هدایت شده از نامه خاص
از: بهاردلها
به: یگانه منجی
سلام آقای خوب و مهربانم
آنقدر غرق در روزمرگیهای زندگی شدهایم که مدتی است حضور شما متأسفانه در زندگیهایمان کمرنگ شده است. غافل از این که اصل کلید مشکلات و دل مشغولیهای ما با یاد و حضور شما حل خواهد شد. ببخش ما را آقای خوبم انشاءالله از این پس قول میدهیم بیشتر با شما باشیم.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
♨️به چه مجوزی؟
🔥دخترک با پاشنههای کوچک پایش دل خاک را میخراشید. دستهای کوچکش را تکان میداد. زبان گفتن نداشت؛ وَ اِلاّ شاید با شیرین زبانیاش دلِ سنگ او را نرم میکرد.
هزاران کودک در جاهلیت پیش از اسلام، چشم و دهانشان پُر از خاک شد تا اینکه اسلام و پیامبر مهربانیها، به فریادشان رسید وقتی که فرمود:
✨بأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ؛ به کدامین گناه کشته شدند؟
📖سورهتکویر، آیه9.
تا پدران بدانند دختر، ریحانهایست بوئیدنی و بوسیدنی.
🍂در جاهلیت اُولی، از ترس فقر و تنگدستی دست به چنین جنایتی میزدند؛ امّا فرزندکشی، به دنیای به اصطلاحْ مدرن کنونی سرایت کرده است.
🍁در جاهلیت مدرن به خاطر نگرانی از افزایش جمعیّت و کمبود اقتصادی و گاهی برای فرار از مسئولیت و هوسبازیها حق حیات را از کودک بیگناه میگیرند. سقط جنین را مجاز میدانند.
اینجا دیگر دست و پا زدن کودک را کسی نمیبیند. صدای گریههایش را کسی نمیشنود. در تاریکی رحم مادر، مظلومانه بدنش قطعه قطعه میشود.
✨ولاَ تَقْتُلُواْ أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُم إنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْءاً كَبِيراً ؛ فرزندان خود را از بيم تنگدستى نكشيد. اين ما هستيم كه آنان و شما را روزى مى دهيم. يقيناً كشتن آنان گناهى است بزرگ!
📖سورهاسراء،آیه٣١.
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ولادت نور
🍃هوای خوب ماه اول بهار رو به پایان بود .همه چیز رنگ و بوی دیگری داشت .
🎶حتی صدای پرندگان.
انگار خبری داشتند.
خبر چه بود ؟!
💫پسری متولد شده که از نوادگان دُخت رسولالله است.
🇮🇷او پرچمدار انقلاب، خامنهای خواهد شد.
#مناسبتی
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨عشق به جهاد
🍃هر وقت همه اعضای خانواده جمع می شدند، مادر حسین، بحث جبهه رفتن حسین را پیش می کشید که پسرم! دیگر جبهه نرو. تو که تکلیفت را انجام دادی. الان هم زن و بچه داری آنها هم چشم انتظارند بهتر است پیششان بمانی.
🌺حسین می گفت: «اگر همه ما در خانه بمانیم می دانی چه می شود؟ یک دفعه می بینی دشمن همه کشور را اشغال کرد. آزادی مان را گرفت. ایمان و اعتقادمان را گرفت. آن وقت هر بلایی که خواستند سر ما می آورند.
این دشمن پستی که من دیدم هر کاری از دستش بر بیاید دریغ نمی کند؛ نه دین دارند و نه شرف و انسانیت. این وظیفه شرعی ماست که به جنگ برویم. »
☘وقتی حسین این ها را می گفت، مادر حسین سکوت می کرد و چیزی نمی گفت؛ اما گاهی حرف های مردم خیلی اذیتم می کرد. رفته بودم مسجد و یکی از بچهها مریض بود و بی تابی می کرد. حسین هم داشت دعای کمیل را می خواند. زن ها هر کدام چیزی می گفتند. می گفتند تو که بچه شیرخواره داری و مرتب مریض می شوند، چرا می گذاری پدرشان به جبهه برود. حسین آقا حرف ها را شنید. وقتی آمد خیلی ناراحت و شرمنده بود.
راوی: زهرا سحری؛ همسر شهید
📚 نیمه پنهان ماه ، جلد ۳۲؛ املاکی به روایت همسر شهید؛ نویسنده: رقیه مهری آسیا بر، صفحه ۴۵ و ۶۲
#سیره_شهدا
#شهید_املاکی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
⚡️جانْ فدایِ ملت
🌲در کنار هم ایستاده اند با اقتدار و سربلندی،
برای امنیت مردم سرزمین عزیز شان از جان هم میگذرند.
🙏چگونه قدردان این ارتش جان برکف باشیم؟؟
🇮🇷قدمهای محکم و باصلابتشان در رژهی روز ارتش، لرزه بر اندام دشمن میاندازد؛
وای بر حالی که پا به عرصه نبرد گذارند.
🎉نیروی زمینی ارتش روزتان مبارک.
#مناسبتی
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️بهشت و جهنم
🌸زن و شوهر جوانی به دیوارهی پل تکیه داده بودند. به رودخانه و منظرههای اطراف نگاه میکردند. معلوم بود به هم علاقهی زیادی دارند. لبخند از لبهایشان دور نمیشد.
💫هیچ آرزویی نداشتم جز آن که روزی من و ریحانه مثل آنها، کنار هم بایستیم و با عشق و محبت به هم لبخند بزنیم و از هر دَری صحبت کنیم. از بالای پُل به مرغابیهای شناور در آب نگاه میکنم.
🌺ریحانه را دوست دارم؛ ولی او اولویت اولش مادرش است. به او حق میدهم به مادر بیمارش رسیدگی کند؛ ولی نه اینکه همهچیز را فدای یک چیز کند. دو سال از عقدمان میگذرد. ریحانه بهانه پشت بهانه میآورد، تا رفتن به سرِ خانه و زندگیمان را به تأخیر بیندازد.
🎋امروز باید کار را تمام کنم. فکرهایم را کردهام: «الو ریحانه جان میخوام باهات حرف بزنم. الان کجایی؟»شنیدن صدای ریحانه عجب آرامشی بر دلم مینشاند.
🍃_ همونجا باش میام دنبالت نزدیک دانشگاه هستم.
🍀نسیم خنک بهاری طراوت تازهای به جانم مینشاند.از راه دور که ریحانه را میبینم دلم برایش میتپد. چقدر برایم خواستنیست.
🍃_ علی جان! چیزی شده نگرانم کردی.
🌼دستانش را میگیرم. نگاهی به صورت دلنگرانش میکنم: «ریحانه یه پیشنهاد واست دارم.»
🌺نگاه ریحانه تغییر کرد. با دهانی باز به من نگاه کرد: «اگه قبول کنی، بریم طبقه بالای خونه مامانت زندگی کنیم. اینجور خیال تو هم راحت میشه. »
🌾لبهای ریحانه از هم کش آمد. چشمانش برق زدند. هالهای از اشک درون آنها جمع شد: « ترسیدم وقتی گفتی کارم داری! میترسیدم یه روز مامانم رو تنها بذارم. مامانم بهشت و جهنم منه. میخوام با محبت به او بهشتی بشم. »
🔹پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله فرمودند:
لَمّا سُئلَ عَن حقِّ الوالِدَينِ على وَلَدِهِما: هُما جَنَّتُكَ ونارُكَ ؛
در پاسخ به سؤال از حقّ پدر و مادر بر فرزندانشان: آن دو بهشت و دوزخ تو هستند.
📚الترغيب والترهيب، ج۳، ص۳۱۶، ح۱۰؛ منتخب ميزان الحكمه، ص۶۱۲
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: افراگل
به: قطب عالم امکان
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا بَقیَّةَ اللهِ فی أرضِه
🌺آقا جان همه کائنات و هستی با وجود شما باقی و زنده هستند. ارزش همه و همه به خاطر وجود شماست که تجلیگاه صفات خدایی هستید.
🍁مولای من! غریب مهربانم! میدانم کلید ظهورتان در دست ما شیعیان است. ببخش آنقدر درگیر دنیا و زرق و برق پوشالیاش شدهایم که از اصل خود جدا اُفتادهایم.
🌸آقا جان! بیا و گرههای چون کلاف پیچیدهی وجود آلوده به گناهمان را باز کن تا لایق دیدار شویم.
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
🌒 شبهای کویر
🍁برایتان اتفاق اُفتاده است یک شب از کویر بگذری و یا همانجا زیر طاق آسمان بخوابی؟!
آسمان را دیدهای؟ منظره زیبای آن را با چشمانت شکار کردهای؟ در خیالت دستت را دراز نمودهای تا یکی از آن نقاط نورانی را بچینی؟ برای آنها اسم گذاشتهای؟ یکی را برای خود در نظر گرفتهای؟ از این همه زیبایی کِیف کردهای؟
🌸شاید با خود گفته باشی عجب منظره بکری! ساعتها نشستهای یا خوابیدهای و به آن صحنه خیره ماندهای. از شگفتی و قشنگی آن، در دل، آفرینندهاش را تحسین کردهای. عاشق و دلباخته چنین خدایی شدهای. بارها و بارها یاللعجب گفتهای! دلت لبریز نور و روشنایی شده است.*
✨*وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ؛ ما آسمان پائين را با چراغهاى پرفروغى زينت بخشيديم.
📖سوره ملک، آیه5.
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🍸جام محبت
⏳ضیافتش، چه زود به نیمه رسید.
عزیرترین میزبان عالم چه عالی حق میزبانی را بهجا میآورد.
☂️یا ستارالعیوب بدیهایم را چه راحت میپوشاند.
❤دارم میبینم که چگونه همه را عاشق خود کرده است. میترسم از آغوش محبتش و گستردگی رحمتش جا بمانم.
🌃سحرهای میزبانیاش بیدار ماندهام تا از جام محبت و رحمتش سربکشم.
میخواهم شبیه او شوم.
🤲خدایا مرا، شبیه خودت عزیز و دوستداشتنی میکنی؟
🌱یاالله... یاالله... یاالله....
یاستار...یاستار...یاستار...
#مناسبتی_رمضان
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨سنگ بنای زندگی مشترک
🍃بعد از عملیات خیبر منطقه کمی آرام شده بود، مادر علی اصرار کرد، برویم خواستگاری. علی سعی می کرد از زیر این اصرارها در برود و می گفت: «من مرد جنگم. دوست ندارم دختر مردم را بی سرپرست رها کنم.»
💠 بالاخره اصرارهای مادر جواب داد و علی برای ازدواج با دختر خاله اش اعلان موافقت کرد. قرار شد خواهرش، شرایط علی را به دختر خاله اش بگوید. بالاخره قرار خواستگاری گذاشته شد. موقع رفتن علی یک کتابی درباره حضرت زهرا (س) با خود برداشت و رفتند.
☘بین مراسم گفتند عروس و داماد بروند اتاق دیگری تا صحبت کنند. وقتی نشستند علی کتاب را گذاشت جلوی عروس: «این کتاب را بخون. توی زندگی باید حضرت علی و حضرت زهرا (س) الگوی من و تو باشه. شغلم هم میدونی که خطرناکه. ممکنه فقط یک روز کنارت باشم و یا یک عمر. فکرهات رو بکن.»
🌸خیلی زود این وصلت سرگرفت و قرار بر جشن ازدواج ده روز بعد از مراسم عقد، در روز مبعث رسول خدا (ص) گذاشته شد.
📚 هوری؛ زندگی نامه و خاطرات سردار شهید علی هاشمی، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، صفحه ۱۷۰-۱۶۷
#سیره_شهدا
#شهید_هاشمی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍معراج پیامبر
✨ عروج و سير شبانه پیامبر اسلام و مشاهده اسرار عظمت خدا؛ جهت آمادگی رهبرى و هدایت جامعه بود. مدتِ سفر حضرت به بیت المقدس و مسجد الاقصی و از آنجا به آسمان و بازگشت از معراج، بیش از یک شب طول نکشید.
🐫واقعه معراج از نظر قریش امری محال بود؛ اما پیامبر ویژگیهای ساختمان بیتالمقدس را بیان کرد و جهت اثبات صدق گفتارش، از کاروان قریش که شتر خاکستری رنگی پیشاپیش کاروان حرکت میکرد، خبر داد. وقتی کاروان وارد شهر مکّه شد. ابوسفیان و مسافران، گزارش آن حضرت را تصدیق کردند.
🔘آیه اول سوره اسراء: «سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ»؛ «پاک و منزه است خدایی که بنده اش را در یک شب، از مسجد الحرام به مسجد الاقصی برد، تا برخی از آیات خود را به او نشان دهیم؛ چرا که او شنوا و بیناست.»
🔘سوره نجم آیه ۱۸: «لَقَدْ رَأی مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْری»؛ «نشانه های بزرگ پروردگارش را دید.»
امام صادق علیهالسلام: «رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نماز عشاء و نماز صبح را در مکه خواند.»(۱)
داستان معراج در احادیث شیعه و سنی، به صورت متواتر آمدهاست.(۲)
۱.عیاشی، التفسیر، ج ۳،ص۳۴
۲.طبرسی، مجمع البیان، ج ۶، ص ۶۰۹
#مناسبتی_معراج_پیامبرصلیاللهعلیهوآله
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍پیوندی عاشقانه
☘پیامک گوشی به صدا در آمد. پیام را خواند و آماده شد. وقتی به کافی شاپ کاج رسید. به سمت گوشهی دنج کافه رفت. صندلی را به آرامی عقب کشید و پشت میز گرد چوبی نشست. شال طوسی تیره رنگ با مانتوی آجری کمرنگ پوشیده بود. چادرش را مرتب کرد. هنوز مهرداد نرسیده بود. به یادش آمد که گفت: «وای! چه قشنگه، بریم وسط باغچه کنار اون گلهای محمدی عکس بگیریم.»
🌸مهرداد با لبخند سرش را به معنای تایید تکان داد. چند تا عکس دو نفره گرفتند. خاطرات شیرین روزهای نامزدی، لبخندی عمیق روی لبش نشاند.
🍃صدای تَق تَقی روی میز و سبد کوچکی از گلهای سرخ روی میز مقابلش گذاشته شد؛ شهرزاد به خود آمد، سرش را بلند کرد: «سلام، ببخش دیر رسیدم؟!» این را با خنده گفت و صندلی را عقب کشید و روی آن نشست.
🌸 شهرزاد لبخند محوی زد: «چرا تو فکری؟ به مناسبت سالگرد عقدمون گفتم بیایی کافی شاپ، به خاطر ترافیک دنبالت نیومدم. »
🍃_ممنون، چی سفارش بدیم؟
☘مهرداد لیست سفارش را سمت شهرزاد گرفت: «یه چیزی برای دو تامون انتخاب کن. »
🎋_دو تا بستنی میوهای با فالوده شیرازی.
🌾شهرزاد نگاهی به اطراف انداخت. چشمش به میز کناری افتاد. خانوادهی چهار نفره بودن، پدر و مادر، دختری ناز و کوچولو و پسری تقریبا نه ساله، با عشق نگاهی به بچهها انداخت و گفت: «دختره رو ببین! خیلی نازه.»
مهرداد با کمی مکث سرش را بالا آورد.
🍃_ مهرداد! میخوام نظرت رو بشنوم.
⚡️_در چه مورد؟ چرا نگرانی؟
🔹شهرزاد سکوت کرد. مهرداد روی صندلی کمی جابهجا شد: «من فقط و فقط یه آرزو دارم. »
🍃چشمان شهرزاد کمکم از اشک پر و لبهایش لرزید: «چه آرزویی؟! »
🌸 مهرداد دستی به پیشانیاش کشید و گفت:«آرزوی خوشبخت کردن تو ...»
🔘شهرزاد گوشی را از کیفش در آورد، قفل صفحه را باز کرد و روبهرویش گرفت.
مهرداد اول کمی جا خورد؛ اما زود خودش را جمع و جور کرد. به در خنده و شوخی زد تا همسرش را از آن حال و هوا در بیاورد: «من کنارتم، باهم حلش میکنیم. غصه نخور، با مادرم صحبت میکنم. خب! حالا بخند، بخند ببینم. »
☘شهرزاد لبخند کم رنگی زد و دستش را روی قلبش گذاشت. مهرداد ادامه داد: «با عشق کنارتم، صدایت میکنم، باید جوابمو با جان بدی، که جان گفتنت، هوایی میکنه دلم رو یه عمر. شهرزاد! مادر هردومون عزیزند و محترم؛ اما توی این ده سال زندگی مشترک، کی من حرفی از بچه زدم که تو رنجیده باشی؟ »
🍃_جانم! ممنون از توجه و مهربونیت.
#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
به نام میزبان کریم ضیافت رمضان
از: عطش
به: آفتاب پشت ابر
ای پرده نشین غیبت
سلام و صلوات خدا بر تو ای صد هزار جلوهگر و باز در نقاب
ایمانِ به غیبِ من ضعیف است وگرنه منتظر واقعی بودم. اعتقاد به غیب، غیر از ایمان به آن است. «هدی للمتقین الذین یؤمنون بالغیب» ایمان یک باور قلبیست که چیزی مثل روز برای ما روشن باشد. همانندِ اعتقاد به یگانگی خدا، ولی باور نداشتن آن، که زندگی شرک آلودِ من، گواهِ آن است زمانی که برای حل مشکلم دست به دامنِ همه کس میشوم، ولی توکل به خدا را فراموش میکنم.
غیبت تو به فرمودهی پیامبر صلی الله علیه و آله مثل قیامت است که بغتةً و ناگهانی به ظهور میرسد همانطور که در آیهی ۷۷ سورهی نحل آمده« وَمَآ أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ» و من باید به غیبتت و فرجِ کلمح البصر أو هو اقربِ تو، ایمان داشته باشم که اعتقاد کافی نیست و این باورِ من در تمام اعضا و جوارحِ و زندگیِ من بروز و ظهور داشته باشد در این صورت غیبتِ تو عین ظهور توست، چون تو را حاضر و ناظرِ خودم و اعمالم میبینم.
پدر بزرگوارم! دعا کن مصداق این شعر مولوی باشم که: «اوست نشسته در نظر، من به کجا نظر کنم/ اوست گرفته شهر دل، من به کجا سفر برم»
🤲🦋🤲🦋🤲🦋
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
✍️عطر او را استشمام میکنی؟
🌸دقت کردهای همهجا پر شده از نشانههای خدا. در حالیکه تمام هستی را او در حال کارگردانیست.
💎دلِ تو به دنبال تکیهگاه امنی میگردد. ستونی که با خیال راحت به او تکیه کنی. دچار ریزش و لرزش نشود. در هیچ شرایطی از بین نرود. همه جا باشد. هر جا تو باشی او هم باشد. به هیچچیز و هیچکس محتاج نباشد. همو که به دنبالش میگردی؛ یاد او، نام او، عطر او سراسر مشرق و مغرب را فراگرفته است.
🔺و تو آغوش او را میخواهی تا آرامش یابی! او نگاهت میکند. منتظر نیازت است تا دستت را بگیرد. خوب جایی آمدهای. او تنها معبود و اله است. او را وکیل خود قرار بده ببین چهها که نمیکند!
✨ربُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلاً؛ او كه پروردگار مشرق و مغرب است، معبودى جز او نيست، پس او را وكيل خود ساز.
📖سورهمزمل،آیه۹.
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🤲دست تمنا
🌱پروردگارا!
🛣با اولین قدمهای سپیده دم برجاده صبح،
نامت را عاشقانه زمزمه میکنیم.
🌊کوله بارمان خالی،
دست تمنایمان به سویت بلند،
و موج سخاوت تو جاریست.
🌈 هر روزتان سرشار از سخاوت حقتعالی.
🌱🌻🌱🌻
#صبح_طلوع
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨نان خیراتی
🍃داییهای مجید همه نانوایی داشتند. مجید میرفت دم نانوایی بربری دائیاش میایستاد. به کسانی که توانایی خرید نان نداشتند از جیب خودش نان می خرید و دست شان می داد.
☘بعضی وقت ها هم با مناسبت و بی مناسبت هزینه یک روز پخت نان را به شاطر می داد و می گفت نان رایگان به مردم بدهد. آن قدر در این نانوایی ایستاد تا به مجید بربری معروف شد.
🌸از بس به این اسم معروف شده بود، وقتی هم ثبت نام کرد برای اعزام به سوریه حاج جواد از مسئولین گردان امام علی (ع) فکر می کرد، فامیلش بربری است.
راوی: مادر شهید
📚 مجید بربری؛ زندگی داستانی حرّ مدافعان حرم شهید مجید قربان خانی، نویسنده: کبری خدا بخش دهقی، صفحه ۸۱
#سیره_شهدا
#شهید_قربانی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨بازی کودکان
🌺امام صادق «علیه السلام» می فرمایند:
«فرزندت را هفت سال رها کن تا بازی کند.»
📝 متأسفانه بعضی والدین در مورد غریزه بازی در کودک بی اطلاع هستند که اگر بچهای اهل بازی کردن باشد او را بیادب میدانند؛ اما اگر کودک گوشهای ساکت بنشیند، تشویقش میکنند و او را مؤدب میخوانند.
📝 این در حالی است که دین اسلام، غریزه بازی کردن را یکی از غریزههای بسیار مهم در دوران کودکی انسان میداند و در عین حال دانشمندان علم روانشناسی هم به این نتیجه رسیدهاند که به هیچ عنوان نباید بزرگترها مانع از بازی کردن کودک شوند. وقتی کودکی بازی نکند دچار ضعف بدنی یا روانی می شود.
📚وسائل الشیعه ،ج۲۱،ص ۴۳۷
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
#عکسنوشته_آنسه
🆔@tanha_rahe_narafte
✍قالی لاکی
🍃فاطمه سفره افطار را جمع کرد، همانجا روی قالی لاکی کنار سفره دراز کشید؛ اما با سر و صدای بچه ها نمیشد.
🎋نشست و سراغ مفاتیح رفت. صدای دعوای راضیه و مرضیه، حواسش را پرت کرد که بر سر یک خرس صورتی دعوا میکردند.
☘محسن هنوز نیامده بود و او در پایان یک روز، زبان روزه از امورات بچه ها خسته و کلافه میشد. خرس را از میان دستهای کوچک راضیه کشید. فریادی برسرشان کشید و آن را پنهان کرد. راضیه و مرضیه از ترس فریاد مادر، در خودشان مچاله شدند و به گوشهای خزیدند.
⚡️بازهم مثل همیشه، بیش از بچه ها، خودش بود که پشیمان میشد. میدانست نبودن محسن و دلتنگی برای اوست که اینقدر تابش را کم کرده؛ اما گناه این دو فرشته کوچک چه بود؟
💫از روی مبل برخاست، دو شکلات از کمد برداشت.سراغ دو فرشته ی کوچکش رفت. آنها را آرام لای دستهاشان گذاشت.بعد آغوشش را باز کرد: «کی میاد بغل مامانی؟ »
🍃راضیه و مرضیه چشمهای ریز ولی براقشان را به هم دوختند و مسابقه تا بغل مادر آغاز شد. اشکهایش از گوشهی چشم سرخورد. لبهایش را روی گونه هاشان گذاشت: «مامانو ببخشید خوشگلای من. » وصورتشان غرق بوسه شد.
🌾صدای زنگ به گوش رسید: «آخ جون بابا محسن اومد. »
#داستانک
#به_قلم_ترنم
#ارتباط_با_فرزندان
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
بسم الله الرحمن الرحیم
از: ولایی
به: ولی عصر
آقای مهربانم سلام
شب قدر در پیش است. شبی که شما تقدیر ما را که خودمان آن را رقم میزنیم، امضا میکنید. افرادی آنقدر در عالم دنیا فرو رفتهاند که به آن فکر نمیکنند و عدهای فقط امور ناچیز را میطلبند، ولی مؤمن زرنگ چیزی میخواهد که ابدی باشد و تا قیامت به کارش بیاید، ولی افسوس ما نمیدانیم آن چیست.
آقا جان خودتان بهترینها را برایمان تأیید کن.
تقدیری که نه فقط ما که نسل ما هم از آن به سعادت برسند. ما محتاج کرم هستیم، یا ولی عصر کرمی.
آمین یا رب العالمین
💌🌺💌🌺💌🌺
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
👀 مراقب
🍁با پشت آستینش عرق پیشانیاش را پاک کرد. نگاهی به پشت سر خود نمود. با دیدن وسایل لوکس چوبی که ساخته بود، لبخندی روی لبهایش نشست.
چند ماه پیش، خیلی این در و آن در زده بود تا چوب درجه سه و ارزان قیمت پیدا کند، حالا با رنگ و لعاب و ترفندهای خودش میتوانست مثل دفعات قبل به عنوان جنس مرغوب به مشتری بفروشد و پول خوبی نصیبش شود.
و با فروش آنها دلِ خانوادهاش را شاد کند.
💳 بخشی از پول را برای پسرش پیمان، ماشین شاسی بلند میخرد تا جلوی دوستانش کم نیاورد!
مقداری هم برای هزینه دانشگاه دخترش پرستو کنار میگذارد.
تعطیلات تابستان بلیط ترکیه میگیرد. خانواده را به مسافرت میبرد.
برای راحتی آنها سنگ تمام میگذارد.
♨️دخترش به تازگی با پسری دوست شده است. نشست و برخاست میکند؛ اما برای او اهمیتی ندارد و میگوید: «اشکال نداره بذار براش عُقده نشه، از بقیه عقب نمونه.»
🚫 پسرش به پارتیهای شبانه میرود او میداند و جلویش را نمیگیرد.
🔥همسرش به تازگی تا دمدمای صبح سریال ترکیهای از شبکههای ماهواره میبیند، رفتارش نسبت به گذشته تغییر کرده است. میگوید: «همه میبینن بذار اونم ببینه! »
✨يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ... ؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خود و خانواده خود را از آتشى كه هيزم آن مردمان گنهكار و سنگ ها هستند، حفظ كنيد.
📖سورهتحریم، آیه۶.
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🖤فزت و رب الکعبه
🕌محرابِ مسجدِ کوفه، چگونه طاقت آوردی؟!
صدای مولا را بشنوی که میگفت: فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَة؛ به خدای کعبه رستگار شدم.
کاش جلوی آن ملعون را گرفتهبودی!
🔥کاش دستش میشکست و فَرق مولایم علی نمیشکست.
کاش شمشیر زهرآگین نباشد. زخم سر کاری نباشد.
کاش مرغابیها کمربند مولا را رها نمیکردند.
کاش کُلوُن در، پیراهن مولا را محکم میگرفت.
🌴چگونه کوچههای تنگ و تاریک کوفه دوری مولا را تاب بیاورند؟! نخلستانهای کوفه ماتم سرا شدهاند. سرهای نخلها بر دوششان خم شده است.
☄️چاه که مونس علیست، از وقت شنیدن خبر، بیطاقت و خشک شده است.
کیسههای نان که هر شب بر دوش مولا بودند، دلتنگ او شدهاند.
یتیمان کوفه نگرانِ دوباره یتیم شدنشان هستند.
🏴آجرکاللهیاصاحبالزمان🏴
#مناسبتی
#عکسنوشته_حسنا
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ معجزهی آیات قرآن
🍃محرم سال ۱۳۵۱ در قم ساکن بودیم. پدر و مادرم را که خانه ما را بلد بودند، دستگیر کرده بودند و آنها بالاجبار خانه ما را معرفی کرده بودند. ساعت ۱۲ شب بود که دل آقا درد گرفت. همان موقع درمانگاه رفت .
☘زنگ خانه زدند، رفتم دم در. دیدم خانه تحت نظر است. ساعتی بعد آقا با همان لباس طلبگی به خانه آمدند. خیلی تعجب کردم.
گفتم: «مگر خانه تحت نظر نبود؟ »
🌸گفت: «وقتی که می آمدم مأموران جلوی در خانه بودند. آیه وجعلنا «وَ جَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لَا یُبْصِرُونَ» (سوره یس آیه ۹) را خواندم. آنها مرا نمی دیدند و وارد خانه شدم. » غروب روز بعد وسایل خانه را جمع کردیم و رفتیم.
راوی: کبری سیل پور؛ همسر شهید
📚سه شهید؛ مصاحبه هایی د رمورد شهیدان طیب، اندرزگو و رجایی، نویسنده: حمید داود آبادی، صفحه ۷۶
#سیره_شهدا
#شهید_اندرزگو
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠چگونه با پدر و مادر خود رفتار کنیم؟
✅یکی از رفتارهای مهم در برخورد با والدین، حرفشنوی از پدر و مادر است.
🔘والدین خوشبختي فرزندانشان را ميخواهند. گاهی اوقات فكر ميكنند كاری به صلاح فرزند است و دستور به انجامش میدهند؛ البته در برخي موارد احتمال دارد تشخيص آنها اشتباه باشد.
🔘بهتر است در مواردی كه ما يقين داريم كاری یا تصميمی، پيامد منفي برای ما دارد؛ سریع مخالفت نكنيم بلکه احترام والدین خود را حفظ کرده و مؤدبانه با استدلال و منطق براي آنها توضيح دهیم.
🔘مقابلشان موضعگيري نکرده با حوصله حرفهایشان را گوش کرده، تصمیم و پیشنهادشان را با ملایمت نقد کنیم؛ زیرا شخصيت آنها، غير از تصميم و تشخيصشان است.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️پارک
🍃روی اولین نیمکت زیر درخت توت مینشینم. نسیم خنکی از آب فواره وسط پارک به صورت داغم میخورد. چند پسربچه در حال سرسرهبازی هستن. آنطرفتر دختر بچه کوچکی که موهایش را خرگوشی بسته با بلوز و دامن و کفش صورتی در حال تاببازیست. مادرش کنار تاب سرش را در گوشی کرده و به چیزی گوش میکند. دختر خانم چادری روی نیمکت نشسته و با دو دستش تندتند تایپ میکند.
🎋چند پرنده با هم سر یک تیکه پفک دعوا و سروصدا راه انداختهاند. درختان دستان خود را رو به آسمان گرفتهاند. برگهای سبز آنها با وزش باد ملایمی به این سو و آنسو در حال حرکتند.
☘️مرد پاکبان جارو به دست، سطلی را به دنبال خود میکشد. روی زمین خم میشود پوست پفکی را که چند لحظه پیش پسربچهای انداخته بود برمیدارد. عرق روی پیشانی او نشسته است.
🍃با صدای مادر سرم را به پشتسر میچرخانم. حال خودم را نمیفهمم با عجله بلند میشوم پایِ چپم به پایه نیمکت گیر میکند. نزدیک است که زمین بخورم؛ ولی خودم را کنترل میکنم.
🌾اشک در چشمانم حلقه میزند. با پشت آستینم آن را پاک میکنم تا صورت مادرم را خوب ببینم. از آخرین باری که او را دیدهام دو سالی میگذرد.
🌸سر موضوع توجه بیشترش به خواهرم، از عید دو سال قبل قهر کرده بودم. لبهای مادر کش آمده است. آغوش باز میکند. نزدیک من میرسد. محکم مرا به سینهاش میچسباند.
صدایش گوشم را قلقلک میدهد: «محدثه مادر دلم برات یه ذره شده. »
🌾صدای هِقهِقِ گریهام بلند میشود. دست مادر را میگیرم. لبهای خشکیدهام را روی چین و چروکهای دستش میگذارم. بوسهای روی آنها مینشانم: « مادر منو ببخش! دختر بدی برات بودم. »
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
به نام میزبان کریم ضیافت رمضان
از: عطش
به: آفتاب پشت ابر
ای عَلَم المنصوب
سلام و صلوات خدا بر تو ای عِلْم المصبوب
تو باید در زندگی من شاخص باشی یعنی اگر کسی با من نشست و برخاست داشته باشد، از دهان من، نام تو را بشنود و در رفتار من، مشیِ تو را ببیند و خلاصه پرچم تو بالا باشد«ایها العلم المنصوب»
امام شناسی یک امر درونی نیست که فقط در دل من باشد، بلکه باید در زندگیِ من، ظهور و بروز داشته باشد، اما وقتی که من به تو توجه ندارم و در حقت کوتاهی میکنم، زندگیم در مسیر گمراهی و جهالت قرار میگیرد و در آخر هم « مات میتة الجاهلیه» چون کُد مرگ همان کُد زندگیست یعنی هر جور زندگی کنیم همانطور هم میمیریم.
پدر بزرگوارم!
کمکم کن راحت طلبی را از خودم دور کنم تا شاخص زندگیم شوی.
بابا طاهر جواب مرا چه زیبا داده که:
« ته که ناخواندهای علم سماوات
ته که نابردهای ره در خرابات
ته که سود و زیان خود ندانی
بیاران کی رسی هیهات هیهات »
💌🌾💌🌾💌🌾
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh