#ورود_به_کربلا
#ورودیه
دارد به گوش میرسد آوای کربلا
آغاز گشته ماتم عظمای کربلا
هر روز یابن فاطمه خون گریه میکنی
زینب رسیده است به صحرای کربلا
یک شیرزن به محمل و شیران سپاه او
جان می دهند از غم یک لحظه آه او
زانو زده به پای قدمهای او قمر
یل های فاطمی همه سرباز راه او
پابرزمین گذاشته پرسید یا اخا
بوی فراق میدهد این سرزمین چرا؟
جانان ما ببین همه دلتنگ یثربیم
سوی خدا پناه از این دشت پر بلا
زینب صبور باش تو ام المصائبی
در این زمین تو شاهد صدها عجائبی
خواهر تو را به سوی اسیری برد یزید
حیدر خصال غالبِ بر کل غالبی
سر خم مکن ، بگو که تو فرزند حیدری
حتی اگر اسیر شوی باز سروری
با تکیه بر حمایت عباس آمدی
اما غروب یازدهم بی برادری
#سیداحمد_شهیدی
#ورود_به_کربلا
#ورودیه
ازقضا قصه ي تقدير بهم خواهد ريخت
ميرسد زود ولي دير بهم خواهد ريخت
خواب ديده است كسي قحطي آب آمده است
يوسف از گفتن تعبير بهم خواهد ريخت
پسري تشنه لب از دست پدر خواهد رفت
ناگهان آن پدر پير بهم خواهد ريخت
خطبه ميخواند ولي خطبه ي او را لشگر
با كف و گفتن تكبير بهم خواهد ريخت
كودكي را كه سر دست گرفته ست حسين
حرمله با زدن تير بهم خواهد ريخت
تير،آن تيرسه شعبه گلوي كودك را
قد يك ضربه ي شمشير بهم خواهد ريخت
خورد با زور كمي آب شب يازدهم
مادر از آمدن شير بهم خواهد ريخت...
#محسن_صرامی
#ورود_به_کربلا
#ورودیه
"آب زنید راه را هین که نگار میرسد"
دختر مرتضی علی(ع)، فاطمه(س) وار می رسد
زانوي شاهزاده ها هست ركاب محملش
با چه شكوه و شوکتی کوه وقار می رسد
هاشمیان به گرد او، فاطمیات پشت سر
قامت عصمتش در این حصن و حصار می رسد
دار و ندار فاطمه (س)، گوهر ناب مصطفي (ص)
به كربلا حسين (ع) با دار و ندار می رسد
خامس آل پنج تن(ع)همره طفل شیرخوار
زودتر از روز دهم سر قرار می رسد
شانهی آسمانیان، محمل دختران شده
چه نازدانه دختری به این دیار می رسد
گرد و غبار این زمین تا نرسد به معجری
بال فرشته از یمین یا که یسار می رسد
رونق کار ماذنه، رکن شباب هاشمی
وارث هیبت نبی، یکّهسوار می رسد
"رونق باغ مي رسد چشم و چراغ می رسد"
"عنبر و مشک می دمد" دولت يار می رسد
وزير اعظم حسين (ع) آيه ي محكم حسين (ع)
صاحب پرچم حسین (ع) آن جلودار می رسد
آن سوی دیگر از زمین، نیزه و تیغ آبدار
ارتش زمهریرها چند هزار می رسد
رفت قرار ناگهان از دل خواهر حسین ع
در نظرش همه جهان تیره و تار می رسد
پرده کنار می رود، واقعهی روز دهم
صحنه به صحنه از دل گرد و غبار می رسد
"چاک شده است آسمان غلغله ای ست در جهان"
ديد ز هر طرف غمی همچو شرار مي رسد
ديد كه از جور فرس، چه استخوان ها كه شكست
ناله و بانگ قاسمِ لاله عذار می رسد
حلقه زدند کوفیان دور حسین و اکبرش
