4_5830046722792883234.mp3
4.24M
تکیه گاهم حسنه
⬛️شور/حاج محمدرضا بذری
⬛️ #شب_پنجم_محرم_97
⬛️ هیئت یافاطمه الزهرا سلام الله علیها بابل
تکیه گاهم حسنه
پشت و پناهم حسنه
حاضرم گدا باشم
وقتی که شاهم حسنه
ایمان داره
تو معرکه مثل علی میدان داره
ابروی خم و زلف پریشان داره
ایمان داره
احسان داره
خوان کرمش همیشه مهمان داره
یک عالمه نوکر توی ایران داره
کس و کارم حسنه
باغ و بهارم حسنه
هرچی که ندارمو
هرچی که دارم حسنه
من غلام حسنم
تشنه ی جام حسنم
من مسلمان شده ی دست امام حسنم
اینه آقا
قربونش برم شاه مدینه آقا
مهرش چقدر به دل میشینه آقا
اینه آقا
اینه آقا
العزه لله نگینه آقا
یعنی که عزیز روی زمینه آريالا
اینه آقا
تکیه گاهم حسنه
پشت و پناهم حسنه
حاضرم گدا باشم
وقتی که شاهم حسنه
من غلام حسنم
تشنه ی جام حسنم
من مسلمان شده ی دست امام حسنم
گوهر داره
چشماش بخدا جذبه ی حیدر داره
توکلاس درسش علی اکبر داره
گوهر داره
باور داره
ای وای اگه شمشیر غضب برداره
کینه فقط از قاتل مادر داره
کس و کارم حسنه
باغ و بهارم حسنه
هرچی که ندارمو
هرچی که دارم حسنه
من غلام حسنم
تشنه ی جام حسنم
من مسلمان شده ی دست امام حسنم
شب پنجم محرم
@majmaozakerine
عنوان : متن كامل روضه حضرت عبدالله بن الحسن علیه السلام محرم چیذر)-حاج محمود كریمی
-------------------------------------
اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَیْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِكُمْ * اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ .......... یا صاحِبَ الزَمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
سر در آورد ز کاری که بزرگان کردند
دل پریشان شد از آن مو که پریشان کردند
درد شد جمله از آن درد که درمان کردند
عاقبت فاش شد آن راز که پنهان کردند
فاش شد خورد و کلان جمله ذبیحند همه
همه مصلوب ِ تجلای مسیحند همه
از بلندی، دل گودال تماشایی بود
گوشه ای بود که صد پرده دل آرایی بود
قامتی بود که چون محشر، غوغایی بود
چون تماشای حق، آغاز تمنایی بود
دید زیر سم مرکب چو جمال رب را
مرکبش شوق شد و کرد رها زینب را
وقتی سر شب فهمید همه كشته میشند،به هركی می رسید می گفت: منم فردا می رم. از اول صبح هی به عمو گفت:منم می رم. همه نگاهش می كردند،این بچه یك ساله بوده تو دامن عمو بزرگ شده،به حسین هم عمو می گفت هم بابا،حسین می رفت تو معركه بدنی رو بیآره اینم می رفت،بچه رو دیدی تو شلوغی ها عوض اینكه بره كنار بایسته زیر دست و پا نیآد، هی میآد جلو،اونم باید بگیری.همین طوری دنبال حسین،علی اكبر رو می آورد حسین،دستش به عبای حسین بود،حسین دو تا دستاش بند بود،فقط علقمه با حسین نرفت،اگه می رفت،بر نمی گشت،چون رو عمو عباسشم خیلی حساس بود،از اول صبح گفت:من می رم،دائماً هی ابی عبدالله به زینب فرمود:این بچه رو مراقب باش،به عمه هم گفت:من می رم.وقتی پا كشید گودال رو نگاه كرد،گفت:من برم؟ بمون،بعد چند دقیقه با تأكید گفت:من برم؟ اینها زبانحال ِ،شروع كرد دستش رو كشیدن،كشید دستش رو آستینش تو دست عمه موند،من می خوام برم،بعد لحظه ای گفت من رفتم.
از حرم تا دل گودال تماماً دل شد
رأی مردان زد و در طفلی خود کامل شد
گه شد راه و گهی شوق و گهی منزل شد
روبرو بر سر شه با نفس قاتل شد
دید از جلوه ی پیدا رخ پنهان دارد
این حسین است دو صد حاجب و دربان دارد
از لای جمعیت خودش رو كشوند تو
گفت با قاتل کین زلف رها کن از کف
در شب قدر رهت نیست مکن عمر تلف
مده تاب این همه این سلسله هر سو یه طرف
میکنم شکوه اگر راه من افتد به نجف
کی علی گفتم و قاتل به سخن گوش نکرد
سر این سلسله را برد و به من گوش نکرد
دست برداشت که بردارد از آقا شمشیر
گفت یا دست ز من میشکند یا شمشیر
برد قاتل به هوای سر مولا شمشیر
چرخ میزد به سر عالم بالا شمشیر
طفلکی دست دعا را سر محراب گرفت
دست خود را سر آیینه چنان قاب گرفت
دستش از پوست چو آویخت به دامان حسین
اولیا جمله شدند از غم، گریان حسین
ضربان دل عبداله و شریان حسین
هر دو یک نبض شدند از سر ایمان حسین
خون سرخ حسن و خون حسین است یکی
کثرت مست دروغ است بود مست یکی
معنی ؛ این مقتل پر رشک ز جنس دگر است
مقتل طفل حسن از همه کس خوب تر است
همه بدن ها رو به خیمه آورد،فقط یه بدن با خودش ماند،تو تاختن اسب ها بدن تو بغل حسین ِ.
دست و پا زد به محیطی که دل است و جگر است
دست و پا زد به محیطی که ز حق با خبر است
دست و پا زد به محیطی که نبی لب میزد
مصطفی بوسه بر این سینه مؤدب میزد
خودش رو رسوند به عمو جانش،دیدی آدم زخم می بینه هُل میكنه،سریع یه پارچه ای بر می داره،دور زخم میگذاره،پارچه نباشه یه آستینی یه تیكه از پیراهنی،چه پیراهنی،شاید اومده یه مقدار از پیراهن رو پاره كنه،دیده اینقدر تیر بهش نشسته در نمی آد،زخم ها اینقدر زیاد بود،دست هاشو گذاشت رو زخم های عمو. توی ابصار العین نوشته از شیخ مفید نقل می
هدایت شده از کانال متن روضه مجمع الذاکرین اهل بیت علیه السلام🎤
كنند: چون مالك بن نسر كندی شروع كرد فحش دادن به حسین،ارباب ما زخمی بود،شمشیر رو پرتاب كرد طرف حسین،شمشیر به كلاه خود خورد،حضرت كلاه رو انداخت،یه مقدار طرف خیمه آمد،خرقه و كلاهی طلب كرد،به سر بست،كلاه رو پوشید،عمامه رو بالای كلاه خودش بست،دشمن دور حسین رو خلوت كردند ببینند حسین چه می كنه،گذاشتند حسین بره طرف خیمه ها،نه اینكه بهش امان بدهند،می خواستند بخندند.می خواستند دل زن و بچه رو بسوزونند،دوباره برگشتند طرف حضرت محاصره اش كردند،داش می اومد تو دل لشكر،عبدالله بن الحسن از پیش زنها بیرون اومد،هنوز به بلوغ نرسیده بود،پس تند تند اومد خودش رو به عموش برسونه،خانم حضرت زینب تو مسیر دوید نگهش داره، زینب هی بچه رو میكشه طرف عمو نره،امام حسین فرمود : خواهر نگهش دار،صدا می زد: والله لَا أُفَارِقُ عَمِّی بخدا من از عموم جدا نمیشم. من باید برم، بحر بن كعب ملعون شمشیر رها كرد طرف امام حسین،عبدالله رسید به عمو،صدا زد: یَا ابْنَ الْخَبِیثَةِ أَ تَقْتُلُ عَمِّی زنا زاده عموم رو می خوای بكشی،دستاش رو بالا آورد كه شمشیر به عمو نخوره،شمشیر كامل از دست رد نشد،دست قطع شد، ولی به پوست آویزان شد،صدای بچه بلند شد: یَا عَمَّاهُ وای عمو. یه موقع است دست قطع میشه،تكلیف معلومه،حكم فقهی ام اینه نمیتونه بقیه دست رو جدا كنه،دست از پوست آویزان شد،حسین دست آویخته رو برداشت،گذاشت رو سینه اش،بغلش كرد،فرمود:عزیز دلم صبر كن بر این بلایی كه بهت رسیده،به حساب خدا بگذار، خدا به بابات ملحقت میكنه،حسین دست به آسمان برداشت،صدا زد:آی خدا باران رحمتت رو از اینها بگیر،بركتت رو از زمین های اینها بگیر،اجتماع اینها رو متفرق كن،حاكم ظلم بر اینها بفرست،اینها مارو دعوت كردند یاری كنند،حالا دارند مارو می كشند.در همین هنگام حرمله آمد كنار ابی عبدالله،حرمله چی كاره است؟نیزه داره؟كعب نی داره؟ شمشیر می زنه؟از فاصله ی نزدیك سینه ی عبدالله رو نشانه گرفت. "هدف نمی خواست" همچین كه بچه نفسش بند اود سرش افتاد،شروع كردن به ابی عبدالله ضربه زدن،حسین برای اینكه این بچه ضربه نخوره،خودش رو روی بدن خم كرد،هرچی ضربه اومد خورد به حسین،حسین......دیگه بچه ندید با عموش چه كردند،فقط زینب دید
آن دم بریدم من از حسین دل
آمد به مقتل شمر سیه دل
شمر كه تو مقتل اومد، بدن عبدالله كنار بدن حسین بود
او می دوید من می دویدم
او سوی مقتل من سوی قاتل
او می نشست و من می نشستم
او روی سینه من در مقابل
او می كشید و من می كشیدم
او از كمر تیغ من ناله از دل
او می برید و من می بریدم
او از حسین سر ... ولی من از حسین دل نبریدم.
گفت:حسین
تو را با خشكی لب ذبح كردند
تو را چه نامرتب ذبح كردند
به پیش چشم زینب ذبح كردند
*
تیغ ها مانده بین گودال و با سپر می زدند زینب را
یک نفر در میان گودال و صد نفر می زدند زینب را
*
با خنجر شكسته در دست قاتلت
معلوم بود ذبح سرت طول می كشد
با خنجری عذاب تو پایان گرفته است
اما عذاب همسفرت طول میکشد
***
حسین.....خدایا فرج آقامون برسان
#حضرت_عبدالله(ع) #روضه #محمود_کریمی
-------------------------------------
@majmaozakerine
.
#شب_پنجم_محرم
#روضه_حضرت_عبدالله_بن_حسن_علیه_السلام
متن #روضه
امشب شبیِ که هنوز عاشورا نیومده روضه ی قتلگاه رو می خونیم
شب یه نوجوان ۱۱ ساله ست که مردانه از امامش دفاع کرد...
آیا منو شما هم اینجوری پای امام زمانمون میمونیم....
🔸ای عمو تا نالۀ هَل مِن مُعینت را شنیدم
زبانحال باب الحوائج عبدالله بن الحسن...
🔸ای عمو تا نالۀ هَل مِن مُعینت را شنیدم
🔸از حرم تا قتلگه با شور جانبازی دویدم
قربون غریبیش برم...
مثل باباش امام حسن خیلی غریب بوده...
روضه ی جانسوزی داره...
دل هر شیعه ای رو آتیش میزنه...
آخه روضه ی این آقازاده گره خورده به روضه ی اربابمون حسین...
🔸آنچنان دل بُرد از من بانگ هَل مِن ناصِر تو
عموی غریبم حسین...
🔸کآستینم را ز دست عمّهام زینب کشیدم
ابی عبدالله یتیمان برادر رو خیلی دوست داشت...
خیلی مواظبشون بود...
مخصوصا عبدالله اش رو ...
