✨عشق و ارادت شهید حسن باقری به امام رضا (ع)
🍃حسن می گفت: «با جمعی از فرماندهان سپاه رسیدیم خدمت حضرت آیت الله بهاء الدینی و از مشکلات اداره امور جنگ گفتیم. ایشان فرمودند: «ما در ایران یک طبیب داریم که شفا دهنده همه دردهاست. چرا حاجت های خود را از امام رضا (ع) نمی خواهید؟!»
☘️بعد از زیارت ایشان رفتیم، خدمت امام رضا (ع). یاد جمله آیت الله بهاء الدینی افتادم. فکر کردم که بهتر از شهادت چیزی نیست که از حضرتش بخواهم و خواستمش.
هنوز یک هفته از این زیارت نورانی نگذشته بود که امام رضا همه دردهای حسن را با شهادت التیام بخشید.
راوی: محمد گلزاری
📚خط عاشقی ۳؛ خاطرات عشق شهدا به امام رضا (ع)، گردآورنده حسین کاجی، باز نویسی: مهدی قربانی، صفحه ۵۵ (به نقل از کتاب من اینجا نمی مانم اثر علی اکبری صفحه ۹۶)
#سیره_شهدا
#شهید_باقری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨برخورد قاطع با فرماندههای
خاطی
🌷شهید حسن باقری
🌾تانكهاي عراقي داشتند بچهها را محاصره ميكردند. وضع آنقدر خراب بود كه نيروها به جاي فرمانده لشكر مستقيماً به حسن بيسيم ميزدند.
☘به فرماندهی که بدون نیروهایش برگشته بود، خیلی تند و محکم گفت: «همين الآن راه ميافتي، میروی طرف نيروهایت، يا شهيد میشوی يا با آنها برميگردي. اگر نروی با تو برخورد ميكنم. به همهي فرماندهها هم میگویی آرپيجي بردارند مقاومت كنند. فرمانده زندهاي كه نيروهایش نباشند نميخواهم.»
📚 کتاب یادگاران جلد ۴؛ فرزانه مردی، نشر روایت فتح، چاپ پنجم ؛ خاطره شماره ۸۳.
#سیره_شهدا
#شهید_باقری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨بالاترین قویهی محرکه
🍃بچهها از اين همه جابهجايي خسته بودند. من هم از دست بالاييها خيلي عصباني بودم. به حسن گفتم: «ديگر از جایمان تکان نمیخوریم، هرچه ميشود، بشود. بالاتر از سياهي كه رنگي نيست.»
🌾حسن خيلي شمرده گفت: «بالاتر از سياهي، سرخي خون شهيد است كه بر زمين ميريزد.»
گفتم: «خسته شديم، قوهي محركه ميخوايم.» دوباره گفت: «قوهي محركه خون شهيد است.»
📚کتاب یادگاران جلد ۴؛ فرزانه مردی، نشر روایت فتح، چاپ پنجم ؛ خاطره شماره ۶۵
#سیره_شهدا
#شهید_باقری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨گزارش نویسی روزانه در سیره مدیریتی شهید حسن باقری
🍃شهید باقری نوشتن يادداشت روزانه را اجباري كرده بود.خودش هم می نوشت.
ميگفت «بنويسيد چهكارهايي براي گردان، تيپ، واحد و قسمت تان كرديد. اگر بنويسيد، نفر بعدي كه ميآید می داند چه خبر است. آنموقع بهتر می تواند تصميمبگيرد.»
📚 کتاب یادگاران جلد ۴؛ فرزانه مردی، نشر روایت فتح، چاپ پنجم ؛ خاطره شماره ۴۳
#سیره_شهدا
#شهید_باقری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨کار فرهنگی در سیره شهید حسن باقری
🍃غلامحسین دبیرستان که بود، با همدیگر در کلاسهای مسجد و هیئت، قرآن و احکام یاد میگرفتیم. غلامحسین خودش دو سه جلسه قرآن درست کرده بود. بچههای کوچک تر را دور خودش جمع میکرد و آیاتی که یاد گرفته بود را یادشان میداد. از پول تو جیبی های خودش هم مداد رنگی میخرید و به بچه ها جایزه میداد.
🌾مهمانی هم که می رفتیم، نوجوانان هم سن و سال خودش را دور خودش جمع میکرد و برای شان حدیث یا تفسیری از قرآن بیان میکرد.
📚کتاب ملاقات در فکه؛ زندگی نامه شهید حسن باقری (غلام حسین افشردی) نویسنده: سعید علامیان نشر: سوره مهر نوبت چاپ: سوم- ۱۳۹۷؛ صفحه۲۵ و ۲۶
#سیره_شهدا
#شهید_باقری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨تکلیف محوری در سیره شهید حسن باقری
🌾بايد ميرفت تهران. فرماندهها جلسه داشتند. خانمش را بردند بيمارستان. هرچه گفتم: «بمان، امروز پدر می شوی. شايد تو را خواستند.»
🍃حسن گفت: «خدايي كه بچه داده، خودش هم كارهایش را انجام میدهد.»
