eitaa logo
، اشعارمجنون کرمانشاهی(حاج آرمین غلامی)
624 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
4هزار ویدیو
934 فایل
اشعار ناب آیینی اثرشاعر ومداح اهل بیت (ع)حاج آرمین غلامی متخلص به (مجنون کرمانشاهی) شاعر۱۱/کتاب شعرآیینی،عاشقانه(فارسی،کردی)
مشاهده در ایتا
دانلود
@majnon1396 آنقدرضربه مزن چونکه سرم درد گرفت سر شب تابه سحر چشم ترم دردگرفت نشد آزاد دگر از قفس این جسم وتنم دوصد افسوس که این بال وپرم درد گرفت دخترانت همگی چشم به راهم هستند سوی آنان همه ی این نظرم دردگرفت عجبی نیست که چیزی زتنم باقی نیست بنگراین زانو و ساق و کمرم درد گرفت وای برتخته ی در جسم مرا میبردند رفتنم بودتماشا، بصرم دردگرفت
@majnon1396 غروب بود و یهودی دوباره برمیگشت گمان کنم که صدایت ضعیف تر میگشت شنیده ام به تنت زخم های کاری بود که زخم تازه اگر بود بی اثر میگشت به زیر دست حرامی و درسیه چالی شکافِ زخمِ تنت باز و بازتر میگشت به زیر چکمه وضرب لگد خودت دیدی که ضربتش همه شلاق بودو بر میگشت غروب بود و تنت در میان زندان بودِ زهجر روی تومعصومه بیِ پدر میگشت
   حوروقلمان وملک گرم پناهت یارباب عشق  بازی حسین  اندر نگاهت یارباب   عفّت وحجب وحیا درسایه سارلطف توست پرچم اسلام از چادر سیاهت یارباب    عزت و آزادگی مدیون  صبرت بوده است عفّت حُجب و حیا مدیون راهت یارباب   روضه ای برپا شده هرجا بنامت تا ابد عالمی محتاج تسبیح و گواهت یارباب    بهره منداست از همان صوت حزینت عالمی هرکجا اسباب گریه سوز و آهت یارباب    سوختی ازدوری طفل صغیر وکوچکت عرش اعلای خداشد پایگاهت یارباب   گشته ویران کاخ ظلم شامیان  با همّتت بود ه پیرو ملتّی پیش سپاهت یارباب   باد آن دستی بریده  بست دستان تورا این اسارت رفتنت شددلبخواهت یارباب   آن گلوی پاره ی اصغرتورا آواره کرد خاک قبر اصغرت شدسجده گاهت یارباب  
بسم الله الرحمن الرحیم ۹۹_با باتوشروع سال ما،باب الحوائج گریان توهستم شها،باب الحوائج مهرت به روی سینه ها،باب الحوائج نالیده ام من زین عزا،باب الحوائج سال نواست ودیده ام داردتمنا گریان توگردیده ،ای شمس دل آرا شور عبادات منی،درسال تحویل نور سماوات منی،درسال تحویل معنی حاجات منی درسال تحویل اوج مباهات منی درسال تخویل عمری به عشقت قلب خود راپروراندم بر ما نظر کردی و از عشق تو خواندم باب الحوائج خانه ات آباده آباد کاره منه وامانده بازم بر تو افتاد ازدست دل،ازدست دیده آه و فریاد دنیای بی توداده مولاعقل بر باد هرگزنکردم برگناهم اعترافی آیاشودگردم شبیه بُشر حافی خلوت نشین بزم عرفان با خدایی روح مناجات شبانه در دعایی وقت عبادت مست ذکر ربنایی درسجده هایت از همه عالم جدایی زندانیان مشتاق ذکر یا مجیرت در کنج بالانشین هستی و شدعالم اسیرت موسای طورشیعیان تونوربودی در کنج زندان ها میان طور بودی دُرّ  ولایت هستی و مستور بودی عمر زاهل خانواده دور بودی گویا رضا دلتنگ دیدار تو باشد یک عمرمعصومه هوادارتوباشد در دل خیال آمدن هایت نباشد حرفی دگر اندرسخن هایت نباشد حتی رمق در پا شدن هایت نباشد شکوه براین بر هم زدن هایت نباشد یک گوشه غرق جلوه های دوست مانده از توفقط یک استخوان و پوست مانده دلخسته ای مولا از آن زندان سندی دربندی ،ای آقا از آن زندان سندی خون شد دل طاهااز آن زندان سندی خون می چکد از پا از آن زندان سندی گشتی اسیردشمن پست یهودی بنشسته بر رخساره تودست یهودی قاتل به زندان ظلم ها تکرار می کرد با ضرب سیلی روزه ات افطار می کرد آزاره تو آن مرد بی مقدار می کرد باضرب پا جسم تورا بیدار می کرد سندی شاهک آمدوبی هردلیلی باتازیانه می زند گاهی به سیلی باضرب پا ملعون تنت را جا به جا کرد آنقدرمیزدبرتنت تاکه رها کرد حاجات خود رابا زدنهایش روا کرد افتاد ی وچشمان تو یاد رضا کرد گفتی رضا جانم ببین بابا چه حالی است بابا بیا جای تو ومعصومه خالی است باتازیانه برتن محبوب میزد ای زهر خورده برتنت مضروب میزد قاتل تو را با تکه ای از چوب میزد درکنج زندان، تورا ای خوب میزد درکنج زندان بر زمین مانده تن تو امانشدغارت دگرپیراهن تو دربین صحرابی کفن جدشمابود در بین گرما پاره تن جدشمابود آقابدون پیرهن جدشمابود محو خدای خودشدن جدشمابود امشب عزادار شهید کاظمینم آغازسال نو، پریشان حسینم هرگزکسی با مرکب از رویت نرفته دست کسی هرگز به گیسویت نرفته سرنیزه ها مابین پهلویت نرفته هرگزسه شعبه روی بازویت نرفته گریان شدی بر قامتی که بر زمین خورد درعلقمه ساقی،عمود آهنین خورد
@majnon1396 نوای حضرت کاظم دم مفاتیح است همیشه ذکرتوبر،دانه های تسبیح است برای خلق بشر، آفریده شد ذاتش کسی نبوده به زندان کند ملاقاتش میان خلق خدا کس نبوده همچون او که ناله های سحر نغمه ی مناجاتش نوابه هر سخنش بود،شد کلیم الله کسی که بوده به زندان سرای میقاتش اسیرسلسله بودو اسیرزنجیراست فرشته ها همه مخمور در خراباتش شکسته ساق دوپایش ویاکه افتاده کسی که می گذرد فوق عرش اوقاتش برای کشتن او سندی آمده امشب چنین که گشته هویدا تمامی ذاتش
@majnon1396 باشد به زندان بلا موسی بن جعفر شد کشته از زهر جفا موسی بن جعفر از بس ستم ها دیده از سندی شاهک پر زد از این دار فنا موسی بن جعفر مجنون کرمانشاهی *** از زندگانی گردیده ام سیر از ظلم ظالم گردیده ام پیر یا رب کن خلاص مرا ز زندان که باشد تنم در غل و زنجیر مجنون کرمانشاهی *** سائل کوی توام موسی بن جعفر عاشق روی تو ام موسی بن جعفر تویی سلطان و منم بنده ی تو مست از آن بوی تو ام موسی بن جعفر مجنون کرمانشاهی *** ای هفتمین مولای دین موسی بن جعفر پور امیر المومنین موسی بن جعفر ای آنکه شد بهرت لقب باب الحوائج باشی شه اهل یقین موسی بن جعفر مجنون کرمانشاهی *** به رخسارم نشسته تازیانه ز سیلی بر رُخم مانده نشانه کسی هرگز ملاقاتم نیامد ولی آید عدو با تازیانه مجنون کرمانشاهی *** ای غریب کاظمین موسای کاظم ای امیر عالمین موسای کاظم سالها در حبس هارون بوده ای وارث خون حسین موسای کاظم مجنون کرمانشاهی *** شب دل واپسی لاله باشد دل معصومه غرق ناله باشد بگو آید رضا تشییع پیکر که شد پاره جگر موسی بن جعفر مجنون کرمانشاهی *** در کُند و زنجیر موسی بن جعفر گردیده اسیر موسی بن جعفر از ظلم اعدا در جسر بغداد گشته زمین گیر موسی بن جعفر مجنون کرمانشاهی *** گویا شهادت نامه موسی به امضا می رسد آه و فغان شیعیان تا عرش اعلا می رسد موسی بن جعفر ای خدا، شد کشته از زهر جفا از جسر بغداد گویا آوای زهرا می رسد مجنون کرمانشاهی *** اگر نیایی رضا به وقت مردن من دگر نبینی طرز جان کندن من بیا تو این دم آخر به بالین سرم بیا ببین همچو گل فسردن من مجنون کرمانشاهی *** بلبل به چمن غزل سرایت کاظم مستانه از آن عشق و ولایت کاظم با شور و فغان چنین به آوا کوید من سینه زنم بهر عزایت کاظم مجنون کرمانشاهی *** دل را ز کاظم و عشق او شیدا کنم خشنود تو با اشک دل زهرا کنم خواهی که روی به بارگاهش ای دل با سینه زنی قیامتی بر پا کن مجنون کرمانشاهی *** آنکس که ره عاشقی آغاز نمود با یاد و خیال دوست پرواز نمود بر خانه کاظم چو زند دست توسل مولا ز کرم در به رویش باز نمود مجنون کرمانشاهی *** کاظمین ای گلشن موسی بن جعفر جامه حق بر تن موسی بن جعفر غرق دریای گناهم ای حرم دست ما ودامن موسی بن جعفر مجن کرمانشاهی *** یوسف زندانی زهرا امام کاظم است سرو ناز گلشن طاها امام کاظم است زیر زنجیر گران جان را فدا بنموده ای بر حسین بن علی تو اقتدا بنوده ای مجنون کرمانشاهی *** زند سندی به رویش وحشیانه به جسمش مانده جای تازیانه تن موسی بن جعفر جای خون است به پا و گردنش زنجیر دون است مجنون کرمانشاهی *** رضا جسم پدر دارد در آغوش شده معصومه از بهرش سیه پوش به یاد غربت موسی بن جعفر زند شیعه به روی سینه و سر
@majnon1396 روی خاروخس زندان بدنت افتاده زیرپای مردکی بود تنت افتاده میکندملعون جسارت برتو ونام علی بین این هم همه‌ها، پر زدنت افتاده گوکه این معرکه‌ها بین سیه چال ز چیست دست آن مرد یهود پیروهنت افتاده آن یهودی به امید زدنت آمده بود زیرشلاق، عقیق یمنت افتاده پیکرت روی زمین بود و تنت ریخت بهم زیرشلاق جسارت بدنت افتاده
بسم الله الرحمن الرحیم ۹۹_با باتویاموسی ابن جعفرسال ما،آمد زراه اول سال است، بی جیره مواجب آمدم شدشروع سال ما درسوگ شاه کاظمین باز هم درماتمت من بی جوانب آمدم سال مابانام یاموسی ابن جعفرآمده دستِ خالی در پی لطفی مناسب آمدم سال نو،آنچه صلاحِ ماست آن را لطف کن درهوای گریه ات، بی قُوتِ غالب آمدم اول سال است باگریه،دلم معواگرفت عذر خواهم من اگر جزوِ اجانب آمدم پایِ ما امسال هم در خیمۀ تو آمده عذرخواهم گرچه من،سوی توکاتب آمدم اول است این خانه تکانی ها خوش است چون گدایی بردرت با این مراتب آمدم درسیه چاله تورامحبوس کرده ظالمی درعزای توپی درک مطالب آمدم بین زندان بودی وسندی تورا میزدچه بد درهوای گریه ام ،باهرمراتب آمدم کیستی موسی ابن جعفر،صاحب عالم تویی آه من محروم از دیدارِ صاحب آمدم
بسم الله الرحمن الرحیم ۹۹_با باتوشروع سال ما،باب الحوائج گریان توهستم شها،باب الحوائج مهرت به روی سینه ها،باب الحوائج نالیده ام من زین عزا،باب الحوائج سال نواست ودیده ام داردتمنا گریان توگردیده ،ای شمس دل آرا شور عبادات منی،درسال تحویل نور سماوات منی،درسال تحویل معنی حاجات منی درسال تحویل اوج مباهات منی درسال تخویل عمری به عشقت قلب خود راپروراندم بر ما نظر کردی و از عشق تو خواندم باب الحوائج خانه ات آباده آباد کاره منه وامانده بازم بر تو افتاد ازدست دل،ازدست دیده آه و فریاد دنیای بی توداده مولاعقل بر باد هرگزنکردم برگناهم اعترافی آیاشودگردم شبیه بُشر حافی خلوت نشین بزم عرفان با خدایی روح مناجات شبانه در دعایی وقت عبادت مست ذکر ربنایی درسجده هایت از همه عالم جدایی زندانیان مشتاق ذکر یا مجیرت در کنج بالانشین هستی و شدعالم اسیرت موسای طورشیعیان تونوربودی در کنج زندان ها میان طور بودی دُرّ  ولایت هستی و مستور بودی عمر زاهل خانواده دور بودی گویا رضا دلتنگ دیدار تو باشد یک عمرمعصومه هوادارتوباشد در دل خیال آمدن هایت نباشد حرفی دگر اندرسخن هایت نباشد حتی رمق در پا شدن هایت نباشد شکوه براین بر هم زدن هایت نباشد یک گوشه غرق جلوه های دوست مانده از توفقط یک استخوان و پوست مانده دلخسته ای مولا از آن زندان سندی دربندی ،ای آقا از آن زندان سندی خون شد دل طاهااز آن زندان سندی خون می چکد از پا از آن زندان سندی گشتی اسیردشمن پست یهودی بنشسته بر رخساره تودست یهودی قاتل به زندان ظلم ها تکرار می کرد با ضرب سیلی روزه ات افطار می کرد آزاره تو آن مرد بی مقدار می کرد باضرب پا جسم تورا بیدار می کرد سندی شاهک آمدوبی هردلیلی باتازیانه می زند گاهی به سیلی باضرب پا ملعون تنت را جا به جا کرد آنقدرمیزدبرتنت تاکه رها کرد حاجات خود رابا زدنهایش روا کرد افتاد ی وچشمان تو یاد رضا کرد گفتی رضا جانم ببین بابا چه حالی است بابا بیا جای تو ومعصومه خالی است باتازیانه برتن محبوب میزد ای زهر خورده برتنت مضروب میزد قاتل تو را با تکه ای از چوب میزد درکنج زندان، تورا ای خوب میزد درکنج زندان بر زمین مانده تن تو امانشدغارت دگرپیراهن تو دربین صحرابی کفن جدشمابود در بین گرما پاره تن جدشمابود آقابدون پیرهن جدشمابود محو خدای خودشدن جدشمابود امشب عزادار شهید کاظمینم آغازسال نو، پریشان حسینم هرگزکسی با مرکب از رویت نرفته دست کسی هرگز به گیسویت نرفته سرنیزه ها مابین پهلویت نرفته هرگزسه شعبه روی بازویت نرفته گریان شدی بر قامتی که بر زمین خورد درعلقمه ساقی،عمود آهنین خورد
بسم ‌الله الرحمن الرحیم موسی ابن جعفر _س_شهادت بین گودالی به زندان ،مقتلم تحریر شد غربت موسی ابن جعفر یک به یک تفسیر شد من غریبم درمیان این همه دیواره ها ماجرای غربت من بود عالم گیر شد درمیان این سیه چاله ، شدم مدفون خاک تازه خواب اذیت وآزاره من تعبیر شد پینه هایِ لایِ انگشتانِ من را دیده ای ؟ ای دل آرامم کجایی چونکه بابت پیر شد در میان این لباس کهنه در زندان غم ماجرای رفتن من مثل یک تصویر شد من غریبم که به زیر دست و پا افتاده ام مثل آیینه تنم پاشیده و تکثیر شد بین گودال سیه من رابه شلاقی زدند کف زد ندو این صدای ناله بی تاثیر شد پیکر من زیر ضرب تازیان وا شد زهم پیکر من زخمی از جای غل و زنجیر شد بُرده او عمامه وسجاده از زیرم کشید وای گیسویم اسیرِ پنجه ی تقدیر شد آنقدر زدتاکه افتادم به زیر دست وپا خواستم دستم بگیرم زیرِ این سر دیر شد میروم بارفتنم راحت ازاین زندان شوم دختر تازه جوانم درعزایم پیر شد شاعر غلامی_(مجنون کرمانشاهی) 👉 🔹
◾️◾️◾️◾️◾️◾️♻️♻️♻️♻️♻️ باضرب پایی دنده های توبهم ریخت وقت نمازسجاده های توبهم ریخت آن بد دهن ،آن بی ادب حرف بدی زد دیدم تن درد آشنای توبهم ریخت بازو،کمر،سر ،هرکجای تو کبوداست بدتر زهرجا ساقِ پای توبهم ریخت جا باز کرده حلقه ی زیر گلویت با هر تکان ،راهِ صدای توبهم ریخت با پا تنت روی زمین مالید و رد شد چون چادر خاکی عبای توبهم ریخت چون جد خوددر جایِ گودی گیر کردی باپایِ سنگین دنده های توبهم ریخت واشد ترک های لبانت با سره پا ارثیة کرب وبلای توبهم ریخت افتاده ای برِ تخته ای پاره توآقا دیدم که اعضایِ جدای توبهم ریخت در آن سیه چاله تنت رامیکشیدند برکشتنت دربین زندان می دویدند -آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی) 👉 🔹
بسم ‌الله الرحمن الرحیم موسی ابن جعفر _س_شهادت به دیدن پدرت آی ، كه ديدنش سخت است به آن امید يقيننا بريدنش سخت است تني كه پابشود پاكشيدنش سخت است صداي ناله بابت شنيدنش سخت است اگرچه سخت تنت را ولي کتک میخورد به جرم دوستی بر علي کتک میخورد رسیدمردک وبرتوچه تيغ مي زد به روی پیکره تو نارفيق مي زد و بوسه گاهِ تنت را دقيق می زد عميق ضربه زده پس عميق مي زد پرنده ای كه چنین بال را به هم زده است صداي اوست که گودال را به هم زده است بیارضابنگر، لحظه هاي اخر را خدا بخير كند حالت مضطر را يكي بگيرد از آن دور چشم مادر را به تازیانه کبودکرده مردکی سر را به روی خاک زلف كمند است ساعتي ديگر تنی به خون چه بلند است ساعتي ديگر زدندبرتنش آنقدر که سرش افتاد به ضربه های مداوم پیکرش افتاد کبوتربشکسته پری ،پرش افتاد شروع کار قتال ازدل آخرش افتاد فتاده دروسط این سیاه چاله کسی دگرنمانده خدایا زدلبرم نفسی سیاه چاله نگر ، بوی سیب می آید که مادری به کنار حبیب می آید نوای ناله ی زهرا عجیب می آید که آخرین پسرش عنقریب می آید به روی تخته چوبی بود تن مولا به روی دست غلامان تنی شده پیدا شاعر غلامی_(مجنون کرمانشاهی) 👉 🔹
ابن جعفرعلیه السلام 🔹 به زندان پیرمردی دستِ بسته سرش راسندی شاهک شكسته اگرچه سر به‌ زیر... لیکن سرافراز به زندان بلا از پا نشسته به ظاهر،گراسیر ظالمان است شده اوزین اسارتها خجسته نداردباک ازاین مردک پست خطرها درکمین اونشسته به روی صورتش شلاق میخورد که ساق پای اوازهم گسسته 📝 # شاعر غلامی_(مجنون کرمانشاهی) 👉 🔹
بسم الله الرحمن الرحیم ابن جعفر عشقت ای موسی ابن جعفر دردلم جا دارد مهرتواینهمه دیوانه و شیدا دارد حضرت شاه که نام کرمت در دو سرا این قدر پیش خدا رتبهٔ اعلا دارد کيستی کزاثر کشتن تو خیل ملک اشک خون در حرم عالم بالا دارد درسیه چاله تنت بود که میخورد لگد صبر تو در بر نامردتماشا دارد استخوانهای سر پای تو راخردنموده سندی ناله ی بی اثرت جلوه زیبا دارد کيستی نام تو در سلسلهٔ عرش خدا این همه از غم تو داغ مُعَزّا دارد 🔸شاعر: آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی) ___________
بسم الله الرحمن الرحیم ابن جعفر قلم بنویس تقدیر ی دراین عالم این چنین افتاد کسی که صاحب عرش است، ای وای بر زمین افتاد خدا یا ساق پاهایش چراینگونه بشکسته که حتی اشک ازآن دیدۀ روح‌الامین افتاد به زندان ‌خواست از رخسارۀ خود پرده بردارد که ناگه تازیانه برسر وبر آستین افتاد زمین افتاده دلداری که او معشوق عالم بود به زندان یوسفی دردست نامرد اینچنین افتاد نمیدانم چه رخ داده ، که دستی میرودبالا به ضرب تازیان دیدم که آن حق‌الیقین افتاد به جز عشق تو در اینپهنۀ تاریخ عشقی نیست که بر انگشتر پیغمبران نقش نگین افتاد به جز تو نیست دستاویز محکم در دل طوفان دراین زندان دردآور ببین حبل‌المتین افتاد مرا تا آن سیه چال غمت راهی کن و بگذار که بعد از ناله های تو غمی بر ما چنین افتاد بیا در بیت‌بیت شعرهایم دستگیری کن ازآن ضرب لگدآقاتن تو برزمین افتاد مزن سندی ملعون بر، سر وروی حبیب ما به زندان ناگهان پور امیرالمؤمنین افتاد شاعر- آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی)
بسم الله الرحمن الرحیم -اشعار کردی كنج زندان بلا بیه، له پاکفتمه باز ناخودآگاه فقط ياد رضا کفتمه باز دشمنم كرد گمان تا که دس م، بووه سه وای له، مرحمت و جود و عطا کفتمه باز هاتیه بزم مناجات م ، پاشیده بکه له وجودى كه كليمم وه دعا کفتمه باز وسط سجده چنی ضربه له پهلوم دیه صورتم نقش زمين بی ، له نوا کفتمه باز ای خدابین كه وه سيلى دهنم پر خوینه جوره بانوى مدينه وه صدا کفتمه باز بینه پيچيده بیه ساق دو پاگم یارب صوروطاقت نیه چون له، سرِ پا کفتمه باز تا كه سنگينى پا، م وه تنم حس كردم ياد گودال و شه کرب وبلاِ كفتمه باز دست و پا دامه ولی م، وه خدا خوشحالم دویتگم نیه که بینه، له نوا کفتمه باز تا كه عمّامه بکیشه له،سرم زندانبان ياد معجركشى شام بلا کفتمه باز جسر بغداد له، ای غربت م ، گیره دره له مسير گذر شاه و گدا کفتمه باز شاعر: -آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی)
   حوروقلمان وملک گرم پناهت یارباب عشق  بازی حسین  اندر نگاهت یارباب   عفّت وحجب وحیا درسایه سارلطف توست پرچم اسلام از چادر سیاهت یارباب    عزت و آزادگی مدیون  صبرت بوده است عفّت حُجب و حیا مدیون راهت یارباب   روضه ای برپا شده هرجا بنامت تا ابد عالمی محتاج تسبیح و گواهت یارباب    بهره منداست از همان صوت حزینت عالمی هرکجا اسباب گریه سوز و آهت یارباب    سوختی ازدوری طفل صغیر وکوچکت عرش اعلای خداشد پایگاهت یارباب   گشته ویران کاخ ظلم شامیان  با همّتت بود ه پیرو ملتّی پیش سپاهت یارباب   باد آن دستی بریده  بست دستان تورا این اسارت رفتنت شددلبخواهت یارباب   آن گلوی پاره ی اصغرتورا آواره کرد خاک قبر اصغرت شدسجده گاهت یارباب  
@majnon1396 پشت زندان چه ازدحام شده ست كار مولای ما تمام شده ست تازیانه بدست قاتل بود رفته ازدست ماتمام وجود بین زندان هوای غم برپاست مردکی گرم پاي كوبى هاست جسربغداد بى سكون شده است جگرپاره،حوض خون شده است خردوگشته دوساق پاهایش ازسیه چاله آید آوایش گشته ارباب ماجگر پاره مى رود خون شبيه فـــوّاره درسیه چاله ها چه سرگشته ست درعزایت رضا برگشته ست غسلِ خون كرده ساق پاهایت لرزه دارد صدای آوایت مادری موى مي كَند برتو پسری ضجّه مى زنـدبرتو کنج زندان رسیده ، مـــادر تو تازیانه نشسته بر سر تو ! بین زندان صدا زدى ، مادر چه قدر دست و پا زدى ، مادر اگه این مصرعو گرفتی،حقشو ادا کن مادرش داره با نور عینش،موسی ابن جعفر حرف میزنه تاکه ، سيلي زدت دو عالم سوخت داره به موسی ابن جعفر میگه... تاکه ، سيلي زدت دو عالم سوخت تاکه مویت كشيد قلبم سوخت گیسوی مولا گرفت،انقده سیلی زد به صورت آقامون 😭😭 درعزا غش كنم ، ز حال رَوَم واای، ناله ات را هنوز مي شنوَم ناله ی غم زدل مِكش ، موسی پنجه بر خاك كَم بِكش ، موسی چی دارم میگم؟؟؟ خردگشته چرا دوپاهایت درسیه چاله آمدآوایت از تو دارد طلب ، دل پرخون كه به تو تكـــيه داده این ملعون ازتو عمّامه و ردا بُرده تازیان برتو،بی هواخورده تازیان بر سر تومیلرزد قاتلت بی هوا تورا میزد باسروصورت، شده نیلی خورده ای تازیان، گهی سیلی قتلگاه توگشته زندانت آمده ازمدینه مهمانت شیون وناله برتو کرده رضا برلبانش نشسته آه ونوا چه کند درعزای تو(مجنون) شده درماتم شمادلخون
زندانیم ،درگوشه ای احساس غربت می کنم راهی ندارم ایخدا من هر چه همت می کنم ازضربه های تازیان ،ساق سره پایم شکست ازناله ام با این درودیوار صحبت می کنم حال مرابدمیکند ،باناسزاگویی خود سندی مگو دیگربس است ،دارم رعایت می کنم اینجارفیق من شده،شلاقهای مردکی خواهی بزن زیراکه من، با تو رفاقت می کنم از زهرسندی لعین،آخر فتادم من زپا من این سیه چال تورا دارم رعایت می کنم زندان سندی عاقبت ، انداختم آخر زپا یارب به الطافت درت،عرض ارادت می کنم (مجنون)به دست مردکی،شلاق بود وتازیان این پیکرم درهرسحر،با اورفاقت میکند 👉 @majnon1396 🔹 🔹
@majnon1396 باضربه ای ،روح مسيحا برزمین خورد یوسف به زندان بلایا برزمین خورد چشم انتظار دیدن روی رضابود وقت سحر باضربت پابرزمین خورد این كشتى صبر و فرج ساحل ندارد با موجى از آنسوى دريا برزمین خورد فيض حضورت را کسی هرگزنفهمید به دست ملعون جسم مولا برزمین خورد عطر نفسهاي توپیچیده به زندان آن باغ جان بهره شكوفا برزمین خورد دربندافتاد ی تویاموسی ابن جعفر آن پرچم «انا فتحنا» برزمین خورد خون مى‏ چكد از ساق پایت بین زندان آن هفتمین دلداره زهرا برزمین خورد جان رضا از دوريت بر لب رسيده است (مجنون)ازاین درد وبلایابرزمین خورد 👉 🔹 🔹
@majnon1396 نوای حضرت کاظم دم مفاتیح است همیشه ذکرتوبر،دانه های تسبیح است برای خلق بشر، آفریده شد ذاتش کسی نبوده به زندان کند ملاقاتش میان خلق خدا کس نبوده همچون او که ناله های سحر نغمه ی مناجاتش نوابه هر سخنش بود،شد کلیم الله کسی که بوده به زندان سرای میقاتش اسیرسلسله بودو اسیرزنجیراست فرشته ها همه مخمور در خراباتش شکسته ساق دوپایش ویاکه افتاده کسی که می گذرد فوق عرش اوقاتش برای کشتن او سندی آمده امشب چنین که گشته هویدا تمامی ذاتش
@majnon1396 غروب بود وکه از پشت به ضرب پا افتاد دمی که باسرو صورت جمال شاه افتاد تمام ساق دوپاهای اوشکسته شده و لشکری که به سمت تنش به راه افتاد نگاش سمت کسی بود و بر زمین می‌خورد پناه اهل جهان بود و بی‌پناه افتاد مزن به صورت اوضرب سیلی ای ملعون مسیرسیلی سندی به روی ماه افتاد میان گودی زندان کسی دعا می‌کرد که عقده های دلش را به سجده وا می‌کرد نوشته‌اند که ساق دوپای تو بشکست که این خودش طلب اوج روضه را می‌کرد مسیرسیلی وشلاق گرفت اطرافش چه صحنه‌ای، به دل زاره او چه‌ها می‌کرد ولی امید به این داشت تا رهابشود چقدر بابت این امر یا خدا می‌کرد ببین تمام امیدش گرفت رنگ خزان برای کشتن اوزهردست و پا می‌کرد چقدر روضه‌ی زندان وتازیان سخت است و کاش سندی ملعون تورا رها می‌کرد هنوز میرسدازبین این سیه چاله صدای ناله ی اوکه، خداخدامیکرد
@majnon1396 آنقدرضربه مزن چونکه سرم درد گرفت سر شب تابه سحر چشم ترم دردگرفت نشد آزاد دگر از قفس این جسم وتنم دوصد افسوس که این بال وپرم درد گرفت اهل خانه همگی چشم به راهم هستند سوی آنان همه ی این نظرم دردگرفت عجبی نیست که چیزی زتنم باقی نیست بنگراین زانو و ساق و کمرم درد گرفت وای برتخته ی در جسم مرا میبردند رفتنم بودتماشا، بصرم دردگرفت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10. شیخ علی اربلی از شقیق بلخی روایت كرده كه در سالی به حج می‌رفتم، به قادسیه كه رسیدم مردم بسیاری را دیدم كه با زینت و اموال بودند. چشمم به جوان خوشروئی كه ضعیف و گندمگون بود، افتاد كه جامه‌ای پشمینه به تن و نعلین به پا از مردم كناره گرفته بود. با خود گفتم: حتماً این از صوفیه است و می‌خواهد بزرگی خویش را بر دیگران ثابت كند، جلو رفتم تا او را سرزنش كنم. چون نزدیك‌تر رفتم به من گفت: یا شقیق اجتنبوا كثیراً من الظن ان بَعض الظن اثم(11) این را گفت و رفت. با خود گفتم: این امر عظیمی بود كه از نهان من خبر داد، حتماً از عبد صالح خدا است بروم از او معذرت‌خواهی كنم. هر چه گشتم او را نیافتم تا به منزل واقصه رسیدم كه آن بزرگوار را در حال نماز دیدم با خشوع و اشك و انابه به جلو رفتم تا از او حلالیت بطلبم. فرمود: یا شقیق و انّی لغفّار لمن تاب و امن و عمل صالحاً ثم اهتدی(12) این را گفت و رفت. من هم به دنبالش رفتم. زیرا دوباره از باطن من خبر داد، پس او را ندیدم تا اینكه در زباله (نام منزلی است) دیدم آن جوان ظرف آبی لب چاه در دست دارد كه آب بكشد، كه ناگاه ظرف از دستش به چاه افتاد نگاه كردم دیدم سر به آسمان بلند كرد و گفت: «انت ربی اذا ظئمتُ الی الماء و قوتی اذا اردت طعاماً». یعنی توئی سیرابی من هرگاه تشنه می‌شوم به سوی آب و تو قوت منی هر وقت كه اراده كنم طعام را». پس گفت خدای من و سید من، من غیر از این ظرف ندارم آنرااز من مگیر . شقیق گوید: به خدا دیدم كه آب چاه جوشید و بالا آمد و آن جوان دست به جانب آب برد و ظرف را گرفت و پر از آب كرد و وضو گرفت ... پس من به شخصی گفتم: این جوان كیست؟ گفت: موسی بن جعفر ـ علیه السّلام ـ است.(13) پی نوشت: 1. شیخ مفید، الارشاد، تهران، چاپ انتشارات علمیه اسلامیه، ص 207. 2. حر عاملی، اثبات الهداة، تهران، دار الكتب الاسلامیه، 1357.           3. همان، ص 557. 4. مفید، همان، 1351، ص 362. ⏫⏫⏫ _موسی_بن_جعفر
‌پذیری؟ عرض كرد: آری. فرمود: امام بر حق و پیشوای خلق، امروز منم. عرض كرد: برای ادعای خود دلیلی هم دارید؟ فرمود: نزدیك فلان درخت رفته بگو موسی بن جعفر ـ علیه السّلام ـ می‌گوید نزدیك ما بیا. وی پیام حضرت را به درخت رسانید، بلافاصله زمین را شكافته خدمت حضرت رسید حضرت باز اشاره كرده به محل اول خود بازگشت.(7) 7. كلینی از عبدالله بن مغیره نقل می‌كند: كه حضرت كاظم ـ علیه السّلام ـ در منی با زنی بر خورد نمود، كه برای گاوش كه مرده بود گریه می‌كرد و كودكانش هم اطرافش می‌گریستند. پرسید: چرا گریه می‌كنی؟ گفت: بچه‌های یتیمی دارم و گاوی داشتم كه زندگی خود و بچه هایم از آن اداره می‌شد و اكنون مرده و با این بچه‌ها، درمانده و بیچاره شدم. فرمود: می‌خواهی آن را زنده كنم؟ گفت: آری. حضرت كناری رفت و دو ركعت نماز گذاشت و اندكی دست بلند كرد و لبهای مباركش را حركت داد و برخاست صدائی به گاو زد و با سر چوب به آن اشاره كرد ـ یا پای خود را به آن زد ـ گاو حركت كرد و ایستاد.(8) 8. از اعمش نقل شده كه گفت: دیدم حضرت امام كاظم ـ علیه السّلام ـ نزد هارون بود و هارون در مقابل او خضوع می‌كرد عیسی بن زیاد گفت: ای امیر المؤمنین - هارون - چرا برای او خضوع می‌كردی؟ گفت: دیدم پشت سر او یك افعی دهن باز كرده و می‌گوید: مطیعانه جواب او را بده وگرنه تو را می‌بلعم.(9) 9. از بنان بن نافع نقل شده كه پدرم را با زنها در موسم ـ یكی از مجامع حجاج در مكه یا منا یا عرفات ـ گذاشتم و به طرف حضرت موسی بن جعفر ـ علیه السّلام ـ رفتم و چون به او نزدیك شدم و خواستم سلام كنم رو به من كرد و فرمود: ای پسر نافع حج ات قبول شد، خدا در مصیبت پدر اَجرت دهد كه در این ساعت خدا روح او را گرفت برگرد و به تجهیزات او بپرداز. از این سخن متحیر شدم زیرا هیچ مرضی نداشت كه من آمدم. فرمود: ای نافع مگر به ما ایمان نداری، برگشتم دیدم زنها به صورت می‌زنند. گفتم: چه چیز است؟ گفتند: پدرت از دنیا رفته است.(10)   ادامه👇👇👇
امام كاظم ـ علیه السّلام ـ در سال 128 هـ ق در ابواء ـ نام منزلی بین مكه و مدینه ـ متولد شد و در بغداد در 25 رجب سال 183 در سنّ پنجاه و پنج سالگی در زندان سندی بن شاهك رحلت فرمود. مادرش ام ولد(مادرفرزند) نامش حمیدةكنیزی بربریه بوده است. امام كاظم 35 سال پس از درگذشت پدر بزرگوارش امامت كرده و كنیه آن حضرت ابو ابراهیم، ابوالحسن، ابو علی و شهرتش عبد صالح و معروف به كاظم بوده است.(1) ارالقاب شریفش باب الحوائج می باشد. به چند نمونه ازكرامات اشاره می گردد: 1. از علی بن یقطین نقل شده كه هارون مردی را طلب كرد كه به وسیلة او امر موسی بن جعفر ـ علیه السّلام ـ را باطل كند و در مجلس او را وامانده و خجل كند، مرد افسونگری را آوردند و چون سفره گستردند، سحری در نان‌ها اعمال كرد كه هر چه آن جناب (امام كاظم ـ علیه السّلام ـ ) می‌خواست نانی بردارد از جلویش می‌پرید و هارون از خوشی و خنده به اهتزاز در آمد. حضرت بدون معطلی سر بلند كرد و به صورت شیری كه به پرده‌ای نقش بسته بود، فرمود: ای شیر دشمن خدا را بگیر. عكس مانند بزرگترین درندگان شد و افسونگر را درید. هارون و یارانش غش كرده، افتادند و از هول آن منظره عقل از سرشان پرواز كرد چون به هوش آمدند، هارون به حضرت گفت: تو را به حقی كه من بر تو دارم دستور بده دوباره این صورت آنچه را خورد برگرداند، حضرت فرمود اگر عصای موسی ریسمان‌ها و عصاهای ساحران را كه بلعید برگرداند او هم این مرد را برمی‌گرداند.(2) 2. از زكریا بن آدم نقل شده كه حضرت امام رضا ـ علیه السّلام ـ فرمود: پدرم از كسانی بود كه در گهواره سخن می‌گفت.(3) 3. یعقوب سراج گفت: حضور حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ شرفیاب شده دیدم آن حضرت كنار گهواره ابوالحسن موسی ـ علیه السّلام ـ (امام كاظم) ایستاده و مدتی با كودك خود رازهایی می‌گفت. من نشستم تا حضرت از رازهای نهانی فارغ شده، آنگاه به احترام حضرت از جا برخاستم به من فرمود: نزدیك مولای خود بیا و بر او سلام كن من به دستور حضرت نزدیك رفته عرض سلام كردم، كودك گهواره كه بر پیران عالم استادی توانا بود سلام مرا به زبان فصیحی پاسخ داد و فرمود هم اكنون به خانه برو و نام دخترت، كه دیروز نامگذاری كرده‌ای تغییر بده زیرا آن نامی است كه خدا دوست نمی‌دارد. آری چنان بود دختری داشتم و او را حمیراء نامیده بودم. حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ فرمود: فرمان فرزندم را به كار بند كه نجات در آن است.(4) 4. عبدالله افطح (برادر امام كاظم ـ علیه السّلام ـ ) در امر امامت با حضرت كاظم ـ علیه السّلام ـ منازعه كرد و حضرت آتشی افروخت و ساعتی در وسط آن نشست و با مردم سخن گفت سپس برخاست و به عبدالله فرمود اگر تو هم امامی، چنین كن و از آتش بیرون آمد.(5) 5. از ابراهیم بن سعید روایت شده كه گفت: تعدادی از درندگان را در حجرة حضرت موسی بن جعفر ـ علیه السّلام ـ كردند كه آن حضرت را بخورند پس آن درندگان برای حضرت متواضع شدند و دُم جنباندند و حضرت را به امامت خوانده و از شرّ هارون الرشید برای او به خدا پناه بردند. چون این خبر به هارون رسید حضرت را آزاد كرده گفت: می‌ترسم من و مردم و اطرافیانم را شیفته خود كند.(6) 6. رافعی گوید: پسر عموئی داشتم به نام حسن بن عبدالله كه مردی منزوی و از همه مردم معاصرش پارساتر بود و گاهی از اوقات طوری با سلطان روبرو می‌شد كه او را امر به معروف و نهی از منكر می‌كرد. روزی به مسجد وارد شده در آنجا حضرت ابوالحسن موسی ـ علیه السّلام ـ نیز تشریف داشت، حضرت به او اشاره كرده چون نزدیك آمد فرمود: ای ابو علی! چقدر این رویه‌ای كه برای خودت انتخاب نمودی مورد علاقه من است و مرا مسرور می‌كند. لیكن باید بگویم معرفتت كم است. بهتر آن است درصدد معرفت برآئی. عرض كرد: فدای تو، معرفت چیست؟ فرمود: فقه بیاموز و حدیث فراگیر. عرض كرد: از چه كسی؟ فرمود: از فقهاء مدینه آنگاه آنچه فراگرفته‌ای به من عرضه دار تا صحت و نادرستی آن را برایت بیان كنم. پسر عموی من طبق دستور حضرت به فرا گرفتن فقه و حدیث پرداخت و تقریراتی را كه یاد گرفته و نوشته بود حضور حضرت عرضه داشت، حضرت همه را از درجة اعتبار ساقط كرد و خط بطلان بر آنها كشید و فرمود: باز هم درصدد معرفت برآی. نامبرده كه مردی متدین بود و نمی‌خواست هیچ دقیقه‌ از دقائق دین را نابود گذارد، همواره همراه موسی بن جعفر ـ علیه السّلام ـ بوده و از آن حضرت دور نمی‌شد، تا آنكه روزی حضرت به خارج شهر تشریف می‌برد در راه با آن جناب ملاقات كرد عرض كرد: فدای شما اینكه در پیشگاه خدا حجت بر شما تمام می‌كنم كه باید مرا بدان چه معرفت آن واجب است، راهنمائی فرمائی. حضرت ـ علیه السّلام ـ حقوق امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ و آنچه را كه باید به آن شناخت پیدا كرد و نیز حقوق حسن و حسین و محمّد بن علی و جعفر بن محمّد و امامت آنها را بیان فرمود و ساكت ماند. وی پرسید: امروز پیشوای مردم كیست؟ فرمود: اگر او را به تو معرفی كنم از من می
بمناسبت ۲۶ ماه رجب، رحلت مومن قریش و پدر بزرگوار امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، یار و یاور و مدافع پیامبر گرامی اسلام ،(حضرت ابوطالب علیه السلام) امام صادق علیه السلام فرمودند : روزی اميرالمؤمنين عليه السلام در مسجد نشسته بودند و مردم گرد او جمع بودند . ناگهان مردى بلند شد و گفت: اى اميرالمؤمنين ! چطور مى ‏شود كه خداوند برای شما چنین جایگاهی قرار داده است ، در حالى كه پدرت ابوطالب در آتش جهنم معذب است ؟! حضرت فرمود : « مَهْ ، فَضَّ الله فَاكَ وَالَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نَبِيّاً لَوْ شَفَعَ أَبِي فِي كُلِّ مُذْنِبٍ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ لَشَفَّعَهُ اللَّهُ فِيهِمْ أَبِي مُعَذَّبٌ فِي النَّارِ وَابْنُهُ قَسِيمُ الْجَنَّةِ وَالنَّارِ ... ساکت باش ، خدا دهانت را بشکند ! قسم به خدايى كه محمد صلی‌الله علیه و آله را به پيامبرى مبعوث فرمود ، اگر پدرم تمام گناهكاران زمين را شفاعت كند ، خداوند آن را مى ‏پذيرد . مگر مى ‏شود كه پدرم به آتش در عذاب باشد و فرزند او قسيم بهشت و جهنّم باشد؟! قسم به آنكه محمد صلی‌الله علیه و آله را به پيامبرى مبعوث فرمود ، بدون شک نور پدرم در روز قيامت نور همه ی خلائق را خاموش می کند [ کنایه از برتری ایشان دارد ] جز پنج نور : نور محمّد ، نور من ، نور حسن و نور حسين و نور نه فرزند از اولاد حسین . زيرا نور او از نور ما است، خداوند آن را دو هزار سال قبل از خلقت حضرت آدم علیه السلام آفريده است. 🗂منبع : امالی طوسی ، ص۴۵۸ احتجاج ، ج‏۱ ، ص۲۳۰ بحارالأنوار ، ج۳۵ ، ص۶۹
وفات حضرت ابوطالب(علیه السلام) توابوطالبی ودل به تمنای شماست مرکز دایره ی غم دل دانای شماست توعمویی به نبی وبه علی هستی پدر همه جا صدر مجالس بخداجای شماست دل موسای کلیم از غم تو بازشکست دل امواج بلا طور تجلای شماست پدره حیدر کرار فدای کرمت ملک عالم بخداوند که شیدای شماست ذکرحق هم نفس گوشه ی تنهایی توست آه دل روشنی خلوت شب های شماست ای پناه نبی اندر خطرات وسکنات زندگی بخش جهان حال تمنای شماست اهل مکه بخدابر دلت افروخت شرر چون شهادت اثری بر همه اعضای شماست پدر حیدره کرار ابوطالب مدد دل (مجنون )همه شب واله وشیدای شماست -آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی) 👇👇👇👇👇👇👇👇 @majnon1396 کانال جدید اشعار ناب
بسم الله الرحمن الرحیم دوبیتی... _____ بیه نازل ازخداوند وه زمین جبرئیل هاورد پیغامی چنین ای پیام‌له سمت حی سرمده مصطفی بی یسه ختم المرسلین ___________ ای پیام له  حیّ سبحان‌هاتیه حکمگی وه نور قرآن هاتیه شاد بی اهل زمین وآسمان مبعث ختم رسولان هاتیه ___________ باز امشو .له کرامات اِلاه وه شو مبعث له توبگرم.پناه یا محمد گیان زهرا دویتگت سایل دلخسته توبکه نگاه ________ وه شب مبعث منم مهمان تو له کنار سفره احسان تو یامحمد ای امید مسلمیل بیمه آقا ، ریزه خوار خوانِ تو ______ م، وه طفلی جرعه نوش کوثرم عبد درگاه و غلام حیدرم له شوه مبعث وه لطف کبریا ریزه خوار سفره‌ پیغمبرم شاعر.. آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی)