eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.7هزار دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
شده هلالی مه منیرم کمانِ قدّش، زند به تیرم اگر روَد همسر جوانم کند برایِ، همیشه پیرم برای گریه، بهانه دارم که چار کودک، به خانه دارم پرستوی من، اگر کند کوچ سراغ او از کجا بگیرم کتاب عشقم، ورق ندارد نماز شب را، رمق ندارد برای عمرم، نمانده عمری بدون او من زعمر سیرم به گوش او تا صدایم آید به زحمت آید که در گشاید خدا کند بیش از این نمانم خدا کند پیش از او بمیرم مرا اگر دست بسته دیدی به کنج خانه نشسته دیدی امیر صبرم نه من اسیرم اسیر یارم ولی امیرم
آشوب فتنه در مدینه قائله انداخت دیوار بیت وحی را از شاکله انداخت آتش زبانه می کشید از خانه ی مولا این شعله ها در آسمان ها ولوله انداخت دنیا به عاشق ها همیشه سخت می گیرد مابین زهرا س و علی ع هم فاصله انداخت جای غلاف تیغ بر بازوی مادر ماند یک دست او را از قنوت نافله انداخت آن دست که با ریسمان دست علی را بست در کوفه دور دست زینب سلسله انداخت ثانی ملعون در مدینه ظلم کرد اما در کربلا تیر جفا را حرمله انداخت
از این آتش زدن هرگز تن زهرا نمیسوزد که مادر جز برای غربت بابا نمیسوزد زدند آتش در این خانه را اما نفهمیدند که با آتش زدن هرگز تن دریا نمیسوزد خود آتش هم از این غصه دارد شعله میگیرد که دارد بالهای زخمی پروانه میسوزد همین آتش ولی از چشم تو دستور میگیرد اگر امروز می سوزد اگر فردا نمیسوزد کسی که سوخت از داغت در این دنیا بدون شک در آن دنیا نمیسوزد در آن دنیا نمیسوزد
ای گُلِ زیر گِلم، یا زهرا به تو خوش بود دلم یا زهرا رفتی و ترک عزیزان کردی جمع ما را تو پریشان کردی محرم راز علی، باز بیا راز دل تا کنم ابراز بیا یاد باد آنکه به شب‌های دراز من و تو هر دو به خلوتگه راز تا سحرگاه خدا می‌گفتی تو به همسایه دعا می‌گفتی من هم از سینه نوا می‌کردم بر شفای تو دعا می‌کردم ماه محرابِ نماز شب من! بی‌خبر از من و از زینب من! یاد تو شمع من و محفل من غم تو عقدۀ لاینحل من مانده‌ام بی کس و تنها چه کنم؟ دور از فاطمه، آیا چه کنم؟ ای شده عمر تو ناکام به سر از فراق پدر و مرگ پسر هم سلامم برسان بر پدرت هم ببوس از عوض من پسرت
سرّالاسرار خدا اینجاست، پس در بسته است راه در دنیای او چندین برابر بسته است فاطمه در عرش مهمان خداوند است و بس در مقام قُرب او جبریل هم پربسته است عصمت‌الله است این بانو که در عالم خدا راه کشف این معما را سراسر بسته است سوره‌ی کوثر نشان داده خدا در وصف او از تمام شاعران مضمون بهتر بسته است هرکسی را نیست اذن گریه بر ناموس حق روضه‌های او خصوصی شد، اگر در بسته است جز پریشانی ندارد حاصلی بی‌مادری چون تمام نظم هر خانه به مادر بسته است از همان روزی که زهرای علی سردرد داشت روضه‌های فاطمیه غالباً سربسته است . . . نیست بی‌علت اگر از او خجالت می‌کشید ذوالفقارش در غلاف و دست حیدر بسته است « یک‌نفر، یک‌روز می‌آید برای انتقام... » جان ما تنها به این مصراع آخر بسته است
فاطمه غش کرد با صدای اذانی دق کرد یار جوان من چه جوانی اشهد انّ علی غریب مدینه فاطمه در غربتم شده‌ست هزینه غصه به هم ریخت آشیانه‌ی من را دشمن من زد ستون خانه‌ی من را آه که اهل مدینه جای تسلی داغ نشاندند روی سینه‌ی زهرا فاطمه ام بی گناه بود و زدندش فاطمه ام پا به ماه بود و زدندش در زد و دیوار گریه کرد به حالش سرخی مسمار گریه کرد به حالش لشکری او را در این مصاف زدندش فاطمه ام را چهل غلاف زدندش زخم به دنبال زخم خورد ز دشمن یار من اما دمی جدا نشد از من دست علی را به این طریق ولش کرد بس که غلافش زدند فاطمه غش کرد
مادرم رفت و آه بعد از او کار من غیر آه و شیون نیست گر مرا تاب گفتنی باشد در شما طاقت شنیدن نیست چشم‌های حسن به در مبهوت چشم‌های حسین بر تابوت دامن خواهرم پر از یاقوت و مرا جز گهر به دامن نیست قصّه‌ی عمر او به مثل غزل غصّه‌هایش قصیده شد به مَثَل ما رباعیّ سوگ او امّا هیچ یک را سر سرودن نیست سایه‌اش تا که بر سر من بود صد گلستان برابر من بود «گل اگر بود، مادر من بود چون که او نیست گل به گلشن نیست» همه شب فکر و ذکر ما مادر شاهد آتش دل ما "در" قصّه‌ای مثل قصّه‌ی ما در همه‌ی آفرینش اصلاً نیست بی رخش جلوه، مهر دارد؟ نه ماه و انجم، سپهر دارد؟ نه سر نگیرد بنفشه از زانو و زبانی به کام سوسن نیست نیست جز رنگ زرد بر چهره نیست جز اشک سرخ در دیده غیر آه کبود نیست به لب غیر رخت سیاه بر تن نیست بر سر تربتش چو پروانه هیچ یک را ز شعله پروا، نه صبحمان تیره زآن که بی رویش هیچ تکلیف روز روشن نیست .. گوشه‌ی چشم او اگر چه کبود مادرم روشنای چشمم بود رفت آن روشنی زچشم و دگر روشنایی به دیده‌ی من نیست پدرم را که شد ز حق، محروم و کسی مثل او نشد مظلوم سر غصّه به چاه گفتن هست پای رفتن به کوی و برزن نیست
شکر! به اذن خدای حضرت زهرا هستم مدحت‌سرای حضرت زهرا شاید بیگانه گردد از همه‌ی خلق هر که شود آشنای حضرت زهرا غیر خدا و علیّ و احمد و آلش کیست شناسد بهای حضرت زهرا؟ هست روایت چنین ز ختم رسولان گفت که جانم فدای حضرت زهرا بوی شفاعت نمی‌رسد به مشامش هر که ندارد ولای حضرت زهرا فخریه دارد بر انس و جان به فضیلت هر که دهد جان، برای حضرت زهرا فیض عظیم از دو دیده دیده کسی کاو گریه کند در عزای حضرت زهرا "شیفته" از بس که شیفته است به مدحش می‌کند از جان، ثنای حضرت زهرا
به لحظه ای که در آن شعله ها نوا کرده برای آمدنت مادرت دعا کرده برای اینکه بگیری تو انتقامش را میان نافله هایش چه ناله ها کرده اگر که شیعه شدیم اعتقاد ما این است به یمن توست به ما هم گر اعتنا کرده  تو گفته ای که بود الگوی تو مادر تو همان که شیر خدا بر وی اقتدا کرده هزار سال گذشته هنوز عزاداری تمام عمر تو را غصه اش عزا کرده شنیده ام که بدست شماست پیرهنش نگه به پیرهنش بادلت چها کرده  برای زخم کبودش بیار دارویی همان که بهر ظهورت خدا خدا کرده
فرازی از یک مثنوی پیشکش به روح آسمانی و مقدس پرچمدار کربلا حضرت زینب کبری سلام الله علیها تو آفریده شدی تا که بار غم بکشی ز چار سالگی آوارگی ، ستم بکشی تو آفریده شدی تا که رنج را بخری و سهم چشم تو باشد همیشه دربدری شبی که زاده شدی کوه تا کمر خم شد چهار فصلِ تو همرنگ با مُحرم شد تو از قبیله‌ی درد از نژاد اندوهی و در تحملِ اندوه مثل یک کوهی عجین نموده گِلت را خدا به درد ای گل ! و جز تو با گُلِ دیگر چنین نکرد ای گل ! چه در وجود تو بود ای دلیلِ ایمانم؟! که مستِ چشمِ تو شد کربلا ، نمی‌دانم فدای غربتِ چشمانت ای بهارِ علی ! که در حضور تو خم گشت ذوالفقار علی ! چه نسبتی‌ست تو را با غروب ، ای خورشید؟! که غصه کرده به جانت رسوب ، ای خورشید ! مگر چه حضرت ساقی تو را به ساغر ریخت؟! که روحِ سبزِ تو را با بلا به هم آمیخت توئی که مستِ مِی از ساغری ز جنس غمی تو سرسپرده‌ی پیغمبری ز جنس غمی.... شاعر؛ حاج‌ابراهیم سنائی
🥀 | سلام‌الله علیها 🥀 علت غائی بر کون و مکان دانی کیست؟ سبب خلقت پیدا و نهان دانی کیست؟ جان پنهان شده در جسم جهان دانی کیست؟ نقطه دایره رفعت و شان، دانی کیست؟ فاطمه مظهر اجلال خدا جلّ و جلال فاطمه عصمت کل کنز خفیّ ازلی فاطمه عالمه از حق به خفی و به جلی فاطمه روح نبی همسر و همتای ولی فاطمه عالیه‌ای کش نبد از زوج علی فرد و بی مثل بُد آن گونه که حیّ متعال کاف و نون، کافش کاف کرم فاطمه بود نون آن حرف نخست از نعم فاطمه بود نفخه روح در آدم ز دم فاطمه بود گل آدم ز تراب قدم فاطمه بود ورنه آدم شدنش تا به ابد بود محال طایر وهم که از منظر عنقا گذرد به یکی پر زدن از گنبد خضرا گذرد کی به کاخ شرف زهره زهرا گذرد بلکه جبریل اگر خواست بدانجا گذرد همچو پروانه ازو پاک بسوزد پر و بال گرچه خلقان حرمی گشته کنشتی نشوند دور از نیکی و نزدیک به زشتی نشوند باز غرقند اگر داخل کشتی نشوند معترف تا که نگردند بهشتی نشوند به کنیزی و غلامیش چه نسوان چه رجال مهر او بهر دل هالک و ناجیست محک آن بدل گیر که من اَعرَضَ عنها فَهَلک هست خاک قدمش سرمه چشمان ملک تا به خاک ره آن بدر زند بوسه فلک قامت خویش کمان ساخته مانند هلال ای ترا آسیه و مریم و هاجر، حوّا خادمه در پی کسب شرف و شان بسرا در مدیح تو همین بس بود ای سرّ خدا کابتدا نام تو فرمود ز اصحاب کساء ز خداوند ملایک چو نمودند سؤال خواندن واجبت ار خود نبود امکانم یعنی از کفر بود این که خدایت خوانم کافرم گر ز خدا بنده جدایت دانم چه توان گفت که در وصف تو من حیرانم ای خدا را نظر و جلوه و مرآت و جمال با چنین جاه و شرف ای شده مات تو عقول قصد آزار تو کردند چرا قوم جهول وان سفارش که بحق تو همی کرد رسول رفتشان سر بسر از یاد و نمودند قبول بهر خود قهر خدا خشم نبی سوء مآل خوب گشتند پس از مرگ پدر دلجویت که زدند امت دون، سیلی کین بر رویت بشکستند گه از تخته در، پهلویت زان تطاول که چرا خست عدو بازویت چون دهم شرح که دل خون بود و ناطقه لال بر در خانه‌ات ای خاک درت عرش عُلا آه کافروخت عدو آتشی آن سان به ملا که نهانی شررش رفت سوی کرببلا سوخت خرگاه شه تشنه دل اهل ولا ساخت سرگشته صحرا ز شه دین، اطفال ▫️صغیر اصفهانی
. ماندن که هست صحبت رفتن برای چه؟ زهرای من حلالیت از من برای چه؟ وقت نفس نفس زدنت پیش پای من لاله نریز این همه گلشن برای چه؟ دارم به جمله ی پدرت فکر می کنم وقتی که هست فاطمه جوشن برای چه؟ باشد نخند... از تو توقع نداشتم این دل شکسته هست شکستن برای چه؟ زهرا کشان کشان دم در آمدی چرا؟ گفتم نیا که... آمدی اصلاً برای چه؟ ما را برای همسفری آفریده اند بی من تلاش بهر پریدن برای چه؟ اَسما که بود دور و برت فضه هم که بود تابوت خویش خواستی از من برای چه؟ هنگام دور گردن این پیرهن که شد جان حسین این همه شیون برای چه؟ علی اکبر لطیفیان .