eitaa logo
، اشعارمجنون کرمانشاهی(حاج آرمین غلامی)
626 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
3.9هزار ویدیو
934 فایل
اشعار ناب آیینی اثرشاعر ومداح اهل بیت (ع)حاج آرمین غلامی متخلص به (مجنون کرمانشاهی) شاعر۱۱/کتاب شعرآیینی،عاشقانه(فارسی،کردی)
مشاهده در ایتا
دانلود
درکوچه هابه دورتومادر شلوغ شد ازبهربردن تن و پیکر شلوغ شد اینجامیان کوچه کسی فکر مانبود دیدم به کوچه دور توحیدر شلوغ شد مادر برای قتل شمانقشه داشتند دربین درچرا دوبرابر شلوغ شد مادرهمینکه پیکرت افتاد پشت در ازبهر تازیانه به پیکر شلوغ شد مادر برای کشتن تو ضربه ها زدنُ دیدم برای بردن حیدرشلوغ شد بابا برس به داد یتیمان بی پناه درکوچه بهر غارت معجر شلوغ شد چشم تمام لشگرکوچه به سوی توست دستت چوبسته شد پدر این ور شلوغ شد مادرغریب بین مدینه شدی چرا درکوچه ها به دور تومادر شلوغ شد باغ فدک به چوب حراج خورد وای من دیدم به کوچه ها دم آخر شلوغ شد دیدم که برمیانه ی در رد خون بجاست مادر چنین کناره ی آن در شلوغ شد دیدم همینکه حرف علی شد توآمدی دور علی وفاطمه دیگر شلوغ شد! غلامی_مجنون کرمانشاهی
بین دیوار ودری مثل حصیر افتادی یاکه مابین چهل مرد توگیر افتادی چکنم فاطمه تا اشک ترت بند شود چکنم مغنعه بر روی سرت بند شود وسط کوچه دگر همسرمارا نزنید پر شلاق ولگدبر سر زهرا نزنید چکنم فاطمه تا دست زتو بر دارند کاش شمشیربه دستان علی بگذارند این مغیره وسط گریه ی تو می خندد وسط کوچه ره آمدنت می بندد چادرت دروسط,خانه رهاافتاده گوشوارت وسط کوچه چرا افتاده وسط قائله شدچادر بانو خاكي برزمین است تنت فاطمه افلاکی ریسمانی به دو دستان من این قوم زدند مردم شهرمدینه چقدر نامردند پیش چشمان علی تنت زمین افتاده وسط قائله گویا که علی جان داده /حاج آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)/
نسل سادات به یک ضربه ی پا.رفت ز دست بین شعله خانه ی شیرخدا .رفت ز دست میخ در بودکه ازتیزی او سینه درید مادری مابینِ در.درشعله ها.رفت ز دست ای دره خانه بیا کمتر تو آزارش بده وسط,آتش ودود عشق خدا.رفت زدست دست گلچین بنشسته به روی لاله ی گل دهنش غرق به خون شدبی هوا.رفت ز دست سره زهراچقدَر دردگرفت زآن ضربه رخ آشفته ی ام النجبا.رفت ز دست شدت ضربه چنان بود سرش خورد به در بر زمین خورد وبدیده همه جا.رفت زدست 📕شعر.آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی)
ناسزابود درآن کوچه که باﺭت کردند وسط کوچه لگدبود نثارت کردند بین آن کوچه کسی نیست به دادت برسد آن چهل مردچنین به کوچه خوارت کردند آمدم تاکه ﻛﻨﺎﺭ ﺑﺪﻧت ﮔﺮﻳﻪ ﻛﻨﻢ وسط کوچه چنین واله وزﺍﺭت کردند ﻏﺼﻪ ﺧﻮﻥ ﻛﺮﺩ.ﺩﻝ زاره تورافاطمه جان ناسزا درملا عالم نثارت کردند ﻓﺎﻃﻤﻪ بین دره خانه چرا افتادی وسط کوچه ﺯ ﺟـﺎﻥ ﺍﺑﺮ ﺑـﻬـﺎﺭت کردند ﺻﺤﺒﺖ از ضربت پا ولگد ومیخ در است این چنین بود که درکوچه نثارت کردند ﻣﺒﺮﻳﺪﻡ ﺑخدا فاطمه ام میمیرد اینچنین بودکه ﺑﻲ ﺻﺒﺮ ﻭ ﻗﺮﺍﺭت کردند وای(مجنون)محسنمﺧﻔﺘ ﺑﻪ ﮔﻬﻮﺍﺭﻩ ﻱ ﺧﺎﻙ مردمی پست چنین فاطمه خارت کردند 📕شعر..آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی).. اَللّهُمَّ عَجِّل لِولیّکَ الفَرج.…اَللّهُمَّ عَرِّفْنی حُجَّتَکَ
🔅وسط کوچه گمانم که قمر افتاده زسره دیده ی دلدار گهر افتاده 🔅بین این نافله ی شب که قنوتت برجاست از شب تار علی صبح ظفر افتاده 🔅 دادوفریادوفغان دروسط کوچه بپاست جسم بی جان تودرگوشه ی درافتاده 🔅 وای من دور سرت دردو بلا می‌گردد بین درجسم تو دراوج خطر افتاده 🔅 وای درپشت در خانه ارازل جمع اند فاطمه بود که درگوشه ی در افتاده 🔅 دنده های تن تو زیرلگدها بشکست زیره شلاق عدو شکسته پر افتاده وای(مجنون)که دگر فاطمه ام راکشتند یاس من در وسط کوچه به سرافتاده 📕شعر.آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
کوچه هاعین سراب است علی همسرت درتب وتاب است علی از دوبازوی تو خون گشته روان اثره زخم طناب است علی درمرام مردمان این دیار زدن زن چه ثواب است علی سینه ی فاطمه ات همچوگل است برنوک میخ خراب است علی ناله های همسرت درکوچه ها زچه دیگر بی جواب است علی باره من دربین در افتاده فکراین صحنه عذاب است علی طفل شش ماهه ی من سقط شده وقت لالایی خواب است علی گرکه(مجنون)عالمی دشمن شود نقشه اش نقش برآب است علی 📕شاعر.آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@majnon1396 کانال اشعار ناب مجنون کرمانشاهی
من باره شیشه دارم و سامان ندارم افتاده بارم بین در،درمان ندارم آتش گرفتم بین دیوار ودری من در جسم خود یکذرّه دیگر جان ندارم افتادم ازپاوشکسته تر شدم من افتاده ام ازپاعلی ،سامان ندارم این دنده هایم را چه راحت می شمارم بالاتر از این نالۀ سوزان ندارم پیراهنم دیگر به تن خیلی گشاد است جز پوستی واستخوان برجان ندارم آمدمغیره سوی دیگربودقنفذ جز این دومرد بَد دَهن مهمان ندارم من خود بلا گردان جانِ حیدرهستم یارب نیازی بر بلا گردان ندارم بارم میان کوچه ای افتاده حیدر خواهم زجاخیزم ولی امکان ندارم روی کبودم جای مشت وجای سیلی است آنقدرمحکم زد دگردندان ندارم دست توراباریسمانی بسته بودند دردی به غیر از دیدن جانان ندارم با سرفه ی پرخون علی، خو کرده جسمم جز دفنِ غربت من سر و سامان ندارم با این زبانِ روزه ام ،در روز آخر جز وا حسینا بر لب عطشان ندارم (مجنون)مرادرکوچه ی باریک کشتند بارم زمین افتاده دیگر جان ندارم _آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
زنی دارم تقلا میکنم یک آشنانیست من باره شیشه دارم،اما مرتضا نیست حیدررها کن این پلید بد دهان را  از که توقع داشتی وقتی حیا نیست افتاده باره شیشه ام درزیر پاها بشکستن شیشه دراین کوچه روانیست اینجامغیره بد دهانی کرده حیدر یک آشنا بی تومیان کوچه ها نیست بین درخانه مرا آتش کشیدند آتش زدن برخانه ی حیدر روانیست این تخته ی تابوت را دیگربیارید بهتر نباشد بدتر از آن بوریا نیست شمشیرها درکوچه هامیرفت بالا صدحیف روزی مثل روز کربلا نیست (مجنون)درآن کوچه علی رامیکشیدند دیگرکسی فکرعلی مرتضا نیست _آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
باضرب پایی دنده هایش را شكستند دربین در،بغض صدايش را شكستند درکوچه ها زهرا علی را مى كشيدند باتازیانه ساق پایش را شكسته اند زهراپی حیدر دوید وناله میزد زير لگدها چندجايش را شكستند برخاست زهرا ناگهان با صورت افتاد قلب علی مرتضايش را شكستند دیگربه خانه فاطمه، چيزى نمى خورد دربین در، ظرف غذايش را شكستند قنفذ مزن بر فاطمه،نامردبس کن با خنده قلب مبتلايش را شكستند هرچه زدند او را ،ولی ازپانیفتاد درکوچه هاسوزه نوایش را شكستند روزی شودجسم حسین پامال مرکب ياد دمى كه دنده هايش را شكستند روزی رسد برنیزه ها راس حسینت اینگونه حکم کربلایش را شكستند _آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
دگرازبی کسی شیرخدا،خسته شدم علی از این همه بیداد و جفا خسته شدم روزوشب من ز خدایم طلب مرگ کنم ای اجل بر سر ه زهراتو بیا خسته شدم دیگرازشهرمدینه شده ام سیر علی بعدتو ازهمه کس ،من به خدا خسته شدم پهلوی فاطمه ات در وسط کوچه شکست علی از دوری و هجران بخدا خسته شدم دل تو خون شده از کینه این مردم پست بی تو افتاده ام از شور و نوا خسته شدم خوردم ازدست کسی، سیلی و شلاق و کتک من از این کوچه و این قوم خدا خسته شدم ناسزا گفت به ما پشت درخانه عدو من از این ثانی بی شرم و حیا خسته شدم خوانده ام باز نماز شب خود بنشسته چون ندارم رمقی، برسرپا خسته شدم بسکه دنبال علی ،رفته ام وبرگشتم بسکه خوردم کتک از سیلی وپا،خسته شدم _آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها لشگری دروسط کوچه گرفتارش کرد مردکی پست رسید ولگدی بارش کرد دست وبازوی علی رابه طنابی بستند به زمین خوردن درکوچه ای وادارش کرد ... فاطمه بودکه آمدپی یاری علی وسط کوچه خجالت زده ازیارش کرد اولین مرتبه اش بود که اورابردند دیدن فاطمه درکوچه چنین زارش کرد دست زهرا پی یاری علی آمده بود رحم الله به زهرا که وفادارش کرد بازوی فاطمه ام دروسط کوچه شکست قنفذآمدباقلافی ضربه ها بارش کرد تَرَک روی لبش شاهدجان کندن اوست غمِ پهلوی شکسته ِ بخدا زارش کرد .... گرده روبه صفتان ،شیرخدا دربند است تیغ نامرد به زهرا بدهکارش کرد تن درهم شده اش را به طنابی بستند غربتش خانه نشین شهروِ بازارش کرد ** دربین کوچه بود، ز هر سو، زدند تورا دیدم چگونه همسر مه رو ،زدند تورا از بس شکاف زخم سره سینه بودعمیق افتاده بود ی و،ز پهلو زدند تورا _آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها تاسحربانو ی من،گرده تو بیدارم مرو روز و شب در فکرتو همواره بیمارم مرو بال‌ من بستی توزهرا،تا ازاین عالم روی مثل  یک  ققنوس  آتش دیده  هشیارم مرو فاطمه حرف دل خود را  به حاشا می‌بری میروی  من روزوشب  در  فکر  دیدارم  مرو یکه  تازی  میکنی ، درقلب من زهرای من مثل یک  افسرده از  این  عشق  بیمارم  مرو دل به دریا  میزنم،گویم نرفتی فاطمه چون‌که بی‌پروا پیِ یک لحظه  دیدارم مرو رفتی ومن مانده ام  زیر  هجوم  خستگی با  نگاهی  منتظر    ای یار و   دلدارم  مرو تابماند  بر دهان  بسته‌ ام  مُهر  سکوت بر   دل   بی ‌هم‌زبان  خود   بدهکارم  مرو حال(مجنون)راکسی هرگزنفهمدتا ابد مادرگیتی زداغت ناله ها دارم مرو _آرمین غلامی(مجنون)
حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها بین در گفت "مسیحا نفسم مے آید فاطمه گفت که فریاد رسم مے آید" گرچه ازمیخ ،سره سینه ی من پرخون است بهریاری عاقبت، یارو کسم مے آید آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها همه جا تیره و تار است درآن کوچه علی همسرت فاطمه زار است درآن کوچه علی قنفذ ازیکطرف وآنطرفش مغیره بود سینه اش تحت فشار است درآن کوچه علی ضرب شلاق تنش ازنفس انداخته بود دیده ی فاطمه تاراست درآن کوچه علی همه سرمست برای زدنش آمده اند هر که مِی خورده خمار است درآن کوچه علی رمقی نیست که فریاد کِشَد از دَردَش همسرت تحت فشار است درآن کوچه علی تک و تنها بگذارند مرا و بروند کَندن از ایل و تبار است درآن کوچه علی قنفذ ازراه رسید وزده باضرب غلاف گوئیا قفل به کار است درآن کوچه علی با همین حال بدان شوق به مُردن دارم شوقم از دیدن یار است درآن کوچه علی وسط شعله ی آتش بخداسوخت تنم شعله دود به بار است درآن کوچه علی گفت(مجنون)که در این دار بلا یا چه شود با غم خود سرو کار است درآن کوچه علی _آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها باتوزهرا روزگاری،کنج خلـــوت داشتم رفتی وبارفتنت ،چشمان حسرت داشتم دست من در دستِ یـــــاد تو کجـــــاها که نرفت یاده آن روزی که باعشق تو صحبت داشتم رعـــد و برقی آمدو درکوچه پهلویت شکست بین کوچه گفتگوبا اهل ظلمت داشتم قـــدِ دریای فاطمه دلتنگ بـودم نیمــــه شب رفتی وبارفتنت من حس غـــــــربت داشتم یاده آنروزی نمودم ساعده دستش شکست درمدینه یاوری غرق محبت داشتم همــــدم من تا سحر چشمــــان پر از گریه!بود ازفراقت سینه ای پر درد وحسرت داشتم.. _آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها رفتی ای فاطمه من،دیده ی،باران زده ام بی تو ای فاطمه جان،در دل طوفان زده ام بنگرعاشقِ تنها که دل از خانه بُرید منه تنها به تنِ خیسِ بیابان زده ام یاده روزی که سرت خورد به دیواره شهر بعدتو قید ِخود واین دل و این جان زده ام چاره ی کاره مرانیست دوا یی زهرا رحم کن برعلی ودیده ی گریان زده ام بیتو من د ر دل این شهرغریبم چکنم وای(مجنون )پره آشوبم وبحران زده ام _آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها شهادت بمان برای من وبی بهانه با من باش بمان شبی وبمان عاشقانه با من باش مروکه فاطمه تنهاتویی پناه من مروبه گریه و بغض شبانه با من باش به هم بریز حساب و کتاب و منطق را جنون خوش است ،ای بی نشانه با من باش هنوزخون سره سینه ات به دیواراست مرو زخانه ام،هم آشیانه با من باش هنوز دست شکسته نرفته ازیادم مرو توفاطمه جان ،بی بهانه با من باش شب است و پیکره مجروح تو ،دهم من غسل به قدرِ یک نظرعاشقانه با من باش... _آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها داردعلی هوای تو و چشمهای تو جزاشک دیده تحفه ندارم برای تو زهراچو دوست دارمت ای انتهای عشق بی‌تاست عشق من به توچون نیست تای تو زهرابخند؛ گرمی لبخند لازم است حیدرفدای دیدن آن خنده های تو در نقطه‌ی تلاقیِ چشمان تو گمم در روی توچه کرده خدایی،خدای تو هرم تنت جهنم و عطر تنت بهشت چون بام و دو هوا دل شده در هوای تو (مجنون)نوشت ازغم بی منتهای تو شاعر شدم به مرهمت یک دعای تو! _آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها این خانه بدون تو به دور از هیجان است پیداست که زهرا غم توباره گران است تاریک جلو رفته، از آن لحظه که رفتی- آن چیز به من سخت گرفته ست زمان است با رفتن تو زرد شده صورت حیدر مانند درختی که گرفتار خزان است ای نقطه ی آرامش من فاطمه جانم هجران تو بیماری اعصاب و روان است از حال بدم نیست کسی هیچ خبردار (چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است) یاد تو می افتم،همه شب وقت نمازم هروقت که احساس کنم وقت اذان است غیرازتو چه فهمیده ام از عشق که عمری ست سجاده ی من دروسط خانه عیان است _آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها ازکوچه وسیلی سخنی باز نکردی مادر زغم مرگ پسر راز نکردی دیدم که سرت خورد به دیواره ی کوچه با بال شکسته شده پرواز نکردی درکوچه شده چادره تو‌خاکی وپاره این آخر راهی است که آغاز نکردی سیلی به رخ ماه تو درکوچه نشسته شکوه تو دمی از زدن ابراز نکردی دستم نرسد ردشده سیلی زسره من ازواقعه کوچه سخن باز نکردی گریان به برت آمده مادر،حسن تو بادست شکسته پسرت نازنکردی (مجنون)وسط کوچه زمین خورده عزیزی مادر زچه رو ،حال خودابرازنکردی _آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی) ❤️❤️