✨دیدن حقیقت گناه غیبت
🌾جلال را وقتی دیدمش خیلی ناراحت بود.
میگفت: «دیروز غیبت یکی از دوستانم را کردم. شب در عالم رویا دیدم که گوشت ها او را در دیگی گذاشته ام و روی اجاقی می پزم. پس از آماده شدن با قاشق و چنگال به جانش افتادم و تا می توانستم خوردم.»
☘️می گفت: «امروز حال عجیبی داشتم. استغفار کرده و از آن دوستم حلالیت طلبیدم.»
راوی: رضا کرم سیچانی
📚جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، ص ۹۹
#سیره_شهدا
#شهید_افشار
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨پیشرو
🍃نزدیک ظهر بود. تریلیهای مهمات از راه رسیدند. هر چه گشتم، کسی را برای تخلیه آنها نیافتم. به ناچار در کلاس عقیدتی جلال رفته و موضوع را مطرح کردم.
🍀جلال مسئله را با شاگردانش مطرح کرد. کلاس تعطیل شد و همه آمدند و خودش پیشاپیش آنان برای تخلیه مهماتها با آستینهای بالا زده حرکت کرد.
راوی: محمود ادیب.
📚کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، ۱۳۹۵، ص ۸۲
#سیره_شهدا
#شهید_افشار
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨مراسم یک نفره یادبود شهید
🌾وقتی دیدمش خیلی ناراحت بود و زانوی غم بغل گرفته بود. از ناراحتیاش پرسیدم. گفت: «دیشب در محوطه پادگان قدم میزدم که از پشت یکی از ساختمانها صدای گریه شنیدم. به طرف صدا رفتم. دیدم پیرمردی زانوی غم بغل گرفته و زار زار گریه می کند.»
🍃می گفت: «امشب شب چهلم فرزند شهیدم است. به علت لغو شدن مرخصیها نتوانستم در مراسم چهلمش شرکت کنم. به این خاطر اینجا برایش مجلس گرفتهام.»
🌾این صحنه جلال را آتش زده بود. می گفت: «این صحنه مرا یاد حبیببن مظاهر انداخت. تا کی من برای اینها صحبت کنم و آنها بروند و من بمانم.»
راوی: جواد سهیلی.
📚کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، ۱۳۹۵،ص ۸۵ و ۸۶
#سیره_شهدا
#شهید_افشار
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨دلتنگیهای شهید جلال افشار
🍃جلال وقتی رسید جبهه، نیروها در حال اعزام به منطقه عملیاتی رمضان بودند.
در حالی که گریه می کرد، جلوی بچه ایستاد و گفت: «افرادی چون من مانند مأموران راهنمائی سر چهار راهها هستند. دیگران میروند و به مقاصد خود میرسند، ولی ما تا آخر در همان محل ماندهایم.
📚کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، ۱۳۹۵،ص ۶۳
#سیره_شهدا
#شهید_افشار
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨استقبال از شهادت
🌷 شهید جلال افشار
🍃در مأموریتی به اسارت اشرار شرق کشور در آمده بودیم و آماده مرگ. جلال شروع کرد به خواندن شهادتین و فرازهای از دعای کمیل با صدای بلند.
☘هر چه کردند خاموشش کنند نتوانستند. بعد از رهایی از این مهلکه، جلال گفت: «در این آزمایش فهمیدم از مرگ نمی ترسم و از اینکه با گلوله ای مغزم را متلاشی کنند، خوشحال بودم.»
📚کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، ۱۳۹۵؛ صفحه ۷۷
#سیره_شهدا
#شهید_افشار
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨ زمان ظلم ستیزی
🍃در مأموریت منطقه سمیرم و پادنا، مرتب بین مردم میرفت و به درد دلشان گوش میکرد و به مسئولین منتقل میکرد.
شبی پیرزنی بیوه آمد که سگ همسایه جوجههایم را دریده و وقتی اعتراض کردم، پسرانش مرا کتک زدهاند و ترس جانم را دارم.
🌾 همان شب با توجه به خطر کمین ضد انقلاب، حرکت میکند و خسارت زن را از آنان می گیرد و تأمینش می کند.
می گفت: «کار شب و روز ندارد. مهم این است که برای حفظ کیان اسلام و انقلاب تلاش کرد و همین مسائل به ظاهر ناچیز اهمیت فراوانی دارند.»
📚کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، ۱۳۹۵،ص ۸۰-۷۹
#سیره_شهدا
#شهید_افشار
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨جلوه ای از شجاعت شهید جلال افشار
🍃اختناق عجیبی بود. آقا مصطفی خمینی، تازه شهید شده و مجلسی ترحیمی برایش تشکیل شده بود. هیچ کس جرأت نمیکرد نامی از امام خمینی (ره) و سید مصطفی ببرد.
🌾 جلال سکوت را شکست و خطاب به حاضران فریاد برآورد: «وای بر شما! چرا ساکتید؟ چرا نمیگوئید چه کسی را و چرا شهید کردهاند؟ چرا فریاد نمیزنید؟ وا اسلاماه! وای بر ما که پرچم دین حق را به دستان ناتوان مان سپردهاند.»
☘صدای تکبیرش مجلس را پر کرد و در حاضران روح شهامت دمید. یکی از بزرگان حوزه بر منبر رفت و از جنایات رژیم و شهادت سید مصطفی گفت و حکومت را زیر سؤال برد.
📚کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، ۱۳۹۵،ص ۴۴-۴۳
#سیره_شهدا
#شهید_افشار
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨مبارزه با روحانیون درباری در سیره شهید جلال افشار
🌷برش یک:
قبل از انقلاب:
🌾جلال معتقد بود تمام روحانیونِ وابسته به حکومت شاه، باید خلع لباس شوند. میگفت: «اینها حرمت لباس پیامبر (ص) را از بین می بر»ند.
با چند نفر از دوستانشان به شناسایی این افراد میپرداختند. یکی از این افراد شخصی بود معروف به رئیس الواعظین که او را در کوچه ای خلوت، تنها گیر آورده و خلع لباسش کردند.
🌷برش دو:
بعد از انقلاب:
🌾بعد از انقلاب، برای مبارزه با اشرار به منطقه سمیرم و پادنای اصفهان اعزام شدند. در آنجا مشاهده کرد که عدهای روحانی نما، مردم را منحرف میکنند. کمر همت به افشای چهره واقعی آنها بست. سپس لباس روحانیتش را پوشید و برای تبلیغ ارزشهای انقلاب در بین عشایر حضور یافت.
🍃مردم که می دیدند، او پای در دلشان می نشیند، و راهنمائیشان میکند، پروانه وار، دور شمع وجودش را میگرفتند و از منحرفین فاصله گرفتند.
📚کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، ۱۳۹۵،صفحات ۳۴-۳۳ و ۵۳-۵۲
#سیره_شهدا
#شهید_افشار
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨خمس مالت رو میدی یا نه؟!
🌼جلال با اینکه از مال دنیا چیزی نداشت، اما به پرداخت خمس پای بند بود، حتی اگر یک ریال باشد.
🌻بعد از پرداخت خمس، گویا بار سنگینی از دوشش برداشته است. آرام و خوشحال میشد.
📚کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، ۱۳۹۵، صفحه ۳۲
#سیره_شهدا
#شهید_افشار
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨فعالیتهای سیاسی، اجتماعیتون رو کجا انجام میدید؟
🍃مسجد، محور تمام فعالیتهای سیاسی و اجتماعی جلال بود.
به همین منظور به همراه یکی از دوستانش، خادم مسجد جارچی بازار اصفهان شد تا در آنجا هم به تهذیب نفس بپردازد و هم فعالیتهای انقلابی و جلسات متعدد را سازماندهی کند.
📚کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، صفحه ۳۲
#سیره_شهدا
#شهید_افشار
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨چطور به دیگران کمک میکنی؟
🍃جلال با موتور گازیاش که از دستهای روغنیاش می شد فهمید، حال خوشی ندارد، با مؤسسات خیریه اصفهان، در جهت محرومیت زدایی فعالیت داشت و قبوض حقوقی را به دست ایتام و فقرا می رساند.
🌾علاوه بر آن، با کمک چند نفر از دوستانش، به تعدادی از خانوادههای محروم و حاشیهنشین اصفهان سر میزد و برایشان اقلام مصرفی ضروری میبرد. میگفت: «گاهی که در تأمین نیازهای محرومین به بن بست میرسیم، یک باره از جایی کمک میرسد و متوجه دست یاریگر خدا میشویم.»
📚کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، ۱۳۹۵، صفحه ۳۰
#سیره_شهدا
#شهید_افشار
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨غار حرا چند تاست مگه؟
🍃بعد از وفات پدر، خرجی خانواده به عهده جلال بود. به کار نصب پرده کرکره و اجرای تزئینات مشغول بود. در خانه قدیمی یکی از دوستانش، اتاقی داشت با امکاناتی مختصر مثل پتو، زیر انداز، مقداری ظرف و چند کتاب. شده بود غار حرایش.
🌾زمان هایی که غائب بود، می دانستیم به آنجا برای مطالعه و مناجات پناه برده است.
📚کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، ۱۳۹۵، صفحه ۲۸ و ۲۹
#سیره_شهدا
#شهید_افشار
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨مقاله خوانی شهید جلال افشار در هیئت نوجوانان
🍃جلال وقتی خردسال بود به هیئت «خردسالان بنی فاطمه» وارد شد. هشت و نه ساله که بود صندلی زیر پایش میگذاشتند تا سوره های حفظی اش را بخواند.
🌾یک بار در مراسم شام غریبان، مقالهای را که با کمک برادرش، با عنوان «چرا امام حسین (ع) قیام کرد؟» آماده کرده بود، قرائت کرد و مورد تشویق قرار گرفته، هدیه ای نفیس دریافت کرد. هنوز هم که هنوز است مزه آن مقاله و تأثیرش بر مردم، در یاد دوستانش مانده است.
📚جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، صفحه ۲۷
#سیره_شهدا
#شهید_افشار
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir