✍️بالام لای لای
🌾بسمالله الرحمن الرحیم گفت و کرکره را بالا داد. نگاهی به دورتادور مغازه انداخت. دیوارهای مغازه از قفسههای فلزی قدیمی پوشیده بود. چشمش به قاب عکس روبه رویش افتاد. به یاد روزی افتاد که محسن به او گفت: «بابا اجازه بدی، میرم سربازی.»
☘️پدر خواست مانع رفتن محسن شود. با خود گفت: جنگ است. بماند و در مغازه کار کند، نیاز نیست، سربازی برود. هر کدام از سه پسر کاظم بهنوبت زمانی که مدرسه نبودند در جوراببافی به پدرشان کمک میکردند. بهخاطر همین کاظم آنها را دوست داشت. به لطف خدا قفسههای خالی فلزی مغازه کمکم با بافندگی پسرها پر از جورابهای رنگارنگ شده بود. پدر بیشتر پشت دخل مینشست. اما محسن با لبخند کشدار به پدرش گفت: «بابا! الان جبههها نیاز به نیروی رزمنده داره، اجازه بده برم.»
💠همان لحظه دل پدر لرزید؛ اما رضایت داد. در حالی که به چشمان قهوهای رنگ محسن چشم دوخته بود، گفت: «خدا پشت و پناهت، اما دل مادرت رو هم به دست بیار.»
🌸لبخند بر چهره محسن نشست. او خیلی کمحرف ولی مهربان بود. پیش مادر رفت، اول دست نوازشی بر سر مادر کشید: «مامان جان! اجازه بده برم، برای حفظ نسل آینده باید همه جوونا به جبهه برن.» مادر سعی کرد فرزند دلبندش اشک او را نبیند:«انشاءالله بهسلامتی، خدا پشت و پناهت.»
🍃صدای زنگ خانه، دل هر دو را میلرزاند. چشم انتظار آمدن محسن به مرخصی بودند. مهربانی پسرشان را هر روز به رخ هم میکشیدند. محسن مرتب نامه مینوشت و جویای حال پدر و مادرش میشد. تا این که آخرین نامهی مادر برگشت. روی پاکت نامه با خودکار قرمز، ضربدر بزرگی بود. جملهی روی پاکت دل پدر و مادر را داغدار کرد. نوشته این بود «شناخته نشد.»
💎محسن در عملیات محرم، منطقه موسیان به شهادت رسید. با لباس مقدس سربازی ۲۳ دی ۱۳۶۱ قطعه ۲۸ بهشتزهرا سلاماللهعلیها به خاک سپرده شد.
🎋مادر کنار مزارش خواند: «بالام لای لای ... بالام لای لای ...»
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
بسم الله الرحمن الرحیم
از: مهدیه
به: رئیس جمهور محترم
آقای رئیسی سید بزرگوار سلام
از خدای مهربان برایتان بصیرت، صبر، ورع و پرهیزگاری طلب می کنم. در مورد واکسن و قضیهی کرونا و تبعیت از سازمان who این وزارت بهداشت به یک حجامت اساسی نیاز دارد. ان شاءالله در مسیر روشن حق با مجاهده و استعانت از روح بلند معصومین صلواتاللهعلیهماجمعین و شهداء گرانقدر بتوانید اینکار را به شایستگی انجام بدهید تا جان شیعیان زمینه ساز ظهور در امنیت باشد.
در مسئلهی مسکن سازی ان شاءالله به وسعت این نعمت خدادادی کشورمان آپارتمان سازی و آسمان خراش سازی را منحل کرده و برای ایرانیان به فرمودهی رهبر ملت صبار و شکور خانههای وسیع و حیاطدار بسازید.
سید بزرگوار، امام خمینی رحمهاللهعلیه فرمودند: صدا و سیما باید دانشگاه و انسان ساز باشد. لطفا به کمک آقای جبلی گرامی و جبههی انقلاب، صدا و سیما را از انحصار بهائیان نفوذی خارج کنید و فیلمهای شاخص از شهداء بسازید. بخصوص حاج قاسم و حاج حسن طهرانی مقدم و شهید حججی و پیامهای بازرگانی تجملگرا را حذف کنید.
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
#نامه_خاص
#رئیس_جمهور
#دلگویه_با_مسئولین
#سیدابراهیم_رئیسی
🆔 @parvanehaye_ashegh
✨بهترین کار اول صبحی
💛صبحی دیگر و روزی نو آغاز میشود. خورشید خودنمایی میکند و نورش بر صورت اهل دنیا به رقص در میآید.
🌼از خواب، بیدار شو و به امامت، تنها عامل آرامش زمین و نوربخشی خورشید، سلام بده.
🌸آنگاه چایی صبحانه، طعم دیگری میگیرد.
#صبح_طلوع
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌸🍂فريادرس بشريت کیست؟
پيامبر اكرم صلي اللهعلیهوآلهوسلم فرمود:
«يخرج المهدي في امتي يبعثه الله غياثاً للناس؛ حضرت مهدي در امتم قيام میكند و خداوند او را برای فريادرسی مردم میفرستد.»
📎الحاوی للفتاوی، سيوطی، ج۲، ص۱۳۲؛ بحار، ج۵۱، ص۸۱
◆◆نكتهها:
1.📌پيشگويی خروج و قيام حضرت مهدی علیهالسلام حدود دو قرن و نيم قبل از ميلاد ايشان (يخرج المهدی)
2.📌از اصول و فعل الله بودن قضيه حضرت مهدی عجلاللهتعالیفرجه (يبعثه الله)
3.📌او برای فريادرسی و نجات میآيد، نه كشتن (غياثا للناس)
4.📌كار امام مهدی عجلاللهتعالیفرجه جهانی و موضوع كارش تمام بشريت هستند (للناس) برای او نجات و هدايت و سعادت انسان مهم است شرقی باشد يا غربی ، سفيدپوست باشد يا سياه پوست، شيعه باشد يا غيرشيعه.
📚اقتباس از:
حديث انتظار، مجموعه كتابهای تبليغ معارف مهدوی، ص۱۱۰
#مهدوی
#حدیث
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 نسل مهدوی
✅ پدر و مادر باید فرزند خودشان را در مقابل شبههها و انحرافات فکری آماده کنند.
🔘 در حقیقت اگر فرزند را با معارف اسلام و احادیث مهدوی آشنا کنند و آموزش بدهند، این آمادگی در او شکل میگیرد.
🔘بنابراین توانایی رویارویی با انواع شبهه ها را دارد. چون جواب آنها را میداند.
✅ والدین نقش مهمی در تربیت نسل مهدوی دارند.
#مهدوی
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ یک اشتباه
🍂صدای نالهاش اتاق را پر کرد. قاسم با صدای لرزانی گفت:«بهاره چیه؟»
🍁_خیلی درد دارم.
🍃_ آماده شو ببرمت بیمارستان.
🎋قاسم سریع لباس پوشید. رفت تا ماشین را آماده کند. بهاره آهسته آهسته قدم بر میداشت. از شدت درد می ایستاد و دست به دیوار میگذاشت. قاسم از ماشین پیاده شد. دست بهاره را گرفت. او را کمک کرد تا سوار شود.
⚡️قاسم در محوطه بیمارستان توقف کرد. بهاره را با برانکارد به اورژانس بردند. دکتر بهاره را معاینه کرد. برای عکس برداری فرستاد. وقتی آزمایش و عکس ها را دید. دستور داد بهاره فردا صبح ساعت 8 برای جراحی آماده باشد. به همین خاطر بهاره همان روز در بیمارستان بستری شد.
☘ قاسم با چهرهای نگران از بهاره خداحافظی کرد. سالن انتظار بیمارستان لحظه به لحظه شلوغ تر میشد. قاسم از ساعت 7 صبح در سالن انتظار بود. به ساعت مچی قهوهای رنگش نگاه کرد. زیر لب با خودش حرف زد. از دلشوره بلند شد به سمت پرستار رفت: «حال بیمار، خانم علیزاده چطوره؟»
🌸_به هوش اومده، از ریکاوری میارن تو بخش.