صداي طبل شادی و داد و هوار می رسد
طفل به دست آسمان، بود و صدای خنده از
لشكر شاميان بر اين طرز شكار مي رسد
لحظه ي تلخ حادثه چکمهی نونوار شمر
همره کهنه خنجری سرکش و هار می رسد
گوشه به گوشه آسمان سرخ تر از خون گلو
پنجهی شمر و زلف او! آخرکار می رسد
وقت نفس نفس زدن زمان دست و پا زدن
ناله ی “یا بُنَیَّ” از گوشه کنار می رسد
"آب زنيد راه را"، مادر او به قتلگاه
با پر و بال زخمی و حالت زار می رسد
گوش زمین و آسمان می شنود در آن زمان
آه صدای پای آن چند سوار می رسد
چشم حسین بسته شد، قوم هراس شد جسور
موقع غارت از حرم، وقت فرار می رسد
مرد سوارهی عرب، گر نرسد به دخترك
به يارب اش ز پيشِ رو بوتهی خار می رسد
#رضا_جوان_بخت
#حضرت_رقیه_شهادت
#دوبیتی
چه داغي برجگر بگذاشتي زجـر
عجب دست زمختي داشتي زجـر
كه هركس ديد گلبرگ رخم را
به طعنه گفت كه گل كاشتي زجـر
#یاسر_حوتی
#حضرت_رقیه_شهادت
چراای میهمان لعل لبی چون ارغوان داری
گمانم كه نشان ازبوسه هاى خيزران داری
چرا همرنگ پیشانی عمه شد جبین تو
مگرباباتوهم زخمی زسنگ کوفیان داری
تركهاى لبت رابوسه دادم سوخت لبهايم
به لب سرّ مگوى غربت لب تشنگان دارى
شبی کنج تنورخولی و روزی به تشت زر
بمیرم من که روزوشب زدشمن میزبان داری
دل این دخترت تنگ است ازهجر عزیزانش
بگو آیا خبراز اصغرشیرین زبان داری؟
برای شستن اين صورت غرق به خون تو
زچشم دختر دردانه ات سیل روان داری
سر عباس روى نى سر من زير كعب نى
به طعنه گفت نامردى عموى پهلوان دارى
رخم تصوير ياس وپيكرم تفسيركوثر شد
شبيه مادرخود دخترى قامت كمان دارى
#سعید_نسیمی
#حضرت_رقیه_شهادت
دفن بدن حضرت
کنون که داغ تو بر سنگ هم اثر بگذارد
چه مرهمی ز غمت عمه بر جگر بگذارد
برو بهشت که جبریل جای خشت خرابه
برای زیر سرت بالشی ز پر بگذارد
سه سال داری و صد زخم، باید عمهات امشب
برای غسل تنت وقت، بیشتر بگذارد
کجاست فاطمه تا بازوی شکسته ببیند
علی کجاست به دیوار غصه سر بگذارد
منم حسین و تو عباس، پس رواست که عمه
کنار پیکر تو دست بر کمر بگذارد
تن کبود تو را بین قبر مینهم اما
هلال قامت رنجیدهات اگر بگذارد
بمان عزیز دلم قول میدهم نگذارم
دوباره چوب قدم بر لب پدر بگذارد
****
خودم به پای خودم میروم دوباره به بازار
کفن برات بگیرم سنان اگر بگذارد*
*میلاد حسنی
#محمدعلی_بیابانی
#حضرت_رقیه_شهادت
صدجازصدخطرتن خردش رهانده ام
تاطفل نیمه جان به خرابه رسانده ام
صدباربهرماندن اوکردهام تلاش
امشب ولی به ماندن این طفل مانده ام
چون مرغ بوده ام من وچون جوجه این عزیز
هرجاکه بوده زیرپرخودکشانده ام
هرشب گرسنه خفت ولی سیرگریه کرد
تاخواب گیردش زتوبس قصه خوانده ام
گر اوبه پانخاست دویدهست خسته است
اینجااگررسیده من اوراکشانده ام
نگذاشتم به خاک نشیندچو اشک خود
همواره روی دامنم اورانشانده ام
#علی_انسانی
#امام_حسین_مرثیه
#اسارت
#حضرت_رقیه
تصوّر کن که ظهری گرم باشد جنگ هم باشد
شمار دشمنان بسیار و عرصه تنگ هم باشد
تصوّر کن که بین لشکر دشمن نه تنها شِمر
که خولی باشد و صد حرمله نیرنگ هم باشد
کنارِ این همه جُرثومههای پست و بیاحساس
فقط کافیست اِبنسعْد پیشاهنگ هم باشد
جوانی بر زمین افتاده و دستِ حرامیها
نه تنها نیزه باشد، چوب باشد! سنگ هم باشد
چگونه میشود آیا که روی صورت یک زن
کنارِ جای زخم تازیانه ، چنگ هم باشد
تحمّل کردن سرها به روی نیزه جانکاه است
اگر از کربلا تا شام ده فرسنگ هم باشد
شبیه مادری که طفل او دارد عطش ، امّا
به دشمن رو زدن خیلی برایش ننگ هم باشد
سر خونینِ بابا را برای دختر آوردند
تصوّر کن که دختر بچّه اش دلتنگ هم باشد
#مهدی_خداپرست
#امام_حسین_مناجات
#حضرت_رقیه
زینَت گرفته هَر سُخَنم، با دَمِ حسین
چون عَطردان شده دَهَنم، با دَمِ حسین
از کودکی برای غمش گریه کرده ام
تا روزِ مَرگ سینه زَنم، با دَمِ حسین
بر من دُعای حَضرتِ صِدّیقه می رسد
تا مِشکی است پیرُهَنم، با دَمِ حسین
عیسی نَفَس گرفته اگر با دَمِ علی
من کوهِ نَفس می شِکَنم با دَمِ حسین
من کربلایی از کَرمِ مُجتبی شدم
من عاشقِ دَمِ حَسَنم با دَمِ حسین
هنگامِ غُسلِ من بنِویسید: "کَربَلاء
با تُربتی روی کَفَنم" با دَمِ حسین
یک روضه ی رُقَیّه بخوانید دوستان...
دَر لحظه ی کَفَن شُدَنم... با دَمِ حسین...
#رضا_رسول_زاده
#امام_حسین_مناجات
#حضرت_رقیه
این چشم ها جز از غم او تر نمی شود
جایی به باصفایی این در نمیشود
در روز حشر هم همه دنبال روضه ایم
محشر بدون روضه که محشر نمی شود
تا عمر هست گریه بر او کن که هیچ چیز
با گریه بر حسین برابر نمی شود
باید علی و فاطمه بر ما نظر کنند
هرکس در این حسینیه نوکر نمی شود
قربان کشته به یم خون کشیده ای
که خونبهاش جز خود داور نمی شود
در جایگاه عاطفه بر ساحت پدر
دریا حریف گریه دختر نمیشود
بابایی است دختر و بی دست مهر او
رفع ملال از دل مضطر نمی شود
..............
ای میهمان نشد که پذیرایی ات کنم
ویرانه است و بیت محقر ، نمی شود
میخواستم به پای سرت پا شوم ولی
با زخمهای آبله آخر نمی شود
بر من که روی دوش اباالفضل بوده ام
این خشت های داغ که بستر نمی شود
سیلی زجر خوبی اش این بود ، کس چو من
در قافله شبیه به مادر نمی شود
نیزه ، تنور ، طشت طلا ، چوب خیزران
از این دگر دهان تو بهتر نمی شود
#علی_سلطانی
#حضرت_رقیه_شهادت
از خیمهها که رفتی و دیدی مرا به خواب
داغی بزرگ بر دل کوچک نهادهای
گرچه زمن لب تو خداحافظی نکرد
میگفت عمّهام به رخم بوسه دادهای...
تا گفتگوی عمّه شنیدم میان راه
دیدم تو را به نیزه و باور نداشتم
تا یک نگه ز گوشۀ چشمی به من کنی
من چشم از سر تو دمی برنداشتم
با آنکه آن نگاه، مرا جان تازه داد
اما دو پلکِ خود ز چه بر هم گذاشتی
یکباره از چه رو، دو ستاره اُفول کرد
گویا توان دیدن عمّه نداشتی...
با آنکه دستبرد خزان دیدهای ولیک
باغ ولایت است که سرسبز و خرّم است
رخسار توست باغ همیشه بهار من
افسوس از اینکه فرصت دیدار بس کم است
ای گل، اگر چه آب ندیدی، ولی بُوَد
از غنچههای صبح، لبت نوشکفتهتر
از جُورها که با من و با عمّه شد مپرس
این راز سر به مُهر، چه بهتر نهفتهتر
هر کس غمم شنید، غم خود ز یاد برد
بر زاریام ز دیده و دل، زار گریه کرد
هر گاه کودک تو، به دیوار سر گذاشت
بر حال او دل در و دیوار گریه کرد
ای مَه که شمع محفل تاریک من شدی
امشب حسد به کلبۀ من ماه میبَرد
گر میزبان نیامده امشب به پیشواز
از من مَرَنج، عمّه مرا راه میبرد
گر اشک من به چهرۀ مهتابیام نبود
ای ماه، این سپهر، اثَر از شَفَق نداشت
معذور دار، اگر شده آشفته موی من
دستم برای شانه به گیسو رَمَق نداشت
ویرانه، غصّه، زخم زبان، داغ، بیکسی
این کوه را بگو، تن چون کاه، چون کِشَد؟
پای تو کو؟ که بر سَرِ چشمان خود نَهم
دست تو کو؟ که خار ز پایم برون کِشد
سیلی نخورده نیست کسی بین ما ولی
کو آن زبان؟ که با تو بگویم چگونهام
دست عَدو بزرگ تر از چهرۀ من است
یک ضربه زد کبود شده هر دو گونهام...
ای آرزوی گمشده پیدا شدی و من
دست از جهان و هر چه در آن هست میکشم
سیلی، گرفته قوّت بیناییام اگر
من تا شناسمت به رُخت دست میکشم
ای گل، ز عطر ناب تو آگه شدم، تویی
ویرانه، روز گشته اگر چه دل شب است
انگشتها که با لب تو بوده آشنا
باور نمیکنند که این لب همان لب است
#علی_انسانی
#امام_حسین_مناجات
#حضرت_رقیه
من به جز این روضه ها جایی ندارم خانه؛ نه!
کفتر جلد تو جز اینجا ندارد لانه؛ نه!
دیدن معشوق، طبعاً باعث دیوانگیست
می شود آیا تو را دید و نشد دیوانه؟ نه!
از همان بدو تولد عاشقت گشتم حسین
داستان عشق من با تو نبود افسانه؛ نه!
در طریق نوکری جُون است پرچمدار من
نوکری را میدهم بر منصب شاهانه؟ نه!
من گدایی میکنم از تو فقط یک چیز را...
از تو میخواهم نگاهت را و آب و دانه نه!
فیض اشک من فقط با چای بعدش کامل است
هست جز فنجان چای روضه ات پیمانه؟ نه!
اربعینم لنگ امضای رقیه مانده است
کار من حل می شود بی اذن آن دُردانه؟ نه!
....
با گلایه گفت: پیش من بیا بابای من
به کلیسا سرزدی اما به این ویرانه نه!
تو همیشه موی من را شانه می کردی پدر
خوب میدانم که این دفعه نداری شانه؛ نه!
#علی_میرحیدری