صدا زد خواهرم... زینبم ...
مواظب عبدالله ام باش...
خواهرم مواظب یادگار برادرم باش...
زینب جان این نانجیبها رحم ندارن...
دیدی قاسمم شهید کردن...
علی اکبرم قطعه قطعه کردن...
روی دستهام علی اصغرم رو پرپر کردن...
خواهرم اینا رحم ندارن... زینب
مواظب یادگار حسنم باش...
دستهاش رو گذاشت توی دست عمه...
اما عبدالله به عمه جانش یه چیزی گفت که دیگه زینب نتونست این بچه رو نگه داره...
گفت عمه: (وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُ عَمِّي)
🔸دست او در دست های عمّه بود
🔸گوش او پر از صدای عمّه بود
اما...
🔸شیون زن ها دلش را پاره کرد
🔸دید شه تنهاست فکر چاره کرد
دستش به دست عمه جانش زینبه...
بالای تل زینبیه...
یکدفعه نگاه کرد دید عمو جانش حسین داخل گودی قتلگاه است...
دور تا دور عمو رو گرفتن...
شمشیرها بالا میره پایین میاد...
دیگه طاقت نیاورد...
دوان دوان...
به سمت گودی قتلگاه
🔸دست او از دست عمّه شد جدا
🔸می دوید و بر لبش واویلتا
هی صدا میزد ای وای...
آقای غریبم حسین...
🔸می دوید و گاه می افتاد او
🔸از جگر فریاد می زد ای عمو
(وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُ عَمِّي)
به خدا از عموم جدا نمیشم.
تا رسید کنار ابی عبدلله دید عمو خونین افتاده و یه نانجیبی هم شمشیر به دست...
داره نزدیک میشه...
خودش رو انداخت روی عمو جانش حسین...
نمیذارم آقام رو به شهادت برسونی...
مَردم دفاعه از امام هزینه داره ..
لذا اون نانجیب تا شمشیر رو بلند کرد ...
یاصاحب الزمان...
💧غریب گیر آوردنت
💧با هر چی داشتن زدنت ...
عبدالله.. دست رو جلو آورد ...
مبادا شمشیر به بدن عمو اصابت کنه....
نانجیب آنچنان با شمشیر بر دست عبدالله زد...
دیدن دست به پوست آویزان شد...
صدای ناله اش بلند شد...
يَا عَمَّاه
عموجان حسین به دادم برس...
خدا...حالا ابی عبدالله چکار کنه...
لحظات آخره... امام بی رمق افتاده
عبدالله اش رو در آغوش گرفت...
به سینه چسباند...
🔸حرامیان بی حیا
چند نفر به یک نفر ؟
عمو فتاده از نوا
چند نفر به یک نفر
اما حرمله ملعون هم کمین کرده بود...
چندتا تیر حساس زده.. حلق اصغر ...چشم اباالفضل ...قلبِ حسین اما ول کن نیست....
یاصاحب الزمان....
نانجیب تیر رو از کمان رها کرد...
(فَرَمَاهُ حَرْمَلَةُ فَذَبَحَهُ)
سادات منو ببخشید...
دونفر تو کربلا رو سینه ی حسین...
جان دادن...
یکی ششماهه اش علی اصغر بود...
یکی هم عبدالله بن الحسن...
علی اصغر که سندِ مظلومیتِ اباعبدالله و عبدالله هم ذخیرهء امام حسن برا کربلا بوده...
دیدن عبدالله... داره روی سینهء حسین دست و پا میزنه...
هر کجا نشستی صدا بزن یا حسین...
🔸ضربۀ محکم یک تیغ که پایین آمد
🔸نذر لبخند عمو کرد یتیمی پَرِ خویش
🔸آخرین تیر خودش را به کمان حرمله برد
🔸گردنش شد سپرش باهمۀ حنجر خویش
الا لعنت الله علی القوم الظالمین
روضه دفتری عبدالله بن حسن
#دفتری
هدایت شده از کانال متن روضه مجمع الذاکرین اهل بیت علیه السلام🎤
Shab05.Moharram97.Karimi.11_YasDL.com.mp3
9.12M
🌺 شب پنجم #محرم ۱۳۹۷
🌺 جفت ( دست من قطع شده )
🎤🎤 حاج محمود کریمی
📋 دست من قطع شده
✔️ #شور | #حاج_محمود_کریمی
✔️ #شب_پنجم_محرم_۱۳۹۷
✔️ #هیأت_رایة_العباس "ع"
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دست من قطع شده
ببین عمو بی دستم
این تنو این جانم
این سر و این دستم
ای عمو دست به شمشیر بلا دادم من
کمکم کن که ز قاسم عقب افتادم من
ادرک عبدالله یا اباعبدالله
تو حسین ابن علی
من علی اصغر تو
آمدم کشته شوم
پیش چشم تر تو
آمدم تا روی قلبت، هدف تیر شوم
مثل اکبر، سپر نیزه و شمشیر شوم
ادرک عبدالله یا اباعبدالله
دست من قطع شد و
آمدم سر بدهم
جان به زیر سم اسب
چون برادر بدهم
آمدم با تن بی دست تو را یار شوم
پیرو مکتب عباس علمدار شوم
ادرک عبدالله یا اباعبدالله
تن بی تاب مرا
ای عمو تاب بده
میدهم بهر تو خون
تو به من آب بده
تشنه ام لیک به فکر لب عطشان تو ام
پسر فاطمه میگریم و گریان تو ام
اباعبدالله حسین
🌺🌿🌺 🌿🌺
📋
📋 من فدای دلبرمم، مثل زهرا مادرمم
✔️ #زمینه | #حاج_محمود_کریمی
✔️ #شب_پنجم_محرم_۱۳۹۷
✔️ #هیأت_رایة_العباس "ع"
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@majmaozakerine
من فدای دلبرمم، مثل زهرا مادرمم
نایب برادرتم، من مدافع حرمم
بی تو روح تو تن من نیست
بی تو شوق پریدن نیست
دنیا دیگه جای موندن نیست
نیستی کجایی
میشنوم یه صدایی
نکنه زیر دست و پایی
مهر عشق تو رو پرم
من سپاه تک نفرم
کاش میشد برات بیارم
مرحمی از اهل حرم
وطن منه آغوشت
این امانتِ رو دوشت
چجوری میشه فراموشت
راهی ندارم
آب برا تو بیارم
سرم و رو سینت میذارم
@majmaozakerine
محو سرخیِ کفنم
دست خالی اومدنم
قاتلا فرار میکنن
از طنین یا حسنم
کاش یه راهی برام باشه
که به آغوش تو باشه
همه تیرا به تنم جا شه
دردت به جونم
رفته تاب و توانم
به پات میریزه خونم
تو نیمه جونی
باز برام نگرونی
چقد تو مهربونی
روضه شب ششم محرم
روضه حضرت قاسم ع و گریز به حضرت زهرا س
#روضه_حضرت_قاسم (ع)
کربلایی سیدرضا نریمانی
شب عاشورا، قاسم عرضه داشت: عموجان! شهادت قسمت منم میشه؟!
گفت: پسرم شهادت در ذهن تو چهجوریه؟!
سریع جواب داد: " اَحلَیٰ مِنَ الْعَسَل "
شیرینتر از عسله؛ خیلی مشتاق شهادتم.
(امشب مال اوناییه که مشتاق شهادتن.)
فلذا روز عاشورا که شد اومد پیش عمو:
عموجان، بهم اجازه میدی برم میدان؟
گفت: عزیزِ برادرم، اگه میشه برگرد خیمهها، تو سنّت کمه...
انقدر ناراحت شد که عمو اجازه نداده. برگشت خیمه پیش مادرش: مادرجان عمو بهم اجازه نمیده.
مادرش یه لبخندی زد: نگران نباش قاسمَم.
_چرا مادر؟!
یهو رفت از گوشهی خیمه یه بقچهای رو آورد، درِ بقچه رو باز کرد، یه نامه از تو بقچه در آورد:
قاسمم بگیر ببَر پیش عمو.
_این چیه؟
_این نامهی پدرته؛ مخصوص برا تو نوشته...
نامه رو گرفت، خوشحال اومد پیش اباعبدالله:
عموجان! اذن بابامو آوردم.
اباعبدالله تا نامه رو دید، اول گذاشت رو چشمش، یه کمی نامه رو بو کرد؛
حسن جان خیلی جات خالیه، کجایی ببینی منو غریب تو این صحرا گیر آوردن؛ حسن جان کجایی بیای ببینی ما رو با این زن و بچهها دوره کردن....
تا نامه رو خوند صدا زد قاسمم باشه، اذن باباته، امامِ منه، حرفی نمیتونم رو حرف حسن بزنم، برو....
انقدر گشتن تو خیمهها، اما اندازه قد و قوارهی قاسم زره پیدا نشد...
زنها دورهش کردن، سرمه به چشمش میکِشن.
اباعبدالله عمامهش رو برداشت یه تیکه رو به صورت قاسم بست چشمش نزنن. آخه بنیهاشمیه، زیبارُخه، بره تو دل لشکر چشمش میزنن.
یه تیکه رو هم کفن کرد، انداخت گردن قاسم...
راه افتاد سمت میدان، شروع کرد رجز بخونه؛
من پسر شیر جملم...
(ای کاش نگفته بودی).
من پسر حسنم.
یهو پیرمردایی که میشناختن، زخم خورده بودن از جنگ جمل. گفتن: حالا یه دلی از عزا درمیاریم، داغشو به دل مادرش میذاریم، کاری باهاش میکنیم دیگه نتونن برگردوننش سمت خیمه.
همین کارم کردن؛ اول دورهش کردن، سنگ میزدن، نامردا سوار بر مرکب شدند، اینقدر رو این بدن تاختن....
شیخ جعفر شوشتری میگه: وقتی اباعبدالله میخواست قاسم رو بفرسته میدون پاهاش به رکاب نمیرسید، اما وقتی میخواست قاسم رو برگردونه سمت خیمه، پاهای قاسم رو زمین کشیده میشد...
شیخ جعفر میگه دو علت داره یا حسین خمیده بود که پای قاسم رو زمین کشیده میشد، یا قد قاسم زیر نعل اسبا رشید شده بود...
حسین...
تو که اینگونه روی خاک ز هم واشدهای
وای بر من که دچار غم عُظمیٰ شدهای
دیشب از طعم خوش مرگ و عسل میگفتی
ظهرِ امروز در این معرکه معنا شدهای
بیزره رفتی و از هرطرفی سنگ زدند
که چنین سرخترین لالهی صحرا شدهای
هرکسی از تن صدپارهی تو سهمی برد
در کریمی خودت وارث بابا شدهای
سمّ مرکب همه جای بدنت را له کرد
بیسبب نیست اگر درهم شنها شدهای
استخوان قفسِ سینهی تو خرد شده
تازه حالا نوهی حضرت زهرا شدهای
شاعر: #محمدحسن_بیات_لو
یه روز بارونِ تیر، یه روز بارونِ سنگ
یه روزی تو صلح و یه روز تو دل جنگ
اون از نعش بابات، این از پیکر تو
بمیرم برای دل مادر تو
گمت کردم آخر توی گردوخاکا
ندیدم چه طور شد که افتادی از پا
خونت تو بیابون چه ردّی کشیده
تنت زیر پاشون چه قدّی کشیده
ریخته تو کلّ صحرا خونت
لِه شد تو سینه استخونت
از درد آتیش گرفته جونت
میخواستن بگیرن تقاص جمل رو
که این جوری ریختن به کامت عسل رو
اینا از بابات و بابام کینه دارن
تلافیشو میخوان سر ما در آرن
دوتامون رو تشنه، دوتامون رو خسته
تن تو لگدمال، سر من شکسته
اینا سینههاشون پر از بغض و کینهست
شروعش هم از کوچههای مدینهست
جسمت افتاده زیر پاشون
ریختن رو پیکرت عموجون
با این خندهت منو نسوزون
*شاعر : #داوود_رحیمی