✍️دلتنگ
🍃زنگ آخر مدرسه نواخته شد. کوله طوسی رنگش را برداشت. از دوستانش خداحافظی کرد و به سمت خانه راه افتاد. او در مسیر خانه، هم کلاسیاش مریم را دید به سمتش رفت و پرسید: «چرا اینجایی؟»
🌸_منتظر مادربزرگم هستم، دیروز گفت مدرسه تعطیل شد جلوی سوپری منتظر باش.
☘️خانم مسنی از راه رسید و سبد خریدش را روی زمین گذاشت. به آن دو نگاه کرد. مریم لبخند بر لب به خانم مسن سلام کرد. او با خوشرویی جواب سلام را داد. زهرا با دست پاچگی سلام کرد. مریم به طرف زهرا برگشت و گفت:«مامان بزرگمه، خیلی دوستش دارم.»مادر بزرگ صورت مریم را بوسید و گفت: «دختر قشنگم، بریم؟»
✨زهرا از آنها خداحافظی کرد و به سمت خانهشان راه افتاد. او به آرامی راه میرفت، عجلهای نداشت. بیحوصله زنگ خانه را زد. مادرش در را به رویش باز کرد. آهسته سلام کرد و وارد خانه شد. زهرا روپوش و مقنعهاش را در آورد و به چوب لباسی آویزان کرد. بعد از این که دست و صورتش را شست وارد آشپزخانه شد. به مادرش کمک کرد تا زودتر میز نهار را بچیند؛ اما چهرهی مهربان مادربزرگش را به خاطر آورد. زهرا طاقت نیاورد و گفت:«مامان! چرا من نباید مادربزرگم رو ببینم؟»
🔸مادرش سکوت کرد. فردای آن روز وقتی زهرا از مدرسه برگشت، مادر به او گفت: «بابا فردا صبح جمعه، ما رو جایی میبره.»
🔹_کجا؟
🍃_میفهمی، فردا صبح زود بیدار شو.
🌸اسماعیل جلوی خانه منتظر آنها بود. وقتی زهرا و مادرش سوار ماشین شدند، حرکت کرد. اسماعیل مقابل ساختمانی که بالای آن تابلویی نصب شده بود، آسایشگاه بنفشه توقف کرد. آنها با هم وارد ساختمان شدند. زهرا با چشمانی گرد، نگاهی به پدر و مادرش انداخت. مادر سبد گل را به سمت زهرا گرفت؛ اما زهرا بدون این که دسته گل را بگیرد به سمت مادر بزرگش که روی نیمکت نشسته بود، دوید.
🍂مادر اسماعیل زهرا را به آغوش کشید و زیر لب زمزمه کرد:«گاهی آدمها دلگیرند و دلتنگ. آرام میخزند کنج اتاقشان با یک بغل تنهایی.»
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
بسمربالحسین
از: زینب بنت المهدی
به: عزیز زهرا
سلام آقای من
سلام ای زیباترین اتفاق زندگی من
آقا جان
به ما کمک کن که تو را فقط برای خود طالب نباشیم. کاش آنقدر درک میکردیم، اضطرار قلبتان را تا برای خودت و این چشم انتظاریهایت فرج و ندبه میخوانیدیم و عهد تازه میکردیم.
آقا جان
کمکم کن که یادت همیشه میان بند بند قلبم زنده باشد. بدون تو بودن را نمیخواهم میان این دنیای گرگ.
نمیگوییم برایمان دعا کن چون میدانیم تو خود هوای ما را داری.
یاحق
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
🌸غار حرا
🍃سکوت غار، با صدای دلنشین فرشته وحی شکست: بخوان به نام پروردگارت.
💫آن شب، غار حراء پر از نور بود.
همه کائنات بر تو با نام رسول الله سلام دادند.
☘خداوند تو را انتخاب کرد تا هدایت کنی مردمی را که در جهل خود فرو رفته بودند.
وقتی از غار با حال آشفته بیرون آمدی صدای سلام و صلوات همه موجودات را میشنیدی.
🌸خداوند کاری بس بزرگ روی دوش تو قرار داد.
☘عید انتخاب شدن شما برای هدایت انسان از تاریکیهای جهالت بر همگان مبارک باد
#مناسبتی
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤔بلدی با کاغذ گل درست کنی؟
🌸خیلی راحت با چند تا کاغذ رنگی، یه کش پول و چند تا میتونی یه گل خوشگل درست کنی و جاهای مختلف ازش استفاده ببری.
#کلیپ
#آموزش
#خلاقیت
🆔 @tanha_rahe_narafte
✅آثار و برکات ازدواج
🔹پیامبر اکرم (ص)فرمودند:
🌷زَوِّجُوا أیاماکم، فَإنَّ اللَّهَ یحَسِّنَ لَهُم فی أخلاقِهِم و یوَسَّعُ لَهُم فی أرزاقِهِمِ و یزیدهُمُ فی مُروّاتِهِمٌ
💐بی همسران خود را همسر دهید؛ که خداوند اخلاق آنان را نیکو و روزیشان را فراخ میکند و بر جوانمردی آنها میافزاید.
📚بحارالانوار،ج۱۰۳،ص۲۲۲
#ایستگاه_فکر
#همسرداری
#عکسنوشته_باران
🆔 @tanha_rahe_narafteh
✍ تب
🍃صورت سفید و گوشتآلودِ حسین،پسر پنجسالهاش، رنگِلبو شده بود. دستش را بر روی پیشانی حسین گذاشت. ناخودآگاه آن را عقب کشید:«مامان بهقربونت تو که از تب داری میسوزی! کاش بابات بود.»
☘چادر گلدارش را از رختآویز دم در برداشت. به ذهنش رسید از عذرا خانم کمک بگیرد.
🎋پلهها را دو تا یکی کرد. چند بار نزدیک بود با سر به زمین بخورد؛ ولی خدا به او رحم کرد. زنگ خانه را زد. سنگ کنار دیوار را برداشت و شروع به کوبیدن کرد.
⚡️_کیه؟! دندون رو جگر بذار دارم میام.
▪️سنگ را پای دیوار انداخت. چادرش را درون دستش مچاله کرد: «اِ بتول خانم شمائی؟ چی شده؟ چرا نگرانی؟»
🍃_ عذرا خانوم پسرم، پسرم حسین داره تو تب میسوزه! باباش نیست، احمد آقا هستن؟
🔘_نه پیش پای شما بیرون رفتن.
☘دست از پا درازتر به خانه برگشت. دلشوره به جانش چنگ زد. صدای تپش قلبش را شنید. با خود واگویه کرد: «مردهشور این کار رو ببرن. حالا این موقع شب به کی اعتماد کنم؟! کجا برم؟ »
🎋احمد آقا با تأسف سرش را تکان داد: «عذرا خانوم! چرا گفتی من نیستم؟»
🔹_چیه راه به راه پا میشه میاد اینجا. به ما چه که شوهرش نیست.
🍃_ زن خوبیت نداره. ناسلامتی همسایهایم.
🍂_خوبه خوبه! حالا دایه دلسوزتر از مادر شدی؟
🔸خودش را به بیخیالی زد و به طرف آشپزخانه رفت. ظرفهای نشسته را داخل سینک ریخت. اسکاچ را برداشت. دستانش شروع به لرزیدن کرد. فکرهای جورواجور مثل کلاف سردرگمی درون سرش رژه رفت.
☘_طفلک حسین کوچولو؟ با اون چشمای درشت و سیاهِ خواستنیاش. حالا مگه چی میشد احمدآقا میبردش دکتر؟! خودت رو جایِ اون بنده خدا بذار. ببین چه حالی پیدا میکنی؟! بابا بیخیالش! مشکل خودشونه، باید از پسش بربیان.
🔘ظرفهای نشسته را رها کرد. دستمال گردگیری را برداشت. به طرف چراغ گاز رفت.
به نقطهای خیره شد. یادش رفت چکار میخواست بکند. دستمال را محکم گرفت و فشار داد. دستش سرخ شد و درد گرفت.
دستمال را روی اُپن گذاشت.
☘صندلی فلزی را از زیر میز بیرون کشید. دستانش را از آرنج خم کرد و روی میز گذاشت. سرش را میان دو دستش قرار داد .
فایده نداشت تشویش و استرس کلافهاش کرده بود. از جایش برخاست و طول و عرض آشپزخانه را طِی کرد. به طرف هال رفت: «احمد آقا! پاشو پاشو دلم شور حسین رو میزنه.
🌸لبهای احمدآقا از دو طرف کشیده شد. چشمانش برقی زد:« به روی چشم بانو.»
#همسرداری
#داستانک
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: افراگل
به: قطب عالم امکان
🍁بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 🍁
السَّلاَمُ عَلَى مَهْدِيِّ الْأُمَمِ وَ جَامِعِ الْكَلِمِ
سلام بر مهدى امتها و جامع تمام كلمات وحى الهى
🌺آقا جان مژده نزدیکی ظهورتان* روشنی چشمان تارمان شده است.
این فراز از دعای عهد: إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَ نَرٰاهُ قَرِيبا ؛ً زمزمه وجودی مان شده تا برایمان یادآوری شود و یقین داشته باشیم این نزدیکی را.
ان شاءالله در عمل هم خود را برای چنین لحظهای آماده کنیم.
🔰 حضرت آیت الله بهجت "ره":
🔸* خود او(امام زمان عجل الله تعالی فرجه) فرموده است، فرج من نزدیک است دعا کنید. و به نقلی دیگر فرموده : فرجم نزدیک شده، دعا کنید بداء ( تأخیر )حاصل نشود.
📚 در محضر بهجت ج ۱ ص ۱۰۸
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
🌺✨🌺✨🌺✨
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
☘آرزوی زیبا
🌨زمستان با سرما و سپیدی برفش چهرهی شهر را زیبا میکند.
❄️امیدوارم؛ بارش دانه دانههای برف زمستانی، الهی آمین باشد برای حاجتهای زیباتون.
😍روز برفی اسفند خوش بگذره.
#صبح_طلوع
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨رعایت حال خانواده
آیت الله میرزا جواد آقا تهرانی در یکی از شبها، دیر وقت به منزل میآیند. به در منزل که میرسند، متوجه میشوند کلید منزل همراهشان نیست. به خاطر رعایت حال خانواده که در خواب بودند، از در زدن خودداری میکنند و با این که هوا هم قدری سرد بوده است، در کوچه میمانند و تا اذان صبح، همان جا قدم میزنند. هنگام اذان که اهل خانه میباید برای نماز صبح بیدار شوند، آقا در میزنند و وارد خانه میشوند. وقتی فرزندان متوجه قضیه میشوند و از علت سؤال میکنند، ایشان خواب بودن خانواده را بیان مینمایند و اشاره میکنند که ممکن بوده زنگ زدن ایشان موجبات آزار و اذیتشان را فراهم کند.
📚گنجینه عرفان، ص ۱۰۸
#سیره_علما
#میرزاجوادتهرانی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨قصه یعنی زندگی
👶کودکان با داستان زندگی میکنند. نقش اول داستان میشوند و ماجراجویی میکنند.
از پندها، راه و رسم زندگی را میآموزند.
🤼♂شکست میخورند و پیروز میشوند. جنگیدن در میدانهای مختلف را تجربه میکنند. میجنگند و راه و روش مقابله با مشکلات را میآموزند.
📚عادت به مطالعه را از کودکی در وجود کودکانمان نهادینه کنیم.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_میرآفتاب
#عکسنوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍گلدان
🍃پنجرهی اتاق را باز کرد. نگاهی به آسمان انداخت. تابش نور آفتاب روی گلدانهای سرسبز توجهش را جلب کرد با آبپاش به آنها آب داد و از دیدن گلها لذت برد.
☘به سمت کتابخانه رفت و با دستمال طبقات آن را پاک کرد که صدای شکسته شدن چیزی به گوشش رسید: «چی بود؟»
🎋علی با انگشتان دستش بازی میکرد:«مامان! اگه راستشو بگم قول میدی، دعوام نکنی؟»
⚡️_اگه راستشو بگی و قول بدی، دیگه تکرار نشه کاریت ندارم.
🌸_همون گلدونه بود که مادرجون برات عیدی آورده بود، یهو از توی طاقچه افتاد پایین، خرد و خاکشیر شد.
🍂_وای از دست تو یه ذره بچه، حالا چکار کنم؟
☘_مامان!قول دادی، منو دعوا نکنی. از پولای تو قلکم، میگم بابا برات یه گلدون خوشگل بخره.
🌾نسترن از حرف های علی خنده اش گرفت و با یادآوری شکستن گلدان تزئینی چینی مادر به او گفت: «اگه این زبونو نداشتی، چیکار می کردی؟»
🍃نسترن با خودش فکر کرد اگر به خاطر شکستن گلدان علی را دعوا و یا جریمه کند، دیگر نباید انتظار راستگویی از فرزندش را داشته باشد.
#ارتباط_با_فرزندان
#داستانک
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
بسم الله الرحمن الرحیم
از: گمنام
به: حجت بن الحسن عسکری عج
سلام و رحمت بی کران الهی نصیب شما اهلبیت عصمت و طهارت که هادیان الهی برای ما انسانها هستید.
سلامی از عمق جان به آخرین امام و پیشوا
یابن الحسن سخت است بر ما دوری از تو و از مهربانی چون تو بعید است این دوری برایت سخت و جانسوز نباشد، چرا که خدا از تو دلسوزتر برایمان نیافریده. امام پر مهرم دست بر دعا بردار و خودت برای ظهورت دعا کن تا ما آمین بگوییم. بیگمان دعای مضطر بیجواب نمیماند.😔
اللهم عجل لولیک الفرج بحق اول مضطر عالم مهدی فاطمه عج
🌾🌹🌾🌹🌾🌹🌾
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
بهترین هدیه برای امروز شما😍
🍀پیامبر اکرم صلیالله علیه وآله فرمود:«اخلاق خوب گناهان را نابود میکند، همان گونه که آفتاب برف و یخ را آب میکند.»*
🌷 حواسمان باشد؛ مشکلات و گرفتاریها اخلاق خوب ما را غارت نکند.
🌸 خدایا! روزی در دست توست. روزی ما را وسعت ببخش و اخلاقمان را نیکوتر گردان.
📚*نهج الفصاحه، ص۳۷۵
#صبح_طلوع
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨دعوا کردن کار خوبیه؟
دختر دومم مدام کفشهایش را گم میکرد و پا برهنه میآمد خانه. روزی با هم داشتیم میرفتیم مسجد جامع. باز کفشهایش را گم کرده بود و پا برهنه میآمد.
گفت: بابا! اگر پاهایم زخم بشود، فرشهای مسجد نجس میشود، چه کار کنم؟ عبدالمهدی بغلش کرد.
به عبدالمهدی گفتم: این دختر زیاد کفشهایش را گم میکند، یک بار دعوایش کن حواسش را جمع کند.
گفت: چون هم نام فاطمه زهراست نمیتوانم به او چیزی بگویم.
راوی: زهرا سلطان زاده؛ همسر شهید
📚کوچه پروانهها؛ خاطرات شهید عبدالمهدی مغفوری، نوشته اصغر فکوری.صفحه ۵۱ و ۸۴
#سیره_شهدا
#عبدالمهدی_مغفوری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 فرمانبرداریی شیرین
✅ یکی از وظایف فرزندان نسبت به پدر و مادر، فرمانبرداری و نیکی در حق آنهاست.
🔘 البتَه گوش به حرف بودن نسبت به آنها، باید بدون چون و چرا و از سر رغبت باشد.
🔘اطاعتی که از سر زور و اجبار پایه گذاری شود فایدهای ندارد. چنین فرمانبریی کیفیت و کمیتی هم نخواهد داشت.
🔘بلکه باید از سر لطف و شعف و شادمانی انجام شود. این نوع برخورد موجب تقویت روحیه هر دو طرف خواهد شد. همچنین در راستای رضایت خدا و انجام دستور اوست.
✅ نکته: برای اینکه بتوانیم اینگونه رفتاری داشته باشیم خوبست به دعا هم متوسل شویم. خصوصا دعای امام سجاد علیه السلام در صحیفه سجادیه که در حق پدر و مادر گفته است.
🔸در قسمتی از آن دعا چنین آمده: بارالها! مرا اين گونه قرار ده كه از آنان در هراس باشم، همانند هراس از سلطان سختگير و به آنان نيكى كنم، همانند نيكى كردنِ مادر مهربان و فرمانبردارى از پدر و مادرم را و نيكى كردنم به آنان را براى چشمانم آرام تر از خواب سنگين (شيرين) و براى سينهام خنكتر از نوشيدنى شخص تشنه قرار ده تا آن كه خواسته آنان را بر خواسته خودم مقدّم بدارم.
📚دعا ۲۴ صحیفه سجادیه
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_میرآفتاب
#ارتباط_با_والدین
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️دل نگران
☘️در خیابان راه می رفتم. مانده بودم چطور به خانه بروم آنقدر که با دوست هایم سرگرم بودم متوجه گذر ساعت و رفتن به خانه نشدم. خانه ما هم مثل تمام خانه های دیگر قاعده خودش را داشت ، ساعت ۹:۳۰ بود و من به عنوان پسرخانواده باید ساعت ۸ خانه می بودم.
🍃بعضی دوستانم مرا مسخره می کردند که حالا سنت برای زندگی در پادگان نظامی کم است به فرمانده تان (یعنی خطاب به پدرم ) بگو کمتر سخت بگیرد به جایی برنمیخورد یا بعضی ها اصلا قبول نداشتند و می گفتند که چرا باید به آنها جواب بدیم کی می رویم کی میاییم...مگر ما دختریم?!
🌾اما در خانه ما این قانون هم برای من هم خواهرم بود و فرقی نمی کرد. من دلیل پرسش و جویشان که کجا می روم را می فهمیدم. می دانستم نگران من هستند و نمی توانند بی تفاوت از من بگذرند . درحقیقت نپرسیدنشان یعنی بی خیال من شده اند و اصلا برایشان مهم نیستم.
به هرحال به خانه رفتم. مادر و پدرم بلند شدند و نگاهی با نگرانی به من کردند. سابقه نداشت این ساعت به خانه بروم.سرم را پایین انداختم و گفتم:« متاسفم که دیر شد دیگه تکرار نمیشه و شما رو نگران نمی کنم.» می توانم بگویم نگرانی از چهره شان مثل پرنده پر زد و رفت.
✨مادرم گفت : «عیب نداره حامد جان ما فقط نگرانت بودیم ... بشین عزیزم الان شام رو برات گرم میکنم.» و با چشم و ابروهایش به من فهماند پدر را دریابم.
🎋من هم با گرمای صحبت های مادر کمی یخم باز شد. پدر نشسته بود به تلویزیون نگاه می کرد کنارش نشستم و دستش را گرفتم با شیطنت گفتم: « هعی... چطوری سردار بازنشسته... من نبودم دلت برام تنگ نشد؟ »
🍃پدر با ابهت همیشگی اش گفت:« نه...»
🌸اما نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد ، خندید و گفت:« خوب بلدی قضیه را جمع کنی و به روی خودت نیاری.»با دستش محکم به گردنم زد و گفت:« آی پسر از این به بعد حواستو جمع کنی ها مبادا دل مادرت رو بلرزونی و نگرانش کنی.»
🌾گفتم: «چشم حتما....»
#داستان
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_صوفی
🆔 @tanha_rahe_naafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
به نام خدا
خبر آمد حسین بن علی ع راهی شد😭
از: خادمه حضرت زهراس
به: امام حسین ع
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین ع✋ لا یوم کیومک یا اباعبدالله الحسین ع😭
آقای من شنیدم قصد سفر داری.
آقای من چرا شبانه و بی صدا؟!
به کجا میروی؟!
چرا با اصغر ع و اکبر ع؟!
چرا با قاسم ع و ابوالفضل ع دلاور؟!
چه خبر است آقای من؟!
آقا جان رقیه س را کجا میبری؟!😭
طاقت از محمل افتادن و دویدن بر روی خار مغیلان را ندارد.😭
آقای من! حالا که رقیه س و دختران را میبری گوشوارههایشان را درآور که گوشهایشان را پاره نکنند.😭
جوانان هاشمی زینب کبری س را بر محمل مینشانند، آقای من حتما خبر داری چند ماه دیگر باید بر شتر بیمحمل سوار شود؟!😭
آقای من شبانه و بی صدا به کجا میروی؟!
