هدایت شده از روضه دفتری
#روضه_حضرت_زهرا
( سلام الله علیها )
#استاد_حیدرزاده
مبر ز خانه یِ حیدر
صدای گرمت را
« علی » بگو ... شنوم
آن نوای گرمت را
ز چشم من ، مبری
خنده های گرمت را
بخوان دوباره نماز و
دعای گرمت را
قیام نیمه شبانت
عجب تماشائیست
در آسمان ، زِ قنوت تو
شور و غوغائیست
بتاب در دلِ
شبهای تارِ من « زهرا »
بمان برای همیشه
کنار من « زهرا »
ببین به حالِ
دل بیقرار من« زهرا »
اَنیسِ بیکَسی ام
غمگسارِ من « زهرا »
به پای سفره یِ خالی
زِ « نانِ » من ماندی
یه روز امیرالمومنین آمد توو خانه ، گفت : فاطمه جان ، آیا غذایی هست من چیزی بخورم ؟ حضرت عرضه داشت یا علی ، سه روزه توو خانه غذا نداریم ، ... فاطمه جان چرا به علی نگفتی ؟ عرضه داشت یا علی ، گفتم اگه بگم ، شاید نتونی غذا تهیه کنی ، خجالت بکشی ...
به پای سفره یِ خالی
زِ « نانِ » من ماندی
در اوجِ غُصّه و غم
همزبان من ماندی
( امشب میخوام روضه رو از زبان امیرالمومنین برات بگم ، این چند بیت رو : )
از آن زمان
که دو دستت زِ کار افتاده
( الهی هر کسی توو خونه مریض میشه ، مادر مریض نشه ، مخصوصا مادری که بچه ی خُردسال داره ، هرکسی توو خونه بیمار بشه ، مادر پرستاری میکنه ، اما اگر مادر بیمار بشه ، همه هم پرستار بشن ، باز هم کُمیتِ خانه لَنگه ، ... فدای اون بچه هایی که چند روزه مادرشون دیگه نمیتونه از بستر بلند بشه ، دورِ مادر میگردند ... )
از آن زمان
که دو دستت زِ کار افتاده
تمام خانه ی من
از مِدار افتاده ؟
حسن ز داغِ رُخت
بیقرار افتاده
غریب و خسته
کنار تو ، زار افتاده
#فاطمه_جان
مگو که می روم و
می سپارمت به خدا
که تا به روز ابد
دوست دارمت ، به خدا
( امشب نباید کسی آروم باشه ، کسی نباید ساکت باشه ، امشب شب بی مادریِ همَمونه ، امشب باید زیر لب بگی : مادر ، مادر ، مادر ... )
مرا دوباره صدا کن
« اباالحسن » ، زهرا
سخن زِ درد جدایی
مزن به من ، « زهرا »
( نگو علی خداحافظ )
مگو که دخترِ تو
آورَد کفن « زهرا »
(یا فاطمه ... الهی اگه دختری بی مادر میشه ، دختر پنج ساله نباشه ، دختر چهار پنج ساله ، تازه نیاز به مادر داره ، دلش میخواد مادر بغلش بگیره ، مادر موهاشو شانه بزنه ... )
مگو که دخترِ تو
آورَد کفن « زهرا »
به پیشِ چشمِ غریبم
نفَس نزن « زهرا »
#شاعر_مجتبی_روشن_روان
این دستت رو بیار بالا داد بزن ، بگو مادر ، مادر ...
#حرم_حضرت_معصومه
( سلام الله علیها )
4/9/1402
هدایت شده از روضه دفتری
3. روضه.mp3
8.99M
.
#روضه_بعد_از_شهادت_حضرت_زهرا
عمّار میگوید: به خانه آقا و مولایم امیرالمومنین رفتم و از ایشان اجازه ورود گرفتم. به من اجازه فرمودند و داخل شدم. ایشان را در حالی که محزون و اندوهگین نشسته بودند، یافتم و حسن در سمت راست و حسین در سمت چپ ایشان نشسته بودند. گاهی به حسین علیهالسلام نگاه میکرد و میگریست و گاهی به حسن علیهالسلام.
هنگامیکه به حال او و فرزندانش نظاره کردم از خود بیخود شده، اشکهایم جاری شد و به شدت گریستم. هنگامیکه آرام شدم عرضه داشتم: اجازه سخن به من می دهید فرمود: بگو ای ابا الیقظان!
عرضه داشتم: شما امر بر صبر کردن در مصیبت می نمایید. پس این اندوه طولانی (در این مصیبت) چیست؟ در حالی که شیعیان شما به خاطر خانهنشینی و غیبت شما آرام ندارند و این امر بر آنها سخت است. میگوید حضرت به من نگاه کرده و فرمود:
ای عمّار! همانا مصیبت کسی که من از دست داده ام بسیار سخت است.
من رسول خدا را با از دست دادن فاطمه از دست دادم.
او برای من موجب آرامش و تسلیت بود. هنگامیکه سخن میگفت در گوش من صدای رسول خدا می پیچید و هنگامیکه راه می رفت مثل رسول خدا راه میرفت و من درد فراق را جز با دوری او احساس نکردم و چه بزرگ است مصیبتی که به من رسیده است.
هنگامیکه او را در جایگاه غسل قرار دادم، فهمیدم که استخوانی از پهلوی او شکسته است و پهلویش از ضربه تازیانه ها سیاه شده و او آن را از من مخفی می نمود که می ترسید مبادا اندوه من بیشتر شود و به حسن و حسین نمی نگرم مگر اینکه اشک راه گلویم می گیرد و به زینب گریان نگاه نمیکنم مگر اینکه دلم به حال او به رقّت در می آید. سپس حضرت با عمار از منزل خارج شدند و شیعیان به یکدیگر بشارت آن را دادند.
📚منابع:
انوار العلومة، ص ۲۱۴
👈برگرفته از کتاب فاطمیه ماثور، حجه الاسلام شیخ محسن حنیفی، صفحه ۱۳۰
#بعد_از_شهادت
#حضرت_زهرا #فاطمیه
#روضه_حضرت_زهرا
@majmaozakerine
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
3. شکر خدا.mp3
8.43M
#روضه_حضرت_علی
( علیه السلام )
گریز به :
#روضه_حضرت_زهرا
( سلام الله علیها )
حجه الاسلام والمسلمین
#استاد_میرزا_محمدی
شکر خدا که نام علی
در اذان ماست
ما شیعه ایم و عشق علی هم
از آن ماست
ذکر علی
عبادتِ مختصِ شیعه است
این اسم اعظم است
که وِرد زبان ماست
از ” یاعلی ”
زبان و دهان خسته کی شود ؟
اصلا زبان برای همین
در دهان ماست
دنیا و آخرت
بخدا نیست جز علی
بغض علی جهنم و
حًبش جنان ماست
ما را گمان کنم
ز علی آفریده اند
عشقش سِرشته در گل ما ,
بند جان ماست
ما شیعه زاده ایم ,
خدا را هزار شکر
این شیعه زادگی
شرف خاندان ماست
ما عاشق علی شده ایم و
بدون شک
این هم ز پاکدامنی
مادران ماست
شاعر :
#محمد_هاشم_مصطفوی
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
#روضه_امام_علی_علیه_السلام
گریز به :
#روضه_حضرت_زهرا
حجه الاسلام والمسلمین
#استاد #میرزامحمدی
شکر خدا که نام علی
در اذان ماست
ما شیعه ایم و عشق علی هم
از آن ماست
ذکر علی
عبادتِ مختصِ شیعه است
این اسم اعظم است
که وِرد زبان ماست
از ” یاعلی ”
زبان و دهان خسته کی شود ؟
اصلا زبان برای همین
در دهان ماست
دنیا و آخرت
بخدا نیست جز علی
بغض علی جهنم و
حًبش جنان ماست
ما را گمان کنم ز علی آفریده اند
عشقش سِرشته در گل ما ,
بند جان ماست
ما شیعه زاده ایم ,
خدا را هزار شکر
این شیعه زادگی
شرف خاندان ماست
ما عاشق علی شده ایم و بدون شک
این هم ز پاکدامنی مادران ماست
شاعر :
#محمد_هاشم_مصطفوی
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
قسمت سوم :
#روضه_هشت_شوال
#سالروز_تخریب_بقیع
#روضه_حضرت_زهرا
( سلام الله علیها )
#استاد_حیدرزاده
آدم مدینه هم که میره ، دلش میخاد بره خونه ی مادر ... خونه ی مادر صفاست ، خونه ی مادر محبتِ ، خونه ی مادر همه چیز هست ، ائمه هم مهمان مادرشون هستند در مدینه ...
اگر قبر امام حسن ( علیه السلام ) ، نشان داره ، قبر امام سجاد ( علیه السلام ) نشان داره ، اما قربون اون خانمی برم ، کسی نمیدونه قبرش کجاست ... ؟ آی مدینه ... میدونم برای مادر ناله داری ، بارک الله ، ... مادر مادر مادر ...
مدینه در کجاست ،
مزار فاطمه ؟
کجا گشته خزان ؟
بهار فاطمه ؟
( فاطمه ، فاطمه
فاطمه ، فاطمه .. ) تکرار
قربونت برم ، اون روزی که تو کوچه های مدینه زمین خوردی ، اون روزی که جلوی چشم امام حسن ، زمین خوردی ، اون روزی که جلوی چشم زینب ، زمین خوردی ، وای وای ی ی ... )
من مرغ عشق حیدرم
اما شکسته بال من
( اونایی که امضای مدینه رو گرفتند ، برای ما هم بگیرند ... )
من مرغ عشق حیدرم
اما شکسته بال من
دنبالِ رد خونِ من
زینب دوَد ، دنبال من
#قسمتی_از_شعر_آقای_انسانی
سیلی گرفت قدرت بینایی مرا
دیوار میکند کمکم راه میروم
دیگر مپرس
از من و از ناتوانیام ...
وقتی دیر بیایی خونه ، مادرت چشم به راهته ، حتما برات غذا میزاره ، مادر دیگه ، نگاش به دره ، پسرم کی میاد ؟
اما خونه ای که مادر نداره ، خیلی بی صفاست ، خاموشه ، تاریکه ، اصلا مادر پشتوانه ی آدمه ، اونایی که مادر دارند ، خدا مادرشون رو براشون نگهداره ...
اصلا اگه همه غمهای عالَم روی سینه ی آدم باشه ، چند دقیقه که کنار مادر بشینی باهاش حرف بزنی ، آروم میشی ... اصلا بعضی از حرفا رو حتی به بابات هم نمیتونی بگی ، اما مادر ...
عجیبه ، دعا کنید برای مادرها ، اون شیر پاک مادرت بوده که تو امشب ، تو مجلس امام حسن اومدی ، تو مجلس ائمه بقیع اومدی ، داری اشک می ریزی ، ان شاءالله این جمع رو در مدینه داشته باشیم ، حاجات خودتو در نظر بگیر ، یکی از شرایط استجابت دعا ، استغفار است ، هر کجا نشستی ، همه با هم : الهی العفو ...
📋ظرف خالی مرا صاحب زمان پر میکند
#سبک_مناجات / بخش اول صوت
#سبک_روضه #روضه_حضرت_زهرا (س)
ویژه #شهادت_امام_صادق (ع)
مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روزیام را روزگارم تا که آجر میکند
ظرف خالی مرا صاحب زمان پُر میکند
من کمی سختی که میبینم شکایت میکنم
آدم عاقل ولی اول تفکر میکند
مدعی عاشقی هستم ولی تنها دلم...
...روز و شب بر عاشقی کردن تظاهر میکند
آبرو بردم ولی آقا مرا بیرون نکرد
آدم از این نوع برخوردش تحیر میکند
سنگدل هستم، ولی دارد نگاه رحمتش...
... سنگ این قلب مرا با گریه ها دُر میکند
یک زمانی هم بنا باشد که تغییرم دهد
در میان روضهی مادر مرا حُر میکند
نوکری فاطمه محشر به دادم میرسد
از غلام مادرش آقا تشکر میکند
سینهام میسوزد این ایام تا ذهنم کمی
چادری را زیر دست و پا تصور میکند
مطمئنم زیر دستوپا که میافتد زنی
بازویش را ضربهها همرنگ چادر میکند👇
#متن_روضه /*بخش دوم صوت*
#روضه_حضرت_زهرا (س)
با نوای حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کریم کاری به جز جود و کرم نداره
آقام توو مدینهست ولی حرم نداره
اینجا توو کوچهها هی زمین میافتاد، روایت میگه مثل مار گزیده امام رضا به خودش میپیچه؛ بعضیا میگن پنجاه بار رو زمین نشست و بلند شد.
یا امام رضا مردی زمین افتادی، هر بار که زمین افتادی یه یا علی گفتی بلند شدی؛ زهر بهت دادن اینجوری جگرت شعلهور شده، کسی تو رو نزده...
اون نامرد نه که یه دستی توو صورت مادر ما زده باشه، دو دستی زد توو صورتش...
مگه میشه سیلی بخوره کسی راه خونهش و گم کنه؟!
معلومه بیهوا زدن؛ معلومه سر مادرم به دیوار خورده، معلومه گوشواره شکسته...
یه کاری کردن امام حسن دست مادر ما رو گرفت؛ خونهمون این طرفه...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ👇
📋 مانند ابری که نمِ باران ندارد
#سبک_مناجات
#سبک_روضه
#روضه_حضرت_زهرا (س)
با نوای حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مانند ابری که نمِ باران ندارد
مَن؛ خشکسالیِ دلم پایان ندارد
دیروز خیلی گریهکردن را بلد بود
چشمم توانِ قبل را الآن ندارد
من با فراقَت دائماً سرگرم هستم
این بینوا کاری به این و آن ندارد
دست از سر من برنمیدارد غمِ تو
داغت رهایَم میکند؟!..، امکان ندارد!
بیماری عُشّاق، زخمی لاعلاج است
دردی که هرگز نسخهی درمان ندارد
عُمر زلیخا پای یوسف رفت بر باد
عاشق شدن جز باختن تاوان ندارد
راهِ وصالِ یار دشوار است قطعاً
این مقصد اصلاً جادهای آسان ندارد
من مطمئن هستم که نان شُبهه خورده
هرکس به برگشتِ تو اطمینان ندارد
هر بار بد کردیم..، تو گردن گرفتی
اما به لطف تو کسی اذعان ندارد
باید برای این همه اندوهِ تو مُرد
باید برایت مُرد..، دور از جان ندارد!
دارد اَجَل سر میرسد..، پس کِی میایی!
چشم انتظارت فرصتی چندان ندارد
محتاج آغوش توأم..، من را بغل کن
فرزند، بی بابا سر و سامان ندارد
جانِ همان پهلوشکسته..، زود برگرد
جانِ گلی که روح در گلدان ندارد
طوری لگد زد..، میخ در پهلو فرو رفت...
نامردِ بیغیرت مگر وجدان ندارد!
در اوج تنهایی، صدف از دُر جدا شد
مادر به غیر از فِضّه پشتیبان ندارد
*شاعر: #بردیا_محمدی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
#سبک_روضه /*بخش اول صوت*
#روضه_حضرت_زهرا (س)
با نوای حاج سید رضا نریمانی
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شب است و غم و درد و الم و تابش مهتاب، در آن شهر پر از ظلم، به جز مردم یک خانه، همه خواب، همه خواب، و جز هِق هِق آهستهی یک مرد، و یا نالهی آرام دو سه کودک بی تاب، اگر گوش کنی می شنوی زمزمهی ریختن آب
اگر چه همه خوابند، ولی در دل آن خانه پر از ماتم و غوغاست، که این شب، شب بی مادری زینب کبراست، شب اصلی ضربت زدن حضرت مولاست، شب غسل گل یاس علی حضرت زهراست
علی بود وَ یک زانوی لرزان، علی بود و غم تازه یتیمان، علی بود وَ آن اشک روان، سینهی محزون پر از درد، وَ آن گریهی پنهان، علی بود، وَ یک یاس شهیده، همان شیر خدا، حیدر کرار وَ رنگی که ز رخسار پریده، همان فاتح خیبر، که قدش سخت خمیده، علی بود، همان همسر زهرا، که چندی است به جز فاطمه از مردم آن شهر سلامی نشنیده، علی بود وَ رخسارهی زهرا که سه ماه است ندیده
علی بود و دلی خسته در آن بارش غمها، علی بود وَ اسماء، کنار بدن خستهی زهرا، در آن نیمه شب ساکت و خلوت، همان نیمه شب غصه و غربت، شب هجر، شب اوج مصیبت، شب مرگ علی، شب مرگ گل یاس، علی کرد نگاهی سوی اسماء، که بریز آب روان بر روی گلبرگ گل یاس
وَ با اشک نگاهی به تن فاطمه اش کرد و چنین گفت: عزیز دل حیدر، مددی کن که دهم غسل تنت را، کمک کن که بشویم بدنت را، وَ با نام خدا غسلِ گل یاس شد آغاز، خدا داند از آن لحظه که شد چشم علی سوی گلش باز
علی بود وَ قلبی که به اندازهی یک فاطمه غم داشت، علی بود وَ بازوی کبودی که ورم داشت
قسمت دوم⬇️
وَ دستان علی بر گل زخم بدن فاطمه اش خورد، علی زنده شد و مرد، نفس در دل او حبس شد و سوخت، علی چشم به چشمان گلش دوخت، وَ آن بغض که در سینه نهان داشت رها شد، دوباره قد او خم شد و تا شد، وَ روح از بدنش رفت و جدا شد، سرش را به روی شانهی دیوار زد و زار زد و گفت:، نگفتی به علی فاطمه یک بار، از این زخم وَ از قصهی دیوار، از این اذیت، آزار، از این سینه و از لطمهی مسمار، خدایا چه کند حیدر کرار؟!
همه عالم هستی، فغان گشت و ز آه دل آن رهبر مظلوم، وَ از اشک یتیمیّ حسین و حسن و زینب و کلثوم، به جز زمزمهی ریختن آب، از آن خانه صدائی به سما رفت، که تا عرش خدا رفت، صدای طپش یک دل خسته، که بندش شده پاره وَ از ریشه گسسته، صدای کمرِ کوه، که از غصه شکسته
فقط آه کشید آه، علی با مدد فاطمه استاد روی پا، وَ چنین گفت به اسما، بریز آب به روی گل حیدر، ولی سعی کن آرام بریزی که یاسم شده پرپر، بریز آب ولی سعی کن آرام بریزی که گلم خستهی خسته است، بریز آب ولی سعی کن آرام بریزی، که پهلوش شکسته است
علی شست تنش را، و َبا گریه چنین گفت به زهرا: شدی پرپر و این شهر نفهمید، که گل طاقت این اذیت و این همه آزار ندارد، تو رفتی و علی یار ندارد، وَ در مردم این شهر طرفدار ندارد، گذشت از من و تو قصه ولی کاش به گلبرگ شقایق بنوسیند، که گل تاب فشار در و دیوار ندارد ...
*شاعر: #حاج_علی_انسانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
📋 غسل شبانه حضرت زهرا (س)
#متن_روضه /*بخش دوم صوت*
#روضه_حضرت_زهرا (س)
#روضه_حضرت_رقیه (س)
با نوای حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شروع کرد بندهای روسری رو آروم آروم گرههاش و باز کرد، تا اومد گره رو باز کنه دید حسن یه فریادی زد:« آه! مادر». راز بین حسن و مادر برملا شد.
امیرالمومنین به امام حسن و امام حسین گفت:« من و اسماء این بدن و غسل میدیم فقط شما مواظب زینب باشید، زینب نباید خون ببینه؛ زینب نباید بازوی شکسته ببینه؛ زینب نباید این صحنهها رو ببینه؛ ولی بزار زینب ببینه، بزار زینب نگاه کنه غسل شبونه رو یاد بگیره؛ بزار زینب غسل زیر پیراهن و یاد بگیره؛ بزار زینب غسل بدن شکسته رو بلد بشه؛ یه شبی این غسل به دردش میخوره.
زن غساله اومد این بدن و غسل بده دیدن عقب عقب داره فرار میکنه. کجا؟! من این بدن و غسل نمیدم. همه جای این بدن شکستهست، همه جای این بدن سیاهه...
یهو بیبی بدو بدو اومد کار خودمه من یاد گرفتم، من اون شبی که مدینه بابام بدن مادرم و غسل میداد یادمه بلدم؛ بلدم چه جوری غسل بدم.
بابام اینجوری غسل میداد؛ بابام به اسماء میگفت اسماء آروم آب بریز...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ⬇️⬇️
📋 تشییع شبانه خانم فاطمه زهرا (س)
#متن_روضه
#روضه_حضرت_زهرا (س)
با نوای حاج سید رضا نریمانی
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
غسل تموم شد، بچهها معلومه یه طرف دیگهای بودند غسل مادر و ندیدند. صدا زد علی:« حسن! حسین! بیاین برای آخرین بار مادرتون و ببینید. فقط آروم، کسی بلند گریه نکنه».
میخواد بند آخر کفن و ببنده حسن و حسین اومدند خودشون و انداختند رو بدن بیجان مادر. امیرالمومنین قسم میخوره میگه به خدا قسم دیدم بندای پایینی کفنم باز شد. دوتا دستاش و از توی کفن بیرون آورد. دستاش و بیرون آورد یکی گردن حسن، یکی گردن حسین. سه ماهه اینجوری حسین و بغل نگرفته، سه ماهه اینجوری حسن و بغل نگرفته...
یکی گردن حسن، یکی گردن حسین. شاید چند ثانیهای، چند دقیقهای این صحنه طول کشیده باشه. سریع از آسمان ندا اومد یاعلی! بچهها رو از بدن فاطمه جدا کن، ملائکه طاقت دیدن ندارن...
قربونت برم حسینم بسه دیگه، حسنم بسه؛ دورتون بگردم بسه دیگه؛ ببینید زینبم داره نگاه میکنه، بلند شید. شما مردای این خونهاید بلند شید، زینب داره نگاه میکنه الان جون میدهها بلند شید...
بچهها رو با نوازش از رو بدن مادر جدا کرد، کار تموم شد. صدا زد:« حسن!».
- جونم بابا
- بدو برو سلمان و خبر کن. دیگه من طاقت ندارم، دیگه پاهام نمیکشه؛ بگو سلمان اقلاً بیاد کمک کنه.
حسن بدو رفت در خونهی سلمان زد، سلمان! بدو خودت و برسون. چه خبره؟! شبیه چی شده؟!
- آخ سلمان مادرم و بابام شسته میخوایم ببریم.
- شبیه؟! توو دل این شب، توو این تاریکی؟!
- آره.
- چرا به ما نگفتی؟!
- مادرم سفارش کرده کسی نباشه، کسی نشنوه، کسی نبینه.
سلمان بدو بدو اومد، اومد توو خونهی مولا، وای چه خبره توو خونه! وسط حیاط خونه یه تابوت گذاشته، بدنم یه طرفه علیم یه طرف زانوهاش و بغل گرفته؛ حسینم یه طرف، زینبم یه طرف...
همچین که سلمان اومد توو خونه، علی چشمش به سلمان خورد آه! سلمان...
سلمان و بغل گرفت انقدر دوتایی گریه کردند. سلمان دیدی چی شد؟! سلمان دیدی مردم شهر با علی چی کار کردند ؟!
- آقا به من بگو چی کار کنم؟! چه کاری از دست من برمیاد؟!
- سلمان کمک علی باش، تو از مایی؛ کمک من کن؛ من دیگه دستام، بازوهام، پاهام طاقت نداره.
امیرالمومنین فرمود:« سلمان! تو کمک من باش، من جلوی تابوت و میگیرم تو هم عقبتر؛ تابوت و بلند کردند. یهو دید بچهها
- بچهها شما هم میخواید بیاید؟!
- قول باید بدیدا، همین الان به بابا قول بدید توو کوچه حرفی نزنید؛ داد نزنید، گریه نکنید.
- باشه بابا. فقط به ما اجازه بده بیایم تشییع جنازه.
آروم آروم تابوت و بلند کردند، به عزت و شرف لا اله الا الله.
توو کوچه امیرالمومنین جلوی تابوت داره میره، بچهها هم عقب تابوت دارن میان. یهو یه نقطه از کوچه که رسیدن دیدن حسن رو زمین نشست. تابوت و زمین گذاشتن زیر بغلای حسن و گرفتند؛ چی شده؟! چرا اینجوری گریه میکنی؟! مگه قول ندادی داد نزنی؟! صدا زد: سلمان! دست به دل حسن مگذاز، این چیزی که من اینجا دیدم نه حسین دیده، نه بابا علی دیده. یه رازی بین من و مادر بوده توو این دلم مونده بزار الان بگم همه بفهمند چرا من اینجوری دارم گریه میکنم.
سلمان! همینجا با مادر میرفتیم، دست توو دست مادر. مادر با من حرف میزد؛ مادر دست من و گرفته بود؛ من و میکشوند به سمت خونه. اما یه مرتبه دیدم روبهرومون چند نفر جلومون و گرفتند.
کجا؟!
من اومدم جلو فهمیدم اینا برای چی اومدند، سلمان! یه مرتبه دیدم دستش رو بالا برد، نه یه دست دو دستش و بالا برد...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
#سبک_مناجات
#سبک_روضه
#روضه_حضرت_زهرا (س)
با نوای حاج سید رضا نریمانی
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مانند ابری که نمِ باران ندارد
مَن؛ خشکسالیِ دلم پایان ندارد
دیروز خیلی گریهکردن را بلد بود
چشمم توانِ قبل را الآن ندارد
من با فراقَت دائماً سرگرم هستم
این بینوا کاری به این و آن ندارد
دست از سر من برنمیدارد غمِ تو
داغت رهایَم میکند؟!..، امکان ندارد!
بیماری عُشّاق، زخمی لاعلاج است
دردی که هرگز نسخهی درمان ندارد
عُمر زلیخا پای یوسف رفت بر باد
عاشق شدن جز باختن تاوان ندارد
راهِ وصالِ یار دشوار است قطعاً
این مقصد اصلاً جادهای آسان ندارد
من مطمئن هستم که نان شُبهه خورده
هرکس به برگشتِ تو اطمینان ندارد
هر بار بد کردیم..، تو گردن گرفتی
اما به لطف تو کسی اذعان ندارد
باید برای این همه اندوهِ تو مُرد
باید برایت مُرد..، دور از جان ندارد!
دارد اَجَل سر میرسد..، پس کِی میایی!
چشم انتظارت فرصتی چندان ندارد
محتاج آغوش توأم..، من را بغل کن
فرزند، بی بابا سر و سامان ندارد
جانِ همان پهلوشکسته..، زود برگرد
جانِ گلی که روح در گلدان ندارد
طوری لگد زد..، میخ در پهلو فرو رفت...
نامردِ بیغیرت مگر وجدان ندارد!
در اوج تنهایی، صدف از دُر جدا شد
مادر به غیر از فِضّه پشتیبان ندارد
*شاعر: #بردیا_محمدی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
📋 اگرچه شمع وجود تو گرم سوختن است
#سبک_روضه/ *بخش اول صوت*
#روضه_حضرت_زهرا (س)
با نوای حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اگرچه شمع وجود تو گرم سوختن است
بخند..، خندهی تو التیام دردِ من است
منم، عمیقترین زخمِ پایدار؛ علی
منم، غریبترین مردِ روزگار؛ علی
پُر است غربت من از همین تَجَلّیها
چِقَدر بیمَحَلی دیدم از مَحَلّیها
به رغمِ بیرَمَقی، عزمِ همکلامی کن
تو لااقل به منِ مرتضی سلامی کن
دلیل شادی من! همنشین غم شدهای
شبیه پیرزنِ سالخورده خم شدهای
مرا به ماتم دستاسها دچار نکن
خودم برای تو نان میپَزَم..،تو کار نکن
تنورِ گرم ، برای پرت خطر دارد
برای سوخته هر شعلهای ضرر دارد
شکوه کاخ امیدش خراب شد حیدر
تو آب رفتهای..، از شرم آب شد حیدر
غروب آمد و خورشیدوار دور شدی
رشیده بودی و یک دفعه جمع و جور شدی
بیا به خواهش من گوش کن..، بلند نشو
به التماس حسن گوش کن...، بلند نشو
هنوز چشم حسن مثل ابر میبارد
هنوز تکّهی آن گوشواره را دارد
میان کوچه..، همین اوج ماجرایش بود:
تمام صورت تو نصفِ دستهایش بود
چه ضربهای به تو زد آن حرامزادهی پست
سه ماه رد شده امّا هنوز رَدَّش هست
سه ماه میشود این صحن، بیرواق شده
سه ماه میشود این خانه، بیچراغ شده
ببخش فاطمه جان..، پشت در تک افتادی
تمام هستی خود را برای من دادی
یکی نگفت به دیوار..، بیپناهی تو
یکی نگفت به مسمار..، پابهماهی تو
شکست آینهات..، سنگ شد مصممتر
اشاره کرد به قنفذ..، مغیره! محکمتر
حریمِ سبز تو را باغ یاس خواهم کرد
برای ماندن تو التماس خواهم کرد
*شاعر: #بردیا_محمدی
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
📋 زهرای حیدر بعد تو دنیا نمیسازه به ما دنیای حیدر
#سبک_روضه / *بخش دوم صوت*
#روضه_حضرت_زهرا (س)
#گریز_به_روضه_حضرت_رقیه (س)
با نوای حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زهرای حیدر! بعد تو دنیا نمیسازه به ما دنیای حیدر
زهرای حیدر! حرف رفتن میزنی میلرزه دست و پای حیدر
زهرای حیدر! روی زخمای تن تو مرهم از اشکم گذاشتم
شرمندهم آخه تو برام سنگ تموم گذاشتی و من کم گذاشتم
زهرای حیدر
حلالم کن حیدر نیومد
میزدنت کاری ز دستم بر نیومد
همسایهها دیدن صداشون در نیومد
حلالم کن...
یا اهل العالم! این شبا بگین بلند گریه کنه هرکی میتونه
آماده باشین! امشب و امام حسن میخواد یکم روضه بخونه!!!
ای داد بی داد؛ سن و سالی که نداشتم مادرم توو کوچه افتاد
ای داد بی داد؛ هر دفعه یادش میافتم میزنم با گریه فریاد
حلالم کن مادر افتادی دیدم
من هرچی قد بلندی کردم نرسیدم
در اومد از اونموقع موهای سفیدم
حلالم کن...
سادات مجلس! خیلی شرمندم آخه باید بگم زهرا رو بد زد
مقتل نوشته، پیشِ چشمای حسن به مادر شما لگد زد
از این به بعدش، من نمیتونم دیگه این روضه رو بدم ادامه
ای گریه کناها حرف آخرم یه خط روضه گریز به شهر شامِ
دلِ شب توو صحرا کمک نداره
نامرد نزن! سه ساله که کتک نداره
اونکه دیگه قبالهی فدک نداره
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
#سبک_روضه
#روضه_حضرت_زهرا (س)
#گریز_به_روضه_امام_حسین (ع)
با نوای حاج سیدرضا نریمانی
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
حالت بده شبیه زندگیم
یعنی میشه بازم مثِ قدیم
دردامونو برای هم بگیم
من از حال پریشون حسن حالتو میفهمم
من از صدای لرزون حسن حالتو میفهمم
من از چشای گریون حسین حالتو میفهمم
من از لبای بیجون حسین حالتو میفهمم
چند ماهه، موهای زینبت شونه نخورده
چند ماهه، نفس تو به این خونه نخورده
حالم بده شبیه آسمون
بارون زده توو چشم هردومون
زهرا بیا! کنار من بمون
تو از نگاه بیقرار من حالمو میفهمی
تو از خاکِ رو ذوالفقار من حالمو میفهمی
تو از سلام گریهدار من حالمو میفهمی
تو که رد میشی از کنار من حالمو میفهمی
چند ماهه، موهای زینبت شونه نخورده
چند ماهه، نفس تو به این خونه نخورده
شاعر : #محمد_اسدالهی
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
روضه3.mp3
13.66M
|⇦دنیای من بی تو....
#روضه وتوسل به حضرت زهرا سلام الله علیها اجرا شده فاطمیه۱۴۰۲ به نفس سید امیر حسینی
#روضه_حضرت_زهرا
#سبک_روضه
#روضه_حضرت_زهرا (س)
با نوای حاج سید رضا نریمانی
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
انگار سَردردت تو را بد خواب کرده
تب کردنت بدجور جسمت آب کرده
دیدی که گلهایت برایت گل گرفتند؟
دیدی حسن عکس شما را قاب کرده؟
امّید دارد زخمهایت خوب گردند
با اینکه میداند تو را بیتاب کرده
تو در میان بستر و من هم کلافه
درد تو مَردَت را چه بی اعصاب کرده
باید بریزم در خودم این گریهها را
این بغضها قلب مرا خوناب کرده
خیر و خوشی هرگز نمیبیند کسی که
دریای زیبای مرا مُرداب کرده
اصلا خبر داری حسین دلواپس توست؟
دیدی که ظرف آب را پُر آب کرده؟
یک روز میآید حسینت تشنه مانده
یک لشکر اما مرکبش سیراب کرده
*شاعر: #آرمان_صائمی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
#سبک_روضه /*بخش دوم
#روضه_حضرت_زهرا (س)
با نوای حاج سید رضا نریمانی
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گریه نکن
تو که گریه میکنی میمیرم
گریه نکن
غمت از دنیا کرده سیرم
نبینم دیگه غربت رو توو چشات
بیا دردات و تقسیم کن با زهرات
درد و ناله واسه من
شب و کابوس واسه تو
بیکسیت غصهی من
غم ناموس واسه تو
یه دلِ خون واسه من
خونِ دیوار واسه تو
آتیش در واسه من
داغ مسمار واسه تو
« آه! مادرم؛ آه! مادرم»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
🍁روضه جانسوز حضرت زهرا سلام الله علیها _ حاج حسن خلج🍁
💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠
پاشو دخترت يه گوشه ذكر ِ ربنا گرفته
اولين بار ِ كه اين طور دستش و بالا گرفته
براي خوب شدن تو ، به خدا رو زده زينب
با همين قد كوچيكش، خونه جارو زده زينب
براي اينكه يه لحظه ديده وا كني بخندي
نمي دوني با چه عشقي شونه بر مو زده زينب
اي بلند ِ آسموني نميشه پيشم بموني
*علي داره التماس ميكنه*
اي بلند ِ آسموني نميشه پيشم بموني
گريه كن يه كم سبك شي
*فاطمه جان، هفتاد و پنج روز ِ بغضات رو نگه داشتي،هي گفتي علي خبر دار نشه،علي ناراحت نشه، علي ندونه چي شده به سر من*
گريه كن يه كم سبك شي بغضت و نذار تو سينه
گريه كن گريه عزيزم با علي بودن همينه
تو كه گفتي تو هميشه تو اميرالمؤمنيني
چرا چند وقت ِ كه ديگه روبرويم نميشيني
پاشو راه برو يه خورده دل من آروم بگيره
نور چشمم نكنه از بعد كوچه نمي بيني
اي بلند ِ آسموني نميشه پيشم بموني
*داره نماز مي خونه،همين كه نمازش تموم شد،ديد حسن اين طرف،حسين اين طرف ايستاده،شستش خبر دار شد يه اتفاقي افتاده، سرش رو بلند كرد،اينجا چيكار مي كنيد،چه خبره؟ديد هردو آقازاده سرشون رو انداختن پايين،بابا به دادمون برس،اگه دير كني مي ترسم مادرمون رو ديگه نبيني،چه جوري اومد بماند،چند بار تو راه زمين خورد،هي عبا پيچيد دور پاش تا مي اومد بلند شه،يازهرا، خدا برا هيچ كي نياره، از بيرون بياي ببيني عزيزت از دست رفته، از چهارچوب در وارد شد، ديد يه ملافه رو صورت فاطمه كشيده شده،يه گوشه زينب كز كرده،خيره خيره داره نگاه ميكنه،ام الكلثوم ِ دوساله هي دور اين بستر مي گرده، هي زير لب ميگه: وا اُما، وا اُما. اومد نشست كنار بستر، روضه ي من همين چند جمله،همتون رو به خدا سپردم،ان شاء الله يه روزي همين جا تو روضه ي مادرمون،همه ي ما دق كنيم و بميريم، روزنامه ها بنويسن يه جايي چندين نفر همه با هم دق كردن،بعد همه ميپرسن چي شده؟بعد توي تيتردرشت روزنامه ها مي نويسن،اينها همه بي مادر بودن،اينها همشون مادراشون رو از دست دادن،كجا؟مدينه. چرا؟ تو كوچه يه بي حيا، يه نامرد،جلو مادرشون رو گرفته بود....يازهرا.... علي از چهارچوب در اومد تو نشست كنار بدن فاطمه ملافه رو كنار زد،ديد هر دو درهاي بهشت بسته شده،صدا زد مادر حسن! ديد جواب نمياد،مادر حسين!،ديد خبري نيست،دختر رسو الله! كليد قلب زهرا رو علي ميدونه، صدا زد:فاطمه من علي ام،من علي ام،چشماتو باز كن، من علي ام...*
#حاج_حسن_خلج
#روضه_حضرت_زهرا
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
Bazri_Shahadat_Hazrat-Zahra_1400.mp3
10.49M
🏴 السلام علیکِ یا فاطمة الزهرا
🔊 بدرود امیدم، همه دار و ندارم
باید بدنت رو توی تابوت بزارم ...
◼️ #روضه_حضرت_زهرا
🎤حاج محمد رضا #بذری
غمناک ترین حادثه زندگی من
مهر من و مهتاب شب بندگی من
با اشک به دیوار و در کوچه نوشتم
این کوچه شده باعث شرمندگی من
از ناله من موج گرفت خشک ترین رود
از رفتن تو کوچه این شهر مه آلود
بدرود بهشتم،نفسم،عشق عزیزم
آهسته برو،پشت سرت اشک بریزم...
بدرود قرارم،همه دار و ندارم
باید تورو به خالق منان بسپارم
میگن در جنت دیگه مسمار نداره
اونجا کسی با بال ملک کار نداره
باید روی گلبرگ شقایق بنویسند
گل تاب فشار در و دیوار نداره...
انگار گلم اومده بودی که بری زود
کز روز تولد به تنت رخت سفر بود
بدرود بهشتم،ملکم،روح بلندم
بند کفنت رو باید انگار ببندم
بدرود امیدم،همه دار و ندارم
باید بدنت رو توی تابوت بزارم ...
#فاطمیه
#شام_غریبان_حضرت_زهرا
#بعد_از_شهادت
.
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
.
#روضه_بعد_از_شهادت_حضرت_زهرا
عمّار میگوید: به خانه آقا و مولایم امیرالمومنین رفتم و از ایشان اجازه ورود گرفتم. به من اجازه فرمودند و داخل شدم. ایشان را در حالی که محزون و اندوهگین نشسته بودند، یافتم و حسن در سمت راست و حسین در سمت چپ ایشان نشسته بودند. گاهی به حسین علیهالسلام نگاه میکرد و میگریست و گاهی به حسن علیهالسلام.
هنگامیکه به حال او و فرزندانش نظاره کردم از خود بیخود شده، اشکهایم جاری شد و به شدت گریستم. هنگامیکه آرام شدم عرضه داشتم: اجازه سخن به من می دهید فرمود: بگو ای ابا الیقظان!
عرضه داشتم: شما امر بر صبر کردن در مصیبت می نمایید. پس این اندوه طولانی (در این مصیبت) چیست؟ در حالی که شیعیان شما به خاطر خانهنشینی و غیبت شما آرام ندارند و این امر بر آنها سخت است. میگوید حضرت به من نگاه کرده و فرمود:
ای عمّار! همانا مصیبت کسی که من از دست داده ام بسیار سخت است.
من رسول خدا را با از دست دادن فاطمه از دست دادم.
او برای من موجب آرامش و تسلیت بود. هنگامیکه سخن میگفت در گوش من صدای رسول خدا می پیچید و هنگامیکه راه می رفت مثل رسول خدا راه میرفت و من درد فراق را جز با دوری او احساس نکردم و چه بزرگ است مصیبتی که به من رسیده است.
هنگامیکه او را در جایگاه غسل قرار دادم، فهمیدم که استخوانی از پهلوی او شکسته است و پهلویش از ضربه تازیانه ها سیاه شده و او آن را از من مخفی می نمود که می ترسید مبادا اندوه من بیشتر شود و به حسن و حسین نمی نگرم مگر اینکه اشک راه گلویم می گیرد و به زینب گریان نگاه نمیکنم مگر اینکه دلم به حال او به رقّت در می آید. سپس حضرت با عمار از منزل خارج شدند و شیعیان به یکدیگر بشارت آن را دادند.
📚منابع:
انوار العلومة، ص ۲۱۴
👈برگرفته از کتاب فاطمیه ماثور، حجه الاسلام شیخ محسن حنیفی، صفحه ۱۳۰
#بعد_از_شهادت
#حضرت_زهرا #فاطمیه
#روضه_حضرت_زهرا
@majmaozakerine
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین