eitaa logo
مسار
355 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
477 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✨توکل به خدا یعنی چه؟! 🍃حسن خیلی اهل توکل بود و نتیجه آن را در اقدام عملی متوکلانه می دانست. اصلا در قاموسش نه وجود نداشت. ده‌ روز پيش‌ گفته‌ بود جزيره‌ را شناسايي‌ كنند، ولي‌ خبري‌ نبود. همه‌ش‌ مي‌گفتند: «جريان‌ آب‌ تند است، نمی شود رد شد. گرداب‌ كه‌ شود، همه‌چيز را مي‌كشد درون خودش‌.» 🌾او می‌گفت: «خُب‌ چه‌ بكنيم‌؟ مي‌خواهيد برويم‌ سراغ‌ خدا. بگوئیم خدايا آب‌ را نگه‌ دار؟ شايد خدا روز قيامت‌ جلویت‌ را گرفت‌، پرسيد تو آمدي‌؟ اگر مي آمدی،كمكت مي‌كردم‌. آن وقت‌ چه جواب‌ مي‌دهي‌؟ همه‌ش‌ عقلي‌ بحث‌ نکنید. بابا تو بفرست‌، شايد خدا كمك‌ كرد.» 📚 کتاب یادگاران جلد ۴؛ فرزانه مردی، خاطره شماره ۶۲ 🆔 @masare_ir
✨فعالیت‌های سیاسی، اجتماعی‌تون رو کجا انجام می‌دید؟ 🍃مسجد، محور تمام فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی جلال بود. به همین منظور به همراه یکی از دوستانش، خادم مسجد جارچی بازار اصفهان شد تا در آنجا هم به تهذیب نفس بپردازد و هم فعالیت‌های انقلابی و جلسات متعدد را سازماندهی کند. 📚کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، صفحه ۳۲ 🆔 @masare_ir
✨اهتمام به بنای یادمان شهدا 🌺وقتی هواپیمای حامل شهید محلاتی در نزدیکی روستای شویبه مورد هدف ارتش بعث عراق قرار گرفت و سقوط کرد، عبدالله نامه‌ای به اهالی این روستا نوشت و از آنان درباره سامان دادن به پیکر قطعه قطعه شده شهدا تقدیر کرد. 🌾در این نامه نوشته بود: «قتلگاه عزیزان را به عنوان جایگاهی مقدس بنا کنید و تمثال آن عزیزان را از محلاتی استوار تا دیگر عزیزان نصب کنید تا برای همیشه بزرگ ترین جنایت صدام با حمایت قدرت‌های بزرگ و جاسوسی منافقین از خدا بی‌خبر، برای همیشه جاودان باشد و نسل‌های شما و ما از این قتلگاهی که نمودار آمیختگی زندگی بزرگان اسلام با خون است، عبرت گیرند و توشه بردارند.» 📚کتاب تنها ۳۰ ماه دیگر، نوشته: مصطفی محمدی، ناشر: فاتحان، تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛ ص ۱۱۷ 🆔 @masare_ir
✨راستشو بگو تو هم نمازت رو تند می‌خونی؟ 🍃شهید سیفی نمازهایش طولانی بود. طوری نماز می خواند که انگار در عالم دیگری است. گاهی بچه ها می‌گفتند تندتر بخوان. می گفت: «در تبریز پشت سر آیت الله شهید مدنی نماز می خواندیم. ایشان هم نماز را طول می داد.» 💫 یکی از مأمومین گفت: «حاج آقا! مقداری تندتر بخوانید. شهید آیت الله مدنی، در حالی که اشک از دیدگانش می چکید، گفت: «برادر جان! می‌دانی با چه کسی می خواهی صحبت کنی؟» 🌺اذان را گفت. قبل از گفتن اقامه رو کرد به بچه ها و گفت: «من قبل از نماز یک ذکری را در سجده می گویم. اگر شما هم دوست داشتید، بگوئید. رفت سجده و سه بار گفت که «سجدتُ لکَ یا ربِّ خاضعاً.» خاشعاً در حالی که به شدت گریه می کرد. 📚بیا مشهد، گروه فرهنگی شهید هادی،ص ۷۳ و ۱۲۴ 🆔 @masare_ir
✨چطور به دیگران کمک می‌کنی؟ 🍃جلال با موتور گازی‌اش که از دست‌های روغنی‌اش می شد فهمید، حال خوشی ندارد، با مؤسسات خیریه اصفهان، در جهت محرومیت زدایی فعالیت داشت و قبوض حقوقی را به دست ایتام و فقرا می رساند. 🌾علاوه بر آن، با کمک چند نفر از دوستانش، به تعدادی از خانواده‌های محروم و حاشیه‌نشین اصفهان سر می‌زد و برای‌شان اقلام مصرفی ضروری می‌برد. می‌گفت: «گاهی که در تأمین نیازهای محرومین به بن بست می‌رسیم، یک باره از جایی کمک می‌رسد و متوجه دست یاری‌گر خدا می‌شویم.» 📚کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، ۱۳۹۵، صفحه ۳۰ 🆔 @masare_ir
✨عزاداری جالب 🍃هیئت نوجوانان‌شان، شهر و البته تمرکز ساواک اهواز را به هم ریخته بود. مثل دسته های دیگر عزاداری نمی‌کردند. از هر صدمتر و دویست متر یکی شان می‌رفت روی صندلی و یکی از آیه‌های جهادی را می‌خواند و دیگری ترجمه می‌کرد. در فاصله بعدی دو نفر دیگر جایگزین می‌شدند و همین کار را می‌کردند. همه دسته‌ها ایستادند و محو آیات و برنامه آنها شده بودند. 🌾جلوی آگاهی هم که رسیدند، یکی شان رفت روی صندلی و بلند‌گو را گرفت و با صدای بلند گفت: «ای مردم! اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید.» 🌷قبل از اینکه به میدان مجسمه برسند که مجسمه شاه در آن قرار داشت و آخرین برنامه هیئت‌ها طواف کردن و ادای احترام به او بود، پیچیدند توی فرعی و در بین جمعیت دسته های دیگر پراکنده شدند. نمی‌خواستند به مجسمه شاه ادای احترام کنند. سر دسته شان نوجوانی بود به نام سید حسین علم‌الهدی. 📚 سه روایت از یک مرد، محمد رضا بایرامی، ص ۲۱-۱۶ 🆔 @masare_ir
✨تو کارات اخلاص داری یا نه؟ 🍀به شدت مجروح شده بودم و بستری بودم. سید حمید ملاقاتم آمد. خیلی از من مراقبت می کرد. 🌾یک روز گفت: «به خاطر مجروحیت شیطان گولت نزند.» یک قلم برداشت و یک خط مستقیم روی دیوار کشید و سر آن را کج کرد. 🌾می‌گفت: «انحراف از خط مستقیم با یک درجه انحراف شروع می‌شود. بعد کم کم انسان از اخلاص دور می‌شود و منحرف می‌گردد.» 📚پا برهنه در وادی مقدس، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، ص ۸۸ 🆔 @masare_ir
✨به نظرتون امر به معروف و نهی از منکر خرج داره؟ 🍃شیخ عبدالله می‌گفت امر به معروف و نهی از منکر بدون خرج نمی‌شود. خشک و خالی نمی‌شود مردم را ارشاد کرد. روزی حوالی بازار قیصریه اصفهان، در حال رفتن به درس بودم. دیدم کسی در حال زدن ساز دهنی ریو ریو است و مردم را دور خود جمع کرده است. 🌾رفتم جلو و گفتم: «ساز دهنی را چند خریده ای؟» گفت: «یک تومان.» گفتم: «آن را به پنج تومان می خرمش. او هم با خوشحالی فروخت.» 🍀همانجا ساز را شکستم و انداختم دور. آن بنده خدا اعتراض کرد. گفتم: «تو در حال انجام کار حرام بودی. دلم نیامد برای جلوگیری از یک کار حرام ضرر کنی. فقط این طوری می توانستم بفهمانمت که داری اشتباه می کنی.» 📚 تنها ۳۰ ماه دیگر، نوشته: مصطفی محمدی، ص ۱۵۹ 🆔 @masare_ir
✨خداییش درس عربی چی داره؟ 🍃شهید سیفی درباره آمدنش به حوزه می گفت: «می خواهم در مسیری گام بردارم که ختم به شهادت شود. ولی می‌خواهم آگاهانه و با شناخت کامل باشد.» 🌾از بس که عازم جبهه می‌شد و طلبه‌های دیگر را هم با خودش می‌برد، مدیران مدارس تمایلی به قبول کردنش نداشتند. می گفت: «اولین چیزی که از ادبیات عرب یاد می گیریم این است: ضَرَبَ ضَرَبَا ضَرَبُوا. اول خودت باید جبهه بروی در مرحله بعد یک نفر را با خودت همراه کنی و در مراحل بعدی جمعی را متصل به جبهه کنی.» 🌺در مدرسه رسول اکر م (ص) قم بود. شنیدم عازم جبهه است، با عجله خودم را رساندم. گفتم که مگر تو به من قول نداده بودی که فعلا جبهه نروی. اگر بروی از این مدرسه هم اخراجت می کنند. فقط یک جمله گفت: «آقا حمید! این دری که باز شده، همیشه باز نخواهد ماند. مات و مبهوت شدم.» 📚 بیا مشهد، گروه فرهنگی شهید هادی،ص ۹۶ و ۹۷ 🆔 @masare_ir
مستشاران آمریکایی چه امتیازاتی داشتند؟ 🍃احمد مطالعات زیادی داشت. می‌گفت: «در ارتش ۱۹ هزار مستشار آمریکایی داریم که حقوق‌شان به دلار پرداخت می‌شود و در کنار حقوق و مزایا و استفاده از بهترین منازل مسکونی، پایگاه‌ها از دولت ما حق توحش هم می‌گیرند. آنها کارهایی را می‌کنند که همه ارتشیان ما می‌توانند انجام دهند. آنها دلارهای ما را می‌برند و ما را تحقیر می‌کنند. آن‌ها ده برابر ما حقوق می‌گیرند؛ اما حقوق ما زیر هزار تومان است و خلبان‌های متأهل با این پول نه می‌توانند جایی را اجاره کنند یا زندگی خود را بگذرانند.» 🌷علی اکبر شیرودی عاشق همین حرف‌های آتشین احمد بود. راوی: خلبان ایرج میرزایی 📚بر فراز آسمان؛ زندگی نامه و خاطرات سر لشکر خلبان شهید علی اکبر شیرودی، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، صفحه ۳۲ 🆔 @masare_ir
✨نابغه علمی 🍃سید محمد هفت ساله که شد، او را بردند دبستان ثروت برای شروع تحصیلات. سطح معلوماتش بالا بود. 🌾گفتند: «اطلاعاتش در حد کلاس ششم است اما برای پائین بودن سنش می‌گذاریم کلاس چهارم.» دو سال بعد در امتحانات نهائی کلاس ششم، رتبه دوم استان شد. 🌺می گفت: «وقتی رفتم قم، در کمتر از شش ماه، باقی مانده سطح، مکاسب و کفایه را تکمیل کردم. نوزده ساله که بودم درس خارج را شروع کردم.» 📚سید محمد بهشتی؛ نگاهی به زندگی و مبارزات شهید دکتر بهشتی، نویسنده: امیر صادقی، ص ۷ و ۱۱ 🆔 @masare_ir
✨غار حرا چند تاست مگه؟ 🍃بعد از وفات پدر، خرجی خانواده به عهده جلال بود. به کار نصب پرده کرکره و اجرای تزئینات مشغول بود. در خانه قدیمی یکی از دوستانش، اتاقی داشت با امکاناتی مختصر مثل پتو، زیر انداز، مقداری ظرف و چند کتاب. شده بود غار حرایش. 🌾زمان هایی که غائب بود، می دانستیم به آنجا برای مطالعه و مناجات پناه برده است. 📚کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، ۱۳۹۵، صفحه ۲۸ و ۲۹ 🆔 @masare_ir
✨چقدر برای خواسته‌ات تلاش می‌کنی؟ 🍃سید حمید از بچگی این گونه بود که اگر چیزی را می خواست، آن قدر تلاش و پا فشاری می کرد که به خواسته‌اش برسد. اگر تصمیم می‌گرفت حتما عملی‌اش می‌کرد. ✨کنار یکی از میدان‌های شهر دیدمش. به او گفتم: «تو نمی‌خواهی آدم شوی؟» گفت: «چه طوری آدم بشوم؟» گفتم: «فردا صبح قبل از هشت صبح بیا جلوی هلال احمر. می‌خواهیم برویم جبهه.» 🌾ساعت حرکت هفت صبح بود. ساعت را کمی عقب تر گفتم که نرسد. ساعت چهار صبح بود که دیدمش. برای اینکه از سفر باز نماند، از سر شب جلوی هلال احمر، منتظر نشسته بود. 📚پا برهنه در وادی مقدس، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی،ص ۱۵ و ۲۹ و ۳۰ 🆔 @masare_ir
✨شهید غریب 🍃با خوشحالی زد روی شانه ام. گفت: «یادت هست همیشه می‌گفتم غریبانه شهید می‌شوم. دیشب مژده وصال را از حضرت فاطمه (س) گرفتم. حضرت فرمودند: چند روز دیگر مهمان ما هستی.» 🌾عملیات آزاد سازی مهران بود. عصر ۱۶ تیر سال ۶۵ وقتی گردان ما ارتفاعات قلاویزان را تصرف کرد، هواپیماهای دشمن کفری شده بودند. بی‌هدف به همه جا شلیک می‌کردند. بدن نور‌الله سیبل یک راکت شد و چیزی از پیکرش باقی نماند. غریبانه غریبانه. راوی: غلام علی نسایی 📚خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، خاطره ۵۲٫ به نقل از ماه نامه امتدد، فروردین و اردی بهشت ۱۳۹۰، شماره ۶۳و ۶۲، ص ۱۳ 🆔 @masare_ir
✨مقاله خوانی شهید جلال افشار در هیئت نوجوانان 🍃جلال وقتی خردسال بود به هیئت «خردسالان بنی فاطمه» وارد شد. هشت و نه ساله که بود صندلی زیر پایش می‌گذاشتند تا سوره های حفظی اش را بخواند. 🌾یک بار در مراسم شام غریبان، مقاله‌ای را که با کمک برادرش، با عنوان «چرا امام حسین (ع) قیام کرد؟» آماده کرده بود، قرائت کرد و مورد تشویق قرار گرفته، هدیه ای نفیس دریافت کرد. هنوز هم که هنوز است مزه آن مقاله و تأثیرش بر مردم، در یاد دوستانش مانده است. 📚جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، صفحه ۲۷ 🆔 @masare_ir
✨چقدر از حال اقوامت خبر داری؟ 🍃علی وقتی از جبهه به مرخصی می‌آمد. یکی می‌آمد، مژدگانی می‌داد که علی برگشته، اما تا شب از او خبری نداشتیم. 🌺از همان راه آهن شروع می‌کرد و به خانه یکایک اقوام سر می‌زد. موقع برگشت هم همین طور بود. 📚 بیا مشهد، گروه فرهنگی شهید هادی، ص ۶۹ 🆔 @masare_ir
✨جلوه محبت شهید علی سیفی به حضرت زهرا (س) 🌾شهید سیفی به حضرت زهرا سلام الله علیها ارادت خاصی داشت. بعد از شهادت، خوابش را دیدند که در یک جایی بود و صدای مداحی می آمد. 🍃پرسیدند: «کجا هستی؟» 🌺گفته بود: «نمی دانم. هر کجا حضرت زهرا (س) باشد، من هم آنجا هستم.» 📚کتاب بیا مشهد، گروه فرهنگی شهید هادی،چ اول ۱۳۹۵، ص ۶۸ 🆔 @masare_ir
✨روضه یک نفره 🍃انسی داشت با حضرت زهرا (س). در شادترین لحظاتش، با شنیدن نام حضرت زهرا (س) بارانی می شد. وارد اتاقش که شدم روضه یک نفره راه انداخته بود. گفتم: «چرا گریانی؟» 🌷گفت: «برای مظلومیت حضرت زهرا (س).» 🌾ادامه داد: «شما هم وقتی شهید شدم بیائید سر مزارم روضه حضرت زهرا (س) بخوانید.» راوی: خواهر شهید 📚 خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، ص ۳۴ 🆔 @masare_ir
✨تلاش جهادی در سیره شهید سید حمید میر افضلی 🌷برش اول: 🍃سید حمید دو روز بود که در منطقه کار شناسائی کرده بود و یک لحظه هم استراحت نداشت. حالا آمده بود سر سفره صبحانه. لقمه اول را که گذاشت در دهانش، پلک هایش روی هم افتاد و خوابش برد. زدم به پهلویش دهانش چند بار جنبید و لقمه را فرو برد. لقمه بعدی را که برداشت باز خوابش برد. باز بیدارش می کردم که بتواند صبحانه ای بخورد. 🌷برش دوم: 🍃اکثر مواقع غذایش را در حال رفت و آمد می‌خورد. نشسته بود سر سفره ناهار. اما بی‌خوابی امانش را بریده بود. سر سفره بود که پیشانی اش خورد به بشقاب غذا. برای خواب هم وقت نداشت. 📚پا برهنه در وادی مقدس، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، ص ۷۵ و ۷۶ 🆔 @masare_ir
🌷درد کشیدن جلوی چشمان مادر سخته 🍃سید مجتبی یادگار جبهه را همیشه با خودش داشت. از سر کار که بر می‌گشت، مسقیم می‌رفت داخل اتاقش. آن قدر از این پهلو به آن پهلو می‌شد تا دردش آرام بگیرد. 🌾گاهی درد پهلو امانش را می‌برید. می‌رفتم کنارش، می‌خواستم پهلویش را بمالم تا آرام شود. می‌گفت: «مادر! این در ارثیه مادرم زهراست. بگذار با همین درد به آرامش برسم.» راوی: مادر شهید 📚خط عاشقی ۲،گرد آوری: حسین کاجی،ص ۳۰ 🆔 @masare_ir
🌷خواندن قرآن در حال بیهوشی 🌷علی انس با قرآنش به حدی که در حالت اغماء و موج گرفتگی هم قرآن می‌خواند. 🌼بعد از مجروحیت، حالش خوب نبود. مثل کسانی که صرع دارند، شروع می کرد به دست و پا زدن. اما در این حال شروع می کرد به خواندن قرآن. ✨در بیمارستان دکتر شریعتی اصفهان، بی هوش بود و با صدایی جان سوز قرآن می خواند و مردم و پرستارها بالای سرش جمع شده بودند و گریه می کردند. 📚بیا مشهد، گروه فرهنگی شهید هادی، ص ۲۵ 🆔 @masare_ir
🌷دوستی با جوان‌های لات خوبه؟ 🍃علی سیفی زمانی که در شهر بود، با جوان‌های علاف و بیکار محله طرح رفاقت می‌ریخت. بعد آنها را به سمت مسجد و بسیج و کوه نوردی و فعالیت های فرهنگی می کشاند. 🌾با جوان های لات و لا ابالی برنامه قدم زنی در خیابان داشت. گاهی برخی از آنها را هم تنبیه می کرد. می گفت: «باید می زدم تا ادب شود. اینها تربیت نشده‌اند، ما باید راه را نشان شان دهیم و هدایت شان کنیم.» 🌺در تجریش در یک دبیرستان پسرانه مشغول تدریس بود. دانش آموزی بود که با وضعی غیر عادی و آرایش کرده به مدرسه می‌آمد و بقیه معلم.ها او را به کلاس راه نمی‌دادند. وی پس از مدتی با او طرح دوستی ریخت و رفته رفته متحولش کرد تا این که پایش را به جبهه باز کرد. در روزهای آخر زندگی می گفت: «آخر ما ماندیم و آن دانش آموز آرایش کرده به شهادت رسید. » 📚بیا مشهد، نویسنده و ناشر گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی،صفحات ۸۶-۸۷-۵۱-۵۲ 🆔 @masare_ir
🌷مرخصی های جبهه چطور بوده؟ 🍃سید حمید مرخصی هم که می آمد، آرام و قرار نداشت. مدام یا با جبهه رفته‌ها در حال صحبت بود که دوباره برشان گرداند جبهه و یا جبهه نرفته‌ها بود که برای یک بار هم که شده، طعم جبهه را بچشاندشان. 🌾وقتی می خواست به جبهه برگردد، جمعی را با خودش همراه کرده بود. قبل از عملیات والفجر ۴ یک مینی بوس جبهه اولی آورده بود جبهه. 📚پا برهنه در وادی مقدس، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی،ص ۵۷ و ۸۷ 🆔 @masare_ir
🌷توسل به ائمه معصومین علیهم‌السلام چه فایده ای داره؟ 🍃گلوله های بی امان دشمن، امانمان را بریده بود و کاری از ما بر نمی آمد. الله یار جابری گفت: «متوسل شویم به حضرت زهرا (س) تا باران بیاید و عملیات دشمن قطع شود.» هنوز یک ربع از توسل‌مان به حضرت نگذشته بود که باران آمد. ✨جابری از خوشحالی گریه می کرد. می گفت: «یادتان باشد از حضرت زهرا (س) برندارید. هر وقت گرفتار شدید، چاره کار قسم دادن امام زمان (عج) به جان مادرش فاطمه زهرا (س) است.» راوی: علی رضا حق گو 📚خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی،ص ۱۰۶ 🆔 @masare_ir
🌷از زمان مرگت‌ خبر داری ؟ 🍃شهید علی سیفی می‌دانست چه زمانی شهید خواهد شد. در آخرین مرخصی می‌دانست که بر نمی‌گردد. به من گفت: «بیا لباسم را بوکن.» خیلی خوش بو بود. 🌾گفتم: «داداش! چه عطری زدی؟» گفت: «عطر خاصی نیست. هر کس نزدیک شهادتش باشد، چنین عطری از او استشمام می‌شود.» 🌺هنگام خداحافظی هم گفت: «مادر درِ بهشت منتظرت هستم که بیائی و با هم وارد بهشت شویم.» قبل از والفجر ۸ گفت: «اگر من در این عملیات شهید نشدم، بگوئید سیفی آدم کثیفی بود.» 📚بیا مشهد، نویسنده و ناشر گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، ص ۱۲۶ و ۱۳۲ و ۱۳۳ 🆔 @masare_ir