کوفیان منتظر شما نیستند، چشم طمع به گهواره شش ماههات دارند.😭
حتی پیراهن کهنهات را....😭
حتما خبر داری مکه برایت ناامن است، قصد کشتن شما در مناسک حج را دارند.😭
حج شما ناتمام میماند.😭
میروی تا به وعدهگاه عشق برسی.
میروی تا در راه خدا کشته شوی و مقام شفاعت پیدا کنی و ما شیعیان سراپا تقصیر را در پیش خداوند شفاعت کنی.😭
اللهم عجل لولیک الفرج یا الهی بحق امام حسین ع 🤲😭
🏴🌺🏴🌹🏴🌺🏴
#نامه_خاص
#امام_حسین علیهالسلام
#مناجات_با_امام
🆔 @parvanehaye_ashegh
🌷امید دلها
مولا جان
☀️صبحگاهان خورشید با نگاه دلربایت طلوع میکند.
❤️انتظار صبح ظهورت، گرما بخش قلبهای منتظران است.
☘صبح بخیر امید دلهای بیقرار
#صبح_طلوع
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨چطور مادر آرام شد؟
وقتی سید حسن شهید شد، گریههای مادرم قطع نمیشد. بعد از مدتی یکی از همسایهها خوابی دیده بود.
می گفت: امام زمان (عج) را در خواب دیدم.
فرمودند: به فلانی بگویید چرا این قدر گریه و زاری می کند، حسن آقا پیش ماست و حالش هم خوب است.
از آن به بعد قلب مادرم آرام گرفت و از گریههایش کم شد.
📚 تو شهید میشوی؛ خاطرات شفاهی حجت الاسلام سجاد ایزدهی، نویسنده: سید حمید مشتاقی نیا، ناشر: مؤسسه روایت سیره شهدا، نوبت چاپ: اول- ۱۳۹۵؛ صفحه ۹۴-۹۵
#سیره_شهدا
#شهید_ایزدهی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 اهمیت انتظار
✅ در دوران غیبت صاحب الزمان (عجلاللهتعالیفرجه) همانگونه از خورشید پشت ابر بهره میبریم، از وجود نازنین ایشان هم بهرهمند میشویم.
🔘 انتظار یعنی امید به ظهور حضرت مهدی صلواتالله علیه؛ رهایی بشر از ظلم و ستم و آغاز حکومت مهدوی بر جهان میباشد.
🔘 در فرهنگ انتظار یأس و ناامیدی راه ندارد؛ زیرا این انتظار به منتظران جهت میدهد.
✅ این حرکت، تلاش امیدوارانه در جهت آمادگی برای پس از انتظار است.
🔹رسولخدا صلیالله علیه و آله فرمود: «بهترین کارهای امت من انتظار فرج و گشایش است.»*
📚*بحارالانوار، ج ۵۲، ص۱۴۹، ج ۷۳، ص۱۲۲
#مهدوی
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍تشنه معرفت
🍃رفت و آمد به خاطر دوری راه برای ساناز دشوار بود. پدرش نزدیک دانشگاه خانهای اجاره کرد تا او راحت باشد. ساناز به مهری و زهرا دوستان هم دانشگاهیاش پیشنهاد داد، با او هم خانه شوند.
☘مهری به ساناز گفت:« دختر داییهایم فاطمه و عذرا برای گذراندن دورهی حفظ کل قرآن از روستا اومدن اینجا، میشه با ما هم خونه بشن؟»
🎋_خیلی هم خوبه، دورهم خوش میگذره.
⚡️ساناز مانتو پوشید و مقنعهاش را سر کرد. توی آینه خودش را برانداز کرد و با مهری و زهرا راهی دانشگاه شد.
✨ساناز لیوان چای در دستش گوشهای تکیه داد و به حرفهای آنها گوش کرد. فاطمه قسمتی از وصیت نامه شهید عبدالحسین برونسی را خواند: «فرزندانم! خوب به قرآن گوش کنید. خودتون را به قرآن متصل کنید و این کتاب آسمانی را سرمشق زندگیتون قرار بدهید. باید از قرآن استمداد کنید؛ باید از قرآن مدد بگیرید و متوسل به امام زمان بشید.»
☘بعد کتابی که در دستش بود را نشان داد: «کی دوست داره این کتاب رو بخونه؟»
🌸ساناز عاشق مطالعه بود. اولین نفر پیش قدم برای خواندن کتاب شد. رفاقت خاصی بین ساناز و دوستان جدیدش شکل گرفت. او بعد از چند هفته دربارهی امام زمان عج و شهدا از فاطمه و عذرا سوال کرد: «مهمترین وظیفه در عصر غیبت چیه؟»
🌺_به نظرم مهمترین وظیفه؛ هر کسی تلاش برای اصلاح و آمادگی نفس خودشه؛ چون تو قرآن تزکیه و تهذیب نفس عامل رستگاریه.
☘ساناز از جایش بلند شد و به سمت جا لباسی رفت و چادر فاطمه را روی سرش انداخت. وقتی خودش را در آینه نگاه کرد. زیر لب گفت: «ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که خوب است و که زشت»
#مهدوی
#داستانک
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: افراگل
به: قطب عالم امکان
بسماللهالرحمنالرحیم
«السَّلَامُ عَلَى رَبِيعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام»
سلام بر بهار مردمان و خرمی روزگاران
🧡یا صاحب الزمان
ماندهام چطور میشود ما اینقدر از تو غافلیم؟!
چرا از تو دوریم؟! بدون توجه و توسل به تو مگر امکان زنده بودن هست؟!
پاسخ همه چراهایم را میدانم؛ ولی نمیخواهم باور کنم در جاده پر پیچ و خم دنیا گم شدهام.
فراموش کردهام غفلت از گناهان، فاصله میشود میان من و تو!
☘میخواهم روزانه به یادت باشم. وقتی یادت همنشین لحظههایم میشود از ته دل میخندم. میفهمم تو هم به یادم هستی که لیاقت پیدا کردم به یادت باشم.
🌸داشتن تو؛ یعنی عاقبتبخیری.
ثباتقدم در این مسیر میخواهم. ادب و گذشت، سحر، نماز اول وقت و قرائت قرآن...توفیق این عاقبتبخیری را از تو میخواهم.
❤️🌹❤️🌹❤️🌹
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
☘سبز سبز
🌷هوای سرد زمستان دارد به پایان میرسد و
بشارت بهار را میدهد. دشت سرسبز به تو سلام میدهد.
🌿کم کم اسفند میرود و بهار از راه میرسد.
🌸 زندگیتان بهاری
#صبح_طلوع
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨یک صدای بلند از ایشان نشنیدم
رفتارشان [آیت الله محمدعلی شاه آبادی رحمة الله علیه] با مادرم بسیار خوب بود و من هیچ وقت ندیدم کوچکترین بیاحترامی بکنند. در این مدت پانزده سال، من یک صدای بلند از ایشان نشنیدم.
📚آسمانی، مؤسسه شمس الشموس، ص۲۰۸، به نقل از عصمت الشریعه شاه آبادی، دختر آیت الله محمدعلی شاه آبادی رحمة الله علیه.
#سیره_علما
#آیت_الله_شاهآبادی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 چشم پوشی
✅ زن و شوهر در زندگی مشترک گاهی لازم است؛ تغافل یعنی چشمپوشی از لغزشهای جزئی همدیگر داشته باشند.
🔘 چشمپوشی از چیزی که میداند و آگاه است؛ ولی با اراده و عمدی، خود را به بیخبری بزند که از آن اشتباه بیاطلاع است.
🔘 وقتی همسر اشتباه میکند بلافاصله به او نگوییم: دیدی گفتم؟
این گونه رفتار او را از ما دورتر میکند و به مرور، احساس آرامش با ما بودن برایش کمرنگ میشود.
سبب مخفیکاری، دروغگویی و کم شدن ارتباط کلامی و نیز باعث اختلاف خواهد شد.
🔹حضرت علی علیهالسلام: «مِنْ أَشْرَفِ أَعْمَالِ الْکَرِیمِ غَفْلَتُهُ عَمَّا یَعْلَم»؛ خود را به بیخبرى نمایاندن، یکی از بهترین کارهاى بزرگواران است.۱
📚۱.نهج البلاغه، دشتی، حکمت ۲۲۲، ص۷۸۷
#ایستگاه_فکر
#همسرداری
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte