eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
《ذی‌حجّه شد تمام و...》 بر آسمان، هلال محرّم چه دیدنی است! یک خنجر و دل همه عالم چه دیدنی است! مه در محاق خیمه زده، مهر در شفق افلاکیان به هیأت ماتم چه دیدنی است! انجم به روضه‌خوانی عیّوق تشنه‌اند زهره شده است مشتری غم، چه دیدنی است! چون نوح، هود و صالح و آدم به نوحه‌اند این حلقه را نگینی خاتم چه دیدنی است! در سیل اشک، یونس و یوسف به موج آه این قعر چاه و آن به دل یم چه دیدنی است! شور نوای موسی عمران شنیدنی شال عزای عیسی مریم چه دیدنی است! سرخ است دیدگان سیاه و سفید خلق یک‌رنگی سلاله‌ی آدم چه دیدنی است! با ، بیا و بخوان شعر «باز این چه شورش است‌» به عالم؟ چه دیدنی است!! ذی‌حجّه شد تمام و نشد حجّ وی تمام اتمام حجّ او به محرّم چه دیدنی است!! میدان جنگ، مروه‌؛ خیام حرم، صفا خود کعبه و شریعه چو زمزم چه دیدنی است!! بر جنّت رضایت او دست یافت حُرّ بگْذشتن از بهشت و جهنّم چه دیدنی است!!
(۱) دوست دارم که ترک لاف کنم خلوتی رفته، اعتکاف کنم تا شوم مُحرم حریم دمشق کعبه‌ی عشق را طواف کنم سخن از کاف و ها و یا گویم صحبت از عین و شین و قاف کنم حرف از معنی حجاب زنم یاد از بانوی عفاف کنم اوّلین حرف و آخرین مطلب السّلام علیکِ یا زینب! (۲) السّلام ای ملیکة الدّنیا! السّلام ای شفیعة العقبا! السّلام ای نبیره‌ی یاسین! السّلام ای نتیجه‌ی طاها! السّلام ای سلالة الحیدر! السّلام ای سلیلة الزّهرا! السّلام ای حسن ز پا تا سر! السّلام ای حسین سر تا پا! بردی ای نور عین و عین نور! تو از این پنج نور، فیض حضور (۳) ای تو ناموس قادر متعال! مایه‌ی افتخار احمد و آل فاطمه عصمت و علی خصلت مجتبی سیرت و حسین کمال ای حریم تو احسن المأمن! وی مدیح تو افضل الاعمال! دم ز تو می‌زنیم در همه دم یاد تو می‌کنیم در همه حال ای که یادت نمی‌رود از یاد! پدر و مادرم فدای تو باد! (۴) فاطمه زاده و علی حسبی علوی ذات و فاطمی نسبی کرمت شامل رجال و نسا حرمت مستجار شیخ و صبی ای ملقّب به زین اب! زینب! تو سزاوار این‌چنین لقبی زینبت خوانده است گر چه خدا به خدا زِین جدّ و امّ و ابی ای تو آیینه‌ی صفات حق! عفّت تام، عصمت مطلق (۵) خطبه‌هایت مبلّغ مکتب گریه‌هایت مروّج مذهب از تو باید سرود در هر روز بر تو باید گریست در هر شب چه بگویم که در رساله‌ی عشق عشق فتوا دهد بر این مطلب: با ادب با وضو بباید برد نام عُلیا مخدرّه زینب وه! که نامت به وحی، تمثیل ست زآن که نام‌آور تو جبریل ست (۶) ای خداوند عشق! یا زینب! عبد در بند عشق یا زینب! زیر و رو کرده‌ایم کون و مکان نیست مانند عشق، یا زینب! عشق اگر عشق توست ما همه‌ایم آرزومند عشق، یا زینب! کیستی؟ ای به عشق سنگ محک! عشق را با تو هست حقّ نمک (۷) عقل، مجنون توست سیّدتی! عشق، مفتون توست سیّدتی! ماندگار است تا ابد اسلام لیک مدیون توست سیّدتی! حج و صوم و صلوة وخمس و زکات همه مرهون توست سیّدتی! نه فقط کربلا و کوفه و شام کعبه ممنون توست سیّدتی! همه هستیّ خود فدا کردی دِین خود را به دین ادا کردی (۸) محو صبر تو حضرت ایّوب مات اشک تو یوسف و یعقوب یاد تو در ضمیر جان محفوظ نام تو در کتاب دل مکتوب گَرد و خاک حریم پاک تو را حور با گیسویش کند جاروب تویی آن کس که بس مصیبت دید شد به امّ المصائبی منسوب چه مصائب؟ که سخت پیرت کرد بلکه از عمر خویش سیرت کرد (۹) آن که از بار غم خمیده تویی داغ بر روی داغ دیده تویی آن که هم بوده مادر دو شهید هم شده مادرش شهیده تویی آن که از خیمه‌گاه تا گودال همه‌ی راه را دویده تویی آن که فریاد واحسینایش از زمین بر فلک رسیده تویی تویی آن زن که رفت مردانه کوفه، زندان و شام، ویرانه (۱۰) تویی آن بانویی که فاضله بود بری از نقص بود و کامله بود تویی آن بانویی که در دل شب گرم راز و نیاز و نافله بود تویی آن بانویی که بر لب او نه گلایه نه شِکوه نه گله بود تویی آن بانویی که چل منزل در اسیری امیر قافله بود راه را با حسین کردی طی تو به محمل، حسین بر سر نی (۱۱) چون که می‌رفتی، ای علی‌رفتار! به سوی قبر احمد مختار تا حریم رسول اکرم بود، پیش‌گام تو حیدر کرّار هم حسن همرهت بُدی ز یمین هم حسین از پی‌ات شدی ز یسار تو کجا روی ناقه‌ی عریان؟ تو کجا بین کوچه و بازار؟ خاطر عاطر تو آزردند بزم نامحرمان تو را بردند (۱۲) ای مهین جلوه‌ی دلارایی! وی بهین اسوه‌ی شکیبایی! ما همه ذرّه و تو خورشیدی ما همه قطره و تو دریایی ای وجودت مطاف درد و غم در لقب کعبة الرّزایایی آن همه داغ دیدی و گفتی من ندیدم به غیر زیبایی همه مبهوت و مات بینش تو آفرین‌ها بر آفرینش تو (۱۳) گر شود صبر با تو رو در رو پیش پای تو می‌زند زانو صابران را تو برترین اسوه شاکران را تو بهترین الگو درد جان را محبتت درمان زخم دل را ولایتت دارو ما فقیر تو و تو مستغنی ما گدای تو و تو شه‌بانو هر چه هستیم خوب یا که بدیم چنگ بر تار چادر تو زدیم (۱۴) من کجا مدح دخت دخت رسول؟ نازپرورده‌ی علیّ و بتول ای عقیله میان هاشمیان! عاجز از درک تو تمام عقول تا بیایم به آستان‌بوسی کی به من می‌دهی تو اذن دخول؟ به سر آمد مدیحه و پایش بزن از راه مهر، مُهر قبول "تربتم" لیک کم‌ترم از خاک باد ارواح العالمین فداک!
در آسمان کرببلا، کم ستاره نیست امّا به دل‌رباییِ این ماه‌پاره نیست گهواره‌اش به بحر گنه، دست‌گیر ماست این کشتی نجات بُوَد، گاهواره نیست "در یک شکوفه نیز شکوه بهار هست" نامش علی‌ست، شیر بخوان، شیرخواره نیست قنداقه را به معرکه‌ی عشق می‌برند "در کار خیر، حاجت هیچ استخاره نیست" با یک نظر گرفت گلوی سه‌شعبه را نازم به تیغ طفل که جز یک نظاره نیست! با گریه‌اش ز مادر و با خنده از پدر اشکی گرفته است که آن را شماره نیست بر غربت حسین، گلوی علی گواست با هیچ کس چنین سند پاره پاره نیست دیشب صدای گریه‌‌اش از عرش هم گذشت امشب علی کجاست که در گاهواره نیست؟ باید کنار گریه، صبوری کند رباب جز اشک، غیر صبر، دگر راه چاره نیست با نی بگو که زخمیِ تیر سه شعبه است این حلق را که طاقت زخم دوباره نیست در آسمان که سرخ شود موقع غروب آیا به یاد حنجر او یادواره نیست؟ "تربت"! بس است شرح غم بی کرانه‌اش بحری‌ست بس عمیق که آن را کناره نیست ✍ غزلی عاشورایی در ۱۲ بیت از ۹ شاعر به ترتیب ابیات: + +
در آسمان کرببلا، کم ستاره نیست امّا به دل‌رباییِ این ماه‌پاره نیست گهواره‌اش به بحر گنه، دست‌گیر ماست این کشتی نجات بُوَد، گاهواره نیست "در یک شکوفه نیز شکوه بهار هست" نامش علی‌ست، شیر بخوان، شیرخواره نیست قنداقه را به معرکه‌ی عشق می‌برند "در کار خیر، حاجت هیچ استخاره نیست" با یک نظر گرفت گلوی سه‌شعبه را نازم به تیغ طفل که جز یک نظاره نیست! با گریه‌اش ز مادر و با خنده از پدر اشکی گرفته است که آن را شماره نیست بر غربت حسین، گلوی علی گواست با هیچ کس چنین سند پاره پاره نیست دیشب صدای گریه‌‌اش از عرش هم گذشت امشب علی کجاست که در گاهواره نیست؟ باید کنار گریه، صبوری کند رباب جز اشک، غیر صبر، دگر راه چاره نیست با نی بگو که زخمیِ تیر سه شعبه است این حلق را که طاقت زخم دوباره نیست در آسمان که سرخ شود موقع غروب آیا به یاد حنجر او یادواره نیست؟ "تربت"! بس است شرح غم بی کرانه‌اش بحری‌ست بس عمیق که آن را کناره نیست از ۹ شاعر به ترتیب ابیات: + +
📝 🔖رباعی‌های 🖌به پژوهش (تکمیل شده‌ی متنی که قبلا" برای سایت نوشتم) 💠این یادداشت مختصر ادبی، حاصل جُستاری است با نگاه به عبارت مشهور «سفینة النّجاة» راجع به امام حسین علیه‌السّلام و کاربرد و بازتاب آن در قالب «رباعی». نتیجه‌ی غور و فَحص در دواوین شعرا این مجموعه‌ی اندک را جمع آورده که به گمانم در حوزه‌ی جمع‌آوری اشعار ولایی، جای چنین کارهایی خالی است ولو این که ماحصلش یک یادداشت ادبی باشد. ⚛️شاعرانی که با عبارت مشهور «سفینة النّجاة» ـ عیناً یا ترجمتاً ـ مضمون ساخته و آن را در رباعی گنجانده‌اند، اوّلاً بیش‌تر در مصراع چهارم از آن بهره برده‌اند (جز اندک مواردی در مصراع‌های دیگر) و ثانیاً اغلب ردیف را «است حسین» انتخاب کرده‌اند. برخی از اشعار به دست آمده با سیاق مذکور به ترتیب الفبای شهرت یا تخلّص شاعر از این قرار است (از برخی اشعار که نام شاعرش معلوم نبود، فعلاً چشم پوشیدیم): ✴️: عقل بشر از درک تو مات است، حسین نام تو کلید مشکلات