eitaa logo
مسار
342 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
505 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از نامه خاص
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫بیا جانا... 🌺گل نرگس آبروی دو عالم، خیالت کی می رود ز خیالم، جمالت جلوه الله 🌼بیا جانا طی کن این شب هجران، بیا مهدی با ترنم باران، سحاب رحمت الله 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحنا له الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
🖤بسم رب الحسین ✋السلام علیک یا مولای 💚من، علیک‌السلام می‌خواهم. 🥀دلم تنگ حریمت هست و عشقت... ☕️و این روزها هر روز صبحم را با چای روضه‌ی تو آغاز می‌کنم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️صفای زندگی اینجاست، اینجا 💠مهارت مدارا کردن قسمت چهارم: ✅7- باور کنیم که مشورت باهم در موضوعات مورد اختلاف، یکی از راه‌های برخورد با تفاوت‌هاست. 🔘زوجین همچنین می‌توانند برای افزایش رفتارهای مدارا‌گونه خود به هنگام اختلاف، به عواملی که موجب تداوم زندگی آن‌ها شده توجه و به آن‌ها فکر کنند. ✅8- همسر خود را مجبور به تغییر نکنید. 🔘در خانه ماندن ممکن است شما را وادار کند سعی کنید به هنگام اختلاف سلیقه در امور زندگی مشترک، همسر خود را مجبور به تغییر کنید. 🔘اگر همسری نتواند با تفاوت‌های همسر خود مدارا کند و به اجبار درصدد تغییر ویژگی‌های شخصیتی تغییر‌ناپذیر وی باشد، همسر پژمرده خواهد شد و روح زندگی از آرامش تهی خواهد شد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨معجزه‌ی زیارت عاشورا 🌹همهمه‌ای بین نیروهای تفحص افتاده بود. رفتم معراج شهدا. بدن عبدالله را روی پارچه سفیدی روی زمین پهن کرده بودند. بدن به هم پیوسته بود و اسکلت شده بود، اما با اینکه سرش از بدنش جدا بود، گردنش سالم بود. 🌺کسی که پیدایش کرده بود می‌گفت: داشتم اطرف بدن را با بیل دستی خالی می‌کردم که بیل به گردنش خورد و چند قطره خون از آن جاری شد. 🍃آمدیم تهران و رفتیم خانه شهید. بدون اینکه اصل قضیه را به مادرش بگویم از خصوصیت‌های اخلاقی شهید پرسیدم. گفت: عبدالله تقید خاصی به زیارت عاشورا و زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی داشت و غسل جمعه‌اش ترک نمی‌شد. 🍀تا حدودی راز عبدالله را فهمیدیم. راوی: حمید داود آبادی 📚تفحص؛نوشته حمید داود آبادی، ص۱۲۰-۱۲۱ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️جرقه امید 💔 قلب فاطمه سخت فشرده شده و انگار در حال کنده شدن بود، بعد از آن تصادف دلخراش، همسرش علی به کُما رفته و راننده ماشینی که به او زده بود، فرار کرده بود. 🍂 همسری که به کُما رفته، فرزند فلجی که دست تنها از پسش برنمی آید و طفلی که به زودی پا به عرصه حیات خواهد گذاشت با سرنوشتی نامعلوم، مانده بود با این همه مصیبت‌ چه کند. ☘ فاطمه به جز مادر پیرش کس دیگری را برای یاری رساندن سراغ نداشت، خانواده علی هم چند سالی می شد که با آن ها قطع ارتباط کرده ‌بودند. ❄️ فاطمه با وجود آن همه استرس و ناراحتی به خونریزی افتاده بود، دکتر برایش استراحت مطلق نوشت و او خنده ای از روی دردمندی به دکتر تحویل داد؛ چون می دانست از همان ساعت باید به دنبال کمک به همسرش برای زنده ماندن و مراجعه به پلیس برای دستگیری راننده فراری اقدام کند. 💥 پیش دکترِ علی رفت، با شنیدن خبری که دکتر داده بود دنیا دور سرش چرخید و چرخید، تاب ایستادن نداشت و خود را به گوشه ای پرت کرد، صدای دکتر در سرش اِکُو می‌شد: «تنها سه درصد امید به زنده ماندن همسرتان هست. » 🌿 صدای فرشته گونه درونش جرقه امیدی را در وجودش روشن کرد، با خود گفت:« سه درصد هم خوبه باید نیمه پُر لیوان را ببینم. البته امید من به خداست نه این درصدها.» 🌸 دست به زانو گذاشت و با امیدی تازه و دلی امیدوار از در بیمارستان به سوی سرنوشت الهی قدم برداشت. 🍁به اولین پاسگاه نیروی انتظامی خود را رساند، با راهنمایی افسر جوانی ابتدا نامه ای را تنظیم کرد و به دست رئیس پاسگاه رساند. 🍀 رئیس پاسگاه وقتی محل تصادف همسر او را از روی آن برگه خواند، گفت: «نگران نباش خوشبختانه آن جا دوربین نصب شده، همکارانم را برای بررسی می‌فرستم ، مطمئن باش خیلی زود راننده خاطی به سزای عملش می‌رسد.» 🌱 فاطمه که از شنیدن آن حرف‌ها خوشحال شده بود در دل شکر خدا را به جا آورد، هنوز از در پاسگاه بیرون نرفته بود که صدای زنگ گوشی اش او را از فکر و خیال بیرون آورد با دیدن نام مخاطب چشمانش درشت شد و با تعجب به آن نگاه کرد، برایش باورکردنی نبود که پدرشوهرش بعد از پنج سال قطع ارتباط با آن ها، به او زنگ زده باشد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
29.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫زاویه دیدت به زندگی چطوریه؟ 🌸یکی از مقوله‌های خیلی مهم در زندگی ما، نوع نگاه ماست. تا حالا کسی را دیده‌اید که بگوید: کاش مامان من خوشگل‌تر بود. کاش بابای من.... همه می‌گویند: مامانمه، بابامه 🍃بعد از ازدواج لازم است زن و مرد نسبت به همدیگر همچین دیدی داشته باشند. بگویند: همسرمه، شوهرمه. 🌺اوایل ازدواج مرد به زیبایی خانمش نگاه می‌کند. بعد از ده سال به زیبایی روح او نگاه کند. به اینکه ده سال با او و سختی‌های زندگی ساخته و ده سال مشکلات را تحمل کرده است. ☘برای مردهای خوب، خانم از ظاهر افتاده‌شان از یک میلیون فرشته و پری عزیزتر است. 🌼خانم‌ها خیلی نگران می‌شوند که یعنی؛ هنوز شوهرم منو می‌پسنده؟ 🍀حتما مرد به زنش بگوید:من هیکل تو رو، روح تو رو و هر چی مربوط به تو هست رو دوست دارم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✋سلام حضرت مادر ☀️ای برترین زنان عالم ای حضرت مادر! وارد ماه عشق بازی حسینت با خدا شدیم؛ ماه عزا ، ماه کرب و بلا و غم و اندوه ، ماه تشنگی، عطش. ماه خشکی لب ها و تاری دیده ها ، ماه تیرهای سه شعبه، گهواره خالی و گوش های پاره. ماه خار مغیلان در پای طفلان و سیلی خوردن دختری سه ساله و خیمه های آتش زده. “ماه عباس و افتادنش ماه حسین و …. اَلْانْ قَدِ انْکَسَرَ ظَهْری اش!” 🏴محرم که شروع می شود، “اذن عزا و بالاتر؛ اذن همراهی با دخترتان حضرت زینب سلام الله را” در مصیبت حسین تان، از شما می خواهیم. ما با لباس های سیاه برتن کرده مان، هر لحظه دعا می کنیم برای ظهور آخرین حجت خدا، آخرین فرزندتان؛ منتقم خون حسین علیه السلام 💦 ما اذن اشک برای حسین تان را برای تسلای چشم های خونین و دل داغدیده امام زمانمان، صاحب این عزا، می خواهیم. ✨حضرت مادر! اذن عزایمان دهید 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨مرز در دنیا برای هر چیزی حد و مرز وجود دارد. هر وقت انسان‌ها پا را فراتر یا فروتر از این حد و مرزها گذاشتند دچار آسیب و گرفتاری شدند. نحوه و مقدار پوشش والدین در مقابل فرزندان نیز از مواردی است که حد و مرزش در شرع بر مبنای عفت و حیا معلوم شده است. در اسلام گفته نشده در خانه مادر روسری بپوشد؛ بلکه اندام‌های حساس بدن باید پوشیده باشد و در باقی اعضاء بدن نباید پوشش، تحریک کننده باشد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨مد عوض کردن خوبه؟ 🌹لباس آقا در سال تنها دو دست لباس کرباس بود و از یک پیراهن، قبا و شلوار استفاده می‌کرد. اکثر اوقات هم عبای کهنه‌ای روی دوشش بود. یکی از رجال سیاسی به مدرس گفت: شما الان جزو سران درجه اول مملکت هستید. نمی‌خواهید لباس‌تان را عوض کنید؟ 🍀ایشان فرمودند:«شخصیت انسان به اخلاق و رفتار اوست نه لباسش.» راوی: سید علی اکبر مدرسی 📚 تنها در محراب ؛ برگ‌هایی از زندگی شهید آیت الله سید حسن مدرس؛ پدید آورنده: مؤسسه فرهنگی خاکریز ایمان و اندیشه؛ صفحه۶۹ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍معامله 🌿مهشید پشت در اتاق، صدای احمد را شنید:« دخترت مال من، هر چی خواستی بهت مواد میدم» دست و‌ پاهایش لرزید. قلبش در دهانش می‌زد. نگاهی به اطرافش انداخت .تک تک وسایل خانه برای او یادآور خاطرات خوشش بود؛ اما آدم‌های اتاق تصمیمشان را گرفته بودند. 🌸 پدرش روبروی منقل در حال چرت زدن بود. صدای پدر از میان دندان‌های سیاه روحش را خراشیده بود:« فردا میریم‌صیغه احمد میشی، فهمیدی؟ » سکوت کرد تا فرصتی برای فرار داشته باشد. جایی برای رفتن نداشت؛ اما نمی‌توانست زن سر دسته قاچاق‌چی‌ها شود. هرچه پس‌انداز داشت را داخل کوله‌اش ریخت و از خانه بیرون زد. 💥مهشید روزها به مغازه‌ها سر می‌زد تا کاری بیابد؛ ولی نگاه‌ها و گاهی خواسته‌ها بدتر از صیغه ‌شدنش با احمد کراک بود. شب‌ها پشت شمشادها مخفی ‌می‌شد و تا صبح هزار بار با شنیدن صدای پا و خش خش برگ‌ها مثل جن‌زده‌ها از خواب می‌پرید. 🌱 ناامید و خسته از همه جا روزی از مینا جقجقه شنید که جوانی به کمک بی خانمان ها آمده است. نور امیدی در دلش روشن شد و برای‌ دیدن جوان خیر از پارکی به پارک دیگر رفت. ☘ کف پایش می‌سوخت و لب‌هایش خشک شده بود، پارک‌های شهر را برای دیدن او گز کرده بود. موقعی که رخ ارغوانی خورشید به استقبال ماه رفت؛ جوان قد بلند خیر را بالای سر نه‌نه سیمین دید. صورتش را به سمت مهشید چرخاند. مهشید با دیدن ابروهای کوتاه و چشم‌های سیاه کشیده‌اش جیغ کوتاهی کشید و خود را در آغوش برادر از فرنگ برگشته‌اش انداخت. اشک مثل سیل از چشم‌هایش جاری شد. حرف‌های زیادی برای گفتن داشت؛ ولی آن لحظه فقط دوست داشت یک دلِ سیر برادرش را تماشا کند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤔برای آینده بچه‌هات برنامه ریختی؟ 🧕یه خانمی بچه دار نمیشد، یه لحظه دلش سوخت. دعا کرد و خدا بهش بچه داد. اونم برای تشکر از خدا، بچه‌اش رو نذر خدمت به مسجد کرد. از بچه‌اش گذشت و در راه خدا فرستادش برای خدمت. ۱ 👶یه خانمی بچه داشت. یه بچه کوچولو که با دیدنش قند توی دل هر کسی آب میشه. اونم بچه‌اش رو فرستاد برای خدمت. برای اینکه صدای گریه‌اش تو گوش جهانیان بپیچه. برای اینکه با صدای گریه های بچه‌اش به همه ثابت کنه راه شوهرش حق بوده. ۲ پ.ن۱: حنّه زن حضرت عمران و مادر حضرت مریم سلام الله علیهم پ.ن۲:ربابه زن امام حسین و مادر حضرت علی اصغر سلام الله علیهم 🆔 @tanha_rahe_narafte
🏴وقایع روز و شب ششم محرم ۱- یاری طلبیدن حبیب بن مظاهر از بنی اسد در شب ششم جناب حبیب بن مظاهر اسدی با اذن امام حسین علیه السّلام برای آوردن یاور و کمک، به قبیله بنی اسد رفت. اسدیان پذیرفتند و حرکت کردند، ولی جاسوسان به عمر سعد خبر دادند و او عده ای را فرستاد تا مانع آنها شوند. لذا درگیری رخ داد که در این میان جمعی از بنی اسد شهید و زخمی و بقیه ناگزیر به فرار شدند و حبیب به خدمت حضرت آمد و جریان را عرض کرد. ۲. اولین محاصره فرات در کربلا به نقلی در این روز عمر سعد، شبث بن ربعی خبیث را همراه سه هزار مرد سفاک با کوبیدن طبل و دهل کنار فرات فرستاد که اطراف آن را به محاصره در آوردند. ۳. تراکم لشکر یزید در کربلا در این روز لشکر زیادی برای جنگ با حضرت اباعبداللَّه علیه السّلام جمع شدند. 📚۱. از مدینه تا مدینه: ص۳۶۸-۳۷۰ 📚۲.همان ص۳۶۰ 📚۳.الوقایع و الحوادث: ج۲، ص۱۵۳ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🤔شمام دوست داری با ما همراه بشی؟ چله زیارت عاشورا به نیت فرج امام زمان ارواحنا فداه و رفع مشکلات همه مسلمانان اگر دوست داری در چله شرکت کنی، یک یاعلی بفرست به آیدی @taghatoae آغاز چله از روز عاشورا خواهد بود. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍یا حبیب من لا حبیب له 🍂دلم از جور زمانه از نامردی قاتلین حسین می‌گیرد، به جوشن کبیر، به آغوش هزار اسم خدا که پناه می‌برم، با دیدن فرازهایش آرام می‌شوم. 🕊 فرازهایی که مرا با خود به سرزمین کربلا، بهشت روی زمین می برد و از وفاداری‌ها سخن به میان می‌آورد. 🍀«یا حبیب من لا حبیب له» نامش حبیب بود و خودش حبیب تر، هم یار و حبیب علی مرتضی علیه السلام، هم یار و حبیب حسن مجتبی علیه السلام، هم یار و حبیب حسین علیه السلام شد. 🍂 نامه که نوشت بیایید به کوفه ، با دیدن پیمان شکنی کوفیان، شبانه و مخفیانه خود را به امامش رساند. 🌿تنهایی و کمی یاران حسین علیه السلام، قلبش را آتش زد و از امام خواست تا اجازه دهد قبیله بنی اسد را با خودشان همراه کند، محاصره دشمن راه را بر قبیله بست و حبیب تنها به کربلا برگشت تا جزو اولین کسانی باشد که فدایی حسین فاطمه علیهماالسلام شود. 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠احترام گمشده ✅ پدر و مادر و حتی فرزندان نوجوان، خیلی وقتها بیش از آن که به محبت‌هایی از جنس خرید و زبان نرم، محتاج باشند، به احساس کرامت و احترام از اطرافیان نیاز دارند. 🔘 حس احترام در نحوه‌ی برخورد، نشست و برخاست و همچنین لحن بیان، می‌تواند عزت نفس را در آن‌ها تقویت کرده و روابط خانواده را بهبود ببخشد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🏴‌دوستی با‌ اما‌م حسین علیه‌السلام ✅پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم احادیث زیادی در مدح وفضائل امام حسین علیه السلام بیان فرموده‌اند: 👌معروفترین آنها که بر روی درب ورودی حرم امام حسین علیه السلام نقش بسته است:«حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَیْناً حُسَیْنٌ سِبْطٌ مِنَ الْأَسْبَاطِ؛ حسین از من است و من هم از حسینم، هر که حسین را دوست بدارد خداوند دوست او باد، حسین فرزندزاده‌ای است از فرزندزادگان انبیاء» این حدیث در منابع اهل شیعه و تسنن ذکر شده است و حاکی از این است که حدیث معتبر می‌باشد. 🍃این حدیث متضمن سه نکته می‌باشد: ۱-اشاره به وحدت و یگانگی روحی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و امام حسین علیه السلام دارد. ۲-محبت به امام حسین علیه السلام موجب محبوب شدن نزد خداوند است. ۳-امام حسین علیه السلام به تنهائی امتی است و نسل وصایت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از ایشان امتداد می‌یابد. 📚بحارالانوار، ج۴۳،ص۲۶۱ 🆔 @tanha_rahe_narafteh
✍️ زود دیر می‌شود 🌸صدای فاطمه از پشت سیم‌های تلفن پچ‌پچ‌گونه به گوش مجید رسید:« مادر چرا سر بهم نمی‌زنی؟ » پژواک دلتنگی‌ صدا، چشمان دونده‌اش روی جملات پرونده را ثانیه‌ای متوقف کرد؛ اما صدای ارباب رجوع به چشم‌هایش فرمان دویدن دوباره داد. آرام گفت:« مادر من سرم شلوغه، به هیچکاری نمی‌رسم به بهار و سهند بگو بیان دیدنت.» 🌺قلب فاطمه مثل کاغذ باطله میان کلمات مجید مچاله و له شد، میان سینه سرفه‌های آماده فریاد را خفه کرد و با گفتن خداحافظ، سرفه‌ای دزدانه بیرون پرید. مجید شنید. اخم‌هایش در هم رفت؛ خواست بگوید که خوبی؟ ولی بوق آزاد، کلامش را بند کشید. صدای ارباب رجوع اخمش را هم با خود برد. 🌼فاطمه بدن لرزانش را با پتو قنداق پیچ کرد و حرف‌های مجید را کنار حرف‌های بهار و سهند ردیف و با بغض و سرفه قورتشان داد. با زبان لبان ترک‌خورده‌اش را تر کرد تا تشنگی را فراموش کند؛ اما تشنگی خاطره نبود که به فراموشی بسپارد. چند روز تب و سرفه جانی در بدن آب رفته از بیماری‌اش نگذاشته بود. بلند شد تا به آشپزخانه برود. چشم‌هایش سیاهی رفت و اتاق دور سرش چرخید،دومین قدم را برنداشته، افتاد. ☘️زن میانسالی از خط عابرپیاده عبور کرد و مجید خیره به ناکجا را متوجه خود کرد. صورت سفید و کشیده زن مجید را به یاد مادرش انداخت و صدای مادرش در گوشش پیچید. مجید روی فرمان کوبید و نگاهی به ساعتش انداخت. تمام مویرگ‌های سرش تیر‌ می‌کشید؛ دلش می‌خواست به خانه برود و دوش بگیرد؛ اما قبل از سبز شدن چراغ راهنما، دور زد. 🌸 به در خانه مادرش رسید، چند بار زنگ خانه را زد؛ ولی مادر در را به رویش باز نکرد. هزار فکر به مغزش هجوم آورد. تمام جیب‌هایش را گشت تا کلید خانه پدری را بیابد. از حیاط خانه مثل برق و باد گذشت. صدا زد:« مامان! کجایی؟» خودش را به اتاق مادر رساند. چراغ را روشن کرد و فریاد زد:« یا حسین!» 🌺خنکی و زبری خاک میان مشتش در کنار بوی گلاب هر چند دقیقه مجید را از خاطرات دوران کودکی به زمان حال بر می‌گرداند. چشمه خشکیده چشمانش با دیدن نام مادر روی اعلامیه فوت جوشید و شوره زار صورتش را آبیاری کرد. خورشید در حال غروب و وزش باد پاییزی قادر نبود تن رسوب کرده در خوابگاه ابدی مادرش را تکان دهد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شماره۱۴ اقای مهربونم سلام از: فاطمه به: امام حسین علیه السلام میدونی الان که این نامه رو مینوسم کجام ... توبستربیماری .. بیماری کرنا من وخانوادم وچندتاازخواهروبرادرام کرونا گرفتیم. ماهرسال توهیئت روستامون برات بال وپرمیزدیم اما . نمیدونم خیلی گنه کاریم خیلی تورو اذیت کردیم اقاجون میدونی الان کجاییم؟ توبستربیماری ایاازحال دلم خبرداری ؟ حسین جان . میدونی دلم براروضه هات براکنج هیئت اتش گرفته ؟ اماافسوس که ای بلای خانمان سوز نمیگذاره حتی به روضه هات سربزنم. حسین جان توروبه مادرت فاطمه . میدونی دلتنگ یک سینی چای وپذیرایی ازعزاداراتم. الان که این نامه رومینویسم صدام که گرفته چشمام سونداری ازدرداین مریضی اشکهایم سرازیره برای یک لحظه امدن به خانه ات اقا جون ازخودت میخوام به حق ۶ماهت علی اضغر به دستای قط شده ی برادرتون عباس ارزوی کربلا روبه دلم نذاری کربلات نیامدم اماازهمین جا دلم روراهی کربلات میکنم . قبول کن زیارتم روازراه دور اقای مهربونم ازخودتون میخام اول مریضای دیگه روشفاعت کنید بعد هم من وخانوادم تابتوانیم یک باردیگه بیام توخونت نوکری کنم اقا مهربونم میدونم ازحال دلم خبرداری حالا این دلـــــــــــــــــــــــــم واین شما دلــــــــــــــــــــــــم روبه گوشه ی ضریحت گره زدم دوست دارم گره روخودت بــــــــــــــــــــــازکنی اقای مهربون السلام علیک یا اباعبدالله وسلام علیکم ورحمت الله وبرکاتو)) ازطرف یه عاشق دل باخته فاطمه🥀🥀🥀 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 علیه‌السلام 🆔 @parvanehaye_ashe
😍شمام دعوتی؟ چله زیارت عاشورا به نیت: فرج امام زمان ارواحنا فداه رفع مشکلات همه مسلمانان سرنگونی ظلم ظالمان از بین رفتن بیماری منحوس کرونا اگر دوست داری در چله شرکت کنی، یک یاعلی بفرست به آیدی @taghatoae آغاز چله از روز عاشورا خواهد بود. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨مولای من! 🌹زمان در گذر است و هر روز، تاریخ تکرار می‌شود. 🍃کربلا تکرار می‌شود. 🍃یزیدیان زمانه در هر برهه‌ای از تاریخ بوده‌اند. ✨مولای من! 🍃یاریم نما تا حر تو باشم و یزید زمان را بشناسم و در مسیر ولایت تو بمانم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 ابراز محبت بلدی؟ ✅ نیاز به مهر و محبت، زن، مرد، بچه و سن و سال نمی‌شناسد؛ همه به آن نیاز دارند. 🔘در واقع افرادی که در زندگی خود ابراز محبت نمی‌کنند، زندگی‌شان در معرض خطر از هم پاشیدن قرار دارد. 🔘زندگی شاد و گرم، آرزوی همه انسان‌هاست؛ لذا برای دست یافتن به چنین زندگی باید روش‌های ابراز مهر و محبت را آموخت. ✅روش‌های محبت کردن : 🔹۱. نیکو سخن گفتن و استفاده از کلمات زیبا در هنگام خطاب قرار دادن طرف مقابل 🔸۲. درک طرف مقابل در موقعیت‌های مختلف 🔹۳. توجه به نیازهای طرف مقابل 🔸۴. محبت کردن بر اساس سلیقه، خصلت‌ها و ویژگی‌های طرف مقابل 🔹۵. در همه حال و همه جا باید محبت کرد. 🔸۶. احترام گذاشتن به طرف مقابل و خانواده‌اش 🆔 @tanha_rahe_narafte
🏴هشتم محرم در کربلا چه گذشت؟ 💧قحط آب در خیمه‌های حسینی 💧در این روز آب در خیمه‌های سیّد الشّهداء علیه السّلام نایاب شد. 📚 الوقایع و الحوادث، ج ۲، ص۱۵۴ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍لب تشنه 🍃کویر لب‌های چاک خورده اش را بر هم مالید. سپاه دشمن گرداگردش نیزه و شمشیر به دست ایستاده بودند. هر چند دقیقه از پس گرد و غبار، چهره غبار گرفته حسین علیه‌السلام بر بلندای ذوالجناح در میان اسب‌های فراری و تن‌های افتاده بر زمین باعث می‌شد سپاهیان آل زیاد دندان بر هم بسایند؛ شمشیر میان انگشتان بفشارند و دوباره چندین نفره به سویش حمله‌ کنند. شمشیر حسین علیه السلام صاعقه وار بر پیکرشان می نشست و آنها را مثل برگ بر روی زمین می‌ریخت. خورشید شرمسار می‌تابید. قطره‌های عرق از کوهسار تن حسین علیه‌السلام سرازیر شده بود و دریای وجودش را می‌خشکاند. ☘صدای گریه کودکان و شیون زن‌ها، چشم‌هایش را به سمت خیمه‌گاه دعوت کرد. قامت خمیده تکیه گاه و همراه همیشگی‌اش، زینب سلام الله علیها از میان خیمه‌ نمایان شد؛ میان دست‌هایش نوزاد، فریاد العطش می‌کشید. قلب حسین علیه‌السلام پاره پاره شد. نیم‌نگاهی به ورودی خیمه انداخت؛ ندیدن رباب، گره اخم‌هایش را باز کرد. 🌱چند روز قبل رباب در کنار زینب سلام الله علیها و مردان هاشمی و غیر هاشمی ایستاده بود. حسین علیه السلام به شترهای جهاز شده و اسب‌های زین شده اشاره کرد و گفت:« هرکس قصد دارد نفس خویش را در راه ما قربانی کند و آماده ملاقات با خداست، با ما حرکت کند.» رباب لبخند بر لب نشاند. علی اصغر را در آغوش گرفت و دست‌های کوچک سکینه را میان انگشت‌هایش فشرد، همراه با زینب سلام الله علیها به سمت شتر‌ها حرکت کرد. حسین علیه السلام خیره به قدم‌های آنها در دل دوباره این سخن خود را تکرار کرد:« من خانه ای را دوست دارم که سکینه و رباب در آن باشند. دوستتان دارم و تمامی دارایی ام را به پایتان می ریزم و ذره‌ای از این سخنم برنمی‌گردم.» 🌾زینب سلام الله علیها به او نزدیک شد: «حسین جانم، فرزندت تشنه است. رباب شیر ندارد تا او را سیراب کند.» حسین علیه اسلام دوباره نگاهی به سرا پرده خیمه انداخت. تکه‌های قلب پاره پاره شده‌اش به سینه‌اش نیشتر می‌زدند. علی اصغر را بغل کرد، صورت سرخ و لب‌های چاک چاک علی اصغر، قلب حسین علیه السلام را آتش زد، بر پیشانی‌اش بوسه زد. حسین علیه السلام ، علی اصغر گریان را بر روی‌ دست‌های خود بالا برد و رو به سپاه تا بن دندان مسلح آل زیاد گفت:« ای مردم! پیروان و اهل بیتم را کشتید و تنها این کودک باقی مانده است که از تشنگی لبانش را بر هم می‌زند، او را با جرعه آبی سیراب کنید.» 🍃تکان دست‌ و پای کوچک علی اصغر و صدای‌ گریه‌اش قطع شد. حسین علیه السلام خیره به گردن افتاده علی‌اصغر، او را پایین آورد و جلوی دیدگان خیسش گرفت. خون از زیر تیر فرورفته در گردن علی اصغر جاری شده بود. حسین علیه السلام دستش را زیر خون جاری گرفت؛ با چشمان تر به خیمه خیره شد. خون جمع شده میان دستش را به آسمان پاشید و گفت:« پروردگارا چه آسان است آنچه در محضر خدا بر من وارد می‌شود.» صدای شیون زن‌ها بلند شد و از خیمه بیرون رفتند. پاهای رباب سست شد. اشک از چشمانش جوشید. علی اصغرش به جای سیراب شدن در خون خودش غلتیده بود. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از مسار
🤔شمام دوست داری با ما همراه بشی؟ چله زیارت عاشورا به نیت فرج امام زمان ارواحنا فداه و رفع مشکلات همه مسلمانان اگر دوست داری در چله شرکت کنی، یک یاعلی بفرست به آیدی @taghatoae آغاز چله از روز عاشورا خواهد بود. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🏴🏴🏴🏴🏴 ✍ عشقبازی حسین و یارانش ▪️عاشورا ؛ یعنی عقل می‌گوید برو و عشق می‌گوید بمان. ▪️یعنی لب‌های خشکیده طفلی به تلظّی افتادن. ▪️یعنی دختری سه ساله با لب‌های ترک خورده، غُصّه عطش برادر شیرخوار خوردن. ▪️یعنی مَشک را پُر کردن و آب را روی آب ریختن با لب عطشان. ▪️یعنی ندای العطش کودکان عمو را شرمنده کردن. ▪️یعنی وداع سوزناک خواهری با بهترین خلق عالَمین. ▪️یعنی بی‌تاب شدن هفتاد و دو تن و فدا کردن جان برای یک تن. ▪️یعنی درس خوب زیستن و خوب عمل کردن و خوب مُردن. ▪️در یک کلام عاشورا؛ یعنی غروب به خون نشسته همیشه تاریخ. ▪️ " یا قدیمَ الْاِحْسان بِحَقِّ الْحُسِیْنْ اِشْفِ صَدْرِالْحُسِیْن بِظُهوُرِالْحُجّه " 🆔 @tanha_rahe_narafte