✨حرص در استفاده از زمان
🍃عبدالله در زندان هم که بود، روی استفاده از وقتش حریص بود. اکثر وقتش به دعا و نماز و مطالعه کتاب های فقهی می گذشت. گاهی، موقع هوا خوری میشنید که کسی با دیدن کتاب های روی تختش، می گفت: «آشیخ! ما که نفهمیدیم این جا واسه شما زندانه یا مکتب خانه؟!»
🌾شیخ با خوش رویی صدایش می کرد و برایش از اسلام و بیداری مردم و بازگشت به حاکمیت دین میگفت.
📚کتاب تنها ۳۰ ماه دیگر، نوشته: مصطفی محمدی، ناشر: فاتحان، تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛ ص ۵۸
#سیره_شهدا
#شهید_میثمی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨نعمت جنگ
🍃خدا را شکر که راه جنگ را باز کرد و بچههای ما این قدر معجزه دیدند که اصلا مسئله معجزه برای شان حل شده است.
در عملیات میمک چند نفر به مدت شش هفت روز در محاصره دشمن بودند. آب نداشتند. سرنیزه شان را به زمین می زنند و آب جاری می شود.
🌾رزمندگان آن قدر از این چیزها دیدهاند که عقلشان طور دیگری شده است. معیارهای شان دیگر معیارهای مادی نیست. تکبری که ما را تهدید می کند این است که همان چیزی را قبول کنیم که با معیارهای ما سازگار باشد. همین قدر که بدانیم کار، کار خداست باید قبول کنیم.
☘وقتی به بنی صدر میگفتند که امدادهای غیبی میرسد، میگفت: «پس چرا در آن عملیات که شکست خوردیم، نرسید.» اگر حسابهای مادی را بکنیم، همه باید پشت جبهه بمانند.
📚کتاب تنها ۳۰ ماه دیگر، نوشته: مصطفی محمدی، ناشر: فاتحان، تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛ ص ۱۵۰-۱۴۹
#سیره_شهدا
#شهید_میثمی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨نماز در سیره شهید عبدالله میثمی
🍃سر شب معمولا زندانیها، با هم گرم میگرفتند و هر گروهی به تناسب خودش به کاری مشغول میشد. از بحثها سیاسی گرفته تا بازی ورق و شطرنج و تماشای تلویزیون.
اما عبد الله از همه اینها فارغ بود. گوشهای خلوت پیدا میکرد و پتویش را به اندازه یک جا نمازی باز میکرد و به نماز مشغول میشد.
🌾اراذل و کمونیستها با قهقهه مسخرهاش میکردند و التقاطیها هم میگفتند: «این میثمی آبروی ما را پیش کمونیستها برده است.»
💠عبدالله، عبدالله بود و فارغ از این هیاهوها مشغول معشوق.
(روای:دکتر ابراهیم اسفندیاری)
📚کتاب تنها ۳۰ ماه دیگر، نوشته: مصطفی محمدی، ناشر: فاتحان، تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛ ص ۵۲
#سیره_شهدا
#شهید_میثمی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨اهتمام به بنای یادمان شهدا
🌺وقتی هواپیمای حامل شهید محلاتی در نزدیکی روستای شویبه مورد هدف ارتش بعث عراق قرار گرفت و سقوط کرد، عبدالله نامهای به اهالی این روستا نوشت و از آنان درباره سامان دادن به پیکر قطعه قطعه شده شهدا تقدیر کرد.
🌾در این نامه نوشته بود: «قتلگاه عزیزان را به عنوان جایگاهی مقدس بنا کنید و تمثال آن عزیزان را از محلاتی استوار تا دیگر عزیزان نصب کنید تا برای همیشه بزرگ ترین جنایت صدام با حمایت قدرتهای بزرگ و جاسوسی منافقین از خدا بیخبر، برای همیشه جاودان باشد و نسلهای شما و ما از این قتلگاهی که نمودار آمیختگی زندگی بزرگان اسلام با خون است، عبرت گیرند و توشه بردارند.»
📚کتاب تنها ۳۰ ماه دیگر، نوشته: مصطفی محمدی، ناشر: فاتحان، تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛ ص ۱۱۷
#سیره_شهدا
#شهید_میثمی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨به نظرتون امر به معروف و نهی از منکر خرج داره؟
🍃شیخ عبدالله میگفت امر به معروف و نهی از منکر بدون خرج نمیشود. خشک و خالی نمیشود مردم را ارشاد کرد. روزی حوالی بازار قیصریه اصفهان، در حال رفتن به درس بودم. دیدم کسی در حال زدن ساز دهنی ریو ریو است و مردم را دور خود جمع کرده است.
🌾رفتم جلو و گفتم: «ساز دهنی را چند خریده ای؟» گفت: «یک تومان.» گفتم: «آن را به پنج تومان می خرمش. او هم با خوشحالی فروخت.»
🍀همانجا ساز را شکستم و انداختم دور.
آن بنده خدا اعتراض کرد. گفتم: «تو در حال انجام کار حرام بودی. دلم نیامد برای جلوگیری از یک کار حرام ضرر کنی. فقط این طوری می توانستم بفهمانمت که داری اشتباه می کنی.»
📚 تنها ۳۰ ماه دیگر، نوشته: مصطفی محمدی، ص ۱۵۹
#سیره_شهدا
#شهید_میثمی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨چقدر حق دیگران رعایت میکنی؟
🌾بند هفت زندان قصر بود با سه سال سابقه. برای خودش سابقه داری بود. تازه واردها شبها روی زمین می خوابیدند و قدیمی ها روی تخت. عبد الله تخت طبقه سوم بود. روزها همان بالا مینشست و کتاب می خواند.
🌺اما شبها جایش را به یکی از تازه واردها میداد. میخواست وقتی برای نماز شب بلند میشود سرو صدایش بقیه را اذیت نکند.
📚کتاب یادگارن، ج۵، خاطره ۲۳
#سیره_شهدا
#شهید_میثمی
عکسنوشته حسنا
🆔 @masare_ir
✨اخلاص و عشق به گمنامی
🌾بعد از شهادت رحمت الله، برادرش، خیلی پیگیر کار عبدالله می شدم و از کارش می پرسیدم.
🍃هر وقت می پرسیدم: «بابا جان! در جبهه چه کاره ای؟» می گفت: «بابا جان! صلوات بفرست.»
📚کتاب یادگارن، ج۵، چاپ دوم ۱۳۸۸، ناشر روایت فتح، خاطره ۵۸
#سیره_شهدا
#شهید_میثمی
عکسنوشته حسنا
🆔 @masare_ir
✨رعایت حریم عاطفی همسر
💠عبدالله هیچ وقت به من نمی گفت برای شهادتم دعا کن. می گفت لزومی ندارد آدم از این حرف ها به همسرش بگوید.
🍃گفتمش: «می دانم که زیاد برای شهادتت دعا می کنی، اگر مرا دوست داری، دعا کن با هم شهید شویم.»
🌺گفت: «دنیا فعلا با شما کار دارد.» گفتم: «بعد از تو سخت می گذرد.»
گفت: «دنیا زندان مؤمن است.»
📚کتاب یادگارن، ج۵، چاپ دوم ۱۳۸۸، ناشر روایت فتح، خاطره ۹۰
#سیره_شهدا
#شهید_میثمی
عکسنوشته حسنا
🆔 @masare_ir
✨روحانی بقچه به دست
🌾عبدالله بعد از انقلاب می رفت مناطق محروم، بعد از آن هم شد نماینده امام. اما رویهاش فرق نکرد. یک دست لباس تمیز، قرآن، جا نماز، دفتر یادداشت و مفاتیحش را داخل یک چفیه می گذاشت و حرکت می کرد. حتی وقتی جنگ شروع شد و رفت جبهه، همین طور بود.
💠می گفت: «این طوری راحت ترم. کسی متوجه نمی شود که من کاره ای هستم.»
📚کتاب یادگارن، ج۵، چاپ دوم ۱۳۸۸، ناشر روایت فتح، خاطره ۳۷٫» و نیمه پنهان ماه، ج ۱۱، ص ۳۶
#سیره_شهدا
#شهید_میثمی
عکسنوشته حسنا
🆔 @masare_ir
✨نهی از منکر به روش شهید عبدالله میثمی
🍃عبدالله باز هم انگشترش را بخشیده بود. گفتم: «این بار به چه کسی بخشیدی اش؟«
🌾گفت: «جوانی انگشتر طلا دستش بود و از حرام بودنش اطلاعی نداشت. انگشترش را از دستش در آوردم و انگشتر خودم را به دستش کردم.»
📚کتاب یادگاران، ج۵، خاطره ۷۶
#سیره_شهدا
#شهید_میثمی
عکسنوشته حسنا
🆔 @masare_ir
✨هیئت داری شهید عبدالله میثمی
🍃عبدالله هیئتی راه انداخته بود با نام «رقیه خاتون» (سلام الله علیها). هر کس واردش می شد، برای ادامه حضور، باید دفعه بعد یک نفر را با خودش می آورد.
🌾صندوق قرض الحسنه ای هم راه انداخته بود. هر کس هر قدر می خواست می گذاشت و هر وقت پشیمان می شد میتوانست پس بگیرد. صندوق، کار راه انداز مردم محل شده بود.
📚کتاب یادگارن، ج۵، خاطره هشت.
#سیره_شهدا
#شهید_میثمی
عکسنوشته حسنا
🆔 @masare_ir
✨التماس برای سفر حج
🌺آیت الله محلاتی، نماینده امام خمینی (ره) در سپاه، به دیدن عبدالله آمده بود. بعد از اینکه برای فرماندهان سخنرانی کرد و محیط کمی خلوت تر شد، گفت: «شیخ! کارهایت را جمع و جور کن. باید بروی سفر حج تمتع.»
☘شیخ سرش را پائی انداخته بود. با جدیت گفت: «حاج آقا نمی توانم. بماند برای سال بعد.» آیت الله محلاتی گفت: «پارسال هم همین را گفتی.» گفت: «من احساس می کنم تکلیفم اینجاست اگر اینجا باشم، ثواب حج را می برم.»
🌾مدتی بعد آیت الله در همایش مسئولان دفاتر نمایندگی امام گفته بود:
«ای مسئولان دفاتر! آخر چگونه می شود انسانی که التماسش می کنیم که وسیله جور می کنیم پانزده روزه بروی کنار خانه خدا، قبول نمی کند. می گوید حاضر نیست جبهه و جنگ را حتی برای مدت کوتاهی ترک کند.»
🍃شیخ عبدالله در جای دیگر گفته بود: «من اگر چند روز فرصت داشته باشم، به حوزه می روم و درس می خوانم. »
📚 تنها سی ماه دیگر؛ زندگی نامه داستانی شهید عبدالله میثمی ، نوشته: مصطفی محمدی، صفحه ۱۱۲
#سیره_شهدا
#شهید_میثمی
عکسنوشته حسنا
🆔 @masare_ir