ملکـــــــღــــه
#گلاب ۵ ماه جانجان رفت سمت فرخ لقا و ناریه و بعد خوش امدگویی رفتن سمت عمارت و ما هم برگشتیم سرکار
#گلاب
۶
دیگه کلافه شده بودمو نگرانی افتاده بود به دلم که اگه نیاد باید چیکار کنم..
دلم براش تنگ شده بود و دیگه طاقت نداشتم.
تو حال خودم بودم که حلیمه مثله جن بالا سرم ظاهرا شد
_ اینجا چه غلطی میکنی دختر تو مطبخ هزار کار ریخته رو سرمون اومد اینجا نشستی استراحت کنی .یالا ..پاشو برو تو مطبخ!
+ اما من همه کارامو انجام دادم حلیمه
دستش نشست پشت گردنم و ضربه محکمی زد بهم
_ مگه بهت نگفتم حق نداری من و حلیمه صدا کنی..حلیمه خاتون .. برو ..
با صدای تقریبا بلند البرز برگشتیم طرفش و وقتی ارسلان و کنارش دیدم نفسم رفت ...
دیده بود من کتک خوردم.ابروم میرفت که..چشمام به اشک نشست و سرمو انداختم پایین البرز اومد طرفمون و رو به رویحلیمه وایستاد
_کی بهت اجازه داده رو گلاب دست بلند کنی..؟
حیلمه به پته پته افتاد
+ خانزاد ..من فقط..بی ادبی کرد من ...
_ ساکت شو برو دنبال کارت یکبار دیگه دور و بر گلاب ببینمت خودم میدم دستاتو بشکنن
حلیمه چشمی گفت و نگاه تهدید امیزشو حواله ام کرد و رفت .من همه حواسم پیش ارسلان بود و ارسلان با چشمای تنگ شده به من و البرز نگاه میکرد...
_ روی همه اهل عمارتت انقدر حساسی؟خانزاد؟
احساس کردم خانزاد و با کنایه گفت!
سرمو انداختم پایین و حالا که ارسلان و دیده بودم دنبال راه فراری بودم .دلم میخواست مثل همیشه بدون هیچ تنشی یک گوشه بشینم و از دور نگاهش کنم اما حالا..تو راس دید همه وایستاده بودم و با خانزاد و یک پسر غریبه حرف میزدم..اگه کسی به گوش فرخ لقا میرسوند بیچاره بودم ...
_ من .. من باید برم.
قدم اول و برنداشته بودم که البرز از لباسم گرفت
+ صبر کن کجا..من بهت اجازه دادم بری؟
مثل برق گرفته ها رفتم عقب و لباسمو از چنگش دراوردم . نگاهم تو یک لحظه به ارسلان افتاد
سرخ شده بود و رگ گردنش ورم کرده بود..خیره تو چشمام اخماشو تو هم کشیده بود...
+ خان ..مادرتون دعوام میکنه
البرز دوباره بیخیال گفت
_ کسی نمیتونه دعوات کنه تو تحت حمایت منی .من خانزاد این عمارتم هر چیزی که بخوام باید همون بشه.حالا هم تورو میخوام ..
چشمام گرد شد و دیگه نتونستم نگاه ارسلان و تاب بیارم و پا گذاشتم به فرار .فقط صدای خنده البرز و شنیدم و دیگه توجهی نکردم .
فقط دویدم و دور شدم .
حالا ارسلان راجب من چه فکری میکرد...
دیگه میومد به دیدنم یا میرفت برای خودش نشون میگرفت.
پشت درخت کاج پنهون شدم و از شدت دویدن به نفس نفس افتادم .
خم شدم و دستامو به زانوهام گرفتم .
به حیاط عمارت نگاه کردم انقدر شلوغ بود که نمیشد هیچکس و پیدا کرد .دیگه خبر از ارسلان نبود .نکنه رفته بود ...
جرئت نزدیک شدنو نداشتم ...
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
💚✨زیارت عاشورا✨💚
🌺«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ، وَابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللهِ وَابْنَ ثارِهِ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکُمْ مِنّى جَمیعاً سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، یا اَباعَبْدِاللهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتِ الْمُصیبَةُ بِکَ عَلَیْنا وَعَلى جَمیعِ اَهْلِ الاِْسْلامِ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتْ مُصیبَتُکَ فِى السَّمواتِ، عَلى جَمیعِ اَهْلِ السَّمواتِ، فَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِ عَلَیْکُمْ اَهْلَ الْبَیْتِ، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً دَفَعَتْکُمْ عَنْ مَقامِکُمْ، وَاَزالَتْکُمْ عَنْ مَراتِبِکُمُ الَّتى رَتَّبَکُمُ اللهُ فیها، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً قَتَلَتْکُمْ، وَلَعَنَ اللهُ الْمُمَهِّدینَ لَهُمْ بِالتَّمْکینِ مِنْ قِتالِکُمْ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَیْکُمْ مِنْهُمْ، وَمِنْ اَشْیاعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ وَاَوْلِیآئِهِم، یا اَباعَبْدِاللهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ اِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ، وَلَعَنَ اللهُ آلَ زِیاد وَآلَ مَرْوانَ، وَلَعَنَ اللهُ بَنى اُمَیَّةَ قاطِبَةً، وَلَعَنَ اللهُ ابْنَ مَرْجانَةَ، وَلَعَنَ اللهُ عُمَرَ بْنَ سَعْد، وَلَعَنَ اللهُ شِمْراً، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَاَلْجَمَتْ وَتَنَقَّبَتْ لِقِتالِکَ، بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى، لَقَدْ عَظُمَ مُصابى بِکَ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَکَ وَاَکْرَمَنى بِکَ، اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِکَ مَعَ اِمام مَنْصُور مِنْ اَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى عِنْدَکَ وَجیهاً بِالْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، یا اَبا عَبْدِاللهِ، اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلى اللهِ وَاِلى رَسُولِهِ، وَاِلى اَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَاِلى فاطِمَةَ، وَاِلَى الْحَسَنِ وَاِلَیْکَ بِمُوالاتِکَ، وَبِالْبَرآئَةِ مِمَّنْ اَسَسَّ اَساسَ ذلِکَ، وَبَنى عَلَیْهِ بُنْیانَهُ، وَجَرى فى ظُلْمِهِ وَجَوْرِهِ عَلَیْکُمْ، وَعلى اَشْیاعِکُمْ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَیْکُمْ مِنْهُمْ، وَاَتَقَرَّبُ اِلَى اللهِ، ثُمَّ اِلَیْکُمْ بِمُوالاتِکُمْ وَمُوالاةِ وَلِیِّکُمْ، وَبِالْبَرآئَةِ مِنْ اَعْدآئِکُمْ وَالنّاصِبینَ لَکُمُ الْحَرْبَ، وَبِالْبَرآئَةِ مِنْ اَشْیاعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ، اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ، وَوَلِىٌّ لِمَنْ والاکُمْ، وَعَدُوٌّ لِمَنْ عاداکُمْ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَنى بِمَعْرِفَتِکُمْ وَمَعْرِفَةِ اَوْلِیآئِکُمْ، وَرَزَقَنِى الْبَرآئَةَ مِنْ اَعْدآئِکُمْ، اَنْ یَجْعَلَنى مَعَکُمْ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَاَنْ یُثَبِّتَ لى عِنْدَکُمْ قَدَمَ صِدْق فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَاَسْئَلُهُ اَنْ یُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَکُمْ عِنْدَاللهِ، وَ اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارى مَعَ اِمام هُدىً ظاهِر ناطِق بِالْحَقِّ مِنْکُمْ، وَاَسْئَلُ اللهَ بِحَقِّکُمْ وَبِالشَّاْنِ الَّذى لَکُمْ عِنْدَهُ، اَنْ یُعْطِیَنى بِمُصابى بِکُمْ اَفْضَلَ ما یُعْطى مُصاباً بِمُصیبَتِهِ، مُصیبَةً ما اَعْظَمَها وَاَعْظَمَ رَزِیَّتَها فِى الاِْسْلامِ، وَفى جَمیعِ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى فى مَقامى هذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْکَ صَلَواتٌ وَرَحْمَةٌ وَمَغْفِرَةٌ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْ مَحْیاىَ مَحْیا مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَمَماتى مَماتَ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، اَللّهُمَّ اِنَّ هذا یَوْمٌ تَبَرَّکَتْ بِهِ بَنُو اُمَیَّةَ، وَابْنُ آکِلَةِ الاَْکبادِ، اَللَّعینُ ابْنُ اللَّعینِ، عَلى لِسانِکَ وَلِسانِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، فى کُلِّ مَوْطِن وَمَوْقِف وَقَفَ فیهِ نَبِیُّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، اَللّـهُمَّ الْعَنْ اَبا سُفْیانَ وَمُعوِیَةَ وَ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَةَ، عَلَیْهِمْ مِنْکَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الاْبِدینَ، وَهذا یَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِیاد وَآلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَیْنَ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِ، اَللّـهُمَّ فَضاعِفْ عَلَیْهِمُ اللَّعْنَ مِنْکَ وَالْعَذابَ، اَللّـهُمَّ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَیْکَ فى هذَا الْیَوْمِ، وَفى مَوْقِفى هذا وَاَیّامِ حَیاتى، بِالْبَرآئَةِ مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَیْهِمْ، وَبِالْمُوالاتِ لِنَبِیِّکَ وَ آلِ نَبِیِّکَ عَلَیْهِ وَعَلَیْهِمُ اَلسَّلامُ * سپس صد مرتبه مى گویى: اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِم ظَلَمَ حَقَّ
مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَآخِرَ تابِع لَهُ عَلى ذلِکَ، اَللّـهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَیْنَ، وَشایَعَتْ وَبایَعَتْ وَتابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ، اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً * آنگاه صد مرتبه مى گویى: اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ * سپس مى گویى: اَللّـهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِم بِاللَّعْنِ مِنّى، وَابْدَأْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثّانِىَ وَالثّالِثَ وَالرّابِعَ، اَللّهُمَّ الْعَنْ یَزیدَ خامِساً، وَالْعَنْ عُبَیْدَ اللهِ بْنَ زِیاد وَابْنَ مَرْجانَةَ وَعُمَرَ بْنَ سَعْد وَشِمْراً، وَآلَ اَبى سُفْیانَ وَ آلَ زِیاد وَ آلَ مَرْوانَ اِلى یَوْمِ الْقِیمَةِ * آنگاه به سجده مى روى و مى گویى: اَللّهُمَّ لَکَ الْحَممْدُ حَمْدَالشّاکِرینَ لَکَ عَلى مُصابِهِمْ، اَلْحَمْدُ للهِِ عَلى عَظیمِ رَزِیَّتى،اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ، وَثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْق عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ، اَلَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ»🌺
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
#زیارت_عاشورا
#علی_فانی
⏰کمتر از دوازده دقیقه ___#روز_۳۱
خواهرا چله زیارت عاشورا رو فراموش نکنید
چله زیارت عاشورا،
دوستان من آخر شب انتخاب کردم چون این موقع همه خونه هستن و معمولا دیگه کارای روزمرشون تموم شده هر روز هم صوتی با صدای زیبای آقای فانی و هم تصویری براتون میفرستم با هر کدوم که راحتترین ادامه بدین
التماس دعا🤲🏻
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
🗓 شنبه
🔸 ۲۷ مرداد/ اسد ۱۴۰۳
🔸 ۱۲ صفر المظفر ۱۴۴۶
🔸 ۱۷ اوت ۲۰۲۴
🌓 امروز قمر در «برج جدی» است.
✔️ برای امور زیر خوب است:
مقدمات ازدواج
امور تجاری
خرید رفتن
امور مشارکتی
افتتاح مغازه
بنایی
امور زراعی
جابجایی
از شیر گرفتن کودک
کاشت و یرداشت محصول
عمل جراحی
آغاز درمان
امور مربوط به حرز
🚖 مسافرت
خوب است.
👶 زایمان
خوب است.
💑 انعقاد نطفه
🔹 امشب (شب شنبه):
دلیلی بر نهی و استحباب نیست.
💇 اصلاح سر و صورت
باعث هیبت و شکوه میشود.
🩸حجامت،فصد،زالو انداختن،خوندادن
باعث سلامتی میشود.
💅 ناخن گرفتن
روز مناسبی نیست.
موجب بیماری در انگشتان دست میگردد.
👚 بریدن پارچه
روز مناسبی نیست.
آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.
این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمیشود.
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب شنبه) دیده شود،
تعبیرش طبق آیه ۱۲ سوره مبارکه یوسف علیهالسلام است.
﴿﷽ أرسله معنا غداً یرتع...﴾
عزیزی از خواب بیننده دور افتد و عاقبت آن دور افتاده، خیر و نیک باشد.
مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
📿 وقت استخاره
از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰
از اذان ظهر تا ساعت ۱۶
📿 ذکر روز شنبه
«یارب العالمین» ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۱۰۶۰ مرتبه «یا غنی»، موجب بینیاز شدن میگردد.
☀️ ️روز شنبه متعلق است به:
💞 #حضرت_رسول_اکرم ﷺ
اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
نیایش شبانه با حضرت عـشـــق🌺
خـــــــــدای مـــــهــــربــــــانــــــم⭐️
در این شب های زیبا برای دوستانم🌺
همراهی آرزو میکنم از جنـسِ خـودت⭐️
نـــزدیـکـــــــ , بــخشنـده , بـی مــنـــت🌺
در همه ی لحظات یار و یاورشان باش⭐️
دعا ڪنیم امشب تـــا خــــدا دلـمان را🌺
پر از آرامش ڪنــه , آرامــــشے ڪـــه⭐️
امید رومهمون زندگـــیــمون کـــنــــه🌺
امیدے با طعم اجابت دعاهایــمــان🌙
شبتون به رنگ خداوند مهربانیها🌺
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#رسوایی یک روز حلیم و یک روز حلوا و یک روز شله زرد نذری های خان جون بود. کم بود اما هر گونه که ب
#رسوایی
وقتی دوباره به ساسان سر زدم در همان حالش بود و گریه های فهیمه خانم بیشتر
شده بود، ناچار به سمت در حیاط دویدم .
در را باز کردم و سرکی در کوچه ی خلوت کشیدم. خلوت بود .
با گذشت دقایقی ماشینی که شباهت زیادی به ماشین عمران داشت، وارد کوچه شد
که امیدوارانه از در فاصله گرفتم. ماشین آمد و آن سوی کوچه ایستاد. شیشه های
دودی اش راننده را پنهان کرده بود. گامی دیگر جلوتر رفتم اما مردی که از ماشین
پیاده شده شبیه به عمران نبود.
مردی با قد متوسط و موهای جوگندمی در حدود سی و اندی سال. در ماشین را بست
و با بی تفاوتی از کنارم گذشت. مقصدش خانه ی روبرویی بود .
چاره ای نداشتم، لب هایم را تر کردم .
-ب...ببخشید .
ایستاد و عینک آفتابی اش را برداشت .
-با من بودید؟
دستان لرزانم را پشت شال قواره بزرگم پنهان کردم .
-بله .
عینک را در جیبش گذاشت .
-بفرمایید .
به در خانه اشاره کردم حال یکی از فامیلامون بد شده کسی نیست برسونیمش بیمارستان...می...میشه
کمک کنید .
نامطمئن به در خانه نگاه کرد .
-شما از اهالی اینجایید؟
باز هم با پر شالم بازی کردم .
-نه ... من چیزه... تازه اومدم، میاید کمک؟ لطفا !
مچش را بالا برد و ساعتش را نگاه کرد .
-اوکی مشکلی نیست بفرمایید .
به سختی جلوی دهانم را گرفتم تا از خوشحالی فریاد نزنم. او را با احترام به سوی
مکانی که ساسان بود، بردم .
عجیب ترین چیز ممکن آرام بودن اُلگا بود. ساسان گفته بود با غریبه ها مدارا نمی
کند .
کار بلد بود، دست روی نبض ساسان گذاشت و با تعلل پرسید .
- از کی حالش بد شده؟
فهیمه خانم حال درستی نداشت. به جایش من پاسخ دادم .
-نمی دونیم، یه کم پیش پیداش کردیم .
سری تکان داد و بدن ساسان را به سختی بلند کرد. به او نمی آمد آن قدر زور داشته
باشد فهیمه خانم را به سختی با خود همراه کردم، تمام بدنش بی حس شده بود .
در ماشین قفل بود و کلید در جیب آن مرد بود .
برای لحظه ای مکث کرد .
-م...ی...میشه کلید رو از جیبم بردارید؟
به سختی صحبت می کرد، فشار زیادی بر دستانش بود. فهیمه خانم با کاری که
خواسته بود را کرد و مرا از ترس دست زدن به مرد نامحرمی خلاص کرد .
ساسان را روی صندلی عقب گذاشت که فهیمه خانم با همان سر و وضع روی صندلی
نشست و سر سامان را به آغوش گرفت .
بلاتکلیف ایستاده بودم که خطابم کرد .
-خانم شما نمیاید؟
در حیاط را بستم و جوابش را دادم :
-چ...چرا میام .
تمام طول راه را با سرعت سرسام آوری می راند. روی صندلی جلو نشسته بودم و با هر
ایی کشیدنش هزاران بار نام خدا را در وجودم فریاد می زدم .
***
لیوان پلاستیکی را زیر شیر آب سرد کن گرفتم .
فهیمه خانم روی تخت اورژانس بود و ساسان در اتاق احیا بود .
همه چیز در هم پیچیده بود و اگر آن مرد که نامش را هم نمی دانستم، نبود پیش
به قلم پاک #حدیث
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88