هدایت شده از شراب و ابریشم...
من اگر روضهخوان بودم، مثل امشبی همان اول مجلسم آب پاکی روی دست مستمعها میریختم و بیمقدمه صحبتم را اینجور شروع میکردم: این حرف را کی تو دهن ما انداخته نمیدانم؟ ولی هر کی بوده واقعا آدم چیزفهمی نبوده! همین جملهای که مرسوم است: آقا جان ما که از حر کمتر نیستیم!
عجبا آقایان اصلا فهم نکردهاند که جناب حر چطور از عالیجناب حر به حضرت حری رسیده!
یعنی چه ما که از حر کمتر نیستیم؟! اول اینکه حر یکی از شهدای رکاب سیدالشهداست و با این حساب ما خاک سم اسبش هم نیستیم!
دوم اما اینکه این آقا راه اباعبدالله را که بسته، یک گفتوگویی با حضرت کرده که خب معلوم است با ابیعبدالله مشکلِ سیاسی داشته!
به جهت سیاسی متفاوت از ایشان فکر میکرده.
اما همان روز همانجا نمازش را به قامت اباعبدالله بسته!
حتی آقا ازش پرسیدن جدا نماز میخوانید یا با ما؟ اینجا من خیال میکنم حر یک هِعی گفته و بعدش جواب داده خب معلوم است با شما!
نگرش سیاسی شما را قبول ندارم قرار نیست دیانت شما را زیر سوال ببرم.
ها خوشفهمهای مجلس گرفتند کجا را نشانه رفتهام.
صحبت از انصافِ حر است، آنقدر انصاف داشت که اگر در یک مسئله حسین را قبول نداشت بقیه خوبیهایش را انکار نکند، مثل من و شما نبود که وقتی سر یک چیز با یک نفر به مشکل بخوریم دیگر از آن آدم هیچ چیزش را قبول نداریم و کُلش را زیر سوال میبریم.
حر چون انصاف داشت، صبح عاشورا هم انصاف کرد و گفت خب اینها بر حقند و رفت طرف حق را گرفت، آدم اگر انصاف سرش بشود حر میشود بله آقا حر شدن انصاف میخواهد و البته یک چیز دیگر:
ادب!
بعد همانطور که صدایم میلرزید میگفتم:
نمیشود آدم بگوید "ادب" و صدایش نلرزد، آخر "ادب" برای کنایهفهمها خودش یک روضهی مفصل است، همین الف و دال و با توی خودش یک فاطمیه روضه دارد! آخر یک مادری داشتیم ما شیعهها که مردم برابرش ادب نکردند...
کسی که پیغمبر مقابلش ادب میکرده یک لات بیسروپایی وسط کوچه جلویش را گرفته و...
اینجا دیگر غیرتیهای مجلسم دادشان بلند میشد و من برای اینکه صدایم شنیده شود بلندتر میگفتم: بعد هم همان لات بقیهی اوباش شهر را برداشته و آورده دم خانهی زهرا و.... خاک به دهانم...
بعد همانطور که صدای داد زدنها بالا میگرفت میگفتم حواسم هست شب، شب حر است اما روضهی حر روضهی ادب پیش اسم زهراست...
این عالیجناب، این حضرت، خیلی آدم چیزفهمی بوده، صبح عاشورا همانطور آویزان و شکسته خودش را نزدیکهای اباعبدالله که رسانده یک حرف زده، گفته خدایا من ترس به دل بچههای پیغمبر انداختم... اینجا حسین خودش تا تهِ پشیمانیِ حر را خوانده برای همین آن اِرفع رأسکِ معروف را گفته ...
مقاتل ننوشتهاند اما من حدس میزنم حر صبح عاشورا یکدفعه یادش افتاده یک روزی اوباش مدینه فاطمه را ترسانده بودند... بعد محکم زده پشت دستش که وایِ بر من... آخر حر فاطمه را میشناخته، همهتان شنیدهاید آن حرفی را که در جواب اباعبدالله گفته که تو مادرت زهراست و من حرمت نمیشکنم...
همهی مقاتل نوشتهاند حر اول توی سپاه یزید این پا و آن پا کرده، سرش را زیر انداخته، زیر لب یک چیزهایی گفته، بعد آشفته و پریشان نرمنرمک خودش را کناری کشانده و بعد هم راه راست کرده سمت حسین...
ولی خب کسی دقیق ننوشته در آن حالتها حر چه ذکری چه زمزمهای داشته من اما حدس میزنم داشته برای خودش روضهی حضرت زهرا میخوانده، حالا همانقدری که خبر داشته، همانقدری که بلد بوده
داشته نرم نرمک زیر لب میگفته: ترساندن یک زن فقط از عهدهی یک نامرد برمیآید، هول انداختن توی دل یک زن فقط کار یک رذل میتواند باشد بعد به رگ جوانمردیاش برخورده و خواسته یک کاری بکند.
حر حتما توی آن شلوغیِ صبح عاشورا یاد حضرت زهرا افتاده و از ترساندن بچههای زهرا پشیمان شده... اول ایستاده برای خودش یک روضهی مفصلی خوانده: زنها همینطوریش آنقدر نازک هستند که خیلی زود بشکنند، بترسند، فروبریزند...
حالا حساب کن، یک مردِ بلندِ عرب، یک مردِ عصبی مزاج و بدمنظر، یک مردی که کینه و دشمنی همه وجودش را گرفته، حالا هم با قصدِ قبلی آمده، در را که شکسته زنِ پشت در را چقدری ترسانده...
همینجور که اینها را از نظر میگذرانده دلش هری ریخته و مضطرب راه افتاده سمت حسین...
بعد هم آنطرف که رسیده خودش را در آغوش حسین رها کرده یک حرف گفته و قال قضیه را کَنده: زهرا...
اینکه کُشتند یک حرفیست، اینکه به ضرب مشت و لگد کُشتند یک حرف دیگر... این را میگفتم و مجلس را رها میکردم تا دم یا زهرا بگیرد...
✍ملیحه سادات مهدوی
اجر این نوشته و اشکی که بواسطهی این سطور از چشمی فروغلطد تقدیم به عالیجنابِ پشیمانها، بزرگِ قبیلهی توبهکنها، شاهِ بخشیدهشدهها حضرت حر علیهالسلام
@sharaboabrisham
برایِ امشب من همین کافیه که محمدِ احمدیان با سوز بخونه: امشب شهادت نامهیِ عشاق امضا میشود...
لهوف میخوانم و میرسم به شب عاشورا، صدایِ درهم تنیدهیِ طبلهای جنگی و شیههی اسبهای بیلجامِ افسارگسیخته فروکش میکند و جایش را صوتِ آرامشبخش و حزینِ مناجات اصحاب حسین علیه السلام پر میکند.
انگار صدایِ مناجات یارانِ حسین از خیمههایشان بلند میشود و میپیچد توی تاریخ و تکرار میشود و تکرار...
میثم مطیعیِ ذهنم زمزمه میکند:
آید زِ خیمه، آوایِ قرآن
این نغمهیِ زیبایِ یاران حسین است...
زهرا سادات"
#مقتل_خوانی| #محرم| #شب_عاشورا
مکروبه !
لهوف میخوانم و میرسم به شب عاشورا، صدایِ درهم تنیدهیِ طبلهای جنگی و شیههی اسبهای بیلجامِ افس
به قولِ مهدی قزلی وقتی شبِ عاشورا، همه مشغول راز و نیاز بودند و عبادت، عباسِ علی قبضهیِ شمشیر به دستش، اطراف خیمهها نگهبانی میداد و قدم میزد و رجزِ حیدری میخواند.
اهالیِ خیمه صدایِ قدمهایِ عمو را میشنیدند و ته دلشان قرص میشد و دلشان گرم.
شبِ عاشورا هیچ ذکری مثلِ نگهبانی عمو نبود...
#مقتل_خوانی| #محرم | #شب_عاشورا
از صدایِ نالهیِ خواهر این صدا موند تو گوشِ دنیا:
قُتِلَ الحُسَین بِالسَّیفِ وَ السَّنان، وَ الحَجَرِ وَ العَصا،
مظلومٌ عطشانٌ بکربلا...💔
مکروبه !
از صدایِ نالهیِ خواهر این صدا موند تو گوشِ دنیا: قُتِلَ الحُسَین بِالسَّیفِ وَ السَّنان، وَ الحَجَر
وای از این کلمات
وای از حجر و عصا
این دوتا کلمه خودش یه مقتل کامله
بمیرم برات آقا جون
مکروبه !
آينه بودي و ترک خوردی از همه بی هوا کتک خوردی
ذهنم؛ ابرِ ورم کردهیِ روضههایِ مجسمِ، میخواد بباره بیهوا، پراکنده، ویران کننده
یهو اشعاری به سراغم میان که عین دشنه قلب رو میشکافه
مثل همین حالا
مثل این ابیاتِ کشنده؛
پيرمردان ناتوان حتّی
با عصا مي زدند بر بدنت
همه را سياه مي ديدی
به فدای نفس نفس زدنت...
زهرا سادات"
#روضه
مکروبه !
ذهنم؛ ابرِ ورم کردهیِ روضههایِ مجسمِ، میخواد بباره بیهوا، پراکنده، ویران کننده یهو اشعاری به سرا
میگفت روضه خوان : که تنت غرق تیر بود
هر تیر، واژگون که شدی، با تنت چه کرد؟
بیداری رفیق؟
دلم نیومد تنها گوش کنم.
حیفِ که تو هم بیدار باشی و تو این نیمهشبِ حزین روضهی امامِ سجاد رو نشنوی
https://eitaa.com/MeysamMotiee/12753
یه چیزی که این روزها خیلی ناراحت کننده بود، لحنِ خطاب کردن ائمه تو نوشتهها یا بیاناتِ یه سری دوستان بود.
"یابن رسول الله" و "یا سیدی و مولای" گفتنهای اصحابِ امام حسین کجا و خطابهای به اصطلاح خودمونیِ امروزی کجا؟؟
مراقب این تقدس زدایی های زیر پوستی و نرم باشیم.
کسی که گریه میکند، اما در عین حال برای پایمال کردن اهداف #امام_حسین علیه السلام تلاش میکند، همان عمرسعد است.
کسی که از گفتن حق دم فرو میبندد شیطانی لال است.
امام موسی صدر"
بیتاب و بیقرار گریه میکرد، صدایِ گریهش اونقدری بلند بود که با عجله به سمتش برم، تو آغوشِ مادرش ننو وار تکون میخورد و از چشماش دونههای درشت اشک میچکیدند روی لپهای قرمز گل کردهش، از پرچم همراهشون فهمیدم اهل نیجریهان. زبونشون رو بلد نبودم ولی به فارسی کلی قربون صدقهش رفتم.
یکی از پیکسلهایِ قرمز رنگِ یا حسین رو از تو کولم بیرون کشیدم و جلویِ چشماش تکون تکون دادم و براش کلی شکلک درآوردم.
اولش تعجب کرد، چشمهای اشکی و درشتش خطی شدند و خندیدند، مامانش بهش آب داد، آرومتر شد.
مکروبه !
بیتاب و بیقرار گریه میکرد، صدایِ گریهش اونقدری بلند بود که با عجله به سمتش برم، تو آغوشِ مادرش
گرما زده شده بود طفلی
گرما زده
مکروبه !
گرما زده شده بود طفلی گرما زده
بمیرم برای بچههات آقاجون
بمیرم که اسیرشون کردند.
که روی مرکبهای بیجهاز سوارشون کردند[فَوقَ أقتابِ المَطِیّاتِ] که [تَلفَحُ وُجوهَهُم حَرُّ الهاجِراتِ] باد داغِ نیم روزی صورتهایِ قشنگشون رو میسوزوند
که این قدر تو این خرابه موندند حتی تَقَشَّرت وجوهَهُنَّ صورتهاشون پوست انداخت، که صورتهاشون همه چرک کرد...
آخ بمیرم کسی دلش برای جگر گوشههایِ رسولِ خدا نسوخت...
هوایِ بین الطلوعین آدم رو هوایی میکنه، وقتی که هنوز ماه وسطِ آسمونِ و گوشهات پر میشه از آوازِ گنجشکهایِ سحرخیزِ مناجات خون
و صدایِ محسن فرهمند که شمرده و حزین میخونه:
اللّٰهُمَّ إِنِّي أُجَدِّدُ لَهُ فِي صَبِيحَةِ يَوْمِي هٰذَا وَمَا عِشْتُ مِنْ أَيَّامِي عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً لَهُ فِي عُنُقِي لَا أَحُولُ عَنْها وَلَا أَزُولُ أَبَداً...
زهرا سادات"
مکروبه !
قدیمترها رویِ طاقچه کنار قابِ عکسهای قدیمی، یه گلدون چینیِ سفید رنگ نشونده بودیم که سهمِ هر روزش
میگفت: زخمِ زبون عینِ پیامهای واتساپه
پاک میشه اما جاش میمونه...