🌾چشم های قاسم به صورت رنگ پریدهی بهاره دوخته شد. اما بهاره از شدت درد و عوارض بیهوشی بیحال بود.
🌺قاسم دسته گل زیبایی را روی میز کنار تخت بهاره گذاشت. عطر گلها در اتاق پیچید.
🌱قاسم به یادش آمد. بهاره آخرین ترم دانشگاه در رشته تربیت بدنی را میگذراند که عقد کردند. همزمان با شروع زندگی مشترکشان بهاره در آموزش و پرورش استخدام شد. بهاره مربی ورزش، دو شیفت کار میکرد و بسیار فعال بود.
🔘یک مرتبه از صدای ناله بهاره، به خود آمد. قاسم همچنان نگران، نگاهش به بهاره بود .دکتر وارد اتاق شد. پرستار از همراهان خواست تا از اتاق بیمار خارج شوند.
🍁ناگهان قاسم فریاد بهاره را شنید: «نمی تونم پاهام رو تکون بدم.»
🍂قاسم در اتاق را باز کرد. سراسیمه سمت بهاره رفت: «چی شده؟ نمیتونی پاهاتو تکون بدی ... وای خدای من!»
🍀دکتر سعیکرد بیمار و همراهش را آرام کند: «نگران نباشید چند روزه دیگر بهتر میشه.»
🎋روزها ... هفتهها ... ماهها گذاشت. اما بهاره دیگر نتوانست روی پاهایش بایستد. بعد از مدتی پزشک دیگری گفت تشخیص اشتباه، باعث معلولیت شده است.
❄️ بهاره سالها روی ویلچر نشست. قاسم خودش از بهاره مراقبت میکرد اما یک روز به بهاره گفت:«زن بگیرم تا کمک حال تو بشه، بچهای هم داشته باشیم؟» اشک در چشمان بهاره حلقه زد و لبانش به آرامی لرزید.
#داستانک
#مناسبتی_روز_جهانی_معلولین_۱۲ آذر
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: افراگل
به: قطب عالم امکان
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
اَلسَّلامُ عَلَیْكَ فى آناءِ لَیْلِكَ وَاَطْرافِ نَهارِكَ
🍁 مولا جان شنیدم آیتالله بهجت(ره) به یکی از دوستانش فرمودند : محضر امام رضا علیه السلام مشرف شدم حضرت فرمودند: مگر میشود کسی به ما پناه بیاورد و ما جواب ندهیم.
🌸 آقاجان خوب گدایی کردن بلد نیستم.
عاجزانه و مضطربانه شما را نخواستم.
ببخش ما را
☘ سیدی علت کوری یعقوب نبی معلوم است
شهر بی یار، مگر ارزش دیدن دارد...؟
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
🌦⚡️🌦⚡️🌦⚡️🌦⚡️🌦
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
ارتباط با ادمین: @taghatoae
🆔 @parvanehaye_ashegh
🍁بهترین آغاز
☀️میشود صبح به صبح قبل از طلوع خورشید بیدار شد. از بالای کوه، طلوع خورشید را ديد. لذت برد.
☕️چایی نوشید، چایی با طعمی متفاوت.
زندگی را با طلوع خورشید از نو شروع کنید.
غصه دیروز را نخورید.
🌻امروز متعلق به شما ست.
🌺🌺 بهترین را برایتان آرزو میکنم.
#صبح_طلوع
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✅همسران بهشتی
❤️گاهی یک حدیث یا جملهی قشنگ که پیدا میکرد با ماژیک مینوشت روی کاغذ و میزد به دیوار.
بعد راجع به آن جمله یا حدیث زیبا حرف میزدیم.
هر کدام که هر چیزی فهمیده بودیم میگفتیم و جمله میماند روی دیوار و ذهنمان.
📚کتاب آقا مهدی، ص۶۷
#مهدی_زین_الدین
#سیره_شهدا
#عکسنوشته_باران
🆔 @tanha_rahe_narafteh
❇️ اهمیت سازش و تحمل در زندگی مشترک
🔸اگر دیدید همسرتان یک نقطه عیبی دارد -هیچ انسانی بیعیب نیست- و مجبورید او را تحمل کنید، تحمل کنید.
👈🏼 که او هم همزمان، دارد یک عیبی را از شما تحمّل میکند.
آدم عیب خودش را که نمیفهمد، عیب دیگری را میفهمد؛
✅ پس بنا بگذارید بر تحمّل
🔷 اگر چنانچه قابل اصلاح است، اصلاحش کنید اگر دیدید کاری نمیشود کرد، با او بسازید...
🎤رهبرمعظم انقلاب مدظلهالعالی
۷۸/۴/۹
#ایستگاه_فکر
#عکسنوشته_حسنا
#همسرداری
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍تصادف در مه
☘آبوهوا و سرسبزی روستای پدریاش بینظیر بود. نسیم خنک میانبرگهای درختان میوزید.صدای دلنشین پرندگان از دور دست شنیده میشد. باغها و خانههای قدیمی با سقفهای شیروانی بسیار چشمنواز و دیدنی بودند.
🌸علی صدای رودخانه و برخورد آب به تخته سنگها را خیلی دوست داشت. او با همسرش و ماهرخ نور زندگیشان آخر هفته راهی روستا شد.
🔥مادربزرگ برای درستکردن خمیر نان محلی صبح زود بیدار شد. وقتی تنور برای پخت نان آماده شد. ناگهان صدای جیغ و گریه به گوشش رسید. هرلحظه صدا بیشتر میشد. مادربزرگ با دلهره به دخترش مژگان که میدوید با فریاد گفت: «چی شده؟ »
⚡️_ داداش علی اینا تصادف کردن.
❄️مادربزرگ خمیر نان از دستش افتاد همراه مژگان دوید. طولی نکشید محلیها جلوی خانه جمع شدند. آنها با یکدیگر پچپچ می کردند؛ علی نزدیک روستا در جادهای خاکی و باریک بهخاطر مهگرفتگی تصادف کرده بود. ماهرخ از شیشه ماشین به بیرون پرتاب شده و همان لحظه فوت کرده بود. از داغ ماهرخ دل همهشان مانند نانهای در تنور سوخت.
🌾علی بعد از مدتی که حال جسمانیشان بهتر شد. به پروین پیشنهاد داد از مرکز بهزیستی بچهای بیاورند. پروین راضی نبود و به علی گفت: «من بهخاطر مشکلی که دارم می دونی که دیگه بچهدار نمیشم، خودت تصمیم بگیر. اگر هم میخواهی برای بچه دارشدن ...»
🌸علی نگذاشت پروین حرفش را ادامه دهد.
گفت:«بهتره به آوردن بچه از بهزیستی فکر کنی، نه چیزای دیگه ... »
☘علی به مرکز بهزیستی رفت و اقدامات لازم را انجام داد. یک روز صبح با هم به مرکز مراجعه کردند. مریم دخترک کوچک با موهای بافته شده، صورت سفید و چشمانی مشکی سوار ماشین شد به پروین سلام کرد. نگاهش به صورت پروین بود که گفت: «پدر و مادرم تو تصادف مردن» هیچکس رو ندارم. حالا بچه بهزیستی ام.»
🌺 پروین سر مریم را به سینهاش چسباند و گفت: «دیگه هیچوقت نگو هیچکس رو ندارم. تو خانواده داری.»
#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
از: گمنام
به: امام مهدی عجلاللهتعالیفرجه
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه
سلام بر امام منتظر
سلام بر یگانه و تنها و رانده شده و غریب
سلام یک یتیم به پدر واقعیاش که از او دور است.
سلام و درود بیانتهای خدا بر آخرین حجتش روی زمین
یک عمر زیارت عاشورا خواندیم و لعن فرستادیم به کسانی که امامشان را تنها و غریب گذاشتند و سخت ملامتشان کردیم، غافل از اینکه کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا.
مهدی جان، توفیق معرفت و یاریت را خودت برایمان امضا کن.
اللهم عجل لولیک الفرج به حق ثارالله
🌦⚡️🌦⚡️🌦⚡️🌦⚡️🌦
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
ارتباط با ادمین: @taghatoae
🆔 @parvanehaye_ashegh