eitaa logo
مسار
359 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
462 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴بانوی بی نشان 🥀بانوی بی نشان چه کشیدی هنگامی که سایه نامحرمان را روی خانه‌ات می‌دیدی...؟ ☀️شجاعت هنگام دیدن رخسارت در آن روز رنگ می‌بازد... 🥀از آن روز هر چه بگویم کم است از آن مصیبت شهر مدینه در غم است 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨مگه حضرت زهرا (س) عنایتم میکنه؟ پانزده نفری در محاصره دشمن گیر کرده بودیم. از فشار تشنگی، بی حال و خسته خواب مان برد. بیدار که شدیم محمد حسن گفت: توی خواب حضرت زهرا (س) را دیدم. به من آب دادند و قمقمه یکی از شهدا را پرکردند. فوری رفتیم سر وقت قمقمه‌های شهدا. یکی‌شان پر بود از آب خنک. انگار همین الان داخلش یخ انداخته بودند. همه سیراب شدیم از مهریه حضرت زهرا (س). راوی: غلام علی ابراهیمی 📚کتاب خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، خاطره ۷۰ به نقل از کتاب افلاکیان، نویسنده: خدیجه ابول اولا صفحه۲۸۴ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🔴 تکنیک گوش دادن 💠 وقتی به صحبت‌ها و گلایه‌های همسرتان گوش می‌دهید به منظور آنکه نشان دهید به حرف‌های او گوش می‌دهید گاهی بگویید: چه‌جالب، آها، خوب، اِ و ... 💠 ارتباط کلامی با این واژه‌ها و نیز ارتباط چشمی با همسرتان در حین گوش دادن، بسیار در آرامش همسرتان مؤثر است و شما را پناهگاه و سنگ صبور خوبی تلقی خواهد کرد. 💠 اگر خوب و با توجه به صحبت‌های همسرتان گوش ندهید. برداشت او این خواهد بود که او را درک نکرده‌اید و همین خود عامل گلایه و تشنّج جدید خواهد شد. 🆔@tanha_rahe_narafte
✍️عشق در پس فیبرهای نوری ☘️نشسته بود رو به روی دریا و زل زده بود به پرنده‌های سفید رنگی که با جیغ‌هایشان، از بالای سرش رد می‌شدند. چند وقتی بود با همسرش به مشکل خورده بودند. به نظرش اصلا شوهرش او را درک نمی کرد و همین موضوع او را غمگین می‌کرد. صبح نماز خوانده بود وازخدا خواسته بود، هر طور که خودش صلاح می‌داند، مشکلش رابرطرف کند. 💠اینترنت گوشی را بازکرد. لابه لای صفحه‌های عاشقانه، چیزی نبود که حالش را بهتر کند. ناگهان کلیپی از یک روحانی دید. آن را اجرا کرد. روحانی از تفاوت‌های زن ومرد می گفت. از اینکه مردها ترجیح می‌دهند غمهایشان را درتنهایی حل کنند و در سکوت؛ ولی بر عکس، خانوم، ها ترجیح می‌دهند موقع غم صحبت کنند. از اینکه واژگان یک مرد برای گذران یک روز، چیزی در حدود هزارتاست ولی زنها باید روزی۲۷۰۰ کلمه صحبت کنند. 🌸مهلا تعجب کرد. روی پست‌های قبلی کلیک کرد. هرکدام از آنها تفاوت‌های زن ومرد بود. تازه فهمید همسرش به او بی توجه نیست او نمی تواند به خاطر مرد بودنش و به خاطر تربیت خانوادگی‌اش، آدم پر حرفی باشد و آن گونه که مهلا می‌خواست، با کلمات زیبا از او دلبری کند. 🍃دستش روی پیامک رفت. عشقم را پیدا کرد، نوشت: «حتی غروب خورشید کنار دریا هم بدون تو زیبا نیست. » پیام را فرستاد. لحظه‌ای بعد صدای گوشی، او را به خود آورد؛_ سلام عشقم. دلم برات تنگ شده. 