⇦🕊روضه و توسل بسیار جانسوز ویژۀ شهادت امام سجاد علیه السلام _حاج آرمین غلامی ↯
┄┅═══••↭••══
┄┅═══••↭••═══┅┄
الحمدالله امشب همۀ گریه کنا دور هم جمع شدن ... شامِ شهادتِ امام سجادِ ... خیلی این آقا غریبه ... از غربت این آقا همین بس ، 35 سال گریه می کرد ... براش غذا می آوردن میزاشت کنار گریه می کرد ... آب براش می آوردن میزاشت کنار گریه می کرد ... هی می گفتن آقا چرا انقدر گریه میکنی؟... ناله ش بلند میشد می گفت خودم دیدم ... بابام گشنه بود ... تشنه بود کشتنش ....
همچین که از کربلا برگشتن مدینه . وقتی بشیر اومد خبر آورد برا اهل مدینه ، دسته دسته مردم میومدن بیرون از شهر به آقا تسلیت می گفتن ... بعد از اینکه تسلیت می گفتن و دلداری میدادن ؛ یه سوالی هم می پرسیدن . میگفتن آقا چه طوری شد باباتونُ کشتن ؟ .... فقط یه جمله جواب میداد ... میگفت فقط همینُ بهتون بگم ، حیوانات هم کربلا آب خوردن .... «انَا بْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْراً» "1" من فرزند اون آقایی ام که با قتلِ صبر کشتنش ... یعنی چی آقا ؟.. یعنی یواش یواش کشتنش .... یعنی چی ؟.. یعنی اول نیزه زدن ... بعد با شمشیر زدن ... تازه سنگ زدن ... سنگاشون که تموم شد ریختن تو گودال .....
ته گودال پیکر افتاده ...
توی گودال ، مادر افتاده ... خواهر افتاده ...
مویِ بابایت به بادکین رها افتاده بود
در فضا ی اشک وناله بی هوا افتاده بود
روی ناقه پیکرت رابسته اند بر اشتران
یاکه آیاتِ وجودِ تو جدا افتاده بود
درمیان آتش تب پیکرت سوزدچرا
یا که آتش در دل آل عبا افتاده بود
در اسارت دیده ای که عمه ات رامیزدند
عمه ات زینب گمانم که ز پا افتاده بود
عاقبت دید ی هرآنچه که نباید دیده دید
خواهره زار توگویا ا ز صدا افتاده بود
دیده ای که کاروانی را اسارت برده اند
تازیانه ازچه بین خیمه ها افتاده بود
روضۀ گم شدن و دفنِ رقیه میخواند
*میگه دید دو تا دختر بچه ها میدویدن از این حجره به اون حجره ... شروع کرد گریه کردن ... آقا چی شده ؟ ... فرمود یاده رقیه افتادم ... یاده فرار بچه ها افتادم ... اون لحظه ای که خیمه ها رو آتیش زدن ... خودم بهشون گفتم «عَلَیکُنَّ بِالفرار» ....*
روضۀ گم شدن و دفنِ رقیه میخواند
تا به صحرا و خرابه نظرش می افتاد
گوسفندی جلویش ذبح که می شد یادِ
خنجر کُند و گلویِ پدرش می افتاد ...
حسین ......
*تا میدید گوسفندی رو سر میبرن ، سریع میومد به قصاب می گفت ، ببینم آب بهش دادی یا نه ؟... عرضه می داشتن آقا ما مسلمانیم ، خوده شما به ما یاد دادید آب بدید به قربانی ... آقا مینشست گریه می کرد ... بیا برات تعریف کنم ... یه عده به ظاهر مسلمون بابایِ منو آب بهش ندادن ....
آی حسین ....*
گریه بر کشتۀ عریان خوب است
گریه بر دامن طفلان خوب است
گریه بر آن لب و دندان خوب است
گریه خوب است که هر شب باشد
گریه بر چادر زینب باشد ....
*اینم بگمُ التماسِ دعا ... یه چیزی همیشه این آقا رو اذیت می کرد ... تا نگاه به دستاش می کرد ... هی می گفت با همین دستا خاک کردم ... با همین دستا بود بوریا آوردم ... با همین دستا بود بابامُ تو قبر گذاشتم ....*
1_ اللهوف في قتلى الطفوف السيد بن طاووس ج 1 ص 90
#حاج آرمین غلامی
#روضه_امام_سجاد_علیه_السلام
#بازگشت_کاروان_به_مدینه
#اسارت_خاندان_اهل_بیت_علیهم_السلام
#ویژه_ایام_صفر
╰━═━⊰✾••✾⊱━═━╯
شهادت امام سجاد.(ع)حاج آرمین غلامی97..amr
حجم:
663.7K
بسم الله الرحمن الرحیم
🎤فایل صوتی
کرمانشاه
مداح،،
#آرمین_غلامی
#مجنون_ڪرمانشاهی
#برای_دیگران_بفرستید
#روضه دیر راهب
#ویژه_ایام_صفر
#_چهارشنبه11مهرماه97 -بیت الاحزان حضرت زهرا (س)
# مصیبت اسارت_خاندان_اهل_بیت_علیهم_السلام
بسم الله الرحمن الرحیم:
⇦🕊 #قسمت_پایانی روضه و توسل جانسوز _ دیرِ راهب و اسارت خاندان آل الله _حاج آرمین غلامی↯
┄┅═══••↭••═══┅┄
┄┅═══••↭••═══┅┄
با یه زحمتی بچه ها رو خواباند، بگذرم اومد جلو ، به این نیزه دار گفت یه خواهشی ازت دارم.
