گویند:
دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و رفت!
درراه با پرودرگار سخن می گفت:
( ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای )
در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت!
او با ناراحتی گفت:
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز!
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود؟
نشست تا گندمها را از زمین جمع کند , درکمال ناباوری دید دانه ها روی ظرفی از طلا ریخته اند!
ندا آمد که:
تو مبین اندردرختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#یاشاییش .160 گفتم:بفرمایید در خدمتم گفت:میدونی پروانه جون من یه دوستی دارم که برادرش یک سالی هست
#یاشاییش
161
گفت:یه ظرف بردارم زولبیا بامیه ها رو بچینم نمیخواستم بودنش تو آشپزخونه برام دردسر بشه
با لحن محکمی گفتم:شما تشریف ببرید من خودم انجام میدم صاف شد نگاهی به من انداخت مکثی کرد نگاهی به در آشپزخونه انداخت اومد حرفی بزنه که سپیده خواهرش اومد تو آشپزخونه و گفت:داداش مامان کارت داره میشه بیای سام گفت:برو الان میام اما سپیده همچنان ایستاده بود منم مشغول چیدن سبزی خوردنا تو سینی شدم سام هم وقتی دیده سپیده نمیره دیگه وانیساد و همراش رفت با خودم گفتم: اینجوری فایده نداره باید شمارشو از ملیحه خانوم بگیرم و باهاش حرف بزنم چون اگه اینجور رفتارا ادامه پیدا میکرد نمیتونستم دیگه تو این خونه بمونم،،،
اونشب سر سفره ی افطار حرف به حرف این شد که همه خانواده برای تعطیلات عیدفطر برند ویلای آقا محمدرضا شوهر ملیحه خانوم و حتی از حرفهاشون معلوم بود که بدری سادات هم قرار باهاشون بره یه دفعه شمیم گفت:پروانه جان شما هم با ما بیا گفتم:ممنونم شمیم جون اما من خیلی کار دارم
ملیحه خانوم گفت:تعطیلات عیده چه کاری بیا خوش میگذره یه لحظه نگاهم به سام افتاد که لبخندروی لبش بود گفتم:ممنونم ، خوش باشید ملیحه خانوم متوجه شد من انگار معذبم و دیگه حرفی نزد بعد از افطاری فروغ خانوم سردرد رو بهونه کرد و به سام گفت:ببردش خونه آقا محمدرضا گفت: زن داداش بمونید برنامه بچینیم فروغ خانوم گفت: واالا من نمیدونم خود آقا احمدرضا تا دو _سه روز دیگه میاد با خودشون صحبت کنید،،،
بعد از رفتنشون انگار راه نفس من باز شده باشه یه نفس راحت کشیدم؛
اونشب بعد از رفتن بقیه مهمونا ملیحه خانوم گفت:میدونم چرا دلت نمیخواد با ما بیای اما بذار فروغ هر جور میخواد فکر کنه گفتم:موضوع فقط یه بدگمانی ساده نیست شاید شما فکر کنید من خیالاتی شدم اما رفتار سام هم جوریه که مادرش حق داره ،،، ملیحه خانوم گفت:هیچم حق نداره اصلا دلشم بخواد؛ دو روز بعد سر ظهر بود کتایون تازه رفته بود و حاضر شدم تا برای آموزش کامپیوتر برم شرکت پیش سمیرا نگاهی به ساعت انداختم یه کم دیرم شده بود کیفمو که برداشتم تا از مزون بیام بیرون گوشیم زنگ خورد یه شماره ی موبایل بود با پیش شماره ی تهران تماس رو وصل کردم صدای مردونه ای تو گوشی پیچید،سلام خوب هستید گفتم:شما!؟ گفت:امیرسام هستم، آب دهنمو قورت دادمو گفتم:سلام بفرمایید گفت:میخواستم ببینمتون، دلیلی نداشت باهاش قرار بذارم؛ انگار رفتار اون مدت مادرش و اتفاقاتی که افتاد بود هم مزید بر علت شد؛ در مزون رو بستم بی خیال رفتن با آسانسور شدم و در حالیکه از پله ها پایین میرفتم...
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شناخت آدمها سخت هست
ولی یه سری حالتها هست
که آدما ذات واقعیشون رو نشون میدن
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
📌 بازگشت «امام خمینی» ره به میهن اسلامی پس از سال ها تبعید
🔹 در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷، امام خمینی پس از نزدیک به ۱۵ سال دوری و تبعید از وطن، در میان استقبال پرشور مردم قدم به خاک ایران اسلامی گذاشت و بزرگ ترین استقبال تاریخ در تهران شکل گرفت. استقبال گسترده مردم آگاه و بیدار ایران از امام، چنان بی نظیر بود که می توان گفت در هیچ دوره ای از تاریخ معاصر، مردم، از یک شخصیت محبوب خود، این چنین استقبال نکرده اند.
🔸 امام، پس از یک سخنرانی کوتاه تشکرآمیز در فرودگاه، برای ادای احترام به شهیدان انقلاب اسلامی به بهشت زهرا س رفتند. در مسیر بهشت زهرا، دریایی از انسان ها موج می زد و اتومبیل با کندی می توانست حرکت کند. ساعت ها طول کشید تا این فاصله طی شد. برسقف اتومبیل حاملِ امام، جوانان عضو کمیته استقبال قرار داشتند و از مردم درخواست می کردند که راه را باز نمایند.
🔻 صدها خبرنگار و عکاس، از این مراسم عکس می گرفتند تا هر چه زودتر، این حادثه تاریخی را مخابره نمایند. صدها هزار نفر از شهرهای مختلف کشور به تهران آمده بودند تا در این مراسم باشکوه شرکت نمایند. ورود اتومبیل حامل امام به بهشت زهرا س، با آن جمعیت انبوه امکان پذیر نبود لذا از هلی کوپتر استفاده شد.
▫️ امام در بهشت زهرا س، در جایی که هزاران شهید گلگون کفن انقلاب آرمیده بودند و در میان انبوه جمعیت سخنان مهمی ایراد فرمودند. ایشان در این سخنرانی که یکی از پرجمعیت ترین اجتماعات تاریخ بود، غیرقانونی بودن رژیم سلطنت پهلوی را با استدلال مطرح و خطوط آینده انقلاب و دولت اسلامی را ترسیم نمودند.
#تقویم_تاریخ
#بهمن_۱۲
#بازگشت_امام
🍃🍃🍃🌸🍃
سلام یاس جان خدا قوت ممنون از کانال بسیار خوب وپر از محتوا
در مورد خانمی که از ابر دوا پرسیده بودند ولا من هم چند وقتی بود که داخل کانال اقای اصغری که همان ابر دوا هست بودم ومرتب رضایتمدی مردم رو می خوندم تا یکی از فامیل هامون خریداری کرد وگفت که خیلی برای ایشون خوب بوده من هم با تعریفهای که کردند سفارش دادم ۷۰۰ هزار تومان وبعد از یک هفته امد داروی ابر دوا ولی دریغ از یک ذره بهبودی پیام دادم وگفتم من یک ماه می شه که مصرف می کنم ولی اصلا هیچ فرقی نکرده بیماریم ایشون فرمودند شما باید حداقل شش ماه تا یک سال استفاده کنید تا اثر کنه اخه من برای زانو درد سفارش داده بودم
بعد من گفتم پس چطور با یک هفته استفاده می گن تمام مریضی هاشون خوب شده
حالا من نمی دونم که این خواهر عزیز می خان سفارش بدن یا نه من که هنوز هیچ نتیجه ای ندیدم ممنون از یاس عزیز ببخشید که طولانی شد در پناه امام زمان عج باشید صلوات
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
🗓 شنبه
🔸 ۱۳ بهمن/ دلو ۱۴۰۳
🔸 ۲ شعبان ۱۴۴۶
🔸 ۱ فوریه ۲۰۲۵
🌎🔭👀
🌓 امروز قمر در «برج حوت» است.
✔️ برای امور زیر خوب است:
امـور مربـوط بـه حـرز
نـقــل و انـتـقــالات
امـور ازدواجـی
امور آموزشی
امور عمرانی
خرید سَلَف
معـامـلات
مهـمـانی
آغاز درمان
عقد قرارداد
امـور تجاری
سـفـارش کـالا
افتتاح کسب و کار
از شیر گرفتن کودک
⛔️ ممنوعات
نوره مالیدن
🌎🔭👀
🚖 مسافرت
خوب است.
👶 زایمان
نوزاد محبوب و مقبول مردم و روزیدار باشد.
👨👩👧👦 انعقاد نطفه
🔹 امشب (شب شنبه)
خوب نیست.
💞 مباشرت
منعی ندارد.
💇 اصلاح سر و صورت
باعث حاجتروایی میشود.
🩸حجامت، خوندادن، فصد
خوب نیست.
💅 ناخن گرفتن
روز مناسبی نیست.
موجب بیماری در انگشتان دست میگردد.
👚 بریدن پارچه
روز مناسبی نیست.
آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.
این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمیشود.
🌎🔭👀
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب شنبه) دیده شود،
تعبیرش طبق آیه ۲ سوره مبارکه بقره است.
﴿﷽ الم ذلک الکتاب لاریب فیه﴾
خواب بیننده بر چیزی اطلاع یابد که قبلا نمیدانست و یا خبری در قالب نامه یا حکمی به وی برسد که باعث خوشحالی وی گردد. ان شاءالله
مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
🌎🔭👀
📿 وقت استخاره
از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰
از اذان ظهر تا ساعت ۱۶
📿 ذکر روز شنبه
«یارب العالمین» ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۱۰۶۰ مرتبه «یا غنی»، موجب بینیاز شدن میگردد.
☀️ ️روز شنبه متعلق است به پیامبراکرم ﷺ
اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌎🔭👀
⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم
از اذان مغرب روز جمعه آغاز و اذان مغرب روز شنبه پایان مییابد.
💞 سلامتی و تعجیل در فرج #امام_زمان علیهالسلام صلوات
«اَللّٰهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ»
💚💚💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️شبتون غرق در آرامش الهی
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#رسوایی من نیز سر به زیر بودم و با قلب سرکشم درگیر بودم . -شما با دعوا و جدل سعی دارید دل این خ
#رسوایی
لبخند دلنشینی زد که چال گونه هایش دلبری کردند .
-بفرما عزیزم .
کلید را گرفتم و بعد از نوشیدن آب از آب سرد کن عزم رفتن کردم. تا خانه راهی نبود
اما دقیقا نمی دانستم از کدام کوچه باید می رفتم . همیشه این مسیر را با آژانس رفت و آمد کرده بودم و حالا کمی دلم هوای پیاده روی به سرش زده بود.
**
کلید را روی در انداختم و وارد حیاط شدم .
بند بند انگشتانم از سرما یخ کرده بود و آب بینی ام قطع نمی شد، هنوز در را کامل
نبسته بودم که دستی قدرتمند در را به داخل هل داد و وارد حیاط شد .
-زن من این موقع شب از کدوم قبرستونی داره میاد؟
هول کرده از دیدن عمران قدمی به عقب برداشتم .
اما از بخت بد پایم روی تکه برف یخ زده نشست و نزدیک به سقوط بودم که نگذاشت.
-بهار !
صدای بهنام هر دومان را به خودمان آورد. دست روی شانه ی عمران گذاشتم و کمر
صاف کردم و به محض ایستادن او از فاصله گرفتم .
بهنام با گام های بلندش در چند سانتی مان ایستاد و دستم را گرفت .
-چیشد؟
از شرم حتی نمی توانستم در چهره اش نگاه کنم
_ه...هیچی سر خوردم .
همان طور که به سوی ساختمان روانه ام می کرد، گفت :
-احسان زنگ زد گفت دیده با آژانس اومدی !
با احتیاط تر گام بر می داشتم. هنوز هم ضربان قلبم بالا بود و بوی عطر عمران در
مشامم بود .
زبان در دهان خشک شده ام چرخاندم .
-دیگه اون موقع که رسیدن من سوار آژانس شده بودم .
هوم کشداری گفت و دستم را فشرد .
- از این به بعد نذار وقتی کار از کار گذشت به من زنگ بزنی .
حق داشت دلخور شود، وقتی گم شدم او تماس گرفتم نه وقتی که از باشگاه در آمده و هوای پیاده روی بر سرم زده بود .
ساعت ها به امید آن که بالاخره راهی پیدا می کنم در میان کوچه پس کوچه ها قدم
زده بودم و وقتی به خودم آمدم که ساعت از پنج و نیم عصر هم گذشته بود. آن هم
زمانی که ترسیده و درمانده بودم با او تماس گرفتم از و جایی که بهنام هنوز همه جا را کامل نمی شناخت با دوستش احسان که بچه ی تهران بود و چند کوچه آن طرف تر از ما ساکن بود، تماس گرفته بود و احسان هم که با نامزدش بیرون بودند به دنبالم آمد اما دیر بود همان لحظه آژانس گرفته و به خانه بازگشته بودم .
نادم زبان باز کردم اما قبل از من عمران به حرف آمد
به قلم پاک #حدیث
🌼🌼🌼🌼🌼🌼