🌾مهلا لبخند زد، قلبش عاشقانه تپید و به خورشید که حالا گویی در دریا فرو می‌رفت، خیره شد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما بسم الله الرحمن الرحیم از : فهیمه ۱۶ به: بهترین زنان بهشتی سلام بر بانوی دو جهان خدا را شاکرم که مرا از والدینی آفرید که با رفتارشان، مرا در مکتب و راه شما و فرزندان پاکی که از نسل شما هستند، قرار داد. چه کسی بهتر از شما در عالَم تا خداوند بهانه آفرینش آدمی را داشته باشد!!! شمایی که از ذریه پیامبر ختمی مرتبت هستید و همسر علی و مادر فرزندان پاکی چون حسن و حسین و زینب که هر کدام‌شان چراغی هستند برای رسیدن به خداوند منان. چگونه شد که عده‌ای به دور از شرم و حیا بر خانه‌ات آتش کینه افکندند و محسنت و چراغ هدایت دیگری از نسل تو را سقط کردند؟؟؟ به سالروز شهادتتان نزدیک می‌شویم و دل‌هایمان را غمی دو چندان در برگرفته است. 😢 غمی که از نبود فرزندتان مهدی سرچشمه می‌گیرد. خودتان واسطه دعاهای ما شوید و ظهور و فرجش را از خداوند بخواهید، مگر غیر از این است که اگر شما دعا کنید خداوند پاسخ استجابت را در قبال دعایتان قرار خواهد داد. اللهم عجل لولیک الفرج بحق فاطمه الزهرا🤲 🏴▪️🏴▪️🏴▪️🏴▪️ سلام‌الله‌علیها ارتباط با ادمین: @taghatoae 🆔 @parvanehaye_ashegh
🍁تک سوار عشق ☘هنوز ندایِ حقِّ دخت پیمبر سلام‌الله‌علیهما، از مسجد به گوش می‌رسد. 💦هنوز صدای ناله جانسوزش از کوچه‌های مدینه، شنیده می‌شود. 💔هنوز از پس گذشت قرن‌ها، شیعیان و محبین داغش را در دل دارند. ☀️هنوز هر صبح و شام، بوی عطر گل یاس در شهر می‌پیچد. 🍃هنوز چشم‌های انتظار به افق سبزِ آمدن تک سوار عشق، خیره و امیدوار است. 💫 به زودی‌ مرهم زخم‌های دل علی خواهد آمد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ارادت شهدا به حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها تا روضه حضرت زهرا (س) را می‌شنید به هم می‌ریخت. می‌گفت: تنهاترین چیزی که طاقتش را ندارم، روضه حضرت زهرا(س) است. شب عملیات والفجر هشت، وقتی غواص‌های لشکر برای اعلام وضعیت به طرف جزیره ام‌الرصاص رفتند؛ خبری از آنها نشد، علی اصغر پیش قدم شد، برای آوردن خبر. آخرین خبر، خبر خودش بود. با دشمن درگیر شده بود. صدایش از توی بی‌سیم می‌آمد. آخرین کلامش سه بار سلام به حضرت زهرا (س) و نوای سوزناک مادر بود. راوی: هم رزم شهید 📚کتاب خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار ۱۳۹۵، خاطره ۷۲ به نقل از کتاب مهر مادر، نویسنده گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍تاب 🍃درختان سرسبز پارک جنگلی سر در هم فرو برده بودند. نور خورشید از لابه‌لای شاخ و برگ درختان روی زمین می‌تابید. ☘علی زیرانداز را کنار چند درخت‌ پهن کرد. لاله فلاسک چای و سبد استکان را روی آن گذاشت. 🌸_ لاله خانم، همه وسایل رو آوردم. ✨_دستت درد نکنه، مواظب لیلا هستی؟ 🍃لیلا دوید و گفت: «بابا تاب می‌بندی؟» 🌸_باشه دخترم. 🌾علی از ماشین طناب مخصوص تاب را آورد. لاله وسایل را یک به یک کنار زیر انداز چید. قابلمه نهار را برداشت و کنار سبد ظرف‌ها گذاشت. همزمان نگاهی به دخترش انداخت. لیلا با توپ رنگارنگش بازی می‌کرد. ☘علی با صدای بلند گفت: «تاب آماده‌ست.» 🍃لیلا توپ را رها کرد به سمت پدرش دوید. علی دخترش را روی تاب گذاشت و گفت:« محکم بگیر تا نیفتی‌.» 🌸_ بابا جون، ممنون. 🎋علی آرام تاب را هل داد. لیلا پاهای خود را به عقب و جلو حرکت می‌داد تا سرعت بگیرد. علی به سمت ماشین رفت. 🍂طولی نکشید که صدای گریه‌ی لیلا بلند شد. مادر نگاه کرد تاب برای خودش در هوا حرکت می‌کرد. لیلا هم با صورت به زمین افتاده بود. لاله سراسیمه خودش را رساند. 🍁لیلا تا چشمش به مادر افتاد به خودش گفت: «الان مامان دعوام می‌کنه که چرا طناب رو محکم نگرفتی؟ » 🌸اما مادرش گفت: « لیلا! گریه نکن.» 🍃_مامان جون! افتادم، دستم درد می‌کنه. 🌾مادر دست کوچک لیلا را نوازش کرد، لباسش را تکاند. صورت او را بوسید. بعد محکم او را به آغوش کشید. ☘لاله به سمت ماشین رفت تا دست و صورت لیلا را بشوید. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما از: ولایی ۱۵ به: مولی علی آقا جان سلام ایام شهادت دردانه‌ی نبی، سیدة‌النساءالعالمین را به شما و امام عصر تسلیت می‌گویم. نمی‌دانم به شما در آن روزها چه گذشت وقتی شاهد اهانت به بی بی بودید، ولی به خاطر حفظ اسلام و وصیت پیامبر صبوری می‌کردید. مردم چقدر ناسپاس و فراموش‌کار بودند که برای یاری شما هیچ نکردند. شیعه اگر تمام عمرش خون گریه کند و تقاضای عفو داشته باشد تا شما نبخشید، امیدی به بخشش نیست. امیرالمؤمنین، شما خاندان کرامتید به ما ناسپاسان نظری و مرحمتی بفرمایید و دعا کنید عاقبت ما ختم به خیر گردد. إن شاءالله 🏴▪️🏴▪️🏴▪️🏴▪️ علیه‌السلام ارتباط با ادمین: @taghatoae 🆔 @parvanehaye_ashegh
▪️عروج مادر 🕊روزهای عروج مادر است. 💦دوباره صدای سوزناکی به گوش عالم می‌رسد. 🍁مادری از بین در و دیوار صدا می‌زد: « اَیْنَ وَلَدی المَهدی؛ پسرم مهدی کجاست؟» 🏴یا صاحب الزمان آجرک الله🏴 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨خواب حضرت زهرا سلام الله علیها مادر سید مجتبی بیماری سختی گرفته بود. به همین خاطر سید را به دایه‌ای دادند و قرار شد هفته‌ای یک بار او را به دیدن مادرش بیاورد. دایه سه شب بود که یک خواب را می‌دید: صدای گریه سید می‌آمد. تا وارد اتاق شدم که آرامش کنم، دیدم خانمی سید مجتبی را بغل کرده و دو خانم همراه او هستند. گفتم: خانم! بچه را به من بدهید تا آرامش کنم. من دایه اویم. یکی از خانم‌ها با نارحتی نگاهم کرد و گفت: تو نباید بچه ما را نگه داری! زود او را به مادرش برگردان. سید را پیش مادرش بردم و گفتم: ظاهراً اجداد سید مجتبی راضی نیستند که بچه پیش من بماند. ✨از همان اول هوایش را داشتند. 📚کتاب سید مجتبی نواب صفوی؛ نگاهی به زندگی و مبارزات شهید نواب صفوی، نویسنده: ارمیا آدینه، صفحه۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 پدر و مادر خود را کمی درک کنیم. ✅هر وقت از نوجوانان سخن به میان می‌آید، همه طلبکارانه از پدر و مادرها می‌خواهند تا نوجوان خود را درک کنند و به او حق بدهند. 