_چیه؟ راهب چی میگی؟ گفت میتونم ازت خواهش کنم این سر امشب مهمون من باشه؟.. گفت اینجوری نمیشه، باید پولی بدی عطایی بدی . زری داد و سرُ از بالایِ نیزه پایین آورد .. شاید بی بی هی زیر لب داره میگه راهب میدونی قیمت اون سر چی بود؟.. راهب اون سر تو بغل زهرا بزرگ شده .. راهب قیمت اون سر رو این دختر فقط میدونه .. از اینجا به بعد رو ابن شهر آشوب در مناقبش نقل میکنه منم نقل میکنم، سرُ آورد با احترام در رو بست خدایا این سر کیه اینجوری دل منو میلرزونه ؟.. بگو راهب سر چیه؟.. یه اسم از کربلاش میاد دل ما میلرزه.. اما اینجا دید داره هاتفی صدا میزنه طوبی لَک .. طوبی لَک .. خوش به سعادتت .. خوش به سعادتت ..
خدایا چه خبره؟.. کیه این هاتف؟ .. دید نه، این سر عجیب غریبه، هی صدا زد با من حرف بزن، یه ذره با من حرف بزن ، دید نمیشه یهو صدا زد یا ربّ بِحَق عیسی تَأمُرُ هذا الرأس بتَکَلُّم مِنّی .. به این سر امر کن با من حرف بزنه .. یهو دید لبا داره به هم میخوره ..
الهی فدایِ اون لبای خونیت
آره این شده جوابِ مهربونیت ..
میگه گوشامو جلو بردم بینم چی میگه صدا اومد راهب میخوای چی بشنوی؟ صدا زد شما کی هستی ؟ خودتو به من معرفی کن، میگه دید دوباره لبا داره به هم میخوره،میخوای منو بشناسی؟ ..
أنا ابنُ محمدٍ المصطفی ... أنا ابنُ علیٍ المرتضی ... أنا ابنُ فاطمةِ الزهراء ... من میگما، شاید یهو صدایِ مادرش ..
راهب داره گوش میده، یهو دید لبا داره بازم به هم میخوره، صدا داره میاد راهب : انا المَظلوم ... انا الغَریب ... انا العَطشان ... قربونت بشم اینطوری نگو جگرِ راهب خون شد .... دیگه نتونست تحمل کنه خم شد وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ ... جایِ رقیه خالی .. جای رباب خالی .. جای سکینه خالی ... جای زینب خالی ... صورت رو صورت ابی عبدالله گذاشت ... راهب میدونی این صورت رو صورت کیا نشسته ... آقا چرا محاسنت خونیِ ... راهب ، اون خون ، خونه علی اکبرشِ ... هم غلام سیاه جُونِشِ ... هم خونه دونه دونه شهداشه ... از همه مهم تر خونه علی اصغرشِ ... آقا چرا محاسنت خاکستری شده ... ای داد ...
بابا ... بابا ...
از رو نیز نگام میکردی یادته
من تو رو نگاه می کردم یادته
پای نیزه تن سیلی خوردم یادته
من همش زمین میخوردم یادته ....
حسین ......
#کربلایی_حاج آرمین غلامی
#ویژه_ایام_محرم
#ویژه_ایام_صفر
#دیر_راهب
#روضه_شب_جمعه
#اسارت_خاندان_اهل_بیت_علیهم_السلام
╰━═━⊰✾••✾⊱━═━╯
بسم الله الرحمن الرحیم:
⇦🕊 #قسمت_دوم روضه و توسل جانسوز _ دیرِ راهب و اسارت خاندان آل الله _حاج آرمین غلامی↯
┄┅═══••↭••═══┅┄
از صبح دل تو دلش نیست ، یه خوابی دیده عیسی مسیح بهش گفته مهمون داری ... از صبح نشسته منتظر خدا این مهمون من کیه که عیسیِ پیغمبر اینجور سفارششُ کرده ... کأنَّ یه کِشِشی تو این دلشِ .. یه هول و وَلایی تو این دلش ایجاد شده ... همینجور منتظر ساعات گذشت ، ظهر شد عصر شد ، نزدیک غروب از دور یهو دید یه سیاهی داره نزدیک میشه ، اومد بیرون با دقت نگاه کرد دید یه قافله ای داره میاد ... همینجور که قافله نزدیکتر میشد نگاه کرد دید این قافله حالاتش عجیب غریبه ... یه عده مرد جنگی ، از سر و وضعشونم معلومه لا اُبالی ... پشت سرشون هشتاد و خورده ای زن و بچه قد و نیم قد ... یه آقایی روی ناقۀ لنگ ... دستاشو بستن ... پاهاشو از زیر شکم ناقه ...
نگاه میکنه به چهرۀ این قافله، خدا این قافله عجب عجیب غریبِ ... نه به اون مردایِ جنگی ، نه به این زن و بچه ... اینا کی ان؟.. نکنه اینا همون مهمونایی ان که عیسی مسیح به من وعده داده .. یه نگاهی درستی کرد دید بالایِ نیزه یه تعداد سرُ زدن .. اما این زن و بچه همش نگاهشون به یه سر که بین اون یکی سَرا مثل خورشید داره نور میده ...
هی نگاه میکنه ، خدایا چقدر نورانیِ این رأس مبارک ... این همون مهمونیِ که عیسی به من وعدۀ اومدنشو داده .. ایستاد، آرام آرام آمدند
راهب بگو ببینم تو این دِیرت یه جا برا استراحت ما هست یا نه؟ گفت بفرمایید میتونید اینجا استراحت کنید، میگه آمدن خودشون چادر زدن و اسباب غذا ، یه عده ای زن و بچه ها رو هم جمع کردن پشت دِیر (کلیسا) زن و بچه ها کنار هم ، آروم آروم داره غروب میشه، هوا داره سرد میشه ، لباس نامرتب تن این بچه ها ...
دید تو این زن و بچه ها چشم همه شون به یه خانم .. انگار همه پروانۀ دور اون شمعند ... صدا میزنه بچه ها بیان جلوتر، بچه ها تو پناه این دیوار پناه بگیرید ، سرما کمتر اذیت کنه .. یکی میگفت عمه پاهام .. یکی میگفت عمع امروز یکم عقب افتادم بد زدن تو کمرم .. صدا میزد کلثوم، چند تاشونو تو بغل کن .. رباب چند تاشونوم تو بغل کن .. فضه نزار این بچه ها جدای از هم بشینن .. صدا زد اون نازدانه ام بیاد بغل خودم عمه ... عمه فدات بشه عمه ..
#کربلایی_آرمین غلامی(مجنون)
#ویژه_ایام_محرم
#ویژه_ایام_صفر
#دیر_راهب
#روضه_شب_جمعه
#اسارت_خاندان_اهل_بیت_علیهم_السلام
╰━═━⊰✾••✾⊱━═━╯
بسم الله الرحمن الرحیم:
⇦🕊 #قسمت_پایانی روضه و توسل جانسوز _ دیرِ راهب و اسارت خاندان آل الله _حاج آرمین غلامی↯
┄┅═══••↭••═══┅┄
┄┅═══••↭••═══┅┄
با یه زحمتی بچه ها رو خواباند، بگذرم اومد جلو ، به این نیزه دار گفت یه خواهشی ازت دارم.
_چیه؟ راهب چی میگی؟ گفت میتونم ازت خواهش کنم این سر امشب مهمون من باشه؟.. گفت اینجوری نمیشه، باید پولی بدی عطایی بدی . زری داد و سرُ از بالایِ نیزه پایین آورد .. شاید بی بی هی زیر لب داره میگه راهب میدونی قیمت اون سر چی بود؟.. راهب اون سر تو بغل زهرا بزرگ شده .. راهب قیمت اون سر رو این دختر فقط میدونه .. از اینجا به بعد رو ابن شهر آشوب در مناقبش نقل میکنه منم نقل میکنم، سرُ آورد با احترام در رو بست خدایا این سر کیه اینجوری دل منو میلرزونه ؟.. بگو راهب سر چیه؟.. یه اسم از کربلاش میاد دل ما میلرزه.. اما اینجا دید داره هاتفی صدا میزنه طوبی لَک .. طوبی لَک .. خوش به سعادتت .. خوش به سعادتت ..
خدایا چه خبره؟.. کیه این هاتف؟ .. دید نه، این سر عجیب غریبه، هی صدا زد با من حرف بزن، یه ذره با من حرف بزن ، دید نمیشه یهو صدا زد یا ربّ بِحَق عیسی تَأمُرُ هذا الرأس بتَکَلُّم مِنّی .. به این سر امر کن با من حرف بزنه .. یهو دید لبا داره به هم میخوره ..
الهی فدایِ اون لبای خونیت
آره این شده جوابِ مهربونیت ..
میگه گوشامو جلو بردم بینم چی میگه صدا اومد راهب میخوای چی بشنوی؟ صدا زد شما کی هستی ؟ خودتو به من معرفی کن، میگه دید دوباره لبا داره به هم میخوره،میخوای منو بشناسی؟ ..
أنا ابنُ محمدٍ المصطفی ... أنا ابنُ علیٍ المرتضی ... أنا ابنُ فاطمةِ الزهراء ... من میگما، شاید یهو صدایِ مادرش ..
راهب داره گوش میده، یهو دید لبا داره بازم به هم میخوره، صدا داره میاد راهب : انا المَظلوم ... انا الغَریب ... انا العَطشان ... قربونت بشم اینطوری نگو جگرِ راهب خون شد .... دیگه نتونست تحمل کنه خم شد وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ ... جایِ رقیه خالی .. جای رباب خالی .. جای سکینه خالی ... جای زینب خالی ... صورت رو صورت ابی عبدالله گذاشت ... راهب میدونی این صورت رو صورت کیا نشسته ... آقا چرا محاسنت خونیِ ... راهب ، اون خون ، خونه علی اکبرشِ ... هم غلام سیاه جُونِشِ ... هم خونه دونه دونه شهداشه ... از همه مهم تر خونه علی اصغرشِ ... آقا چرا محاسنت خاکستری شده ... ای داد ...
بابا ... بابا ...
از رو نیز نگام میکردی یادته
من تو رو نگاه می کردم یادته
پای نیزه تن سیلی خوردم یادته
من همش زمین میخوردم یادته ....
حسین ......
#کربلایی_حاج آرمین غلامی
#ویژه_ایام_محرم
#ویژه_ایام_صفر
#دیر_راهب
#روضه_شب_جمعه
#اسارت_خاندان_اهل_بیت_علیهم_السلام
╰━═━⊰✾••✾⊱━═━╯
بسم الله الرحمن الرحیم:
⇦🕊 #قسمت_دوم روضه و توسل جانسوز _ دیرِ راهب و اسارت خاندان آل الله _حاج آرمین غلامی↯
┄┅═══••↭••═══┅┄
از صبح دل تو دلش نیست ، یه خوابی دیده عیسی مسیح بهش گفته مهمون داری ... از صبح نشسته منتظر خدا این مهمون من کیه که عیسیِ پیغمبر اینجور سفارششُ کرده ... کأنَّ یه کِشِشی تو این دلشِ .. یه هول و وَلایی تو این دلش ایجاد شده ... همینجور منتظر ساعات گذشت ، ظهر شد عصر شد ، نزدیک غروب از دور یهو دید یه سیاهی داره نزدیک میشه ، اومد بیرون با دقت نگاه کرد دید یه قافله ای داره میاد ... همینجور که قافله نزدیکتر میشد نگاه کرد دید این قافله حالاتش عجیب غریبه ... یه عده مرد جنگی ، از سر و وضعشونم معلومه لا اُبالی ... پشت سرشون هشتاد و خورده ای زن و بچه قد و نیم قد ... یه آقایی روی ناقۀ لنگ ... دستاشو بستن ... پاهاشو از زیر شکم ناقه ...
نگاه میکنه به چهرۀ این قافله، خدا این قافله عجب عجیب غریبِ ... نه به اون مردایِ جنگی ، نه به این زن و بچه ... اینا کی ان؟.. نکنه اینا همون مهمونایی ان که عیسی مسیح به من وعده داده .. یه نگاهی درستی کرد دید بالایِ نیزه یه تعداد سرُ زدن .. اما این زن و بچه همش نگاهشون به یه سر که بین اون یکی سَرا مثل خورشید داره نور میده ...
هی نگاه میکنه ، خدایا چقدر نورانیِ این رأس مبارک ... این همون مهمونیِ که عیسی به من وعدۀ اومدنشو داده .. ایستاد، آرام آرام آمدند
راهب بگو ببینم تو این دِیرت یه جا برا استراحت ما هست یا نه؟ گفت بفرمایید میتونید اینجا استراحت کنید، میگه آمدن خودشون چادر زدن و اسباب غذا ، یه عده ای زن و بچه ها رو هم جمع کردن پشت دِیر (کلیسا) زن و بچه ها کنار هم ، آروم آروم داره غروب میشه، هوا داره سرد میشه ، لباس نامرتب تن این بچه ها ...
دید تو این زن و بچه ها چشم همه شون به یه خانم .. انگار همه پروانۀ دور اون شمعند ... صدا میزنه بچه ها بیان جلوتر، بچه ها تو پناه این دیوار پناه بگیرید ، سرما کمتر اذیت کنه .. یکی میگفت عمه پاهام .. یکی میگفت عمع امروز یکم عقب افتادم بد زدن تو کمرم .. صدا میزد کلثوم، چند تاشونو تو بغل کن .. رباب چند تاشونوم تو بغل کن .. فضه نزار این بچه ها جدای از هم بشینن .. صدا زد اون نازدانه ام بیاد بغل خودم عمه ... عمه فدات بشه عمه ..
#کربلایی_آرمین غلامی(مجنون)
#ویژه_ایام_محرم
#ویژه_ایام_صفر
#دیر_راهب
#روضه_شب_جمعه
#اسارت_خاندان_اهل_بیت_علیهم_السلام
╰━═━⊰✾••✾⊱━═━╯
⇦🕊روضه و توسل بسیار جانسوز ویژۀ شهادت امام سجاد علیه السلام _حاج آرمین غلامی ↯
┄┅═══••↭••══
┄┅═══••↭••═══┅┄
الحمدالله امشب همۀ گریه کنا دور هم جمع شدن ... شامِ شهادتِ امام سجادِ ... خیلی این آقا غریبه ... از غربت این آقا همین بس ، 35 سال گریه می کرد ... براش غذا می آوردن میزاشت کنار گریه می کرد ... آب براش می آوردن میزاشت کنار گریه می کرد ... هی می گفتن آقا چرا انقدر گریه میکنی؟... ناله ش بلند میشد می گفت خودم دیدم ... بابام گشنه بود ... تشنه بود کشتنش ....
همچین که از کربلا برگشتن مدینه . وقتی بشیر اومد خبر آورد برا اهل مدینه ، دسته دسته مردم میومدن بیرون از شهر به آقا تسلیت می گفتن ... بعد از اینکه تسلیت می گفتن و دلداری میدادن ؛ یه سوالی هم می پرسیدن . میگفتن آقا چه طوری شد باباتونُ کشتن ؟ .... فقط یه جمله جواب میداد ... میگفت فقط همینُ بهتون بگم ، حیوانات هم کربلا آب خوردن .... «انَا بْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْراً» "1" من فرزند اون آقایی ام که با قتلِ صبر کشتنش ... یعنی چی آقا ؟.. یعنی یواش یواش کشتنش .... یعنی چی ؟.. یعنی اول نیزه زدن ... بعد با شمشیر زدن ... تازه سنگ زدن ... سنگاشون که تموم شد ریختن تو گودال .....
ته گودال پیکر افتاده ...
توی گودال ، مادر افتاده ... خواهر افتاده ...
مویِ بابایت به بادکین رها افتاده بود
در فضا ی اشک وناله بی هوا افتاده بود
روی ناقه پیکرت رابسته اند بر اشتران
یاکه آیاتِ وجودِ تو جدا افتاده بود
درمیان آتش تب پیکرت سوزدچرا
یا که آتش در دل آل عبا افتاده بود
در اسارت دیده ای که عمه ات رامیزدند
عمه ات زینب گمانم که ز پا افتاده بود
عاقبت دید ی هرآنچه که نباید دیده دید
خواهره زار توگویا ا ز صدا افتاده بود
دیده ای که کاروانی را اسارت برده اند
تازیانه ازچه بین خیمه ها افتاده بود
روضۀ گم شدن و دفنِ رقیه میخواند
*میگه دید دو تا دختر بچه ها میدویدن از این حجره به اون حجره ... شروع کرد گریه کردن ... آقا چی شده ؟ ... فرمود یاده رقیه افتادم ... یاده فرار بچه ها افتادم ... اون لحظه ای که خیمه ها رو آتیش زدن ... خودم بهشون گفتم «عَلَیکُنَّ بِالفرار» ....*
روضۀ گم شدن و دفنِ رقیه میخواند
تا به صحرا و خرابه نظرش می افتاد
گوسفندی جلویش ذبح که می شد یادِ
خنجر کُند و گلویِ پدرش می افتاد ...
حسین ......
*تا میدید گوسفندی رو سر میبرن ، سریع میومد به قصاب می گفت ، ببینم آب بهش دادی یا نه ؟... عرضه می داشتن آقا ما مسلمانیم ، خوده شما به ما یاد دادید آب بدید به قربانی ... آقا مینشست گریه می کرد ... بیا برات تعریف کنم ... یه عده به ظاهر مسلمون بابایِ منو آب بهش ندادن ....
آی حسین ....*
گریه بر کشتۀ عریان خوب است
گریه بر دامن طفلان خوب است
گریه بر آن لب و دندان خوب است
گریه خوب است که هر شب باشد
گریه بر چادر زینب باشد ....
*اینم بگمُ التماسِ دعا ... یه چیزی همیشه این آقا رو اذیت می کرد ... تا نگاه به دستاش می کرد ... هی می گفت با همین دستا خاک کردم ... با همین دستا بود بوریا آوردم ... با همین دستا بود بابامُ تو قبر گذاشتم ....*
1_ اللهوف في قتلى الطفوف السيد بن طاووس ج 1 ص 90
#حاج آرمین غلامی
#روضه_امام_سجاد_علیه_السلام
#بازگشت_کاروان_به_مدینه
#اسارت_خاندان_اهل_بیت_علیهم_السلام
#ویژه_ایام_صفر
╰━═━⊰✾••✾⊱━═━╯
⇦🕊روضه و توسل بسیار جانسوز ویژۀ شهادت امام سجاد علیه السلام _حاج آرمین غلامی ↯
┄┅═══••↭••══
┄┅═══••↭••═══┅┄
الحمدالله امشب همۀ گریه کنا دور هم جمع شدن ... شامِ شهادتِ امام سجادِ ... خیلی این آقا غریبه ... از غربت این آقا همین بس ، 35 سال گریه می کرد ... براش غذا می آوردن میزاشت کنار گریه می کرد ... آب براش می آوردن میزاشت کنار گریه می کرد ... هی می گفتن آقا چرا انقدر گریه میکنی؟... ناله ش بلند میشد می گفت خودم دیدم ... بابام گشنه بود ... تشنه بود کشتنش ....
همچین که از کربلا برگشتن مدینه . وقتی بشیر اومد خبر آورد برا اهل مدینه ، دسته دسته مردم میومدن بیرون از شهر به آقا تسلیت می گفتن ... بعد از اینکه تسلیت می گفتن و دلداری میدادن ؛ یه سوالی هم می پرسیدن . میگفتن آقا چه طوری شد باباتونُ کشتن ؟ .... فقط یه جمله جواب میداد ... میگفت فقط همینُ بهتون بگم ، حیوانات هم کربلا آب خوردن .... «انَا بْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْراً» "1" من فرزند اون آقایی ام که با قتلِ صبر کشتنش ... یعنی چی آقا ؟.. یعنی یواش یواش کشتنش .... یعنی چی ؟.. یعنی اول نیزه زدن ... بعد با شمشیر زدن ... تازه سنگ زدن ... سنگاشون که تموم شد ریختن تو گودال .....
ته گودال پیکر افتاده ...
توی گودال ، مادر افتاده ... خواهر افتاده ...
مویِ بابایت به بادکین رها افتاده بود
در فضا ی اشک وناله بی هوا افتاده بود
روی ناقه پیکرت رابسته اند بر اشتران
یاکه آیاتِ وجودِ تو جدا افتاده بود
درمیان آتش تب پیکرت سوزدچرا
یا که آتش در دل آل عبا افتاده بود
در اسارت دیده ای که عمه ات رامیزدند
عمه ات زینب گمانم که ز پا افتاده بود
عاقبت دید ی هرآنچه که نباید دیده دید
خواهره زار توگویا ا ز صدا افتاده بود
دیده ای که کاروانی را اسارت برده اند
تازیانه ازچه بین خیمه ها افتاده بود
روضۀ گم شدن و دفنِ رقیه میخواند
*میگه دید دو تا دختر بچه ها میدویدن از این حجره به اون حجره ... شروع کرد گریه کردن ... آقا چی شده ؟ ... فرمود یاده رقیه افتادم ... یاده فرار بچه ها افتادم ... اون لحظه ای که خیمه ها رو آتیش زدن ... خودم بهشون گفتم «عَلَیکُنَّ بِالفرار» ....*
روضۀ گم شدن و دفنِ رقیه میخواند
تا به صحرا و خرابه نظرش می افتاد
گوسفندی جلویش ذبح که می شد یادِ
خنجر کُند و گلویِ پدرش می افتاد ...
حسین ......
*تا میدید گوسفندی رو سر میبرن ، سریع میومد به قصاب می گفت ، ببینم آب بهش دادی یا نه ؟... عرضه می داشتن آقا ما مسلمانیم ، خوده شما به ما یاد دادید آب بدید به قربانی ... آقا مینشست گریه می کرد ... بیا برات تعریف کنم ... یه عده به ظاهر مسلمون بابایِ منو آب بهش ندادن ....
آی حسین ....*
گریه بر کشتۀ عریان خوب است
گریه بر دامن طفلان خوب است
گریه بر آن لب و دندان خوب است
گریه خوب است که هر شب باشد
گریه بر چادر زینب باشد ....
*اینم بگمُ التماسِ دعا ... یه چیزی همیشه این آقا رو اذیت می کرد ... تا نگاه به دستاش می کرد ... هی می گفت با همین دستا خاک کردم ... با همین دستا بود بوریا آوردم ... با همین دستا بود بابامُ تو قبر گذاشتم ....*
1_ اللهوف في قتلى الطفوف السيد بن طاووس ج 1 ص 90
#حاج آرمین غلامی
#روضه_امام_سجاد_علیه_السلام
#بازگشت_کاروان_به_مدینه
#اسارت_خاندان_اهل_بیت_علیهم_السلام
#ویژه_ایام_صفر
╰━═━⊰✾••✾⊱━═━╯
🤞|⇦• #روضه و توسل به امام مجتبی(ع) نفس حاج آرمین غلامی •✾•
ششم صفر۱۴۰۳_کرمانشاه
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
🌹♠️🌹♠️🌹♠️🌹
"در کرم خانه حق سفره به نام حسن است
عرش تا فرش خدا رحمت عام حسن است
بی حرم شد که بدانند همه مادری است
ور نه در زاویه عرش مقام حسن است
هرکه آمد به در خانه او آقا شد
ناز عشاق کشیدن ز مرام حسن است
حرم و نام و وجودش همه شد وقف حسین
هر حسینیه که برپاست خیام حسن است
دست ما نیست اگر سینه زن اربابیم
این مسلمانی ایران زکلام حسن است
هرکه خونش حسنی شد ز خودی حرف شنید
غربت از روز ازل باده جام حسن است
تا زمانیکه خدائی خدا پابرجاست
پرچم حسن حسن در همه عالم بالاست
غبار صحنِ تو بر درد جان دواست بقیع!
*ان شالله یه شب با هم مدینه رو خاکا بشینیمُ برا بچه هایِ غریبِ فاطمه گریه کنیم ..*
خرابههایِ تو، باغ بهشت ماست، بقیع!
اگر چه روی به کعبه نماز میخوانیم
تو قبلۀ دل مایی ، خدا گواست ، بقیع!
*قربون اون چشمی که میتونه برا امام حسن گریه کنه .. (چرا )؟! چون سفرۀ ابی عبدالله یه سفرۀ عمومی همه میان .. اما این سفره اختصاصیِ همه نمیتونن سر سفره ی امام حسن باشن .. اگه براش خوب گریه کنی مادرش دست شکسته شو بالا میاره ، میگه اینا برا پسرِ غریبم دعا کردن ..*
اگر چه روی به کعبه نماز میخوانیم
تو قبلۀ دل مایی، خدا گواست، بقیع!
تو همچو فاطمه در شهر خویش تنهایی
غریبی و، همه کس با تو آشناست، بقیع!
*نکنه اسم امام حسن بیاد ، فقط منتظر کوچه و سیلی باشی .. معلومه هرجا بگی یه بچه دستش تو دست مادرش بود صدا ناله بلند میشه ..*
به آن چهار امامی که در بغل داری
برای ما حرمت مثل کربلاست بقیع!
علی نگفت، به جان علی قسم، تو بگو
که قبر گمشدۀ فاطمه کجاست بقیع؟
*میگه دیدم پشتِ پنجره هایِ بقیع بلند بلند گریه میکنه .. (قدیمیا میگفتن: مدینه گفتی و کردی کبابم ..) میگه زدم رو شونه ش گفتم حالت با همه فرق میکنه ؟ گفت من بچه سیدم ، مادرم زهراست .. گفتم خو اینجا این همه سید ، فقط تو سادات نیستی که .. گفت من با بقیه یه فرقی دارم ؟ فرقت چیه؟! گفت همه مدینه رو گشتم دنبال قبرِ مادرم اما اثری و نشانی از قبر مادرم زهرا نبود ..
بی بیِ بی حرم قبرت کجاست مادر
هنوز ناله ی زهراست از مدینه بلند
هنوز لرزه بر اندام مجتبی ست بقیع
*اجازه بدید برا امام حسن روضه بخوانم .. آقاییی که بعدِ کوچه دیگه آب خوش از گلوش پایین نرفت .. هر وقت از کوچه رد شد سر به دیوار گذاشت ..به قول آذریا : آی نَنَه .. آی نَنَه .. یارالی نَنَه .. خدا بهتون خیر بده اینجوری برا زهرا گریه میکنید .. راستی اگه تو کوچه بودید میدیدی چی جوری فاطمه رو سیلی زدن .. به خدا مادر ما رو بی هوا زدن ...
جوان نَنَه .. جوان نَنَه ..
با اینکه سن و سالی نداشت اما زود محاسنش سفید شد ، وقتی گفتن آقا چرا اتقدر زود محاسنت سفید شد ؟ گفت آخه من دیدم تو کوچه .. میگه رو پنجه هام بلند شدم .. دستامو بالا آوردم دیدم نمیتونم .. هی میگفتم نزن ...
نزن ، نزن تو سیلی به زن .. نزن ، نزن ..
یه چشمی بهم بزنی میبینی محرم اومده .. ان شالله زنده باشیم .. امام حسن ، اگه قرارِ بمیرم روزیم کن برا حسین بمیرم .. آقام .. آقام ..
روضه بخوانم .. بدنِ علی رو شب دفن کردن ، بدنِ فاطمه رم شب دفن کردن .. بدنِ پیغمبرم شب دفن کردن گفتن دیگه این بدنُ روز بلند کنیم با احترام ..اما اهل دل میگن کاشکی این بدنم شب دفن میکردن .. بدنُ تشییع کردن ، وصیت کرده گفته راضی نیستم زیر تابوتم قطره ی خونی ریخته بشه ..
فلانی اومد این بدنُ محاصره کرد .. گفتن چته؟! گفت من از این حسن بدم میاد .. بگم حقشو ادا میکنی؟ گفت از مادرشم بدم میومد .. اولین تیرُ خودش به چله ی کمان گذاشت .. گفت این بدنُ تیر باران کنید ..
قاسم سه ساله داره نگاه میکنه .. (زبان حال) با نگاهش داره به عمو عباسش میگه عمو داری نگاه میکنی بابامو تیر باران کردن .. آی غریب حسین ...
(چرا میگی غریب حسین ؟!) آره امام حسین امامِ میدونه داغ امامُ برادر چیه .. اما صبر کرد ، گفت حسن به من دستورِ صبر داده گفته راضی نیستم ، صبر صبر ..
تاریخ نوشته هفتاد تا تیر به این بدن زدن .. نشست یکی یکی این تیرها رو بیرون آورد گفت غارت زده به اون نمیگن که اموالش غارت بشه .. غارت زده به منِ حسین میگن که برادری مثله تو رو از دست دادم .. (بریم کربلا) هفتاد تا تیر به این بدن زدن زینب شنید ولی ندید ..
شنیدن کی بود مانند دیدن .. اما یه جا عمه جانِ ما اومد بالایِ بلندی .. دید شمشیر دار با شمشیر میزنه .. نیزه دار با سرنیزه میزنه .. یه عده که سلاح ندارن لباسایِ عربی رو پر سنگ کردن .. با حوصله عزیزِ زهرا رو سنگ میزدن ..
حسین ....
#حاج آرمین_غلامی_
#روضه_امام_حسن_علیه_السلام
#ویژه_ایام_صفر
به روایتی ۷ صفر شهادت جانسوز امام حسن مجتبی 🙏
🌷
بسم الله الرحمن الرحیم:
⚜️🍂⚜️# روضه و توسل جانسوز _ ویژۀ ایامِ اربعین _ کربلایی آرمین غلامی⚜️🍂⚜️
✼═══┅🥀❃🥀┅═══✼
✼═══┅🥀❃🥀┅═══✼
از دور بوی کربلا دارد می آید
سوی تو این درد آشنا دارد می آید
موکب به موکب سوی توبا چشم گریان
دراربعین صاحب عزا دارد می آید
باصاحب این روضه ها سوی تو آییم
آغوش خود بگشا گدا دارد می آید
زوار صحن کربلا در راه هستند
خیل گدایان دربلا دارد می آید
صحن نجف تا کربلا زوار آیند
بوی شهیدان خدا دارد می آید
دراربعین خط مقدم صحن یار است
بیمارت ازبهر دوا دارد می آید
بنگر صدای گریه وآه شبانه
از موکب و از خیمه ها دارد می آید
زوار دشت کربلا از سمت گودال
آوای وا اُمّا چرا دارد می آید
بُنَیَّ قَتَلوکَ وَما عَرَفوکَ وَمِن الْماءِ مَنَعُوکَ.
افتاده درگودال زیر پای ملعون
یک خنجر تیز از قفا دارد می آید
یک اربعین با کاروانی دست بسته
یک زینب چادر سیا دارد می آید
یک اربعین یک دختر ناز سه ساله
با قامتی که گشته تا دارد می آید
یک اربعین و یک نظر بر نیزه ها کن
راس حسین همراه ما دارد می آید
اینجا هوای کربلا باشد به دلها
بر روی نیزه دیده زینب یک سری را
@majnon1396
*درستِ ما جاموندیم، به هر دلیلی، درستِ ما شب اربعین کربلا نیستیم، درستِ همه ی رفیقامون رفتن، درستِ وقتی همه از ما خداحافظی کردن ما دلامون شکست، ولی بدون ابی عبدالله، بُعد مکان و زمان نداره، حواسش هست کی چیکار میکنه...
"وقتی رفت حرم شب جمعه روضه خوند، برگشت اومد گفتن : آقا داره میاد ملاقاتت، اومد جلو گفت: آقا من باید بیام خدمت شما، فرمودند: هر وقت هر کی بیاد زیارت ما، من میام به استقبالش، دوم اینکه یه پیرمردی توی دهات شما کفشارو جفت میکنه،دم در می ایسته خوش آمد میگه، خیلی دوست داشت بیاد کربلا، ولی با شما نتونست بیاد، سلام حسین رو به اون پیرمرد برسون،بگو ما حواسمون بهت هست."
ولی این حرفا فقط برا دل خوشی خودمونه،ما جا موندیم، هر چی میخوام دلم رو خوش کنم نمیشه، کاشکی منم عاشقت بودم،کاشکی منم دیوونت بودم،کاشکی منم سر به صحرا می زدم....
از ده یازده رو قبل از اربعین جمعیت داره میره، هنوزم هر کی میره و میاد، میگه جا نیست، امکانات نیست، ولی مردم هنوز دارن میرن، عاشق و واله ی حسینند، هر جا هر زائری رو تو مسیر می بینند جلوش رو می گیرند، بیا خیمه ی ما، بیا موکب ما، آب و غذا پیش ما بخور، امشب کنار ما باش ما ازت پذیرایی می کنیم، کاشکی یه مشتی از این مردم با قافله ی حسین چنین برخوردی داشتن، آخه وقتی رسیدن کربلا دیگه جونی برا این کاروان باقی نمونده بود.
ارتفاع ناقه بلنده، وقتی سوار بخواد از ناقه پیاده بشه، باید صبر کنه، ساربان بیاد عنان ناقه رو بگیره، ناقه رو به زانو در بیاره، بعد آروم سوارش روپیاده کنه، ولی اینقده دلاشون تنگ شده بود، دیگه صبر نکردن ساربان بیاد ناقه هارو به زانو در بیاره، مثل برگ خزون از روی ناقه ها می افتادن، امام سجاد بشیر رو صدا زد، بشیر! اگه میشه این ساربانارو ببر تو نخلستانها.بشیر گفت: آقا ما هم دل تنگ زیارتیم ما هم میخواهیم بیاییم زیارت. امام فرمود: نه عمه هام بار اولِ آمدن، اونا چهل منزل گریه نکردن،فقط کتک خوردن، ممکنه گریه می کنند خودشون رو بزنن، نمیخوام نامحرمی کنارشون باشه، میخوان راحت باشن، همه رفتن، یه وقت امام سجاد دوید صدا زد گفت: مَردُم زن هاتون رو بیارید کمک عمه هام غش کردن.
همه راه باز کردن،امام سجاد قبرهارو میشناسه، دونه دونه رو معرفی کرد،قبر ابی عبدالله رونشون داد، کوچه باز کردن، عمه ی سادات با احترام اومد کنار قبر نشست،شروع کرد حرف زدن...*
پریشانِ پریشانم برادر
زداغت گوهر افشانم برادر
سر قبرت هنوزم باورم نیست
زیارت نامه می خوانم برادر
سلام ای لاله ی در خون تپیده
ببین که از سفر زینب رسیده
همین جا خم شدم با یک جهان غم
زدم بوسه به رگ های بریده
*همه ی خاطرات داره زنده میشه، هر صحنه ای رو روز عاشورا دیدن مقابل چشماشون داره میگذره*
همه اینجا تنت صد چاک کردن
زداغت بر سر من خاک کردن
خودم دیدم به خنده نیزه داران
که خون از نیزه هاشان پاک کردن
برادر نام تو سر بند زینب
مپرس از دخترت شرمنده زینب
خدا داند که هر روزِ اسیری
هزاران جان کنده زینب
چرا از جان نسوزم ای برادر
نفس دارم هنوزم ای برادر
خبر داری که طی این چهل روز
چها آمد به روزم ای برادر
به داغت اربعینی ساخت زینب
به سوگ ماتمت پرداخت زینب
دگر نشناسیم چون لحظه ای که
تو را در قتلگه نشناخت زینب
* نمی دونیم این چهل روزه چی کشیده خانوم، از کربلا رفته دوباره به کربلا برگشته، هیچ کسی نمیدونه چه بلاهایی سرش اومده،قابل درک نیست، فقط امام زمان میفهمه*
✼✾══┄══✧══┄══✾✼
#حاج آرمین غلامی(مجنون)
#ویژه_ایام_صفر
#اربعین
🤞#متن روضه_امام_حسن_علیه_السلام
#مداح..حاج آرمین غلامی
#ویژه_ایام_صفر
عالم از فیض تو می گردد گلستان یا حسن
خار را فیض تو سازد لاله باران یا حسن
تو کریم اهل بیتی ای کریم اهل بیت
خلق عالم بر درت محتاج احسان یا حسن
دشمنت کز دشمن در پیش رو دشنان داد
شد خجل از وجودت ای دریای غفران یا حسن
خاک گیرد حائزت یا گرد راه زائرت
درد بی درمان عالم راست درمان یاحسن
گرشوم بهر گدایی ساکن باب البقیع
می فروشم ناز و بر ملک سلیمان یا حسن
دوست دارم چون چراغ لاله سوزم در بقیع
آب گردم شمع سان در آن بیابان یا حسن
دوست دارم روی بگذارم به روی تربتت
گرچه مانع می شود خصم تو از آن یا حسن
گفت پیغمبر که هر چشمی بگرید در غمت
نیست در روز جزا آن چشم گریان یا حسن
مصطفی در کودکی بو سید لبهای ترا
رازها در سینه ات می دید پنهان یا حسن
هر کسی از دشمنان آزار بیند لیک تو
دیده ای از دوستان رنج فراوان یاحسن
گر چه عمری با جفای همرهانت ساختی
سوختی هر روز چون چون شمع شبستان یا حسن
روز و شب خون شد دلت تا همسرت شد قاتلت
ریخت در کامت شرار از زهر سوزان یا حسن
آنچه تو از یار دیدی دشمن از دشمن ندید
ای غریب خانه ، ای مظلوم دوران یا حسن
*اول کاری که امام حسن کرد،اون زنِ ملعونه روگفت زود برو، قربون محبتت آقاجان!... فرمود: زود برو حسینم بیاد زنده ات نمیذاره...
اینقدر غریبِ، چندبار زهرش دادن، زود گفتنخواهرش زینب بیاد، با عجله زینب اومد، طلب تشتی کرد، زینب خوشحال شد گفت: مثل دفعات قبل زهر رو بالا میاره، خواهر داره نگاه میکنه، یه وقت نگاه کرد دید پاره های جگر حسن، لبا خونیِ، سر رو بالا آورد، گفت: زینب راحت شدم، دیگه از حالا به بعد چشمم به مغیره نمی افته، زینب به سر و صورت زد، مگه میشه زینب حسین رو صدا نکنه! گفت: زود خبر بدید داداشم بیاد، تا اباعبدالله اومد دید برادرش جگرش پاره پاره است، حسن رو بغل گرفت، آقای من! مولای من! چه بلایی سرت اومده؟ ابی عبدالله بغلش گرفت، سر امامحسن رو شونه ی حسین افتاد...
چقدر خوبه که آدم این لحظه ها داداشش بغلش بگیره، صدازد: حسینجان! همه بچه هام رو به تومی سپارم ، حسین جان گریه نکن داداش! اما فقط بهت بگم " لَا يَوْمَ كَيَوْمِكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ" هیچ روزی مثل روز تو نیست...
اما همینجا یه سؤال دارم حسین جان! اینجا داداش حسنت رو تونستی بغل بگیری، دوتایی دست رو گردن هم انداختین، حرف میزدید، اما چی کشیدی کنار اون بدنی که دست نداشت ... گفت میخوام بغلت کنم نمیتونم، میخوام ببینمت چشمی ندارم ...
یادت باشه اکه حسین رو توگودال کشتن، اباالفضل رو همتوی گودال کشتن، گفت: حسینجان! من رو سمت خیمه ها نبر،به دودلیل، یکی اینکه از روی سکینه خجالت میکشم، یکی اینکه اگه من رو اینجوری از گودال بیرون ببری میفهمن بی علمدارشدی، میترسم به خیمه ها حمله کنن...حسین ...*
#روضه_امام_حسن_علیه_السلام
#مداح..حاج آرمین غلامی
#ویژه_ایام_صفر