📚کتاب یادگاران جلد ۴؛ فرزانه مردی، نشر روایت فتح، چاپ پنجم ؛ خاطره شماره ۹۰
#سیره_شهدا
#شهید_باقری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨توکل به خدا یعنی چه؟!
🍃حسن خیلی اهل توکل بود و نتیجه آن را در اقدام عملی متوکلانه می دانست. اصلا در قاموسش نه وجود نداشت. ده روز پيش گفته بود جزيره را شناسايي كنند، ولي خبري نبود. همهش ميگفتند: «جريان آب تند است، نمی شود رد شد. گرداب كه شود، همهچيز را ميكشد درون خودش.»
🌾او میگفت: «خُب چه بكنيم؟ ميخواهيد برويم سراغ خدا. بگوئیم خدايا آب را نگه دار؟ شايد خدا روز قيامت جلویت را گرفت، پرسيد تو آمدي؟ اگر مي آمدی،كمكت ميكردم. آن وقت چه جواب ميدهي؟
همهش عقلي بحث نکنید. بابا تو بفرست، شايد خدا كمك كرد.»
📚 کتاب یادگاران جلد ۴؛ فرزانه مردی، خاطره شماره ۶۲
#سیره_شهدا
#شهید_باقری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
🌷روی بی انضباطی حساسی؟
🍃جلسه داشتيم. بعضيها دير رسيدند. باقري را تا آن روز نميشناختم. ديدم جواني بعد از خواندن چند آيه شروع كرد به صحبت. فكر كردم اعلام برنامه است.
🌾بعد ديدم قرص و محكم گفت: «وقتي به برادرا می گوییم ساعت نُه اينجا باشید، يعني نُه و يك دقيقه نشود.» روی انظباط جلسات حساس بود.
📚 یادگاران جلد ۴؛ فرزانه مردی،خاطره شماره۲۴
#سیره_شهدا
#شهید_باقری
عکسنوشته حسنا
🆔 @masare_ir
✨راهکار مقابله با تهمتها
🌺اگر بين بسيجيها حرفي ميشد، شهید حسن باقری ميگفت: «براي اين حرفها به همتهمت نزنيد. اين تهمتها فردا باعث تهمتهاي بزرگتري ميشه. اگه از دست هم ناراحت شديد، دو ركعت نماز بخوانيد بگوييد خدايا اين بنده تو حواسش نبود. من گذشتم، تو هم بگذر. اين طوري مهر و محبت زياد مي شود. آن وقت با اين نيروها می شود، عمليات كرد.»
📚 کتاب یادگاران جلد ۴؛ فرزانه مردی، نشر روایت فتح، چاپ پنجم ۱۳۸۹؛ خاطره شماره ۳۰
#سیره_شهدا
#شهید_باقری
عکسنوشته حسنا
🆔 @masare_ir
✨فرهنگ کتابخوانی
☘از مدرسه که بر میگشتیم، سر راه رفتيم كتابفروشي. حسن هر چه پول داشت كتاب خريد. ميخواند؛ براي دكور نميخريد.
🌷روزهاي آخر هم، بيشتر كتاب «ارشاد» شيخ مفيد را ميخواند. به صفحات مقتل كه مي رسيد، هاي هاي گريه مي كرد.
📚کتاب یادگاران جلد ۴؛ فرزانه مردی، نشر روایت فتح، چاپ پنجم ۱۳۸۹؛ خاطره شماره ۹۹ و ۴
#سیره_شهدا
#شهید_باقری
عکسنوشته حلما
🆔 @masare_ir
✨نماز اول وقت
🌾سوار بليزر بوديم. ميرفتيم خط. عراقيها همه جا را ميكوبيدند. حسن صداي اذان را كه شنيد گفت: «نگهدار نماز بخوانيم.»
🍃گفتيم: «توپ و خمپاره می آید، خطر دارد.» گفت: «كسي كه جبهه می آید، نماز اول وقت را نبايد ترك کند.»
📚 کتاب یادگاران جلد ۴؛ فرزانه مردی، نشر روایت فتح، چاپ پنجم ۱۳۸۹؛ خاطره شماره ۳
#سیره_شهدا
#شهید_باقری
عکسنوشته حلما
🆔 @masare_ir
✨چگونه شهید شویم؟
🍃داشتم براي نماز ظهر وضو ميگرفتم، دستي به شانهام زد. حسن باقری بود. سلام و عليك كرديم.
🌺نگاهي به آسمان كرد و گفت: «علي! حيف است تا موقعي كهجنگ تمام نشده، شهيد نشويم. معلوم نيست بعد از جنگ وضع چگونه شود. بايد كاري بكنيم.»
🌷گفتم: «مثلاً چه كار كنيم؟» گفت: «دو تا كار؛ اول خلوص، دوم سعي و تلاش.»
📚 کتاب یادگاران جلد ۴؛ فرزانه مردی، نشر روایت فتح، چاپ پنجم ۱۳۸۹؛ خاطره شماره ۹۳
#سیره_شهدا
#شهید_باقری
عکسنوشته حسنا
🆔 @masare_ir