🔘 واقعیت این است که همزیستی مسالمت‌آمیز همه، در سایه‌ی درک متقابل است. 🔘 درک متقابل همسران از نقش یکدیگر و درک متقابل والدین و فرزندان از یکدیگر. ✅ با حق دادن به یکدیگر در شرایط مختلف زندگی، دل شکستگی‌ها از هم بسیار کمتر و یکدلی و همدلی بسیار بیشتر خواهد شد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍هیزم 🍃عصبانی وارد آشپزخانه شد. مادر بهت زده نگاهش کرد. کفگیر را روی ظرف گذاشت و تمام چهره به طرف او برگشت:«چته مادر؟ چی شده؟» ☘محمد موهای روغن‌زده‌اش را با کف دست محکم کوبید روی سرش تا بخوابد، بعد دستمال گردنش را با اکراه و عجله باز کرد. ✨نشست رو به روی تلویزیون و آن را روشن کرد. آرم اخبار فوری پخش شد و از اغتشاش توسط چند آشوبگر سخن گفت. محمد دندان‌هایش را بر هم سایید و مثل مرغ سرکنده دنبال کنترل ماهواره گشت. روی شبکه بی بی سی گذاشت. مجری با کت و شلوار قرمز و گردنبند مروارید ایستاده و با اشاره به تصویر دختر جوانی که خونین روی زمین افتاده بود، خبر کشته شدنش را توسط مأموران انتظامی داد. ⚡️محمد انگار میان انبار هیزمش آتش گداخته ریخته باشند، برخاست و به سمت مادر دوید:«می‌بینی این زنیکه رو مامان. به خدا جلو چشم خودم آقا سیروس بش گفت باید خودتو رو زمین پرت کنی. قرار بود من نفهمم. براشون چای برده بودم، اما یه لحظه خودم شنیدم بهش اینو گفت. خاک بر سر من با طناب اینا تو چاه افتادم. فکر نمی‌کردم اینقدر ناتو باشن. خیلی نامردن من فکر کردم دنبال حق مردمن، ولی خودم دیدم وسط اون دیوونه بازیا، نه یه نفر دو نفر، پونزده نفر گوشی دست گرفتن و این ندا رو هل دادن جلو که نقش مرده بازی کنه. جوونیمو به باد دادم. امروز فرداست که بیان دنبالم.» ☘مادر تازه فهمید اعصاب خردی‌های پسرش و حرف‌های سیاسی‌ای که بلغور می‌کرده، از کجا آب می‌خورده است. 🌾دستش را گرفت. او را کنار خود نشاند. اول پیامکی برای برادرش فرستاد. بعد شماره‌‌اش را گرفت تا با دوستانش در سپاه صحبت کند و از محمد، سؤالاتی بپرسند که به حل اغتشاش و کم شدن جرم محمد، کمک کند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از : افراگل به : قطب عالم امکان ✨ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ✨ ☘السَّلاَمُ عَلَی مُعِزِّ الْأَوْلِیَاءِ وَ مُذِلِّ الْأَعْدَاءِ السَّلاَمُ عَلَی وَارِثِ الْأَنْبِیَاءِ وَ خَاتِمِ الْأَوْصِیَاءِ 🍁سلام مولای خوبم آقا جان این روزها که متعلق به مادرتان زهرا سلام الله علیهماست، دوست دارم کاری را انجام دهم که مادرتان و شما را شاد کند. می‌خواهم برای فرج‌تان زیاد دعا کنم؛ ولی مولا جان به کمک‌تان محتاجم. این توفیق هم از ناحیه شما حاصل خواهد شد. 🔹کسی که برای فرج امام زمان عجل‌الله‌فرجه بسیار دعا می‌کند، شفاعت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها در صحرای محشر شامل حالش خواهد شد. 📚 مکیال المکارم جلد ۱ صفحه۵۵۳ 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
☘عروج 🌸ای مسیح، به آسمان‌ها عروج کردی و از نظر دشمنان به خواست و اراده خداوند پنهان شدی. 🌺خداوند برای حفظ جان تو، تو را به آسمان‌ها بُرد تا زمانی که منجی موعود بیاید، تو همراه او خواهی آمد. 🌹ما منتظر تو هستیم؛ ای مسیح، ای یاور مهدی موعود علیهماالسلام 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨امتحان سخت کنار رودخانه گتوند توی اردوگاه غواصی بودیم. چهل روز مانده به عملیات کربلای چهار. خیلی از بچه ها داخل چادر بودند. لامپ چادر را شل کردم و صدای پر سوز نادر با صدای ناله بچه ها در هم آمیخت: «بریز آب روان اسما، ولی آهسته آهسته». در عین حالی که همه توی حال خودمان بودیم، منتظر بودیم نادر دعا را شروع کند. ناگهان نادر سر از سجده برداشت و از عمق جانش حضرت زهرا (س) را صدا کرد و به سرعت از چادر خارج شد. پشت سرش بودم، اما یارای صدا کردنش را نداشتم. عمامه‌اش را روی رمل‌ها اندخت و سر به سجده گذاشت و های های گریست. دست به شانه‌اش گذاشتم به نشانه اینکه بگو دردت را تا آرام شوی. گفت نه. گفتم: امشب چه شده اینطور به هم ریختی؟ توی دلت چه گذشته مرد؟ من غریبه نیستم. در چشم هایم “نه” ای گفت و با قدم‌های بلند حرکت کرد. صدایش کردم “نادر” فقط یک جمله گفت: «امتحان سختی در پیش داریم. خیلی سخت. فقط همین را می‌توانم بگویم.» داخل بلم نشست و پارو کنان از من دور شد؛ اما هنوز صدای ناله بچه‌های چادر بدون اینکه نادر روضه‌ای برایشان خوانده باشد به گوش می‌رسید. بعد از عملیات کربلای ۴، وقتی اسیر عراقی‌ها شده بودم، با دیدن پیکر خون آلود و چشم‌های نیمه باز نادر معنی امتحان سخت برایم تفسیر شد. راوی: محسن جامه بزرگ 📚کتاب غواص‌ها بوی نعنا می‌دهند؛ نوشته حمید حسام، صفحه ۴۸-۴۷و۸۵ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️اگر کسی به شما بگوید حضرت ظهور کنند گردن‌ها را می‌زند، شما چه می‌گویید؟ 💥من می‌ترسم بیاید گردنم را بزند! این جمله را زیاد شنیدم، شما چی؟ شما هم شنیده‌اید؟ شما هم چنین ترسی دارید؟ 🍁به نظر می‌آید دشمنان مهدویت برای ایجاد رعب و ترس در دل شیعیان و حتّی جهانیان، این را ترویج کرده و متأسفانه به خورد من و شما داده‌اند. 🌸در حالی که امام از نسل کریمان است. مهربانی و دلسوزی از صفات بارز اهل بیت علیهم‌السلام است. تا جایی که دوست و دشمن به آن اعتراف دارند. ☘️وقتی حضرت ظهور می‌کنند، ابتدا با محبت همه را به راه درست فرا می‌خواند، تا جایی که حتّی دشمنان هم به او ایمان می‌آورند.(۱) تنها افرادی که لجبازی کنند و دست به سلاح ببرند، حضرت و یارانش با آن‌ها می‌جنگند. 🔹۱. امام حسن مجتبی فرمودند:«...او زمین را پر از قسط و عدل و نور و برهان نماید تا جایی که تمامی سرزمین‌ها پیرو او شوند، همهٔ کافران به او ایمان آورند و مردم تبهکار صالح شوند...»۱ ▫️ السَّلاَمُ عَلَي الْمَهْدِيِّ الَّذِي وَعَدَاللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ الأْمَمَ سلام بر امام مهدی آن کسی که خدای عزوجل به امت‌ها وعده داده است 📚 ۱- الاحتجاج طبرسی، ج ۲، ص۲۹۰ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️عصر جمعه 🌞نور آفتاب از لابه‌لای پرده تور سفید رنگ به اتاق تابیده بود. کتاب دعایش را از روی تاقچه برداشت. روی قالی به پشتی تکیه داد. رادیو قدیمی‌اش را روشن کرد. دعای ندبه را همراه با نوای رادیو زمزمه می‌کرد. وقتی دعا به پایان رسید. رادیو را خاموش کرد. برای سلامتی آقا امام زمان (عج) صدقه کنار گذاشت. اشک چشمش را پاک کرد. 🍃احمد هر هفته به پارک می‌رفت. عصر جمعه، ساعتی به تنهایی در گوشه‌ای خلوت و دور از چشم مردم می‌نشست. دیگر تاب‌وتوان نداشت با اتوبوس خودش را به مسجد جمکران برساند. نزدیک‌ترین پارک محل زندگی‌اش می‌رفت و زیر لب زمزمه می‌کرد: «باز هم جمعه شد و غصه ی من تازه شده درد این بی خبری بی حد و اندازه شده بازهم جمعه شد و چشم به ره مانده شدم باز از دوری تو خسته و درمانده شدم بازهم جمعه شد و از تو خبر نشنیدم باز از بی خبری های دلم، نالیدم» 🌾احمد با امام زمان (عج) درد دل کرد: « آقاجان! روزهای جمعه، با روزهای دیگه هفته فرق داره. پیر و ناتوان شدم. دیگه نمی‌تونم به مسجد جمکران بیام. خودت همین مقدار رو ازم قبول کن. » 🌸احمد از روی صندلی پارک بلند شد به سمت خانه‌اش راه افتاد. با صدای چرخش کلید در خانه باز شد. به سوی آشپزخانه رفت تا زیر کتری را روشن کند. صدای زنگ خانه به صدا در آمد. زینب دخترش با صدای بلند سلام داد و پرید صورت احمد را بوسید: «چی شده دخترجان؟» 🍂_ بابا جون! غده‌ی کف پای علی؟ دکترگفت باید جراحی بشه! ☘️_بردی؟ چی شد؟ ✨_یادته به آرش گفتم صبر کنه تا از سفر کربلا برگردم. وقتی از زیارت امام حسین (ع) برگشتم همون شب مهمونی وقتی شما و همه‌ی مهمونا رفتن به علی گفتم جورابش رو در بیاره. انگشت‌های دستم یخ کرده بود. با اشک چشم، تنها به اتکای آبروی مولا امام حسین (علیه‌السلام) لب‌هامو روی غده‌ی پای علی گذاشتم، غده رو بوسیدم. توی دلم با ناله فریاد زدم: آقای من! ... امام حسین! (علیه‌السلام) ) به حق فرزندت امام زمان(عج) شفای عاجل. امروز علی درد نداشت، جورابش رو در آورد،فریاد زد: مامان غده نیست،پام دیگه درد نمی‌کنه. 🌸احمد زیر لب خواند: « انت یا مولای کریم من اولاد الکرام، السلام علیک یا ابا صالح المهدی (عج) » 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما به نام خدا از:خادمه حضرت زهراس به:حضرت مهدی عج بانوی من غم مخور مهدیت با شیشه دارو و درمان خواهد آمد. یا صاحب‌الزمان عج، آقا جان، مولایم، مادرت از پشت در سوخته و با پهلوی شکسته صدایت می‌کند. رقیه س در بیابان تاریک با پای پر از آبله صدایت می‌زند.😭 زینب کبری س از روی ناقه عریان صدایت می‌زند.😭 غیبت و انتظار دیگر بس است.😭 ظلم به مظلومین و شیعیان‌ جهان را فراگرفته به ما گناهکارها نگاه نکن.😭 به خاطر بی‌گناهان برگرد. اللهم عجل لولیک الفرج یا الهی بحق حضرت زهراس🤲😭 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
2021_12_14_17_33_07.mp3
559.6K
🍁 بودن و رسیدن ☀️ نور خورشید، از لابه لای پنجره صورتم را نوازش داد و روشنایی روز را تقدیمم کرد. 🌸 دست‌هایم را رو به عظمت خداوند بالا می‌برم و بلند می‌گویم؛ خدایا شکرت که به من نفس دوباره‌ای بخشیدی، برای بودن و رسیدن به آنچه امروز من را به تو نزدیکتر می‌کند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨از روز مرگت خبر داری؟ مجید قبل از اعزام خوابی دیده بود. توی خواب حضرت زهرا (س) را دیدم که به من فرمودند: مجید! تو وقتی می آیی سوریه بعد از یک هفته پیش خودمی. روی همین حساب بود که یک روز برای تشییع شهید محمد فرامزی رفته بودیم گلزار شهدای یافت آباد. آنجا بود که به عمه‌اش گفته بود: عمه جان! من هم عازم سوریه‌ام. دو هفته دیگر جای من هم همین جاست. وقتی بردیمش سوریه، چون تک پسر بود نمی‌خواستم عملیات ببرمش. به مرتضی کریمی گفتم: مجید و یکی از بچه‌ها را می‌گذاریم نگهبان دم ساختمان‌ها و خط نمی‌بریم. اما یک بار حرف آخر را زد. گفت: سید اگر من را بردی که هیچ. اگر نبردی شکایتت را به حضرت زهرا (س) می‌کنم. خودت می‌دانی و حضرت فاطمه (س). روزی هم که می‌خواست با خواهرش عطیه خداحافظی کند، گفت: توی عملیات از بین دویست نفر، فقط دوازده سیزده نفر شهید می‌شوند. همین هم شد. از یک گردان ۱۸۰ نفره چهارده نفر شهید شدند که یکی‌اش مجید بود. راوی: پدر و مادر شهید و سید فرشید 📚کتاب مجید بربری؛ زندگی داستانی حرّ مدافعان حرم شهید مجید قربان خانی، نویسنده: کبری خدا بخش دهقی، صفحه ۵۶-۵۵ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🔸دوست دارید بهترین زن باشید؟ بهترین زنان، زنی است که بوی خوش بدهد. بانوی خانه بعد از آشپزی و کارهای منزل حواسش به لباس خود باشد تا با لباس و چهره آراسته از همسرش استقبال کند. زن هنگام استقبال از همسرش نه تنها بوی خوش بدهد، بلکه با دست پخت خوب از او پذیرایی کند. زن محیط خانه را برای همسر و فرزندانش امن و آرام نگه داشته، زندگی مشترک‌شان را به بهترین شکل اداره کند. اینگونه زنان کارگزار خدا هستند. آنان همواره پر تلاش بوده و در این راه، نه پشیمان و نه ناامید می‌شوند. ✨امام صادق علیه‌السلام فرمودند: «خیرنساءکم‌الطیبةالریح‌الطیبة الطبیخ التی اذا انفقت انفقت بمعروف وان امسکت امسکت بمعروف فتلک عامل من عمال الله وعامل الله لایخیب ولایندم ; 🌹بهترین زنان شما زنی است که دارای بویی خوش و دست پختی خوب باشد... چنین زنی کارگزاری از کارگزاران خداست و کارگزار خدا نه ناامید می‌شود و نه پشیمان.» 📚وسائل الشیعة، ج۱۴، ص۱۵ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️دست‌یاری 🍃چهار راه بازار شلوغ بود. چراغ قرمز شد. ماشین‌ها روی خط عابر پیاده توقف کردند. راننده تاکسی در حالی که نیم نگاهش به چراغ قرمز بود؛ شروع به شمردن اسکناس‌هایش‌ کرد . زنی میانسال سرش را نزدیک پنجره تاکسی کرد و گفت: «خیابان شوش میری؟» ☘️راننده تاکسی سری تکان داد و گفت: «بیا بالا. » 🍂 اکرم با زحمت ساک دستی‌اش را داخل کشید و نشست. آهی کشید و به صندلی جلو تکیه داد. ‌زنگ گوشی‌اش به صدا در آمد. از جیب ژاکتش گوشی کوچک، مشکی رنگی را در آورد.