین صفا نیست جز در بَرِ یکتا قدِ این فرقه دو تا نیست حتّی جرس قافله، غافل ز خدا نیست رکن و حَجَر و حِجر، ز هجر است پریشان زمزم ز دو چشم آب بریزد پیِ ایشان اینان که روانند، همه روح و روانند این سلسله هر یک‌تنشان جان جهانند این طایفه از طفل و جوان، پیر زمانند این قافله شب تا به سحر، نافله‌خوانند بازار جهان این همه سرمایه ندارد گلزار جِنان این قَدر آرایه ندارد این قافله جز عشق، ره‌آورد ندارد عشقی که به جز سوز و غم و درد ندارد یک آینه، بر چهرهٔ خود گَرد ندارد جز شیرزن و غیر جوانمرد ندارد مُحرِم شده از کعبهٔ گِل، راه فتادند از گِل به سوی کعبهٔ دل، روی نهادند اینان همه از خانهٔ خود، دربدرانند بر باغ دل فاطمه، یکسر ثمرانند اینان پسر عشق و، محبّت پدرانند با شور حسینی به نوا، جامه‌درانند دین را به فداکاری این طایفه، دِیْن است وین قافله را قافله‌سالار، حسین است این قافله را بانگ جرس، گریه و ناله‌ست این قافله نی، باغ گُل و سوسن و لاله‌ست از نور، به گِرد رُخشان حلقهٔ هاله‌ست در محمل خود، حاجیه بانوی سه‌ساله‌ست با سورهٔ عشق آمده، هفتاد و دو آیه چون ماه و ستاره پی هم، سایه به سایه این طفل، به غیر از دُرِ دُردانه نبوده‌ست دردانهٔ من، با موی بی‌شانه نبوده‌ست جایش به جز از دامن و بر شانه نبوده‌ست گنج است، ولی گوشهٔ ویرانه‌ نبوده‌ست این دختر من، نازترین دختر دنیاست دختر نه، که در مِهر و وفا، مادر باباست ای کعبه ببین، غرق صفا مُحرِمشان را ای کوفه چه کردی بدنِ مُسلمشان را؟ ای ماه ببین ماه بنی‌هاشمشان را ای سَرو ببین سروِ قدِ قاسمشان را ای صبح کجا آمده صادق‌تر از اینان؟ ای عشق بگو نامده عاشق‌تر از اینان چاووش عزا همره من روح الامین است ای خصم اگر تیر و کمانت به کمین است در دستت اگر کعب نی و نیزهٔ کین است سردار سپاهم پسر اُمّ بنین است آورده‌ام از جان شما تاب بگیرد چشمی که ز چشمان شما، خواب بگیرد ای قوم هوس! عشق، هواخواه حسین است سرهای سران، خاک به درگاه حسین است خورشید فلک، مشتری ماه حسین است ای روبَهیان، شیر به همراه حسین است آن فضل که در قافله‌ام نیست،کدام است؟ عبّاس، ترازوی مرا سنگ تمام است ای روشنی چشم و، چراغ دل زینب کشتی نجات همه و ساحل زینب وی ماه رخت روشنی محفل زینب دوری مکن از دیده و از محمل زینب دارد سفر ما سفر دیگری از پی من روی شتر راه کنم طی، تو سر نی
# مرثیه جانسوز حضرت مسلم (ع) درشهر کوفه رسم این مردم عجیب است مهمانشان مسلم چقدر اینجا غریب است این مردمِ نامرد ، در خانه نشستند روی سفیر تو در و کاشانه بستند این شهر ، شهرکوفه ، شهر بی وفایی است خاصیت و اخلاق آنها بی حیایی است اینجا کسی با او سرِ یاری ندارد آواره گشته چون که غمخواری ندارد هر خانه ای که در زده بسته به رویش اندوه و غُصه عُقده گشته در گلویش در زیر لب حرفی ز سوز و درد دارد آقا نیا ، کوفه مَرامی سرد دارد آقا نیا ، چشم انتظار تو کسی نیست جُز تیر و نیزه ، بیقرار تو کسی نیست اینها ز کینه سینه را لبریز کردند خنجر برای حنجر تو تیز کردند آقا نیا دائم گل پرپر ببینی داغ ابوالفضل و علی اکبر ببینی مولا بیا و مُسلمت را کن نظاره در کوچه ها گشته تن من پاره پاره آقا دگر بر من نمانده راه چاره شد قتلگاه مسلمت دارالاماره
دلیل خلق جهان، اصل اعتقاد، حسین کلید گنج خدا، قبلهٔ مراد، حسین تجلّی احدیّت، محبّت مکنون بنای وحدت و توحید و اتّحاد، حسین چو خواست نام نهد خویش را خدای صمد نیافت نامی از این خوش‌تر و نهاد حسین گدای مضطر من، زحمت زیادی، من عطای بی‌منّت، رحمت زیاد، حسین نبین سری به گریبان غم فرو بردیم که می‌کند همه را روز حشر شاد حسین به عجز راه دَرَش گیر و مُحرم دل باش که گشت کشتهٔ شمشیر اجتهاد حسین به بی‌جوابی هَلْ مِنْ مُعین او سوگند که تا به مرگ بگوییم؛ زنده باد حسین تمام عرش و سماوات بر زمین افتاد در آن نفس که ز زین بر زمین فتاد حسین من از غم تو فراموش کرده‌ام خود را تو هم به حشر بیاور مرا به یاد، حسین.. شاعر:
دیده را از غمت ای غنچه چو دریا کردم زخم دل را ز سرشک مژه دریا کردم تیرخوردی گلویت پاره شد ای اصغر من مرگ خود را ز خداوند تمنا کردم پدرت پشت حرم قبر تو را کند علی دفن می‌کرد تنت را تماشا کردم بودم آرام که قبرت ز نظر پنهان است من دعا بهر تو ای ماه دل آرا کردم بیل داران همه دنبال سرت می‌گردند نیزه بر خاک فرو رفت و خدایا کردم آه از آندم که یکی پشت حرم زد فریاد نیزه سنگین شده، انگار پیدا کردم ****