است، حسین در شأن تو این بس که رسول اکرم فرمود: سفینة النّجاة است، حسین ✴️: شیرازه‌ی دفتر حیات است، حسین محبوب قلوب کائنات است، حسین از قصّه‌ی فطرسِ مَلَک شد معلوم کوتاه‌ترین راه نجات است، حسین ✴️: من نرد غم لیلی لیلا زده‌ام دل‌خونم و چون لاله به صحرا زده‌ام آن جا که سفینة النّجاة است، حسین دریا، دلِ عشق و من به دریا زده‌ام ✴️: ای زنده‌ی عشق! ای قتیل عبرات! آزاده‌ی کربلا! اسیر کربات! ما ظلمت محضیم و تو مصباح هدی ما غرق گناهیم و تو کشتیّ نجات ✴️: محبوب تمام کائنات است حسین مصباح هدی، فُلک نجات است حسین دین نبوی زنده شد از کشتن او احیاگر ذکر صلوات است حسین ✴️: آیینه‌ی حق‌نمای عشق است حسین در نای زمان، نوای عشق است حسین بر فُلک نجات، آن دُر بحر شرف فرهیخته ناخدای عشق است حسین ✴️ شاهنشه کلّ کائنات است حسین بر خلق خدا، پُر برکات است حسین در بحر وجود، شیعیان را ز کرم هم لنگر و کشتی نجات است حسین ✴️: مصباح هدی به کائنات است، حسین فیّاض جمیع ممکنات است، حسین کان کرم و بحر عطا و احسان یعنی که سفینه‌ی نجات است حسین ✴️: شاهی که سفینة النّجاتش خوانند مصباح هدای کائناتش خوانند آلوده به خاک ماتم اوست هنوز آن آب که چشمه‌ی فراتش خوانند ✴️: خاک قدمش آب حیات است حسین مهریه‌ی مادرش فرات است حسین غرقیم به دریای معاصی امّا شادیم که کشتی نجات است حسین ✴️: حلّال جمیع مشکلات است حسین شوینده‌ی لوح سیّئات است حسین ای شیعه! تو را چه غم ز توفان بلا؟ جایی که سفینة النّجاة است حسین ✴️ (محمّدرضا کوزه‌گر کالجی): محبوب خدا چشمه‌ی جاری حیات، خورشید رسل که بر روانش صلوات، فرمود به امّت که حسین بن علی مصباح هدایت است و کشتیّ نجات ✴️: از روی حسین تا نقاب افکندند در کشور عشق، انقلاب افکندند تبریک به توفان‌زدگانِ غم و درد کشتی نجات را به آب افکندند ✴️: من در بر کشتی نجات آمده‌ام در ساحل چشمه‌ی حیات آمده‌ام تا زودتر از زود گناهم بخشند قبل از عرفه در عرفات آمده‌ام ✴️: سرچشمه‌ی خیر و برکات است حسین معراج صلات‌ و صلوات است حسین فرمود نبی: نوشته بر ساقه‌ی عرش مصباح هدی، فُلک نجات است حسین ✴️: سالار جمیع ممکنات است حسین فرمانده دین، اصل حیات است حسین دنیا ز بلیات بود بحر عظیم بر دوست چو کشتی نجات است حسین ✴️: هر چند که چشمه‌ی حیات است، حسین لب‌تشنه، لب آب فرات است، حسین غم نیست اگر غرق گناهیم همه چون بحر کرم، فُلک نجات است، حسین ✴️: اسباب نجات کائنات است، حسین فیّاض جمیع ممکنات است، حسین چون کشتی چار موجه شد در شط خون با آن که سفینة النّجاة است حسین 🔅تکمله: در این باب یک رباعی دیگر هم دیده شده که چون وجه تمایزی با دیگران داشت، جداگانه مطرح می‌شود. این رباعی از غافل مازندرانی است که به جای واژه‌ی «سفینه»، واژه‌ی «صحیفه» در آن آمده است: ✴️: در وحدت حق، مظهر ذات است، حسین مستجمعِ افرادِ صفات است، حسین یک سرّ شهادتش، از آن دان که به حشر عنوانِ صحیفه‌ی نجات است، حسین
"ای یک‌شبه هلال! چه زیبا نشسته‌ای!" ماه منیّ و انجمن‌آرا نشسته‌ای طوبی و سدره بر قد تو رشک می‌برند از بس که سروقامت و رعنا نشسته‌ای پژمردگی به گلشن تو ره نمی‌برد بر چوب خشک نیز شکوفا نشسته‌ای با دیدن سر تو شکیبم ز دست رفت تو روی پا هنوز و شکیبا نشسته‌ای؟! چشمان خیس ما عطش دیدن تو داشت در پیش تشنگان چه گوارا نشسته‌ای! دستان کودکانه‌ی طفلت نمی‌رسد افسوس می‌خورد که چه بالا نشسته‌ای موسای نخل نیزه! مسیح دیار دیر! آخر برای تشت که یحیی نشسته‌ای؟ بر صفحه‌ی جبین تو کوفی چه خط نوشت؟ کاینسان شکسته‌ایّ و معلّا نشسته‌ای دیگر مگیر از سر ما سایه را، حسین! اکنون که نزد زینب کبری نشسته‌ای
. از کعبه کاروانی        رود به میهمانی امّا چرا مهیّاست       برای جان‌فشانی؟ آواره شد به صحرا  حسین عزیز زهرا این کاروان به همره       ماه و ستاره دارد هم پیر و هم جوان و     هم شیرخواره دارد این کاروان به هم‌ره         آورده بلبل و گل امّا عطش رباید              از غنچه‌ها تحمّل این کاروان به هم‌ره        آورده باغ لاله کنار عمّه دارد            یک دختر سه‌ساله این کاروان به هم‌ره       عطر بهار دارد چون از سفیر کوفه        یک یادگار دارد این کاروان که سوی     قبله‌گه دل آید از چه اجل پی او      منزل به منزل آید؟ ✍ .👇
ای دل! مگر نه خاتمه، ماه محرّم است؟ «باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟» گر ماجرای کوفه و کرببلا گذشت «باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟» گویا طلوع کرده به شام، آفتاب عشق «کآشوب در تمامی ذرّات عالم است» صبح ورود شام چنان تیره بُد کز آن «کار جهان و خلق جهان، جمله درهم است» سرهای کشتگان همه بر دوش نیزه‌ها «سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است» آن محشری که کرد به پا چوب خیزران «بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است» رشک مَلَک خرابه‌نشین شد که «محتشم» گفتا: «عزای اشرف اولاد آدم است» :: ویرانه و دل شب و دردانه و پدر آری؛ بساط عشق به‌خوبی فراهم است فردا سپیده، چشم در آن بزم تا گشود بر گِرد شمع دید که پروانه‌ای کم است
ای دل! مگر نه خاتمه ماه محرّم است؟ «باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟» گر ماجرای کوفه و کرببلا گذشت «باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟» گویا طلوع کرده به شام، آفتاب عشق «کآشوب در تمامی ذرّات عالم است» صبح ورود شام چنان تیره بُد کز آن «کار جهان و خلق جهان، جمله درهم است» سرهای کشتگان همه بر دوش نیزه‌ها «سرهای قدسیان‌همه بر زانوی غم است» آن محشری که کرد به پا چوب خیزران «بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است» رشک مَلَک خرابه‌نشین شد که «محتشم» گفتا: «عزای اشرف اولاد آدم است» ▫️▫️▫️ ویرانه و دل شب و دردانه و پدر آری؛ بساط عشق به‌خوبی فراهم است فردا سپیده، چشم در آن بزم تا گشود بر گِرد شمع دید که پروانه‌ای کم است
دوباره بوی خوش مُشک ناب می‌آید شمیم توست که با آب و تاب می‌آید به صبح دولت من آسمان خورد غبطه که نیمه‌شب به برم آفتاب می‌آید نسیم شام نگشته اگر به دور سرت چرا به سوی خرابه، خراب می‌آید؟ هنوز در غم بی‌آبی لب تو ببین که چشمه چشمه ز چشمانم آب می‌آید قرار بود که در خواب بینمت ورنه «شب وصال به چشم که خواب می‌آید؟»* جز این که شویمت از اشک خویش، ای گل من! دگر چه کار ز دست گلاب می‌آید؟ هر آن که دید سرت را میان دستم گفت: چقدر عکس تو امشب به قاب می‌آید! رسید اگر به اجابت، تعجّبی نکنم دعای خسته‌دلان، مستجاب می‌آید
ای زنده عشق! ای قتیل عبرات! آزاده‌ی کربلا! اسیر کُرُبات! ما ظلمت محضیم و تو مصباح هدی ما غرق گناهیم و تو کشتیّ نجات
دلا! بکوش که گرم سرودنش باشیم خوشا که شاعر چشمان روشنش باشیم! در آستین خراسان، شکفته خورشیدی‌ست بیا که ذرّه‌صفت، دست و دامنش باشیم خوش است، صبح‌دمی با کلید کوچک اشک به پشتِ پنجره‌ی رو به گلشنش باشیم حریم زاده‌ی موسی و رشک طور این جاست بیا به سایه‌ی وادیّ ایمنش باشیم امین حق که به مأمون، امان دهد، این است بیا من و تو هم _  ای دل! _ به مأمنش باشیم اگر نشد که چو آهو به محضرش برسیم کبوترانه بیا گِرد مدفنش باشیم اگر نشد که گل دوستی بیفشانیم بیا که خار به چشمان دشمنش باشیم بیا به پهلوی «این» پاره‌ی تن لولاک به یاد پهلوی «آن» پاره‌ی تنش باشیم
دلا! بکوش که گرم سرودنش باشیم خوشا که شاعر چشمان روشنش باشیم! در آستین خراسان، شکفته خورشیدی است بیا که ذرّه‌صفت، دست و دامنش باشیم خوش است، صبح‌دمی با کلید کوچک اشک به پشتِ پنجره‌ی رو به گلشنش باشیم حریم زاده‌ی موسی و رشک طور این جاست بیا به سایه‌ی وادیّ ایمنش باشیم امین حق که به مأمون، امان دهد، این است بیا من و تو هم _  ای دل! _ به مأمنش باشیم اگر نشد که چو آهو به محضرش برسیم کبوترانه بیا گِرد مدفنش باشیم اگر نشد که گل دوستی بیفشانیم بیا که خار به چشمان دشمنش باشیم بیا به پهلوی «این» پاره‌ی تن لولاک به یاد پهلوی «آن» پاره‌ی تنش باشیم
اسلام که دین کامل و جامعی است نه حنبلی و مالکی و شافعی است، سنّی که عمل نمی‌کند بر سنّت «شیعه» است که اهل سنّت واقعی است
اسلام که دین کامل و جامعی است نه حنبلی و مالکی و شافعی است، سنّی که عمل نمی‌کند بر سنّت «شیعه» است که اهل سنّت واقعی است
اسلام که دین کامل و جامعی است نه حنبلی و مالکی و شافعی است، سنّی که عمل نمی‌کند بر سنّت «شیعه» است که اهل سنّت واقعی است
ای با عظمت! عبد عظیم! ادرکنی وی سدره مقام و ری مقیم! ادرکنی از نسل حسن کریم آل اللّهی یا حضرت سیّد الکریم! ادرکنی
انگار نسیم "رمضان" آمده باز عطر سحر نیمه ی آن آمده باز هر چند "ربیع" است ولی می بینم بر دست علی، حسن، عیان آمده باز
دوست دارم که ترک لاف کنم خلوتی رفته، اعتکاف کنم تا شوم مُحرم حریم دمشق کعبه‌ی عشق را طواف کنم سخن از کاف و ها و یا گویم صحبت از عین و شین و قاف کنم حرف از معنی حجاب زنم یاد از بانوی عفاف کنم اوّلین حرف و آخرین مطلب السّلام علیکِ یا زینب! السّلام ای ملیکة الدّنیا! السّلام ای شفیعة العقبا! السّلام ای نبیره‌ی یاسین! السّلام ای نتیجه‌ی طاها! السّلام ای سلالة الحیدر! السّلام ای سلیلة الزّهرا! السّلام ای حسن ز پا تا سر! السّلام ای حسین سر تا پا! بردی ای نور عین و عین نور! تو از این پنج نور، فیض حضور ای تو ناموس قادر متعال! مایه‌ی افتخار احمد و آل فاطمه عصمت و علی خصلت مجتبی سیرت و حسین کمال ای حریم تو احسن المأمن! وی مدیح تو افضل الاعمال! دم ز تو می‌زنیم در همه دم یاد تو می‌کنیم در همه حال ای که یادت نمی‌رود از یاد! پدر و مادرم فدای تو باد! فاطمه زاده و علی حسبی علوی ذات و فاطمی نسبی کرمت شامل رجال و نسا حرمت مستجار شیخ و صبی ای ملقّب به زین اب! زینب! تو سزاوار این‌چنین لقبی زینبت خوانده است گر چه خدا به خدا زِین جدّ و امّ و ابی ای تو آیینه‌ی صفات حق! عفّت تام، عصمت مطلق خطبه‌هایت مبلّغ مکتب گریه‌هایت مروّج مذهب از تو باید سرود در هر روز بر تو باید گریست در هر شب چه بگویم که در رساله‌ی عشق عشق فتوا دهد بر این مطلب: با ادب با وضو بباید برد نام عُلیا مخدرّه زینب وه! که نامت به وحی، تمثیل است زآن که نام‌آور تو جبریل است عقل، مجنون توست سیّدتی! عشق، مفتون توست سیّدتی! ماندگار است تا ابد اسلام لیک مدیون توست سیّدتی! حج و صوم وصلوة وخمس و زکات همه مرهون توست سیّدتی! نه فقط کربلا و کوفه و شام کعبه ممنون توست سیّدتی! همه هستیّ خود فدا کردی دِین خود را به دین ادا کردی محو صبر تو حضرت ایّوب مات اشک تو یوسف و یعقوب یاد تو در ضمیر جان محفوظ نام تو در کتاب دل مکتوب گَرد و خاک حریم پاک تو را حور با گیسویش کند جاروب تویی آن کس که بس مصیبت دید شد به امّ المصائبی منسوب چه مصائب؟ که پیر کرده تو را بلکه از عمر، سیر کرده تو را آن که از بار غم خمیده تویی داغ بر روی داغ دیده تویی آن که هم بوده مادر دو شهید هم شده مادرش شهیده تویی آن که از خیمه‌گاه تا گودال همه‌ی راه را دویده تویی آن که فریاد واحسینایش از زمین بر فلک رسیده تویی تویی آن زن که رفت مردانه کوفه، زندان و شام، ویرانه تویی آن بانویی که فاضله بود بری از نقص بود و کامله بود تویی آن بانویی که در دل شب گرم راز و نیاز و نافله بود تویی آن بانویی که بر لب او نه گلایه نه شِکوه نه گله بود تویی آن بانویی که چل منزل در اسیری امیر قافله بود راه را با حسین کردی طی تو به محمل، حسین بر سر نی ای مهین جلوه‌ی دلارایی! وی بهین اسوه‌ی شکیبایی! ما همه ذرّه و تو خورشیدی ما همه قطره و تو دریایی ای وجودت مطاف درد و غم در لقب کعبة الرّزایایی آن همه داغ دیدی و گفتی من ندیدم به غیر زیبایی همه مبهوت و مات بینش تو آفرین‌ها بر آفرینش تو گر شود صبر با تو رو در رو پیش پای تو می‌زند زانو صابران را تو برترین اسوه شاکران را تو بهترین الگو درد جان را محبتت درمان زخم دل را ولایتت دارو ما فقیر تو و تو مستغنی ما گدای تو و تو شه‌بانو هر چه هستیم خوب یا که بدیم چنگ بر تار چادر تو زدیم من کجا مدح دخت دخت رسول؟ نازپرورده‌ی علیّ و بتول ای عقیله میان هاشمیان! عاجز از درک تو تمام عقول تا بیایم به آستان‌بوسی کی به من می‌دهی تو اذن دخول؟ به سر آمد مدیحه و پایش بزن از راه مهر، مُهر قبول "تربتم" لیک کم‌ترم از خاک باد ارواح العالمین فداک!
تو را خبر بُوَد امشب چه دل‌پذیر شبی است؟ بلی بلی؛ شب میلاد دخت دخت نبی است مه جمادی الاولی و پنجمین شب و روز چه ماه مهر فروزی! چه روزی و چه شبی است! رسیده مولد بانوی آسمان و زمین چه مهر پرده نشینی! چه ماه مُحتجبی است! چه بانویی! که عقیله میان هاشمیان لقب گرفت و سزاوار این چنین لقبی است ز بس به خاطر او شد روا حوائج خلق به هر که می‌نگرم، فکر حاجت و طلبی است اگر خدای تو را خوانده زین اب، زینب! دگر که باخبر از آن مقام «زین ابی» است؟ چه خوش سروده! هر آن کس که بوده امّا حیف! ندانم آن که چه کس شاعر است و از چه لبی است: «هزار مرتبه شستم دهان به مشک و گلاب هنوز نام تو بردن کمال بی‌ادبی است»
به مناسبت ۶ جمادی الاولی سالروز شهادت جناب از کار تو تا که سر درآورد بهشت خون از مژگان تر درآورد بهشت گفتند که در بهشت پرواز کنی این مژده شنید و پر درآورد بهشت
ای حجازی بانو! از یثرب مرو آفتابا! جانب مغرب مرو روشن از خورشید رخ، عالم کنی از سرم سایه مبادا کم کنی! با تو هم پاییز دارم، هم بهار بی تو فرقی نیست در لیل و نهار تا تو هستی، کی غمی دارد دلم؟ با نگاهت عالمی دارد دلم باز مانده پلک‌های چشم من تا تو بگشایی دو چشم خویشتن گر چه پر دردیم امّا بی غمیم تا من و تو چشم در چشم همیم نرگس بیمار خود بیدار دار تا نگردد کار این گلزار، زار در دلم هر روزه گل می‌کاشتی خنده‌هایی بس معطّر داشتی مدّتی از تو ندیدم جز گریست قصّه‌ی تابوت و لبخند تو چیست؟ کوثرا! تا کی تو را جوش و خروش؟ این قَدَر از زمزم اشکت منوش زهره‌ی من! مشتریّ غم مباش این قَدَر بر ماه خود اختر مپاش نیست ما را غم در این غربت‌سرا تو مرا داریّ و من دارم تو را قدر نشناسند این امّت ولی قدر تو تنها علی داند، علی ای مرا بر صبر خوانده! می‌روی؟ حرف‌ها ناگفته مانده؛ می‌روی؟ من که هر پیکار داند کیستم مرد میدان جدایی نیستم با تو صاحب‌اقتدارم؛ پس بمان من کسی جز تو ندارم؛ پس بمان امشبی را _ شمع محفل! _ صبر کن ناصبوری می‌کند دل، صبر کن بعد پرواز تو از این غم‌سرا هم‌سرای من! کجا بینم تو را؟
ای پس از تو درد و غم، تقدیر من! گریه روز و شب، گریبان‌گیر من بی تو اشک‌افشانی من دیدنی است بی سر و سامانی من دیدنی است خود ببین حال پریشان مرا گریه‌ی سر در گریبان مرا کار من، هنگام و بی هنگام، اشک صبح، اشک و ظهر، اشک و شام، اشک گفتنی بسیار دارد چشم من گریه‌ی سرشار دارد چشم من سر برآر از خاک و با چشم خدای خود ببین این گریه‌های های‌های سر برآر و بنگر این دل‌خسته را گریه‌ی آهسته و پیوسته را هر کجا یاد از تو می‌آرد علی سر به دوش گریه بگذارد علی از گل اشک است گلشن، دامنم دیده‌ای بی گل ندیده گلشنم مردمان را گریه شد درمان درد گریه امّا درد من درمان نکرد
ای پس از تو درد و غم، تقدیر من! گریه روز و شب، گریبان‌گیر من بی تو اشک‌افشانی من دیدنی است بی سر و سامانی من دیدنی است خود ببین حال پریشان مرا گریه‌ی سر در گریبان مرا کار من، هنگام و بی هنگام، اشک صبح، اشک و ظهر، اشک و شام، اشک گفتنی بسیار دارد چشم من گریه‌ی سرشار دارد چشم من سر برآر از خاک و با چشم خدای خود ببین این گریه‌های های‌های سر برآر و بنگر این دل‌خسته را گریه‌ی آهسته و پیوسته را هر کجا یاد از تو می‌آرد علی سر به دوش گریه بگذارد علی از گل اشک است گلشن، دامنم دیده‌ای بی گل ندیده گلشنم مردمان را گریه شد درمان درد گریه امّا درد من درمان نکرد
دانی ز چه رو سرشک، مأنوس علی است؟ یا آه چرا به سینه، محبوس علی است؟ یک مرد نبود تا بگوید: نامرد! این زن که تو می‌زنیش ناموس علی است