نگاهی به شماره انداخت ولی جواب نداد. ده دقیقه بعد دوباره زنگ خورد. با صدای لرزان جواب داد. 🎋_ نه، خونه نیستم. 🍁بعد از کمی سکوت صورتش را سمت پنجره برد و آهسته گفت: «شوهرم سه ماهه مریضه، نمی‌تونه بره سرکارش. » 🔹بعد از سکوتی کوتاه با التماس گفت: «چی؟! نه ‌... تو رو خدا، مهلت بده.» 🔸راننده کنجکاو شد. به حرف‌های اکرم با دقت گوش کرد. 🍂اکرم با بغض ادامه داد: «دستفروشی می‌کنم تا کمک حال شوهرم باشم.ان شاءالله کرایه‌ی عقب افتاده رو میدیم، فرصت بده.» گوشی‌اش را خاموش کرد و در جیب ژاکتش گذاشت. ⚡️راننده گفت: «مادر، شوهرت چه کاره‌ست؟» 🍃_کارگر ساختمونه ‌‌... گچ‌کار. جوراب‌های قشنگ و خوبی دارم. می‌خوای نشون بدم ارزون‌تر از مغازه میدم. ✨راننده تاکسی گفت‌: «دو جفت، کرم با طوسی رنگ‌شو بده‌. » 🌸اکرم با خوشحالی و دستان لرزان دو جفت جوراب به راننده تاکسی داد. پول آن‌ها را گرفت. زیپ کیف کوچکی را باز کرد زیر لب گفت: «خدا برکت.» بعد پول را داخل کیف گذاشت. 🔘چند تا جوراب مردانه دیگر از ساک در آورد به مسافرهای صندلی عقب نشان داد. مسافرها هم هر کدام یک جفت جوراب خریدند. خیابان شوش پیاده شد. به سختی ساک دستی‌اش را حمل می‌کرد. به سمت خانه راه افتاد. کلید را در قفل چرخاند در باز شد. ساک دستی را گوشه اتاق گذاشت. ☘️ به بالای اتاق نگاه کرد‌‌. کریم خواب بود. آرام، بی سر و صدا به سمت آشپزخانه رفت. زیر قابلمه را روشن کرد تا برای شوهرش سوپ درست کند. کتری را پر از آب کرده، روی اجاق گذاشت. وقتی کارش در آشپزخانه تمام شد به اتاق برگشت. کریم رنگی به صورت نداشت، به چهره‌ی خسته‌ اکرم نگاهی انداخت. سرفه‌ای ‌کرد بعد با صدای ضعیفی پرسید: «کی اومدی؟» 🍃_نیم ساعته! 🌾_ تو رفتی، حاج آقا محمدی اومد. 🍃_امام جماعت مسجد رو میگی؟ 🌸_آره، شنیده مریضم، هم برا عیادت، هم وام مون از صندوق مسجد رو آورد. 💠اکرم چشمانش برقی زد دست‌هایش را بالا برد و گفت:«خدایا! شکرت.» 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما از: ولائی ۱۵ به: امیرالمؤمنین آقای مهربانی سلام از کودکی به من آموختند که اگر در انجام کاری ناتوان بودم با بردن نام مبارک شما آن کار را به سرانجام برسانم. و عجیب نام شما نیروی من را چند برابر می‌کرد. اما چقدر دلم می‌سوزد بر غریبی شما که،در برابر چشمان‌تان به حریم اهل بیت‌تان جسارت شد، ولی بخاطر حفظ اسلام سکوت کردید در حالی‌که در درون‌تان غوغا بود. آقا جان روزها روز فراغ است، فراغ شما با دخت پیامبر اکرم. می‌دانم این داغ سنگین است، سنگین‌تر از در قلعه خیبر. ما این مصیبت را به شما تسلیت گفته و آرزوی شفاعت داریم. شما خاندان کرامتید، پس از کرم نظری. 🏴▪️🏴▪️🏴▪️🏴▪️ علیه‌السلام ارتباط با ادمین: @taghatoae 🆔 @parvanehaye_ashegh
🍁پرستویِ علی 🥀چرا پرستویِ علی بالش شکسته؟! 🥀از سینه‌اش خون می‌چکد، راه نفس کشیدنش گرفته؟! 💦 از پشت دیوار باز صدای ناله می‌آید. 🍁بیا یابن الحسن تیمار مادر ☘بیا یابن الحسن دیدار مادر 🆔 @tanha_rahe_narafte