برایِ امشب من همین کافیه که محمدِ احمدیان با سوز بخونه: امشب شهادت نامهیِ عشاق امضا میشود...
لهوف میخوانم و میرسم به شب عاشورا، صدایِ درهم تنیدهیِ طبلهای جنگی و شیههی اسبهای بیلجامِ افسارگسیخته فروکش میکند و جایش را صوتِ آرامشبخش و حزینِ مناجات اصحاب حسین علیه السلام پر میکند.
انگار صدایِ مناجات یارانِ حسین از خیمههایشان بلند میشود و میپیچد توی تاریخ و تکرار میشود و تکرار...
میثم مطیعیِ ذهنم زمزمه میکند:
آید زِ خیمه، آوایِ قرآن
این نغمهیِ زیبایِ یاران حسین است...
زهرا سادات"
#مقتل_خوانی| #محرم| #شب_عاشورا
مکروبه !
لهوف میخوانم و میرسم به شب عاشورا، صدایِ درهم تنیدهیِ طبلهای جنگی و شیههی اسبهای بیلجامِ افس
به قولِ مهدی قزلی وقتی شبِ عاشورا، همه مشغول راز و نیاز بودند و عبادت، عباسِ علی قبضهیِ شمشیر به دستش، اطراف خیمهها نگهبانی میداد و قدم میزد و رجزِ حیدری میخواند.
اهالیِ خیمه صدایِ قدمهایِ عمو را میشنیدند و ته دلشان قرص میشد و دلشان گرم.
شبِ عاشورا هیچ ذکری مثلِ نگهبانی عمو نبود...
#مقتل_خوانی| #محرم | #شب_عاشورا
از صدایِ نالهیِ خواهر این صدا موند تو گوشِ دنیا:
قُتِلَ الحُسَین بِالسَّیفِ وَ السَّنان، وَ الحَجَرِ وَ العَصا،
مظلومٌ عطشانٌ بکربلا...💔
مکروبه !
از صدایِ نالهیِ خواهر این صدا موند تو گوشِ دنیا: قُتِلَ الحُسَین بِالسَّیفِ وَ السَّنان، وَ الحَجَر
وای از این کلمات
وای از حجر و عصا
این دوتا کلمه خودش یه مقتل کامله
بمیرم برات آقا جون
مکروبه !
آينه بودي و ترک خوردی از همه بی هوا کتک خوردی
ذهنم؛ ابرِ ورم کردهیِ روضههایِ مجسمِ، میخواد بباره بیهوا، پراکنده، ویران کننده
یهو اشعاری به سراغم میان که عین دشنه قلب رو میشکافه
مثل همین حالا
مثل این ابیاتِ کشنده؛
پيرمردان ناتوان حتّی
با عصا مي زدند بر بدنت
همه را سياه مي ديدی
به فدای نفس نفس زدنت...
زهرا سادات"
#روضه
مکروبه !
ذهنم؛ ابرِ ورم کردهیِ روضههایِ مجسمِ، میخواد بباره بیهوا، پراکنده، ویران کننده یهو اشعاری به سرا
میگفت روضه خوان : که تنت غرق تیر بود
هر تیر، واژگون که شدی، با تنت چه کرد؟
بیداری رفیق؟
دلم نیومد تنها گوش کنم.
حیفِ که تو هم بیدار باشی و تو این نیمهشبِ حزین روضهی امامِ سجاد رو نشنوی
https://eitaa.com/MeysamMotiee/12753
یه چیزی که این روزها خیلی ناراحت کننده بود، لحنِ خطاب کردن ائمه تو نوشتهها یا بیاناتِ یه سری دوستان بود.
"یابن رسول الله" و "یا سیدی و مولای" گفتنهای اصحابِ امام حسین کجا و خطابهای به اصطلاح خودمونیِ امروزی کجا؟؟
مراقب این تقدس زدایی های زیر پوستی و نرم باشیم.
کسی که گریه میکند، اما در عین حال برای پایمال کردن اهداف #امام_حسین علیه السلام تلاش میکند، همان عمرسعد است.
کسی که از گفتن حق دم فرو میبندد شیطانی لال است.
امام موسی صدر"
بیتاب و بیقرار گریه میکرد، صدایِ گریهش اونقدری بلند بود که با عجله به سمتش برم، تو آغوشِ مادرش ننو وار تکون میخورد و از چشماش دونههای درشت اشک میچکیدند روی لپهای قرمز گل کردهش، از پرچم همراهشون فهمیدم اهل نیجریهان. زبونشون رو بلد نبودم ولی به فارسی کلی قربون صدقهش رفتم.
یکی از پیکسلهایِ قرمز رنگِ یا حسین رو از تو کولم بیرون کشیدم و جلویِ چشماش تکون تکون دادم و براش کلی شکلک درآوردم.
اولش تعجب کرد، چشمهای اشکی و درشتش خطی شدند و خندیدند، مامانش بهش آب داد، آرومتر شد.
مکروبه !
بیتاب و بیقرار گریه میکرد، صدایِ گریهش اونقدری بلند بود که با عجله به سمتش برم، تو آغوشِ مادرش
گرما زده شده بود طفلی
گرما زده
مکروبه !
گرما زده شده بود طفلی گرما زده
بمیرم برای بچههات آقاجون
بمیرم که اسیرشون کردند.
که روی مرکبهای بیجهاز سوارشون کردند[فَوقَ أقتابِ المَطِیّاتِ] که [تَلفَحُ وُجوهَهُم حَرُّ الهاجِراتِ] باد داغِ نیم روزی صورتهایِ قشنگشون رو میسوزوند
که این قدر تو این خرابه موندند حتی تَقَشَّرت وجوهَهُنَّ صورتهاشون پوست انداخت، که صورتهاشون همه چرک کرد...
آخ بمیرم کسی دلش برای جگر گوشههایِ رسولِ خدا نسوخت...
هوایِ بین الطلوعین آدم رو هوایی میکنه، وقتی که هنوز ماه وسطِ آسمونِ و گوشهات پر میشه از آوازِ گنجشکهایِ سحرخیزِ مناجات خون
و صدایِ محسن فرهمند که شمرده و حزین میخونه:
اللّٰهُمَّ إِنِّي أُجَدِّدُ لَهُ فِي صَبِيحَةِ يَوْمِي هٰذَا وَمَا عِشْتُ مِنْ أَيَّامِي عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً لَهُ فِي عُنُقِي لَا أَحُولُ عَنْها وَلَا أَزُولُ أَبَداً...
زهرا سادات"
مکروبه !
قدیمترها رویِ طاقچه کنار قابِ عکسهای قدیمی، یه گلدون چینیِ سفید رنگ نشونده بودیم که سهمِ هر روزش
میگفت: زخمِ زبون عینِ پیامهای واتساپه
پاک میشه اما جاش میمونه...
اشکهایم بار سفر بستهاند و خرامان
کوچ میکنند تا خودِ گونههایم و این هبوطِ غم انگیز، خطوط نگاهم را درهم میشکند وقتیکه لرزان و از پسِ پردهی اشک زیارتنامه میخوانم.
وقتیکه دست ارادتم مینشیند روی قلبم،
وقتی که سلامت میدهم:
«السَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهِیدِ السَّلامُ عَلَى أَسِیرِ الْکُرُبَاتِ وَ قَتِیلِ الْعَبَرَاتِ»
آقاجان با تمام امیدم بقچهی دردها و
دلتنگیهایم را، در برابرِ نگاه مهربانت پهن میکنم؛
تقاضایم فقط این است که کاسهی نیاز وجودیام را پر کنی از خودت! از نگاه پر مهر و زیبایت.
مولای من میخواهم خالی شوم از همه تعلقات دنیوی...
[به مدد دستهای مهربانت محتاجم
ای دستگیر نیازمندان]🌱
زهرا سادات"
وسط روضه کمرم گرفت، اصوات بالقوهی آخ و اوخی که آمادهیِ بالفعل شدن بودند رو تو آستانهی حنجرم کشتم و لب گزیده و آروم از میون جمعیتِ نشسته تو هال خودم رو به اتاقی که بچهها توش بودند رسوندم.
فواد با آجرهاش تفنگ درست میکرد. انگار اولش یه کلت بود چون چندتا کیو کیو از زبونش سُر خورد بیرون ولی بعدش تغییر کاربری داد و از رو اون همه صوت رگباری میشد حدس زد که تفنگ آجریش حالا تبدیل به یه کلاشینکف شده. برام جا باز کرد. فوری یه بالش دست و پا کردم و به کمرم اجازه دادم یه مقدار استراحت کنه. یه پسر شش هفت ماهه تو اتاق بود که سهتا دختر بچه مراقبش بودند. شاید سنشون به زور به هشت نه سال میرسید اما غرقِ حسِ مادری بودند. نازش میکردند. یه عالم ادا اطوار در میآوردند تا بخنده، صدای نق نقش که بلند میشد هول میکردند،
هرکدوم یه جور برایِ آروم شدنش تلاش میکرد.
بیهوا اشکم چکید، دلم رفت تو خیمههای بنیهاشم، کنار دخترکهایی که برای آروم شدن علیِ اصغر تموم تلاششون رو میکردند. دلم رفت میون خیمهها، کنار گهوارهی شیرخوارهی کربلا...
صدای هقهق نوزاد بلند شد، مادرش سراسیمه اومد تو اتاق. تو بغل مادرش آروم شد و شدت اشکهای من بیشتر. صدایِ روضهخون پیچید تو اتاق؛
تلظی مکن نازنینم
تلظی مکن جانِ بابا
مبادا که دشمن ببیند
تکان خوردنِ شانهام را
زهرا سادات"
#روضه| #محرم| #علی_اصغر(ع)