eitaa logo
مسار
359 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
462 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️نگاه کینه توزانه 🌸عشق و محبت تمام وجود محسن را دربرگرفته بود و به سخنِ پدر و مادرِ خود با تمام وجودش گوش می داد. سیبل تیکه پراکنی پدر و مادرش بود؛ امّا هیچ وقت بی احترامی نمی کرد. 🍀پدر: یکی مثل پسر برادرِ من پولش از پارو بالا می ره یکی هم مثلِ پسرِ ما زرنگی بلد نیست! مادر: آره راست می گی کاش پسرمون یک کم از پسرعموش یاد می گرفت. محسن با شنیدن حرف های پدر و مادرش کوچکترین رفتاری که موجب ناراحتی آنان شود انجام نمی داد. به طرفشان می رفت دستشان را می بوسید و می گفت: پدر جوون و مادر عزیز برام دعا کنین . دعاتون به من انرژی می ده. بدون هیچ منّتی شب و روز مثل پروانه ای بی قرار به دور شمع وجودشان می چرخید و به آن ها خدمت می کرد.حتّی نگاه محبت آمیز و لبخند زیبایش را از آن ها دریغ نمی کرد. 🌺دوست محسن بارها به او می گفت: بهت محل نمی ذارن و حقتو نمی دن؛ ولی تو انگار نه انگار بازم خوش رفتاری می کنی. حداقل ناراحتی رو تو چهره ت نشون بده. محسن می گفت: رضا جان مگه نشنیدی امام صادق علیه السلام سفارش کردن: به پدر و مادر خود بی احترامی نکنین. تا جایی که حتّی اگه بهتون ستم کردن، حق نداری نگاه کینه توزانه بهشون بکنی. رضا با تعجب گفت: یعنی حتّی نگاهِ بد نسبت به پدر ومادرِ ظالم هم اشکال داره؟ محسن: آره رضاجان. پدر و مادر اینقدر عزیزن که حتّی نگاه کینه توزانه به پدر و مادرِ ظالم هم، باعث میشه نمازت پذیرفته نشه.(1) ☘️☘️☘️☘️☘️☘️ (1)🔹قال الامام صادق عليه السلام : مَن نَظَرَ إلى أبَويهِ نَظَرَ ماقِتٍ و هُما ظالِمانِ لَهُ ، لَم يَقبَلِ اللّهُ لَهُ صَلاةً 🌼امام صادق عليه السلام فرمود : هركه به پدر و مادر خود كه به او ستم كرده اند كينه توزانه نگاه كند، خداوند هيچ نمازى از او نپذيرد. 📚الکافي،ج۲، ص۳۴۹ 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: حسنا🌼 به: منجی عالم بشریت🌸 🌿سلام امید مستمندان جهان 🌱امیدی که هر روز با ظلم های ظالمان جهان پر رنگ تر می شود. 💐امیدی که به قلب های ضعیفان ضربان دوباره می دهد. 🌻ظهور کن قبل از این که ناامید شوند. 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
😍نگاه رحیمانه خدا خدای مهربان من صبحی دیگر را به امید نگاه مهربانانه ات آغاز کردم. نگاه تو یعنی نعمت یعنی برکت یعنی محبت یعنی راستی و درستی یعنی عاقبت بخیری الهی که همیشه نگاه رحیمانه ات به روی زندگی هایمان باشد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
💯با همسرت حرف بزن 🔘شاید درک این موضوع برای عده ای کمی دشوار باشد؛ اما سخن گفتن به تنهایی می‌تواند به میزان زیادی از اضطراب و استرس روانی خانوم‌ها، بکاهد. 🔘سخن گفتن از هر دری به خصوص موضوعات متداول که ذهن و وقت انسان را به خود مشغول می کند و احتیاج به مشورت با همسر دارد، بهانه‌ی خوبی برای این صحبتهاست. ✅برای داشتن خانواده‌ای آرام و به دور از تشنج، در ابتدای امر باید اضطراب را از مادر خانواده دور کرد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨مؤلفه های انتخاب همسر شهید همت 🌷به ابراهیم گفتیم: نمی خواهی ازدواج کنی؟ گفت چرا؟ هر کس بخواهد با من ازدواج کند یک شرط دارد و آن این است که بتواند پشت یک ماشین با من زندگی کند. من جلو می نشینم و او همان پشت همراه من زندگی کند. ما خیلی تعجب کردیم. 🏠گفتیم شاید خانه ندارد به همین خاطر چنین شرطی را می گذارد. برایش خانه ساختیم. گفتیم. این هم خانه. زنت اینجا بماند تو هر کجایی می خواهی برو و هر وقت دلت خواست برگرد. 🌟زیر بار نمی رفت. می گفت: زنی را می خواهم که شریک و همدمم باشد و هر کجا رفتم دنبالم بیاید. 🌻پس از مدتی خبر داد که فرد مورد نظرش را یافته. گفتم: قبول کرد با تو پشت ماشین زندگ یکند. خندید و گفت: تا هر کجای دنیا هم بروم با من می آید. 🔸راوی: پدر شهید 📚برای خدا مخلص بود؛ خاطراتی از شهید محمد ابراهیم همت، علی اکبری، صفحه۲۷ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🔴 تکنیک مهم 💠 جمله‌ای که می‌خواهم بگویم؛ خیلی، خیلی مهم و تأثیر‌گذار در روابط زن و شوهر است. قاب کنید و بزنید به دیوار. چند روز امتحان کنید تا اثرش را ببینید.👇 🌹«تا حرف همسرتان تمام نشده و نقطه سر خط نگذاشته، حرف نزنید.»🌹 🆔 @tanha_rahe_narafte
💞فدای یه تار موهات پروانه، خانه را جمع و جور کرد. بوی غذا دهانش را آب انداخت. در قابلمه سوپ را برداشت. هم زد. با دست بوی آن را به سمت بینی اش روانه کرد. بوی مطبوع غذا را بلعید. به به و چه چه راه انداخت. در قابلمه را گذاشت. نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت. با خواندن جمله «تو را من چشم در راهمِ» روی ساعت، قلبش مثل قلب گنجشک تپیدن گرفت. ده دقیقه تا آمدن حامد فرصت داشت.🕰 سریع سفره ناهار را چید. لباسش را بویید. تمام بوی غذا را بلعیده بود. به طرف کمد لباس رفت. از بین لباس ها پیراهن مورد علاقه حامد را بیرون آورد.👗 آن را پوشید. به صورتش عطر گل محمدی مالید. قدری آرایش بر آن نشاند. صدای زنگ بلند شد. درون آیینه خودش را برانداز کرد. حامد پسند شده بود. 🚪سریع به طرف در رفت. از درون چشمی بیرون آمدن حامد از آسانسور را دید. دستش را روی دستگیره گذاشت. به محض رسیدن حامد، دستگیره را به سمت پایین فشرد. در باز شد. پروانه همراه در عقب نشینی کرد. 🔫انگشتانش را به سمت حامد نشانه رفت. به محض ورود حامد ماشه را چکاند:«بنگ بنگ بنگ ... » حامد دهانش را باز کرد و در یک حرکت تمام تیرها را بلعید. با خنده گفت:« همه تیرات رو خوردم.» پروانه مثل بچه ها پا کوبید:«چرا تیرام رو خوردی؟ می خواستم بکشمت.» حامد در را بست. جلو رفت. دست دور گردن پروانه انداخت. صورتش را بوسید. گفت:«عزیزم من کشته عشق توام. چه بوی خوبی میاد، پروانه ام رفته روی گل محمدی نشسته، بوش رو گرفته؟» 😌پروانه خندید و گفت:«بله، یه سر به باغ گل زدم. فعلا بیا بریم که غذا سرد شد.» پروانه و حامد کنار سفره نشستند. حامد نگاهی به سفره انداخت. از سلیقه پروانه تعریف کرد و گفت:« دوسِت دارم. بهترین همسر دنیایی برام.» پروانه با لبخند جواب داد:«قابل عزیز دلم رو نداره.» حامد با گذاشتن اولین قاشق درون دهان، دلش ترشی خواست. گفت:«کاش ... هیچی هیچی... شما خیلی زحمت کشیدی، خودم میارم.» سراغ کابینت رفت. خواست پیاله بردارد، دستش به یکی از بشقاب های بلور خورد. بشقاب افتاد. پودر شد. تا نزدیک اپن تکه هایش پرید. 😔پروانه از ناقص شدن سرویس بشقاب ها ناراحت شد. حامد دستپاچه گفت:«ببخشید. یهویی شد.» پروانه خواست بگوید:«شما مردا هیچ کدومتون حواس ندارید. نمی خوردی این ترشی رو. می گفتی خودم بیارم.» زبانش را نگه داشت. 🤔با خودش گفت:«یعنی ارزش یه بشقاب بیش از عشقته که میخوای چیزیش بگی؟ دوست دارمای چند دقیقه قبلت رو حالا ثابت کن.» حامد خواست جا به جا شود. پروانه بلند شد. گفت:« از جات تکون نخور. خدایی نکرده شیشه نره تو پات. صبر کن جارو بکشم.» جارو برقی را روشن کرد. تمام کف آشپزخانه را جارو کشید. حامد با صدایی غمزده گفت:«ببخشید. ن ...» پروانه نگذاشت حامد عذرخواهیش را ادامه دهد. با لبخند و از ته دل گفت:«فدای یه تار موهات.»😘 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از :میرآفتاب به :یگانه منجی عالم بشریت مهدی مهربان عالم 🌸 راه هدایت و نجات بشریت💐 روزی که با شما سخن نمی گویم در دلم احساس می کنم بزرگترین خسران عالم را مرتکب شده ام . با این سخنان هر روزه مأنوسم کن و با حال رفاقت با خودت بمیران .... آقا جانم مهربانم رفیق لحظه های بی کسی و خستگی ام ..... چقدر حالم با شما خوب می شود ... رفاقت با شما را از خودتان می خواهم. دلم می خواهد تا جوانم لحظه ناب همراهی با شما را داشته باشم . سعی در اصلاح نفس دارم خودتان که در جریان هستید ،گاهی موفق و گاهی نا موفق و این کش مکش می دانم تا لحظه مرگم همراهم هست .. آقا جان کمک کن موفقیت هام بیشتر باشه. ای بهترین یار و رفیقم یا ابن الحسن مهدی جان .❤️ 🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
💪تو می توانی. 🌼فرزندم ! ای همه نگاه کن و خوب ببین ! 🌸تلاش و ، افکارت را می سازد. 🌹شادی ات در سایه نفس است. 🌺فرزندم تو می توانی، این توانستن خدا به توست. دارم ، ای امید زندگی ام! 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 نشاط 🔹راههای ایجاد نشاط در خانواده را می توان چنین برشمرد: 🔘هم صحبتی و هم زیستی مسالمت آمیز 🔘عدم اضطراب و تفریح به موقع 🔘همسرداری صحیح و سالم 🔘روابط صحیح بین والدین و فرزند 🔹کارهایی که شرایط روحی خانواده را بهتر می کند و از افسردگی نجات می دهد عبارتند از: 🔘کمک کردن به یکدیگر در خانواده با تقسیم وظایف 🔘رسیدگی به شرایط روحی یکدیگر برای داشتن حالی بهتر به عبارت دیگر ، کمک کار حال خوب یکدیگر بودن. 🔘مسافرت های کوتاه و بلند، بسته به شرایط زندگی 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌸محبت کلید حل بسیاری از مشکلات تربیتی است. 🌱 امیه بن علی نقل می کند: در سالی که امام رضا(علیه السلام) حج به جای آورد و سپس به خراسان رفت، من در مکه همراه امام(علیه السلام) بودم و امام جواد(علیه السلام) نیز همراهش بود. امام(علیه السلام) با خانه کعبه وداع کرد. وقتی طوافش تمام شد، به طرف مقام[ابراهیم] رفت و در آنجا نماز گزارد. جواد(علیه السلام) که خردسال بود، بر دوش موفق(غلام حضرت) طواف داده می شد. او به طرف حجر [اسماعیل] رفت، در آنجا نشست و این امر مدتی طول کشید. موفق به او گفت: جانم به فدایت باد، برخیز. او فرمود: برنمی خیزم تا وقتی که خدابخواهد و در چهره اش غم نمایان شد. موفق خدمت امام رضا(علیه السلام) آمد و گفت: جانم به فدایت باد، جواد(علیه السلام) در حجر نشسته، برنمی خیزد. امام رضا(علیه السلام) به طرف جواد(علیه السلام) آمد و فرمود: برخیز، ای حبیب من. جواد(علیه السلام) فرمود: چگونه برخیزم، درحالی که شما با کعبه چنان وداع می کنید که گویا هرگز به سویش بازنمی گردید! [برای بار سوم] امام رضا(علیه السلام) فرمود: برخیز، ای حبیب من. جواد(علیه السلام)برخاست. ☘از این حدیث شریف در می یابیم که امام رضا(علیه السلام) در مقابل اصرار جواد(علیه السلام)هرگز به او تندی نکرد; بلکه با جملات محبت آمیزی چون «قم یا حبیبی » و صبرو حوصله فرزندخردسالش را قانع کرد 📃 فرهنگ كوثر مرداد 1377، شماره 17 علیه السلام 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌹عزت نفس فرزندانم 👈کودکانی که از عزت نفس بالایی برخوردارند، احساس خوبی در مورد خودشان دارند. 👈 آنها نقاط ضعف و قوت خود را به خوبی می‌شناسند، زودتر بر تعارضات کنترل می‌یابند. در برابر فشارهای منفی مقاوم هستند و هنگامی که با چالشی روبه‌رو می‌شوند قادرند برای یافتن راه حل اقدام کنند. 🔹همه کودکان دچار اشتباه می‌شوند، پس والدین باید به آنها کمک کنند که از اشتباهات خود پلی برای موفقیت بسازند. 👈علت خجالتی بودن کودک، احساس حقارت در جمع است. اگر او را در جمع تشویق کنیم و استعدادهایش را به زبان بیاوریم، کودک عزت نفس از دست رفته خود را بدست می‌آورد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🦈مادر ماهی 🌸از زیارت برگشتند. هوای مطبوع بهاری جان را جلا می داد. محمد دست زهرا را در دستش گرفت. به حوض وسط زیارتگاه اشاره کرد و گفت: می خوای بریم ماهیا رو ببینیم؟ 🍃زهرا با دیدن اشتیاق محمد، تنها برآوردن خواسته او برایش مهم بود. با ناز جواب داد: عزیزم هر چی شما بگی. منم دوست دارم ببینم اون ماهی قرمزا میان بالا زیر نور ماه چه شکلی میشن. اصلا پیدان؟ 🌺با همدیگر کنار حوض بزرگ و عمیق زیارتگاه رفتند. محمد کمی خرده نان ساندویچش را برایشان ریخت. گفت: عزیزم بیا ببینشون. 🍃زهرا به ماهی ها که یکی یکی بالا می آمدند خیره شد؛ ماهی های قرمز، سفید، ابلق، کوچک و بزرگ. محمد با انگشت به بزرگترین ماهی اشاره کرد: عزیزم ببینش داره میاد طرفت. 🌸زهرا با دیدن حرکت ماهی و فکر کردن به عمق حوض سرش گیج رفت. تمام ساختمان زیارتگاه دور سرش چرخید. تعادلش را از دست داد. خاطره کودکی برایش زنده شد. روزی که درون حوض افتاد. قُلُپ قُلُپ آب حوض را فرو می داد و صدا می زد: نجاتم بده. دارم غرق میشم. غ...ر...ق...شدم. الان مادرماهیه میاد من رو می خوره. صدای قاه قاه خنده مادرش را شنید: دختر دیوونه. بلند شو بایست. 🍃چند قطره آب از راه بینی اش فرو رفت. مغزش سوت کشید. با ضرب سرش را تکاند. خواست حرف بزند. اما مادر مهلتش نداد. گفت: بایست ببین آب حوض تا کجاته؟ 🌺زهرا پاهای شناورش را منقبض کرد. ایستاد. آب تا بالای کمرش بود. نگاهی به خودش و نگاهی به مادر انداخت. دستش را دراز کرد و با زاری گفت: بکشم بیرون. الان مادر ماهیه میاد من رو می خوره. 🍃مادر باز هم خندید: کدوم مادر ماهی؟ 🌸- همون که همش می گفتی اگه بیفتی تو حوض می خوردت. 🍃- اینجوری می گفتم که دور حوض نیای. حالا که اومدی و افتادی تو حوض، خودتم بیا بیرون. 🌺صدای گریه و التماس زهرا بلند شد. مادر گفت: مامان جون، مادر ماهی در کار نیس. این رو گفته بودم که دور حوض نیای. 🍃زهرا ناگهان فشار دستان قدرتمندی را دور بازوهایش حس کرد. محمد او را از کنار حوض، عقب کشید. او را به طرف صندلی کنار باغچه برد. زهرا پا کشان و به زحمت دنبال او رفت. روی صندلی نشست. محمد گفت: یهو چت شد؟ زنگ بزنم اورژانس بیاد؟ 🌸زهرا با حرکت دست جواب رد داد. نفس عمیقی کشید. سرش را پایین انداخت. قدری حالش جا آمد. به گل های باغچه خیره شد. گفت: قربون خدا برم، چقدر خوشگل نقاشی کرده. 🍃محمد نگران پرسید: حالت بهتر شد؟ 🌺زهرا شاداب جواب داد: بله، این یه ترس مزخرف از زمان بچگیمه. 🍃محمد کنجکاو و با تعجب زیر نور ماه به برق افتاده روی گونه های برآمده زهرا خیره شد. پرسید: بچگی؟ مگه چی شده؟ 🌸زهرا ساندویچ محمد را از دستش قاپید. گاز بزرگی به آن زد. گفت: هی بهت گفتم بخور نخوردی، نمی دونستی بخورش اینجاس؟ 🍃محمد خندید: نوش جونت. من اشتها نداشتم. حالا می گی قضیه چیه یا می خوای جون به سرم کنی؟ 🌺زهرا با دهان پر، جواب داد: آقا می خوای لقمه بپره تو گلوم و زود از دستم خلاص شی؟ 🍃محمد از روی صندلی بلند شد. گفت: باشه تا شما ساندویچ من رو میل می کنی منم برم به ماهیا سلامی بدم. 🌸زهرا به قد و بالای رشید محمد نگاهی انداخت. بقیه ساندویچ را داخل پاکتش برگرداند. گفت: حالا چه زودم بهت برمی خوره. بیا بشین برات تعریف کنم. 🍃محمد کنار زهرا روی صندلی نشست. زهرا چادرش را تکاند. دست محمد را گرفت. کف دست او را سمت صورتش چرخاند. با انگشت کف دست او نقاشی کشید: اون روزا که من هنوز مدرسه نمی رفتم ما تو خونه مون یه حوض کوچولو داشتیم. من همیشه روی لبه اون حوض راه می رفتم و بازی می کردم. ... 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از:افراگل به:یگانه خالق هستی به نام خداوند عشق و زیبایی✨ 🌹خدای عزیز! باورم نمی شود ماه عزیز شعبان هم به روزهای آخر خود رسیده است. حالا منِ جامانده از قافله خوبان چه کنم؟ خداجان! دستهایم به سویت دراز است و تمنای رحمت و مغفرتت را دارد . 🌸 خدای عزیز! ای مهربان تر از مادر، به بنده روسیاهت رحم کن تا با قلبی پاک به ماه مهمانی ات قدم بگذارد. آمین یارب العالمین🤲 🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. 🆔 @parvanehaye_ashegh
✨ای نفس 🍃به عمیق ترین لایه های درونت رجوع کن و ابدی ترین و عمیق ترین محبت را بیاب؛ همان محبت الهی.💚 🆔 @tanha_rahe_narafte
💯فضایی صمیمی ✅یکی از مهم ترین و بالاترین تکالیف الهی، نیکی به والدین است. اهمیت آن به حدی است که بعد از توحید نام برده شده است. 🔘فرزندان باید بدانند احترام و خوش رفتاری با پدر و مادر نه تنها خوشنودی آن ها بلکه خشنودی خدا را به دنبال دارد. بنابراین برای کسب رضایت آنان فرزندان باید مراقب رفتار خود باشند. 🔘فرزندان هر چه بیشتر با پدر و مادر درگیر شوند آن ها نیز حساس تر شده و رفتاری سختگیرانه تر خواهند داشت؛ پس اگر آرامش خود را حفظ کنند و با فضایی صمیمی با پدر و مادر صحبت کنند، بهتر می توانند به خواسته صحیح خود دست یابند و در زندگی شادی و نشاط خود را حفظ کنند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨حسن معاشرت با والدین 🌺علی اکبر خیلی با محبت بود و با هر کس به فراخور سنش برخورد می کرد. در برابر پدر و مادرش خیلی متواضع بود. ☘ آن قدر مورد اعتماد پدر و مادرش بود که آنها گله های همدیگر را هم پیش او می بردند. 💐اکبر وقتی پیش پدرش بود از مادر حمایت می کرد و وقتی پیش مادر بود از پدر. همه افراد خانواده هم خیلی دوستش داشتند. راوی: خانم شاطر آبادی؛ همسر شهید 📚کتاب بر فراز آسمان؛ زندگی نامه و خاطرات سر لشکر خلبان شهید علی اکبر شیرودی، گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، صفحه ۳۹-۳۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌺خوارشدن نتیجه کشمکش ✨قالَ اَبُوعَبْدِاللّهِ عليه السلام: ثَلاثَةٌ مَنْ عازَّهُمْ ذَلَّ: اَلْوالِدُ وَالسُّلْطانُ وَالْغَريمُ. ☘امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس با اين سه نفر كشمكش كند خوار مى گردد: پدر، سلطان حق و شخص بدهكار. 📚 بحارالانوار،ج۷۴،ص۷۱ 🆔 @tanha_rahe_narafte
ناهار سه نفره😋 🍃مادر خسته از بازار آمد. وقتی خواست کلید خانه را آویزان کند، کفش های فاطمه را دم در دید. 😔غصه اش گرفت:«دخترم آمده اما من اصلا حال غذا پختن ندارم.» لحظاتی با ناراحتی و فکر به غذا پختن گذشت. تا اینکه لباس های بیرون را درآورد. روی مبل داخل حال نشست. فاطمه متوجه حضور مادرش شد. 🌸_سلام مادر گلم. 🌹_سلام دختر خوبم. خسته نباشی. ☕️فاطمه با سینی چای وارد حال شد. لباس هایش بوی آشپزخانه می داد. ☺️_بفرمایید این هم چای دبش برای مادر گلم. میل که دارید؟ 🌺_نیکی و پرسش؟ 🌼_بفرمایید نوش جان. 🤔_چرا در آشپزخانه ای؟ کی آمدی؟ 📞_زنگ زدم تلفن را جواب ندادی. حدس زدم بازار و مسجد رفته اید. در خانه تنها بودم امیر اردو با مدرسه رفته و سعید هم سرکار غذا می خورد. ناهار سه نفره پختم و خودم را به اینجا رساندم. حالا من ، بابا و شما هستیم. 🍀مادر از فکری که کرده بود پشیمان شد. دخترش را در آغوش گرفت و گفت:«خدا خیرت بده مانده بودم بااین خستگی چه کنم. چه فکری برای ناهار بردارم. الان پدرت می آید. إن شاءلله خدا ازت راضی باشد.» 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: ترنم🌺 به:تنها یار مهربان بی یاور🌷 ✨سلام مولای ما! 🌸روزها و شب هایمان درفراق تو می‌گذرد. هر آنکس دلش می‌خواهد، خیانت می‌کند، دروغ می گوید. ظلم می کند. و عده ای مظلوم زیر دست و پایشان، آه و ناله می‌کنند ولی آنچه راه به جایی نبرد فریاد است. 🌱غرض نه گله است نه سیاه نمایی. فقط می خواهم بگویم به خدا حال دنیا بی شما هیچ خوب نیست. با تک تک ذرات وجودمان نیاز به تو را درک کرده ایم. 🌿همه‌ی عالم به تو محتاج تر از همیشه اند. می شود بیایی و به داد عالم برسی؟ 🌻هرچند پیش از این، تو را برای خدایی بودنت و برای مهدی بودنت می‌خواهیم مولای ما بیا. 💐بیا که خوب شدن حال جهان گره خورده به ظهورت. 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
💛مهدی جان 💛 🌥صبح و غروب و عصر⛅️ 💫که فرقی نمی کـند...💫 ✨وقتت بـخـيـر ...✨ 🍃🌼 ای همه ی زندگانی ام🌼🍃 ┏━━━━━━↬◆↫━━━━┓ @tanha_rahe_narafte ┗━━━↬◆↫━━━━━━━┛
🌼عطر گل نرگس سلام گل نرگس من!🌹 ✨امروز را با اکسیر یاد تو آغاز میکنم. 💫شاید عطر گل نرگس، زنگار گناه های پیدا و ناپیدا را از آینه دلم پاک کند. گناه هایی که سنگی شده در جاده ظهورت. 😔 🆔 @tanha_rahe_narafte
⛺️خیمه امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) 🍀چه خوب است هرازگاهی خلوتی برای خود پیدا کنیم و سؤالاتی از خود بپرسیم. مثلاً در زیارت عاشورا که درخواست می کنیم: اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیایَ مَحْیا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتی مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد؛ پروردگارا مرا به آیین محمد و آل اطهارش زنده بدار و رحلتم را به آن آیین بمیران... 🌸راه رسیدن به چنین حیات و مماتی چگونه است؟ در این راه چه تلاش هایی را باید به کار بگیریم. به نظرتان صرف دعا کردن کافی است؟! یا نه! باید رفتاری در راستای آن دعا داشته باشیم. 🍀دوست داری در خیمه امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) حاضر باشی و کنار حضرت تنفس کنی. همنشین او باشی . نورچشم آقا شوی و بعد سر بر بالین مرگ بگذاری در حالی که حضرت بالین سرتان باشد؟ 🌸چنین مرگی شیرین هست مگر نه ؟! پس بیا با هم مرور کنیم سخنی زیبا از رئیس مکتب تشیّع صادق آل محمد(علیهم السلام) در مورد مرگی چنین زیبا و شیرین که عاقبت به خیری را به دنبال دارد. 🍀حضرت امام صادق(علیه السلام) فرموده اند: هر کس از شما که در حال انتظار ظهور حضرت مهدی (عج) از دنیا برود همانند کسی است که در خیمه و همراه آن حضرت به سر می برد (1) 🤲خدایا چنین سعادتی را نصیب همه ما بگردان. 🌸🍀🌸🍀🍀🌸🍀🌸 (1)🔹قال امام صادق علیه السلام: مَنْ‏ مَاتَ‏ مِنْكُمْ‏ وَ هُوَ مُنْتَظِرٌ لِهَذَا الْأَمْرِ كَمَنْ هُوَ مَعَ الْقَائِمِ فِي فُسْطَاطِه‏ 📚بحار، ج ٥٢، ص ١٢٦ ارواحناله الفداء 🆔 @tanha_rahe_narafte
😌 درست بشناسيم تا درست بشناسانيم. 🌟در معارف اسلامى از جايگاه و اهميت به سزايى برخوردار است تا آنجا كه وقتى شخصى از امام حسين عليه السّلام مى پرسد: يابن رسول اللّه بأبى أنت و أمّى فما معرفة اللّه؟ اى فرزند رسول خدا، پدر و مادرم فدايت، معرفت خدا چيست؟ ✨آن حضرت پاسخ مى دهند: معرفة أهل كلّ زمان إمامهم الّذى يجب عليهم طاعته. شناخت نسبت به امامى كه بايد از او فرمان برند. 📚بحارالانوار،ج۲۶،ص۲۶۰،ح۳۸ ❣ اگر ميخواهيم حتي يك نفر را با امام زمانمان آشنا كنيم ؛ بايد معارف مهدوي را درست بشناسيم تا بتوانيم درست بشناسانيم و كوچكترين قدمي كه در راه ظهور مي توانيم برداريم اين است كه درست بشناسيم . 💥حواسمان باشد كه امام زمان از انتظار دارد...!🌹 باشيم. 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 ┏━━━🍃🌹🌹🌹🌹🍂━━━┓ 🆔 @tanha_rahe_narafte ┗━━━🍂🌹🌹🌹🌹🍃━━━┛
✍ احوال ناپوشیده 🌸حسین روی فرش چهار خانه ای گوشه اتاق نشست؛ زانوی غم بغل گرفته بود و می نالید. فکرفرداهایی که علی نباشد، امانش را بریده بود. هر لحظه جنازه بی گناه فرزندش علی، جلوی چشمانش می آمد؛ او را آشفته می کرد و استرس را به جانش می انداخت. 🍃اشک هایش هر روز سرازیر بود و کم مانده بود؛ سیلی شود و تمام بی رحمی ها و بدی‌ها‌ی زمانه را نابود کند. 🌺 حسین و زهرا به سراغ علی در بیمارستان رفتند. علی کوچولوی مظلوم و بی گناهشان در تخت بیمارستان مدهوش افتاده بود؛ آنها برای هزینه عمل جراحی علی، به همه جا برای کمک رفته بودند؛ اما خبری از کمک نبود؛ هرکسی آنها را به دیگری حواله می داد. نفس هایشان در گلو حبس شده بود و چشمهای خسته آن ها، به انتظار لحظه ای خواب زمان را پشت سر می گذاشت. 🍃تا اینکه آنها با چشمانی گریان و امیدوار به سراغ رئیس بیمارستان رفتند؛ از او خواستند فرزندشان را جراحی کند و در فرصتی مناسب هزینه را پرداخت نمایند، اما او قبول نکرد. 🌸مستأصل، نگران، با دلی شکسته و چشمانی بارانی، اتاق رئیس را ترک کردند و در دل او را نفرین کردند. 🍃 زهرا و حسین با هزار امید و آرزو، مقداری از وسایل خانه را فروختند؛ اما هنوز هزینه کم داشتند ، نالان شدند. دکترها از علی قطع امید کرده بودند و به پدر و مادرش گفتند: «اگر به هوش بیاید ، یک یا دو روز بیشتر زنده نمی ماند.» 🌺آنها نگران بودند و فکرش را نمی کردند که به همین راحتی؛ علی کوچولویشان را از دست بدهند، خدا خدا می کردند و به امام زمان(عج) استغاثه می کردند فرجی شود اما خبری نمی شد. 🍃گریه امانشان را بریده بود ، زمانی که علی باصدای نازک و بی رمقش مادر می گفت، جگر مادرش آتش می گرفت؛ اما کاری نمی توانست انجام دهد. در همین حین ناگهان علی بیهوش شد. 🌸جیغ و فریاد مادر علی بلند شد، پرستارها نگران به اتاق علی دویدند ، دستگاه اکسیژن و شوک را به او وصل کردند ، تا به هوش آید. پرستاری به او گفت: «خانم زمان زیادی ندارین، کاری بکنین.» 🍃زهرا با چشمانی بارانی و ناراحت گفت: «چه کار کنم تمام هزینه بیمارستان را ندارم.» 🌺زهرا گریان اتاق را ترک کرد و به سمت نمازخانه رفت؛ با استغاثه و زاری از امام زمان(عج) خواست به آنها کمک کند. در این هنگام خانمی کمی آن طرف تر در حال نماز و دعا بود؛ که در بین نماز، متوجه هق هق صدای زهرا شد و به سویش رفت؛ با دلداری او را آرام کرد و قضیه را از او جویا شد، با شنیدن حرف های زهرا گفت: « من هزینه عمل جراحی علی کوچولوی شما را قبول می کنم مشکلی نیست.» 🍃زهرا چشمانش از خوشحالی درخشید؛ و دهانش از تعجب باز ماند. زهرا که انتظار چنین چیزی را نداشت، از خوشحالی به سجده رفت؛ از آن خانم تشکر کرد و هر دو به سوی اتاق علی شتافتند تا او را برای عمل جراحی آماده کنند. 🌸حضرت مهدی(عج): «فَاِنّا یحیطُ عِلمُنا بِأَنبائِكُم و لایعزُبُ عَنّا شَیءٌ مِن اَخباركُم؛ ما از اوضاع شما کاملاً باخبریم و هیچ چیز از احوال شما بر ما پوشیده نیست. » «بحار، ج ٥٣، ص ١٧٥» 🆔 @tanha_rahe_narafte