eitaa logo
مسار
359 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
565 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✨پرهیز از جلوه‌گری 🍃گرمای تابستان بود. داشتیم با حسین علی مسجد می‌رفتیم. توی لباس‌هایم نازک ترینش را پیدا کردم و پوشیدم. وقتی نگاهش کردم خیلی تعجب کردم. یک اورکت زمستانی پوشیده بود و یک کلاهی هم روی سرش کشیده بود. ☘گفتم: «برادر! زمستان را با خودت آورده‌ای؟! این چه تیپی است؟ » هر چه پرسیدم طفره رفت. توی راه مسجد به او گفتم: «تا به عقلت شک نکردم، بگو این چه تیپی است؟ » 🌸گفت: «این طوری لباس پوشیدم تا برای خانم های نامحرم جلوه نداشته باشم. همان طوری که ممکن است ما از دیدن خانم‌های نامحرم تحریک بشویم، آنها هم ممکن است چنین شوند. ما نباید با پوشیدن لباس‌های نازک و بدن‌نما باعث تحریک نامحرم شویم. » ✨در حالی که به سختی حرف هایش را در ذهنم جا می‌دادم، داغ کرده بودم. پیراهنم را تکان دادم تا هوا زیرش جریان پیدا کند. راوی: حسن نوری؛ برادر شهید 📚 من شهید می شوم ؛ خاطرات شهید حسین علی نوری. نوشته رضا عنبری، صفحه ۶۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨مبارزه با نفس 🍃حسین‌علی معاون اطلاعات و عملیات تیپ ویژه شهدا بود. یک شب که از نیمه گذشته بود، رفتم طرف سرویس بهداشتی تا تجدید وضویی کنم. صدای آب به گوشم خورد. دیدم حسین علی مشغول تمیز کردن دستشویی‌هاست. حسابی جا خوردم. ☘گفتم: «حسین آقا! شما چرا؟ این کارها در شأن شما نیست. اینجا این همه سرباز و نیروی عادی دارد. » ✨کمرش را راست کرد و گفت: «برادر موحد! این حرف ها نیست. مگر من کی هستم. نفسم خطا کرده، زیاده خواهی کرده. الان هم دارم تنبیهش می کنم تا سرکش نشود. » 🌾اصرارم فایده ای نداشت. گفت: «برو ولی از این قضیه برای کسی چیزی مگو. » 🌸بیرون که آمدم ناخواسته چشمم به لباس های‌ غواصی شسته شده و آویزان روی بند افتاد. همان لباس هایی که گلی بود و ما از خستگی نای شستنش را نداشتیم. حسابی از خجالت مان در آمده بود. راوی: آقای موحد 📚من شهید می شوم ؛ خاطرات شهید حسین علی نوری. نوشته رضا عنبری ، صفحه ۸۴-۸۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte