eitaa logo
مسار
377 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
426 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴راوی رنج نینوا قسمت این بود بال و پر نزنی مرد بیمار خیمه ها باشی حکمت این بود روی نی نروی راوی رنج نینوا باشی چقدر گریه کردی آقاجان مژه هایت به زحمت افتادند قمری قطعه قطعه را دیدی ناله هایت به لکنت افتادند سربریدند پیش چشمانت دشتی از لاله و اقاقی را پس گرفتید از یزید آخر علم با شکوه ساقی را !؟ کربلا خاطرات تلخی داشت ساربان را نمی بری از یاد تا قیام ِ قیامت آقاجان خیزران را نمی بری از یاد خون این باغ، گردن ِ پاییز یاس همرنگ ارغوان می شد چه خبر بود دور ِ طشت طلا عمه ات داشت نصف ِ جان می شد ⚫️ شهادت امام سجاد علیه‌السلام تسلیت علیه‌السلام 🆔 @tanha_rahe_narafte
🔴 کینه توزی خوبه؟ 💠 یکی‌ از مکرهای ویرانگر شیطان زمانی است که زن و شوهر نسبت به یکدیگر‌ سوءظن پیدا کرده و کینه یکدیگر را به دل می‌گیرند. 💠 مکر شیطان این است که فقط بر اتفاقی که بخاطر آن ناراحت شدید، جولان می‌دهد و مدام به شما می‌گوید از او نگذر. او خیانت کرده و باید تاوان اشتباه خود را بدهد. 💠 توصیه دین این است که با شیطان گلاویز شوید و نگذارید حجم کینه و دلخوری شما را بیشتر کند. 💠 حتما با یادآوری صفات خوب همسرتان و خدمت‌های دلچسبی که به شما کرده یا با مرور خاطرات خوبی که با یکدیگر داشتید، می‌توانید دلخوری و کینه شدید خود را تعدیل کنید و مقدمه‌ای برای تصمیم‌گیریِ بدون احساسات و تعصب شود. 💠 با مشاور دینی حتما ارتباط بگیرید و با کمک او زندگی را بر خود شیرین کنید. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️صحنه دلخراش 🌿 صدای ترمز ماشین در گوش فاطمه پیچید، جیغ کشیدن‌هایش گلوی او را خراشید و به صحنه دلخراش روبرو چشم دوخت. صورت له شده و کبود علی، دستان قطع شده و انگشتان آویزان به پوست و بدنی خونین و بی‌حرکت. در یک شوک عمیق به سر می‌برد. انگار روح از بدنش خارج شد. ☘️زنی با چشمان عسلی و درشت که گوشه چفیه‌اش از زیر چادر نمایان شده بود، خود را با عجله به فاطمه رساند، سرش را به آغوش کشید. فاطمه بیهوش شد. 🌱بعد از ساعتی که به هوش آمد، بلافاصله به یاد صحنه تصادف افتاد، خاطرش پرواز کرد به چند روز قبل، برای نداشتن لقمه نانی در خانه؛ چه قشقرقی راه انداخته بود تا جایی که علی، محکم سرش را با دستانش گرفته بود؛ هر لحظه احساس می‌کرد سرش در حال منفجر شدن است و هرچه به او می‌گفت به خرجش نمی‌رفت که نمی‌رفت. 🍁بچه فلجش، محسن گوشه اتاق به دعوای آن‌ها نگاه می‌کرد و اشک‌هایِ چون بلورش از گوشه چشمش به روی زمین می‌چکید، هر کار می‌کرد تا صدایش را به پدر و مادر برساند، نمی‌شد که نمی‌شد. صداهای نامفهوم به همراه کف بود که از دهانش خارج می‌شد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤓تا چه اندازه مطیع رهبرت هستی؟ ✨حسین، امیر کربلا تویی، میر خیمه‌ها منم 💫ببین که مانده رشته‌ی، عشق تو به گردنم 🆔 @tanha_rahe_narafte
🧐زمان امام علی علیه‌السلام رو چقدر می‌شناسید؟ 🤔چرا مردم از هر طرف به امام فشار آوردند تا خلافت را بپذیرد؟ 🤨علی شناس شده بودند؟ 🤓حق طلب شده بودند؟ 😏خداشناس شده بودند؟ 🙃عدالت‌خواه شده بودند؟ 🌺بله عدالت‌خواه شده بودند، اما چه عدالتی؟ هر کدام برای خودشان عدالت علی علیه‌اسلام را به گونه‌ای تعریف کرده بودند. غافل از اینکه امیرالمؤمنین قرار است هر چیزی را به محل اصلی خودش برگرداند. آنکه اموال مردم را به ناحق گرفته بود باید پس می‌داد. بقیه مردم هم حق و حقوقی به جا داشتند و کسی اجازه درخواست مازاد نداشت. 🍈اگر خانه قاضی گردو زیاد بود، حساب و کتاب داشت. امام زمان ارواحنافداه فرزند چنین مردی است. 💫امام زمان علیه‌السلام را برای دنیا نخواهیم. عدالت‌خواه و عدالت‌پذیر شویم. خداشناس و امام شناس باشیم تا هرچه امام فرمود، بی چون و چرا بپذیریم. ✨امروز چهارمین روز چله زیارت عاشوراست. چله گیران عزیز هر زمان زیارت عاشورا را قرائت فرمودند با یک یاعلی اعلام کنند تا برای آنهایی که اعلام نکردند، پیام یادآوری بفرستم. ⏰اگر می‌بینید ساعت خاصی مشخص نشد؛ زیرا نظرات متفاوت و غیرقابل جمع بود. 🏴 انتقادات و پیشنهادات‌تان را برای آیدی @taghatoae ارسال بفرمایید. 🆔 @tanha_rahe_narafte
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤔دوست داری امروزت رو چطور شروع کنی؟ 💫روزمان را با نام و یاد امام حسین علیه‌السلام و صدقه دادن برای امام زمان ارواحنافداه شروع می‌کنیم. 🏴وضو می‌گیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه می‌گذاریم و سلام می‌دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🏴🏴🏴🏴🏴 ✍ سرباز کوچک ✨رابطه عاطفی عمو و عموزاده را شنیدی؟! که حسین، عبدالله و عبدالله، حسین را دوست می‌داشت به گونه ای که جانشان فدای هم بود. 🌿به خاطر سن کم، عمو اذن میدان به او نداد، امّا او از سربازی در رکاب عموجانش ناامید نشد و در پی فرصتی بود تا به یاری اش بشتابد. 💥زینب کبری (سلام الله علیها)که بی قراری عبدالله و رابطه امام حسین و او را می‌دانست، دستش را محکم در دستانش گرفته بود تا خوب امانتداری کند. 🌸لحظات اوج عشق امام حسین با خدا در گودال قتلگاه بود، که شمشیر و نیزه و سنگ بر تن نورانی پنجمین از پنج تن آل عبا فرود می‌آمد، زینب هم به همراه عبدالله یادگار برادر عزیزش حسن مجتبی، در بالای تلّ زینبیه صحنه دلخراش را می‌دیدند، عبدالله دیگر فراق و جدایی و غربت و تنهایی عمو را تاب نیاورد، دستان کوچکش را از دستان مهربان عمه جدا کرد و خود را به عمو رساند تا سپر عمو باشد. ☄شمشیری برخاست تا بر بدن نازنین حسین فرود بیاید و عبدالله چه زیبا عشقبازی کرد که دست خود را سپر عمو کرد و دستش را فدای او نمود. 🔥دشمن خبیث، حرمله ملعون با دستور عمر سعد ملعون، تیر سه شعبه دیگری در چله کمان گذاشت و سپیدی گلوی عبدالله را نشانه گرفت. 🌼لبخندی نمکین بر لبان عبدالله نشست و به عمو نگاه کرد که یعنی خوب جانبازی کردم و آبروی بابایم حسن مجتبی شدم، با نگاهش دل عمو را سوزاند و عمو او را تنگ در آغوش گرفت. 🌱یا عبدالله بن الحسن ادرکنی🌱 علیه السلام 🆔 @tanha_rahe_narafte
سیزدهم محرم ⚫️اسرای اهل بیت علیه السّلام در مجلس ابن زیاد پس از آنکه اسرا و سرهای مقدس شهدا را در کوفه گردانیدند، ابن زیاد در کاخ خود نشست و دستور داد سر مطهر امام حسین علیه السّلام را در برابرش گذاشتند. آنگاه زنان و کودکان آن حضرت را به همراه امام سجّاد علیه السّلام در حالیکه به طناب بسته بودند وارد مجلس نموده، در برابر تخت آن ملعون ایستاده نگه داشتند. در این حال درباریان آن ملعون به تماشا ایستاده بودند. الوقایع و الحوادث، ج۴، ص۶۳ ⚫️اسرای اهل بیت علیه السّلام در زندان کوفه پس از مجلس شوم ابن زیاد، اهل بیت علیهم السّلام را با غل و زنجیر وارد زندان کوفه نمودند. الوقایع و الحوادث، ج محرم ص۹۴ ⚫️خبر شهادت امام حسین علیه السّلام در مدینه و شام ابن زیاد به مدینه و شام نامه نوشت و خبر شهادت امام حسین علیه السّلام را منتشر ساخت. الوقایع و الحوادث، ج محرم، ص۹۶ ⚫️شهادت عبداللَّه بن عفیف عبداللَّه بن عفیف ازدی بزرگواری از اصحاب امیر المؤمنین علیه السّلام بود.او هنگامی که شنید پسر زیاد ملعون به امیر المؤمنین و امام حسین علیه السّلام نسبت کذب می دهد، از میان جمعیت برخاست و گفت: ساکت باش ای پسر مرجانه، دروغگو توئی و پدر تو که به تو این مقام را داد. ای دشمن خدا! فرزندان پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله را می کشی و در منابر مؤمنین اینچنین سخن می گوئی؟مأموران خواستند متعرض او شوند که با کمک قبیله اش به خانه رفت، ولی بعد آمدند و خانه او را محاصره کردندواورا شهید کردند. الوقایع و الحوادث، ج۴، ص۸۰، ۸۷-۸۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠همراهی ✅هرگاه احساس کردید کودکانتان، بداخلاق شده اند، راهکار ساده است. کافی است کمی با آن ها وقت بگذرانید و بازی کنید. 🔘چه خوب است در برنامه روزانه خود، در حدود یک ربع تا نیم ساعت وقت برای بازی، ورزش، بازیهای فکری و.. داشته باشیم. 🔘حواسمان باشد فعالیت جسمی، به تمرکز وآرامش کمک می کند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍شیر در قفس 🌺پچ‌پچ‌های سارا و سعید مثل متّه، مغزم را سوراخ می‌کرد. دستمالی به سرم بسته بودم و در تاریکی اتاق سعی می‌کردم آرامش را برای لحظاتی به خودم هدیه دهم. 🌸از اول صبح، چشمانم دنبال واژه‌ها روی صفحه لب‌تاپ دویده بود و حالا سردرد اجازه استراحت نمی‌داد. 🍃چندبار در نقش مادری مهربان به بچه‌ها گفتم ساکت شوند، تا در کُمای ثانیه‌ها کمی ذهنم را با رنگ خواب، نقاشی کنم؛ اما فایده نداشت. خیلی هم غیر طبیعی نبود؛ بچه‌ها صبح می‌خوابند و وقتی آفتاب بساطش را حسابی وسط آسمان پهن می‌کند، دیگر خواب به چشمشان حرام می‌شود و زبانشان به کار می‌افتد. دیگر طاقتم تمام شد! 🌺-فقط دعا کنید از اتاق بیرون نیام. یه کاری می‌کنم حرف زدن یادتون بره! 🌸نفهمیدم چطور شد که دیگر صدایی نشنیدم... وسط جنگل چه‌کار می‌کنم! چقدر همه چیز ترسناک است. صدای زوزه گرگ‌ها از یک طرف و فضای تاریک بین جنگل‌های انبوه از سوی دیگر، وحشتی از جنس دشنه‌های خون آلود‌، در دلم ایجاد کرده بود. بوی وحشی‌گری از همه جا به مشام می‌رسید. صدای خروشان آب توجهم را به سمت خودش جلب کرد. از تشنگی، دنبال صدای آب به راه افتادم. 🍃 رودخانه خروشانی از وسط جنگل می‌گذشت. کنار آب رسیدم. سرم را پایین آوردم که آب بنوشم، با جیغ بنفشی خودم را به گوشه‌ای پرت کردم. این دیگر از کجا پیدایش شد! 🌺قلبم با تمام توان خودش را به سینه‌ام می‌کوبید. هرقدر این طرف و آن طرف را نگاه کردم خبری از شیر نبود. آهسته آهسته با سر زانوهایم دوباره خودم را کنار رودخانه رساندم. به محض اینکه سرم را نزدیک آب آوردم، تصویر شیر را دوباره دیدم. این بار سریع سرم را برگرداندم تا پشت سرم را ببینم؛ اما نه! خبری از شیر نیست. 🌸کم کم احساس کردم توهم زده‌ام. سعی کردم به خودم مسلط باشم. چشمانم را بستم، دستم را داخل آب بردم و یک مشت آب برداشتم. نزدیک صورتم آوردم تا بنوشم، صورت شیر در آینه‌ی آبِ کفِ دستم به تصویر نشست. دستانم را از هم باز کردم تا دیگر شیر را نبینم. 🍃از خوردن آب منصرف شدم. دستان خیسم را به صورتم کشیدم تا حس خنکی آب، گرمای ترس را از صورتم بشوید... یا خدا!!! چرا این طوری شدم. آرام و با احتیاط همه صورتم را لمس کردم. 🌺- نه! این صورت من نیست. یعنی اصلا صورت انسان نیست! نکنه... برو بابا! مگه فیلم تخیلیه! حتما دیوونه شدم... ولی پس اون عکس شیر...! 🌸با ترس و لرز سرم را روی آب رودخانه گرفتم. چشمانم را باز کردم. جیغ زدم و دیگر نفهمیدم چه اتفاقی افتاد. 🍃- مامان! مامان! بیدار شو! داری خواب بد می‌بینی. 🌺این صدای سارا بود که می‌شنیدم. شُکر خدا که خواب بود. همین امروز استادمان می‌گفت: «عصبانیت در انسان مانند شیر در قفس است. اگر درِ قفس را بازکنید معلوم نیست چند نفر را پاره پاره می‌کند! » 🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️دلت الان کجاست؟ 💫نوکرتم رقیه خاتون، شارگمم میدم براتون ✨دلم الان سمت دمشقه، دُرس کنار کفتراتون 🆔 @tanha_rahe_narafte
😇بیاید کمی فکر کنیم 🤔تا حالا چقدر توانستیم مثل پیامبر و اهل بیتش زندگی کنیم؟ 🍃اول زندگی بعد مرگ. در زیارت عاشورا از خدا می‌خواهیم که زندگی و مرگ ما را زندگی و مرگ محمد و آلش قرار بدهد. همین که از خدا خواستم دیگر کار تمام است. یعنی خودم نباید برای رسیدن به این هدف بزرگ، قدم بزرگی بردارم؟ ✨امروز پنجمین روز چله زیارت عاشوراست. چله گیران عزیز هر زمان زیارت عاشورا را قرائت فرمودند با یک یاعلی اعلام کنند تا برای آنهایی که اعلام نکردند، پیام یادآوری بفرستم. 🏴 انتقادات و پیشنهادات‌تان را برای آیدی @taghatoae ارسال بفرمایید. 🆔 @tanha_rahe_narafte
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧐حواست هست داری روزت رو چطور شروع می‌کنی؟ 💫بیایید روزمان را با نام و یاد امام حسین علیه‌السلام و صدقه دادن برای امام زمان ارواحنافداه شروع کنیم. 🏴وضو بگیریم. رو به قبله روی دو زانو بنشینیم. دست ادب بر سینه بگذاریم و سلام دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🖤طواف دل 🏴نوای یا حسین از هر کجا شنیده شود، دل بر طبل سینه رخشوار می‌کوبد، اشک می‌جوشد و قرار رخت می‌بندد. ✨چشم دل در حرم امام حسین علیه السلام باز‌ می‌شود و بی پا و سر، گرد حرمش طواف می‌کند؛ دم به دم می‌گوید: السلام علیک یا اباعبدالله. 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 مهارت رفتاری ✅ رفتار مناسب با والدین سالمند از اهمیت بسزایی برخوردار است. 🔘 روش برخورد با سالمندان مهارتی است آموختنی، با یادگیری آن می‌توان از ناراحتی و نارضایتی در خانواده جلوگیری کرد. 🔘 بعضی از سالمندان مشکلات و دردسرهایی در زندگیشان وجود دارد، به خصوص با از دست دادن حافظه یا ناتوانی در فعالیت‌های سابق بدنی‌شان، اینجاست که باید حساس‌تر و بااحتیاط‌تر با آن‌ها رفتار کرد. 🔘 ناگفته نماند این مشکلات برای خودشان ناراحت کننده‌تر و ناامیدانه‌تر است و گاهی سبب افسردگی آنها را فراهم می‌نماید. ✅بنابراین باید آن‌ها را درک کرد و با آن‌ها رفتاری بسیار لطیف و مهربان داشت. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ نماز طوفان 🌹رکود بر جبهه‌های غرب حاکم شده بود. فرماندهان مصمم بودند عملیاتی را انجام دهند و بهترین گزینه آزاد سازی ارتفاعات میمک بود. اما ستون پنجم بیکار ننشسته بود و خبرهای جبهه را به دشمن مخابره کرده بود. به همین خاطر آنها منتظر حمله بودند. از طرفی هم طرح عملیات ریخته شده بود و باید انجام می‌شد. 🍀ولی الله معاون تیپ بود. اشک‌ریزان به نماز ایستاد. در قنوت نماز از خدواند طوفان و باران را با هم خواست. فقط در این صورت بود که آمادگی دشمن غیرفعال می‌شد. 🍃هنوز از نماز ولی الله و توسل فرماندهان چیزی نگذشته بود که طوفان شروع شد. کم کم به حدی شدت گرفت که در جبهه خودی چادرها را از جا کند و در جبهه دشمن، دیده‌بان‌ها را از ارتفاعات به دل سنگرهاشان کشاند. 🌺با این عنایت الهی عملیات شروع شد. وقتی نیروهای خودی خودشان را بالای سر عراقی‌ها رساندند، آنها تازه از خواب خوش بیدار می‌شدند و فقط عده کمی از آنها توانستند فرار کنند. 📚 سی و ششمین روز؛ زندگی نامه شهید عبد الله صادق، نوشته: سیمین وهاب زاده مرتضوی، صفحه ۵۷-۵۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍سوزن شکسته 🌺مثل همیشه جلوی تلویزیون لم داده بود. صدای مادر که با تلق و تلوق چرخ خیاطی ملودی خستگی را می‌نواخت به گوشش رسید:« پاشو یه دست به این ظرفا بزن. از صبح تا شب فقط وقت تلف می‌کنی! یادت میاد آخرین بار کِی گرد‌گیری کردی! والا الان با این همه خاک که روی وسایل نشسته میشه یه خونه ساخت! » 🌸- باشه! حالا تا شب وقت هست. دنیا که به آخر نرسیده! اگه گذاشتی به دل خوش یه فیلم ببینم! اَه. 🍃- به خدا من یه نفرم! مگه چقدر جون دارم! یه دستم به خیاطیه! یه دستم به آشپزی! هم باید حواسم به داداشت باشه، هم کارای بابات رو انجام بدم. والا منم آدمم، آهن که نیستم! دلم خوشه دختر دارم کمک حالم باشه! هر روز باید سر شستن چهار تیکه کاسه و بشقاب باهاش کَل‌کَل کنم. 🌼عاطفه کنترل را گوشه‌ای پرت کرد و غُرغُر کنان به سمت آشپزخانه رفت. هنوز به ظرفشویی نرسیده بود که صدای جیغ مادر او را به سمت اتاق کشاند.با دیدن انگشت خونی مادر، به تِته پِته افتاد. خشکش زده بود. نمی‌دانست چکار باید بکند. 🌺- چرا خشکت زده!؟ برو اون بتادین رو با یه ظرف بیار. یه تیکه پارچه سفید هم پیدا کن ببندم روش. می‌ترسم ازجا بلند شم سرم گیج بره! اعصاب که برام نذاشتید. نفهمیدم چی شد سوزن چرخ رفت تو دستم. خدا رحم کرد سوزن نپرید تو چشمم! 🌸عاطفه به آشپزخانه رفت. صدای بازوبسته کردن درِ کابینت‌ها نشان می‌داد نمی‌داند بتادین کجاست! 🍃-عاطفه پس چی شد! رفتی از داروخونه بگیری؟ یعنی به درد هیچ کاری نمی‌خوری! 🌺بالاخره در کشویی که داروها را نگهداری می‌کردند بتادین را پیدا کرد. یک کاسه بزرگ و مقداری پنبه و دستمال هم برداشت و سراغ مادر رفت. آمنه خانم محکم روی ناخنش را گرفته بود تا خونش بند بیاید. 🌸به محض این که دستش را برداشت تا عاطفه بتادین بریزد، قطرات خون در کاسه، قلب عاطفه را شکست. از دست خودش عصبانی بود. با ناراحتی گفت: «قربونت برم! زنگ بزنم اورژانس! نکنه سوزن توش مونده باشه!» ☘آمنه خانم که رنگ پریده‌اش، آینه ضعفش شده بود گفت: «نه مادر! فکر نکنم. روش رو ببند فعلا! یه کم دل دل کردنش آروم بگیره.» 🌺چند روزی گذشت. انگشت آمنه خانم سیاه شده بود و دیگر تحمل دردش را نداشت. عاطفه با هزار مصیبت مادر را راضی کرد که عکسی از دستش بگیرد و به اورژانس ببرند. عاطفه درست حدس زده بود. سوزن داخل انگشت شکسته بود. پزشک اورژانس با نگاه به نتیجه رادیولوژی سری تکان داد و گفت: چند روزه!؟ حسابی عفونت کرده! باید بری اتاق عمل! 🌼تمام بیمارستان دور سرش چرخید. انگار اتاق عمل اسم رمزی بود برای زمین گیر کردن عاطفه! 🌺چشمانش را که باز کرد، مادر با انگشت باند پیچی شده روی سرش را نوازش می کرد! تکانی به خودش داد. تا خواست حرفی بزند، آمنه خانم گفت: «چقدر کم طاقتی دختر! عمل قلب باز که نبود. انگشتم یه مهمون ناخونده داشت، بیرونش کردن. به این میگن عمل سرپایی! یه ربع هم بیشتر طول نکشید! والا تو الان یک ساعته خوابی!!» 🌸آمنه خانم دستش را بالا آورد و چرخی به آن داد و با لبخند ادامه داد: «البته این مهمون ناخونده دزد هم بود! عصب دستم رو با خودش برد! الان دیگه این انگشتم فلج شده!» ☘عاطفه نگاهش را زیر ملافه پنهان کرد تا آسمان ابری چشمانش، غم مادر را بیشتر نکند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴من باشم و تو بی‌یاور بمونی؟ ✨پسر کوچیک حسنم، منم باید برم 💫غیرت علی تو وجودمه عمو 🏴شال علوی روی شونه‌مه عمو 🍃زاده دلاور و شیر ژمنم ❤️خون حسنی توی خونمه عمو 🆔 @tanha_rahe_narafte
😔چرا امام زمان ظهور نمی‌کنه؟ ☹️ خسته شدیم، پیر شدیم، مردیم، پس چرا دعاهامون اثر نمی‌کنه؟ 🔹چون هنوز این را درک نکردیم که گره مشکلات ما فقط با دستان گره‌گشای امام زمان ارواحنافداه باز می‌شود. 🔸چون امام زمان را در حد رفع خواسته‌های روزمره‌مان می‌خواهیم. بزرگ فکر نمی‌کنیم و خواستار بزرگان نیستیم. ✨امروز ششمین روز چله زیارت عاشوراست. چله گیران عزیز هر زمان زیارت عاشورا را قرائت فرمودند با یک یاعلی اعلام کنند تا برای آنهایی که اعلام نکردند، پیام یادآوری بفرستم. 🏴 انتقادات و پیشنهادات‌تان را برای آیدی @taghatoae ارسال بفرمایید. 🆔 @tanha_rahe_narafte
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧐حواست هست داری روزت رو چطور شروع می‌کنی؟ 💫بیایید روزمان را با نام و یاد امام حسین علیه‌السلام و صدقه دادن برای امام زمان ارواحنافداه شروع کنیم. 🏴وضو بگیریم. رو به قبله روی دو زانو بنشینیم. دست ادب بر سینه بگذاریم و سلام دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🏴🏴🏴 ✍ ما رَأَیْتُ اِلّا جَمیلاً ▪️زینب یعنی؛ ما رأیت الا جمیلا ▪️به حق گفته شده است که؛ فاطمه، غم علی را ندید؛ علی، غم حسن را ندید؛ حسن، غم حسین را ندید؛ حسین، غم رقیه را ندید؛ولی اَمان از دل زینب... ▪️آن روزی که زینب از غم رفتن حسین بیهوش شد، این ساعات را مشاهده می‌کرد. ▪️حسین تنها برادر زینب نبود، حسین را که می‌دید، گویی جدّ اعظم خود را، مادر و پدر خود را و برادرش حسن را می‌دید. ▪️عاشورا همه کس زینب را، از او گرفت. ▪️داغِ زینب بعد از عاشورا، تازه شروع می‌شود. ▪️زینب یعنی؛ بانوی عشق و کرامت. ▪️زینب یعنی؛ کوه صبر و استقامت. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🏴پانزدهم محرم ⚫️فرستادن سرهای مطهر شهدا به سوی شام بنابر بعضی اقوال، در این روز سرهای مطهر اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام را به سوی شام حرکت دادند. البته بعداً اهل بیت علیهم السّلام سرهای مطهر را به بدنها ملحق کردند. 📚وقایع الایّام، تتمه محرم، ص۲۸۱ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠خوبی‌های یکدیگر را ببینیم ✅ بسیاری از مواقع در زندگی مشکلات از دیده نشدن زحمات طرفین شروع می‌شود. خانم، زحمات و تلاش مرد را نمی‌بیند یا اینکه می‌گوید: وظیفه‌اش است. مرد هم متقابلا زحمات خانمش را نمی‌بیند یا می‌گوید: مگر در خانه چه کار می‌کند؟ ☘اگر زن و شوهر در مقابل زحماتی که در قبال همدیگر متحمل می‌شوند، زبان تشکر داشته باشند، زندگی‌شان شیرین و با طراوت خواهد شد. 🔘 شوهر می‌تواند علاوه بر تشکر زبانی به خانمش در بچه داری و کار منزل کمک نماید. بهترین کارها، تشویق و تشکر از کمک حتی ناچیز یکدیگر است. 🔘خانم‌ها بدانند، تشویق در مردها تأثیر مستقیم دارد. ✅ در آخر یادمان باشد «هرکس مخلوقات خدا را شکرگزار نباشد، شکرگزار خداوند نیز نخواهد بود.» ☘چنانچه امام رضا علیه السلام فرمودند:«مَنْ لَمْ یَشْکُرِ الْمُنْعِمَ مِنَ الْمَخْلُوقِینَ لَمْ یَشْکُرِ اللَّهَ؛ کسی که نعمت دهنده از مخلوقات را شکرگزار نباشد، شکرگزار خداوند نیز نخواهد بود.» 📚 البحار، ج ۷۱، ص۴۴؛ الوسائل الشیعه، ج ۱۱،ص ۵۴۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍شمشیر در کمر 🌺فاطمه، مریم را بغل کرده بود و زهرا روی پایش خوابانده بود. وقتی حامد بعد از تمام شدن روضه دنبالش آمد و گفت که باید بچه ها را بغل کند و تا محل پارک ماشین ببرد، گریه اش گرفت. 🌸انگار یک کارد از بالا تا پایین ستون فقراتش کشیده شد؛ ولی سعی کرد عصبانی نباشد با حالت زاری گفت: « میشه یکی از بچه ها رو بغل کنی؟» ☘زهرا به خواب عمیقی رفته بود. حامد با اکراه دست مریم را گرفت همراه خودش کشید. 🌺همین طور که راه می رفتند انگار همان چاقو تبدیل به شمشیر شده بود و تا ران پای فاطمه کشیده می‌شد. غرغرکنان گفت: «چرا هرچه می ریم نمی رسیم؟ چرا اینقدر ماشین را دور پارک کردی؟ فکر من هم باش، خسته شدم.» 🌸حامد کمی با مهربانی نگاهش کرد و گفت: « عزیرم چاره ای نیست. اون وقت شلوغ بود جای پارکم پیدا نمی‌شد. می خوای صبر کن ماشین رو بیارم.» ☘اما فاطمه خسته تر از آن بود که بتواند بایستد، گفت: «اصلا این هیات اومدن رو نخواستم.» 🌺حامد از حرکت ایستاد با دست دیگرش زهرا را از آغوش فاطمه گرفت و گفت: «خانومی دیگه این حرف رو نزن. می دونی چقدر آدمها حسرت دارن این شبا هیأت برن؟ درسته خسته شدی ولی به خستگی اسرا میرسه؟ خودم نوکرتم بچه هارو میارم ولی این شبا همراهی کن. حالا که توفیق داریم وتو این کرونا بازار، روضه برقراره با این حرفا ثوابهاتو نشور.» ☘بعد هم اطراف را نگاه کرد سرش را پایین آورد و جوری که مطمئن باشد، کسی نمی شنود گفت: «قربونت برم. اصلا فردا شما استراحت کن، کار خونه با من.» 🌺فاطمه که با شنیدن این حرفها از خجالت سرخ شد. استغفرالهی گفت و خدا را بخاطر داشتن شوهری با شور وشعور، شکر کرد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫تا آخر همراه حسین می‌مونی؟ ابالفضل من، علمدار من توان سپاه حسین و حسن بذار دستاتو، تو دست حسین همه هستی توست، هست حسین تو تنهاییاش، تو اون تشنگیش امیدش به دست تو بسته حسین ابالفضل من، علمدار من امیدم به دست توئه، پهلوون یادت باشه کار، به هر جا رسید تا آخر کنار حسینم بمون 🆔 @tanha_rahe_narafte