✨فرج کی میرسد؟
به علت وضعیت خاص منطقه، نه نیروی کمکی میتوانست به ما ملحق شود و نه جابجایی مجروحین و دریافت آب و غذا ممکن بود. خیلی از بچهها با لب تشنه بر روی تپه شهید شدند.بچه ها امیدشان به من بود. به بچه ها گفتم: ما فقط یک راه داریم. ما یک امام غایب داریم که خودشان فرمودهاند در سختترین شرایط به داد شما میرسیم. آن راه این است که هر کدام در یک جهت راه بیفتیم و با قطع امید از همه اسباب طبیعی با اخلاص امام زمان (عج) را صدا بزنیم. حتما خود حضرت و یا دوستان شان به داد ما خواهند رسید.
در همین حین که بچه مشغول ناله یا صاحب الزمان بودند، سراغ یکی از مجروحین رفتم که نابینا بود. او وقتی به رودخانه رسیده بود؛ وقتی میخواست پایش را داخل آب بگذارد، پوتین هایش را روی آب گذاشته بود و حالا پابرهنگی هم به دردهایش اضافه شده بود. به هر ترتیبی بود او را به نیروها ملحق کردم. یکدفعه از دور چند نظامی با لباس پلنگی را دیدم، همه مخفی شدیم. نزدیکتر که آمدند، خیلی خوشحال شدم. از نیروهای گردان خودمان بودند.
آنها وقتی پوتین های خونین آن بسیجی نابینا را روی آب مشاهده کرده بودند، به دنبال ما آمده بودند و فریادهای یا صاحب الزمان به ما رسانده بودشان.
خطاب به بچهها گفتم: بچهها! دید امام زمان (عج) ما را تنها نگذاشتند و کمکمان کردند.
راوی: شهید تورجی زاده
📚 یا زهرا سلام الله علیها، ص۵۹
#سیره_شهدا
#شهید_تورجیزاده
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨کار فرهنگی و دعا
🍃محمدرضا مسئول تبلیغات انجمن اسلامی دبیرستان هاتف بود. اصرار داشت که در کنار کار عقیدتی، باید مراسم دعا هم داشته باشیم. از مدیر مجوزش را گرفت.
☘️دوستانش موافق نبودند. می گفتند: «اگر استقبال نشود، برای نیروهای انقلابی مدرسه بد میشود. اما او اصرار داشت. در اولین دعای کمیلش ۵۰ نفر دانش آموز را پای دعای کمیل نشاند.»
🌾بعد از چند جلسه همسایه ها تقاضا کردند که آنها هم بتوانند در مراسم شرکت کنند. شب ها جمعه در مدرسه باز بود. به روی همه.
📚 یا زهرا سلام الله علیها؛ زندگی نامه و خاطرات شهید محمد رضا تورجی زاده، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، صفحه ۳۹ و ۴۰
#سیره_شهدا
#شهید_تورجیزاده
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨نماز جماعت شهید محمد رضا تورجی زاده
🍃محمد رضا کلاس چهارم دبستان بود. ساعت ۱۲ تا ۱۳ وقت ناهار و استراحت بود و بعد از آن هم یک ساعت کلاس داشتیم. بچه ها بعد از ناهار در گوشه سالن نمازشان را میخواندند.
☘به پیشنهاد محمد، برای اقامه نماز ظهر به مسجد مدرسه صدر میرفتیم. بیست نفر می شدیم. محمد مسئول نظم بچهها شده بود و نماز جماعت ما در مسجد با امامت یکی از دانش آموزان و مدیریت محمد قوت گرفته بود. بچه های کلاس پنجم او را به عنوان سر دسته بچه های مؤمن می شناختند.
راوی: علی تورجی زاده
📚کتاب یا زهرا سلام الله علیها؛ زندگی نامه و خاطرات شهید محمد رضا تورجی زاده، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، ناشر: امینیان، نوبت چاپ: ششم- آذر ۱۳۸۹؛ صفحه ۲۹ و ۳۰
#سیره_شهدا
#شهید_تورجیزاده
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨محدوده اطاعت از والدین
🍃خرداد سال ۶۱ بود. امتحانات سال آخر دبیرستان شروع شده بود. محمد رضا قبل از آن چند بار با پدر درباره اعزام به جبهه صحبت کرده بود. پدر اجازه را مشروط به اتمام دوره دبیرستان کرده بود.
☘یک روز قبل از ظهر آمد خانه. مشغول جمع کردن وسایلش شد. گفتم: «محمد! جایی میخواهی بروی؟» عازم جبهه بود. گفت: «اگر تا امروز صبر کردم، به خاطر احترام و رضایت شما بود. اما امام پیام دادند جبهه رفتن نیازی به اجازه پدر ندارد.»
🌾ظهر با پدرش خداحافظی کرد و آن قدر برای ما دلیل آورد تا رضایت ما را هم کسب کند. او امتحان دنیایی را رها کرد تا به امتحان الهی برسد.
راوی: مادر شهید
📚کتاب یا زهرا سلام الله علیها؛ زندگی نامه و خاطرات شهید محمد رضا تورجی زاده، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، ناشر: امینیان، نوبت چاپ: ششم- آذر ۱۳۸۹؛ صفحه ۴۳ و ۴۲
#سیره_شهدا
#شهید_تورجیزاده
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨قدرت تشخیص پیرو حق
🌾محمدرضا بعد از شهادت شهید بهشتی به همراه بچه.های مسجد به زیارت مزار ایشان آمدند و مراسمی گرفتند.
بعد با با اشاره به عکس آیت الله خامنه ای، می گفت: «کسی که می تواند راه بهشتی را ادامه دهد این سید است. با وجود روحانی بودن در خطوط مقدم نبرد حضور دارد و مورد علاقه امام و انسان وارسته و پاکی است.»
📚کتاب یا زهرا سلام الله علیها؛ زندگی نامه و خاطرات شهید محمد رضا تورجی زاده، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، ناشر: امینیان، نوبت چاپ: ششم- آذر ۱۳۸۹؛ صفحه ۳۵
#سیره_شهدا
#شهید_تورجیزاده
#عکسنوشته_حسنا
📚 @masare_ir
✨گردان سادات
🌺از بس که شیفته حضرت زهرا (س) بود، به سادات هم ارادت ویژهای داشت. گردانی داشت به نام یا زهرا (س) که بیشتر نیروهایش از سادات بودند.
🍀داشت سوار تویوتا میشد که برود، رفتم جلو و گفتم: «برادر تورجی میخواهم بیایم گردان یا زهرا (س).» گفت: «شرمنده جا نداریم.» گفتم: «مگر میشود گردان مادرمان برای ما جا نداشته باشد؟»
🌷 تا فهمید سیدم پیاده شد، خودش برگهام را برد پرسنلی و اسمم را نوشت.
یک روز هم رفتم مرخصی بگیرم، نمیداد. نقطه ضعفش را میدانستم. گفتم: «شکایتت را به مادرم میکنم.»
💫از سنگر که آمدم بیرون، پا برهنه و با چشمان اشکآلود آمده بود دنبالم. با یک برگه مرخصی سفید امضاء. گفت: «هر چقدر خواستی بنویس؛ اما حرفت را پس بگیر.»
راوی: سید احمد نواب
📚 خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، ص ۱۲۶
#سیره_شهدا
#شهید_تورجیزاده
عکسنوشته حسنا
🆔 @masare_ir
✨لقای خدا
🍀زمانی که قدم اول را در این راه برداشتم به نیت لقای خدا و شهادت بود، امروز بعد از گذشت این مدت راغبتر شدهام که این دنیا محلی نیست که دلی هوای ماندن در آن را بنماید. خدایا شاهدی که لباس مقدس سپاه را به این عشق و نیت به تن کردم که برای من کفنی باشد آغشته به خون.
#سیره_شهدا
#شهید_تورجیزاده
عکس نوشته حسنا
🆔 @masare_ir