✨✨"سپاه"پاسدارانقلاباست🇮🇷✨✨
روزپاسدارمبارک💚
#سپاه_جان_برکف
#پاسدار_انقلاب
https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
✨ای عشق زلال، روح دریا عباس!
✨زیبایی محض، ای دلارا عباس!
الحق که به تو نام قمر می آید🌙
ای ماه ترین عموی دنیا عباس! 💚
#میلاد_حضرت_عباس(ع)✨❣️
#مبارڪـباد✨❣️
https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_بیست_و_ششم
چیزی که میدیدم برایم غیر قابل هضم بود
با تعجب به دور و برم نگاه کردم تا عکس العمل بقیه را ببینم ... ولی انگار همه جز من توجیه بودند و با لبخند دست میزدند ...
نگاهم با نگاه عمه فاطمه گره خورد
نگاهم پر از سوال بود
عمه همانطور که داشت دست میزد با چشمهایش مرا به آرامش دعوت کرد
عروس چادر سفیدی به سر کرده بود و با لبخند به بقیه نگاه میکرد
عروس و داماد نشستند و عاقد آمد و خطبه عقد جاری شد ...
سختی لحظه بله گفتن مرتضی برای من به اندازه عمه فاطمه بود ...
قطره اشکی از گوشه چشمهای عمه چکید و زیر لب دعای خیری کرد و بعد به عروسش هدیه داد.
نوبت هدیه دادن من رسید
چادرم را تعویض کرده بودم
با چادر سفیدم کمی رو گرفتم و سکه ای که از هدیه های عروسی خودم برداشته بودم به دست عروس دادم
مرتضی وسط سر و صدا ما را به هم معرفی کرد :
+ راحله جان ایشون طیبه خانوم دختر دایی مرحومم هستن
عروس دستم را به گرمی فشرد
_بله همونی که برام گفته بودی ؟
مرتضی کمی سرخ شد و دستپاچه گفت :
+بله ایشون هستن که برات گفتم کل خاطرات کودکی من با ایشون و پدر و مادرشون ساخته شده ...
در حالیکه مرتضی داشت این حرفها را میزد من فقط نگاهش میکردم
تبریک گفتم
با لبخند
با غم
دیگر از حسادت خبری نبود
نگاهم به چهره ی تکیده راحله خیره بود
من با این زن رقابتی نداشتم
همان موقع دختر ده یازده ساله ای آمد سمت راحله :
_مامان ... مامان
عروس گفت :
+جانم مامان جان
لهجه ی جنوبی در صدایش هویدا بود
خدای من اینجا چه خبر است ...
دنیا دور سرم میچرخید
به مرتضی نگاه کردم
سرش پایین بود و به گل قالی خیره بود
خجالتم را کنار گذاشتم
خودم را نزدیکش کردم
انقدر که فقط صدایم را او بشنود
چادرم را جلوی لبهایم گرفتم
متوجه شد
کمی خم شد سمتم تا در آن سر و صدا ، صدایم را بشنود
با خشم و عصبانیت گفتم :
+چیکار کردی مرتضی ... چیکار کردی با زندگیت
سعی میکرد لبخند بزند
همانطور که به سمت من خم شده بود گفت :
_هنوز مونده طیبه ، هنوز که کاری نکردم
کمی عصبی ادامه داد :
_نمیبینی مگه عروسیمه
خوشحال باش دختر دایی
از پشت دستم کشیده شد
عمه بود :
_بیا گلم بیا اونجا اذیت میشی جا تنگه برات ...
همانطور که دستم را گرفته بود مرا به طبقه بالا برد .
در اتاق را پشت سرم بست
روی صندلی نشستم
چقدر هوا کم بود
انگار اکسیژن به ریه هایم نمیرسید
عمه پایین پایم نشست
سر و صدای عروسی زیاد بود و صدای هق هق من و عمه فاطمه را می پوشاند.
دستهایم را گرفته بود :
+ چرا عمه ؟ چرا گذاشتید مرتضی با زندگیش اینکارو کنه ؟
_ نتونستم طیبه جانم ... تصمیمش جدی بود
مرتضی زندگیشو با خدا معامله کرد ، من چی میتونستم بگم ...
خدا میدونه نگران تو بودم ، با این حالت ، فکر میکردم امیر خان راضی نمیشه و نمیآیید وگرنه حتما قبلش آمادت میکردم .
+من این مدت از همه جا بیخبر بودم ...
با التماس گفتم :
+بهم بگید لطفا چی شده ؟
عمه اشکهایش را پاک کرد
همانطور که زمین نشسته بود زانوهایش را بغل کرد و گفت :
_راحله اهل جنوبه ، همسرش شهید شده و ۳ تا فرزند داره ...
+ با تعجب گفتم ۳ تا بچه ... مگه چند سالشه ؟
_ از مرتضی ۱۷ سال بزرگتره ... از من دو سال کوچیکتره فقط
دیگر فقط سکوت بود بین ما ...
به جای آنهمه احساس خشم و حسادت ، تمام وجودم را حس عذاب وجدان پر کرده بود
خودم را مقصر میدانستم
مرتضی داشت از هر دوی ما انتقام میگرفت
در باز شد
معصومه خانم سرش را داخل آورد :
_کجا موندید پس ؟ پاشید بیایید پیش مهمونا زشته
عمه بلند شد و بغلم کرد
_ خوب باش گلم ... برم من ؟
+ بله عمه جان برید منم میام الان ...
مرتضی داماد شد ...
زندگیش را پای زن و ۳ فرزند شهید گذاشت
راحله ...
#ادامه_دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تا_همیشه_سلام
✨ وَ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ حَقٌّ....
▫️مگر جهنم، جز فراق توست
و
✅ بهشت، جز لحظهی وصال تو؟!
سلام دلیل نفسهایم💞
https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
یکگل از کلمات برای اعلام ورود خود
به جهان استفاده نمےکند؛ تنها شکوفه
میدهد🌷 (عملگــــــــرا باشیـــم☺️)
•••⏪ حرف زدن را همه بلدند‼️•••
https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
💢 از محرمِ امسالی که گذشت باهاش آشنا شدم ؛
💢 از همون جایی که شنیدم سیدطالـع باکوبی گفت :
💜 غیرتی قربان ابالفضل(مداحی ترکیِ) ،..
بعد سید مجید بنی فاطمه گفت :
🧡میدونی چی کرد ابیعبدالله ؟
اومد جلوی خیمه عباس .. عمودِ خیمهرو کشید یعنی آی بدونید این خیمه دیگه صاحب نداره ....
💝از همون موقع دلم رفت برای غیرتش💝
باز سید مجید بنی فاطمه گفت :
💚 یه تارِ موتو به دنیا نمیدم ،،،، چشماتو به صدتا دریا نمیدم...
🌙فهمیدم یلِ امالبنین الحق که قمرِ بنی هاشم بوده🌻🌻🌻
🧡به قول سکینه حرف عموی من نشد نداره ؛ علمدارِ من باوفا ترینه❣
عمــوعبــاسم ، کــوهِ من❤️❤️❤️
🎊🎊ولادتـت مـبارک باغیـرتتـرین :))🎊🎊
https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️❤️چهارم #ماه_شعبان
🎊🎊🎊 میلاد حضرت عباس(علیه السلام) و روز جانباز
بر #امام_زمان (عج) و مقام معظم رهبری و جانبازان سرافراز کشور و شما بزرگواران تبریک و تهنیت باد❤️❤️
#میلاد_حضرت_عباس💐
https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
1_1510262790.mp3
2.36M
🌺 #میلاد_حضرت_عباس(ع)
♨️وفای به عهد
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #رفیعی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پاورقی
سلبریتی و ورزشکار نداره باید با همه برخورد بشه!!!🤔
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
#مهدویتدرقرآن ۷۹
🔅آیهای از سوره ص
📖«قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجیمٌ»
🔸خداوند فرمود: «از آسمانها (و صفوف ملائکه) خارج شو، که تو رانده ی درگاه منی»[ص /۷۷]
🔹عبد العظیم بن عبد اللَّه حسنی گوید:
از حضرت امام علی النقی علیه السلام شنیدم که میفرمودند:
«مفهوم رجیم آن است که شیطان با لعن از درگاه خدا رانده شده، و از هر جای خیر و نیکی دور شده، هیچ مؤمنی او را یاد نمی کند، مگر اینکه بر او لعنت فرستد.
به راستی در علم اولیّه ی خداوند گذشته است که، وقتی امام قائم علیه السلام قیام فرماید، هیچ مؤمنی نمی ماند مگر آن که در آن زمان همانطور که قبلاً اورا لعن و نفرین میکرد، سنگ بر او میزند و او را از خود دور میسازد.»
📚 بحار الأنوار، ج ۶۰، ص ۲۴۲
البرهان فی تفسیر القرآن، ج ۱، ص ۶۲۰
🆔https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
#دانستنی
✅فواید سویق جو
✍ حفظ سلامتی و تقویت بدن در کودکان در حال رشد
در زنان باردار و موجب تقویت مادر و جنین و مانع از بدنیا آمدن فرزند معلول میشود
اگر قبل از بارداری به مدت ۴ هفته زن و شوهر استفاده کنند، این کار باعث بدنیا آمدن فرزندی با بنیهی قوی میشود
افرادی که به کمبود آهن و فولیک اسید دچار هستند پیشنهاد میشود از سویق جو استفاده کنند
برای افرادی که دچار شکستگی و پوکی استخوان هستند، به شدت پیشنهاد میشود که همراه با خرما، عسل و شیر استفاده شود
مصرف معجون شیر، خرما و عسل به همراه سویق جو به کسانی که در راه رفتن دچار دچار خستگی میشوند مفید است
🌕 سویق جو برای دیابت
ترکیب سویق جو به همراه سویق سنجد برای تقویت مغز استخوان و کسانی که دیابت (دیابت نوع یک و دو و دیابت بارداری) بسیار مفید است
🌕 تقویت مو و اشتها
ترکیب سویق جو با ماست و دادن آن به فرزند خود باعثمیشود موهای آن تقویت و اشتهای فرزندتان زیاد شود و به وزن خوبی برسد👌
🆔https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_بیست_و_هفتم
راحله خانم صاحب همه آرزوهای من شده بود
ولی در مقابلش سپر انداختم
زن زجر کشیده ای که در شهر ما غریب بود
با سه فرزند شهید
بیشتر از ده سال بچه هایش را به تنهایی و در شهر جنگ زده بزرگ کرده بود ولی حالا با بودن مرتضی حتما دیگر غصه ای نداشت ...
آی مرتضی
مرتضی
مرتضی
کارش را درک نمیکردم
منتظر بودم با یک دختر کم سن و سال و با ایمان ازدواج کند ولی حالا با یکی همسن مادرش رفته زیر یک سقف ...
با آمدن راحله خانم عمه مشغولیت بیشتری پیدا کرد ، از طرفی تدریس و کارهای دانشگاه هایی که میرفت، از طرفی جمع و جور کردن ۳ بچه ای که همه جوره خودش را مسئول آنها می دانست.
برای همین من سعی میکردم حداقل کمتر مزاحمش شوم.
تابستان مهدا به دنیا آمد ...
دختر نرم و قشنگم ... انگار امیر نوزاد شده بود
از شدت شباهتش به امیر همه شگفت زده میشدند
اما امیر در آسمانها سیر میکرد
معلوم بود دختر دوست است
همیشه از اینکه محمد اصلا شبیه او نیست ناراحت بود اما مهدا دقیقا شبیه امیر و مادرش بود و همین هم باعث شادی مضاعف آنها شد.
به لطف امام زمان زندگیم به روال خوبی درآمده بود ...
درس و کار و زندگی از من پرتلاش انقدر انرژی میگرفت که دلتنگ تعلقات سابقم نشوم
درسهایم را خوب یاد گرفته بودم
شدت نیاز به دوپامین مغزم که با دیدن مرتضی ترشح میشد ، کمتر شده بود .
آن زمان ها با وجود بچه ها من بدون اینکه متوجه شوم آرام آرام از دوران شیدایی گذر کردم.
با مراقبتها و محبت ها و شوخیهای امیر تبدیل به زن شاد و پر انگیزه ای شده بودم که پر از امید به کار و تحصیل میپرداختم .
مهدا دو ساله بود که به پیشنهاد عمه برای مشاوره به دو مدرسه دخترانه رفتم
در یکی از این مدارس دختر راحله دانش آموزم بود
ارتباط من با راحله خانم به بهانه ی دخترش جمیله شروع شد .
جمیله نشانه های افسردگی داشت و نیاز بود که خانواده برای درمانش اقدام کنند.
اولین بار که از راحله خانم دعوت کردم تا به مدرسه بیاید حسابی نگران بود ، اما با صحبتهای من آرام شد .
زن متینی که هنوز لهجه ی غلیظ عربی داشت
یک سری نکات را برایش گفتم اما مشخص بود که باید مرتضی هم ورود میکرد .
داناتر از قبل شده بودم ، باید قبل از ارتباط با مرتضی همسرم را مطلع میکردم، آن شب سر صحبت را با امیر باز کردم .
وقتی حال روحی جمیله را شنید او هم متأثر شد.
_حالا باید براش چه کار کرد ؟
+ جای نگرانی نداره ولی خب لازمه با مرتضی مطرح بشه تا برای درمان این دختر اقدام کنن
راحله خانوم هم غریبه و هم سواد کافی نداره
امیر خوب گوش میکرد و همانطور که در حال ماساژ دادن محمد بود خیلی محکم گفت :
_ تو خودت کاربلدی عشقم ، با مرتضی صحبت کن و بگو بهش چیکار کنه ، ان شاء الله میتونه کمکش باشه .
مهربان به رویش لبخند زدم
کجا رفت امیر لجباز و خودخواه ؟
از دیدن این مرد آرام و منطقی لذت میبردم ...
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️
+چشششمممم مهربونم ، چششممم دل نازک من ، چشششممم بابای مهربون دختر پرست
_پاشو پاشو مامان حسود پاشو برو جیگر منو بیدار کن که سیر بازی کنم باهاش ...
از راحله خانوم شماره مرتضی را گرفتم
برایش پیام ارسال کردم و خواستم که به مدرسه بیاید.
تشکر و عذرخواهی کرد و گفت که تا هفته آینده کرج نیست و به محض بازگشت از سفر کاری خواهد آمد.
شب قبل از دیدار پیام داد ...
موضوع را به امیر گفتم او هم برایم آرزوی موفقیت کرد ، فردای آن روز خیلی آرام و مسلط به مدرسه رفتم .
محمد کمی تب داشت دلم پیش بچه ها مانده بود و چند بار به پرستاری که در نبود من میآمد خانه زنگ زدم.
ساعت نزدیک ده بود که وارد اتاقم شد .
کت و شلوار سورمه ای و پیراهن آبی آسمانی پوشیده بود.
کفشهایش از واکس تازه برق میزد .
دو سه تا انگشتر عقیق و یک تسبیح کوتاه زرد رنگ در دستش بود.
کیف بزرگ چرمی هم در دست دیگرش که رنگ قهوه ای آن با کفشهایش هماهنگ بود.
همه چیز نشان از این میداد که برای دیدن من به خودش رسیده است .
یک لحظه به سر و وضع خودم دقت کردم
مثل همیشه شیک و مرتب
ولی قطعا برای دیدن مرتضی به خودم نرسیده بودم .
قبل ترها هربار که میخواستم ببینمش کلی به خودم سختی میدادم .
اما الان همه چیز فرق داشت .
رو به رویم مردی ایستاده بود که عزیزم بود ولی آن تب عشق حالا دیگر به عقل و منطق تبدیل شده بود
دعوتش کردم ...
نشست
سرش پایین بود و به حرفهایم گوش میداد
من شرایط جمیله و راهکارها را برایش گفتم
او هم به خوبی گوش داد و پذیرفت
وسط حرفهای من بی هوا حرف را عوض کرد و پرسید :
_خودت خوبی طیبه ؟
کمی دستپاچه گفتم :
+ بله خدا رو شکر ...
سرش را بالا آورد و نگاهم کرد
_نمیخوای حال منو بپرسی ؟
ضربان قلبم روی هزار رفت ...
#ادامه_دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تا_همیشه_سلام
✨ يَا مَوْلايَ شَقِيَ مَنْ خالَفَكُمْ، وَ سَعِدَ مَنْ أَطَاعَكُمْ
▫️سلام بر تو ای کسی که هرکه شما را اطاعت کند سعادتمند است
و هر که روی از شما بگرداند، نگونبخت!....
https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
🌹وقتی که فروغ ازلی دیدن داشت
🎊 انوار خداوند جلی دیدن داشت
🌹با دیدن فرزند عزیزش سجاد
🎊لبخند حسین بن علی دیدن داشت
✨میلاد
✨سید الساجدین
✨ امام زین العابدین علیه السلام
✨ بر همه عاشقان
✨ و شیعیان آن حضرت مبارک باد.
💜💙💚💛🧡❤️
#میلاد_امام_سجاد علیه السلام
#ماه_شعبان
https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff
✨آدم های منفی به پیچ و خم جاده می اندیشند🎢
✨و آدم های مثبت به زیبایی های طول جاده⛲️
🚘هر دو ممکن است به مقصد برسند،
اما یکی با حسرت 👹
و دیگری با لذت!😌
https://eitaa.com/joinchat/1045954758C3e5a03eeff