eitaa logo
مسار
344 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
504 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از نامه خاص
💌شما به نام میزبان کریم ضیافت رمضان از: عطش به: آفتاب پشت ابر ای دردانه‌ی مولود رمضان سلام و صلوات خدا بر تو ای جگر گوشه‌ی عمویت کریم اهل بیت علیهم‌السلام وقتی ضیافت خدا به نیمه رسید، ماه تابان حسن علیه‌السلام در خانه‌ی زهرا علیهاالسلام درخشید و اهل بیت را غرق شادی کرد. همیشه همدمِ مادر بود، چه زمان خردسالی که روی منبر دست ساز مادر در خانه با شیرین زبانی خطبه‌های پدر بزرگ را می‌خواند و چه در کوچه‌های بی‌وفای مدینه که عصای دستِ مادر سیلی خورده‌اش شد و کریم اهل بیت شد؛ چرا که با دیدن این همه جفا، حتی با دشمنش کریمانه برخورد می‌کرد. پدر بزرگوارم! عیدیِ روز میلاد عمو و جدت، این مولود عزیز و گرامی را شب قدر به من عطا کن که در این شبِ برتر از هزار ماه، محتاجِ تقدیرِ شایسته‌یِ کرمت هستم. 🌺✨🌺✨🌺✨ ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
🤔مواظب هستی با چه کسی دوست می شوی؟! 🔥یکی از نام‌های روز قیامت یوم‌الحسره است. روز حسرت خوردن‌ها. حسرت کوتاهی در اطاعت از خدا. حسرت بداخلاقی کردن‌ها. حسرت غیبت‌هایی که کرده و یا شنیده است. حسرت نمازهای نخوانده و خوانده. حسرت دیدن‌ها و ندیدن‌ها. حسرت رفتن‌ها و نرفتن‌ها. حسرت دوستی‌ها و دشمنی‌ها 🌻اونجا دیگه خیلی دیره!! و راه جبران و برگشتی نیست. یکی از حسرتهای بزرگ انسان در روز قيامت، این است که چرا با فلانی دوست شده! 🌸دوست در سرنوشت انسان مؤثر است. نشانه‌ی دوست بد، این است که تو را از یاد خدا غافل می‌کند. وقتی آشکار می‌شود دور بودن از یاد خدا و دستورات قرآن چقدر به ضرر انسان بوده است. 💫آنوقت حسرت می‌خورد، چرا با فلانی دوست شدم! او که مرا از خدا دور می‌کرد. ✨يا وَيْلَتَي لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلَاناً خَلِيلاً لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءنِي..... ؛ اى واى بر من! كاش فلانى را دوست خود نمى گرفتم، زيرا او بعد از آن كه حقّ از طرف خدا براى من آمد، مرا گمراه ساخت. 📖سوره فرقان، آیه٢٨. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌹کریم آل طاها ✨دومین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت در نیمه ماه مبارک رمضان چشم به جهان گشود. 🌺از رایحه‌ی خوش بوستان زهرا و علی (سلام‌الله‌علیهما) کوچه‌های مدینه معطر گردید. 🌻لبخند سرافراز شد بر لبان حیدر از درخشش چهره‌ی مولود کوثر. 🎉میلاد کریم آل‌طاها مبارک باد. 🤲لحظات زندگی‌تان معطر به کرامت امام حسن مجتبی علیه‌السلام. 🏵🍀🏵🍀 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨مسکن نجومی شهید عباس بابایی 🍃عباس سرتیپ که شد اصلاً خوشحال نشدم. می دانستم که او دورتر می شود و شاید دیگر روزی دستم هم بهش نرسد. 🌸همان روزها گفت: «این موتورخانه پایگاه جای خوبی است برای زندگی. موافقی برویم آنجا. موافق بودم.» ☘دست به کار شدند از آنجا دو اتاق و یک آشپزخانه و یک سرویس بهداشتی در آوردند. زیر بار قبول محافظ هم نمی رفت، اما تحمیلش کردند. هنوز اسباب کشی نکرده بودیم که سفر حج پیش آمد و همه چیز تمام شد. 📚آسمان؛ بابائی به روایت هسر شهید، نویسنده: علی مرج، ص ۳۹-۳۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨تفریح فرزند 🍃یکی از لذت بخش ترین تفریحات فرزندان گفتگوی روزانه و هم صحبتی با پدر و مادر است. 🌸این رفتار ارزشمند از جانب پدر و مادر موجب حس با ارزش بودن در وجود فرزند می شود. 🆔@tanha_rahe_narafte
✍️محبوب‌ترین خلق 🏞 از سرزمین شام همان‌جایی که پُر از نیرنگ و فریب است، آمده بود. آنجا که حاکم خودخواه و حلیه‌گری همچون معاویه داشت. همو که دستور داده بود بر فراز منبرها بهترین خلق خدا را لعن و دشنام دهند. 🕌خسته‌راه، تشنه و گرسنه بود. وارد مسجد شد. به نزدیک‌ترین ستون تکیه داد. دورتادور آقایی را جمعیتی گرفته بودند و به حرف‌هایش گوش می‌دادند. کنار ستون پسر جوانی در حال نماز خواندن بود. رمق حرف زدن نداشت با هر سختی بود از او پرسید: «اون آقا کیه که همه به حرفاش گوش می‌دن؟» 🌸جوان با تعجب نگاهش کرد. سر و وضع خاک‌آلودش را برانداز کرد و گفت: «به نظر می‌آید مسافری و گرنه چه کسی حسن بن علی، نوه بزرگ پیامبر را نمی‌شناسد؟! » با شنیدن نام او با عجله از جایش بلند شد، با قدم‌های بلند به طرف جمعیت رفت. با دو دستش مردم را کنار زد. به یک قدمی او رسید. 🍁بدون مقدمه و سلام شروع به توهین و جسارت کرد. حتی به خودش مهلت نفس کشیدن نمی‌داد. 🌺امام با تبسم و مهربانی نگاهش می‌کرد. در کمال آرامش و سکوت به او مهلت خالی کردن خودش را داد. به کسانی که اطرافش بودند، اجازه نداد برخورد تندی با او داشته باشند. ❄️ توهین و ناسزاگویی‌هایش که تمام شد. امام دستش را گرفت و فرمود: «مسافری؟ برویم خانه استراحت کن. به نظر تشنه‌ و گرسنه می‌آیی. بیا برویم آب و غذا به تو بدهم. » مرد شامی با چشمان دُرُشت به امام خیره شد. قدرت حرف زدن نداشت. 🌼امام او را به خانه‌اش بُرد. آنجا غذا خورد. استراحت کرد. در پایان هم یک دست لباس هدیه گرفت. مرد شامی رفت در حالی‌که مکرر می‌گفت: «روی زمین کسی بهتر و محبوب‌تر از حسن‌بن‌علی علیهماالسلام نیست. » 📚منتهی الامال، ج۱، ص۲۲۲. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: بهاردلها به: یگانه منجی سلام آقای خوب و مهربانم آنقدر غرق در روزمرگی‌های زندگی شده‌ایم که مدتی است حضور شما متأسفانه در زندگی‌هایمان کمرنگ شده است. غافل از این که اصل کلید مشکلات و دل مشغولی‌های ما با یاد و حضور شما حل خواهد شد. ببخش ما را آقای خوبم انشاءالله از این پس قول می‌دهیم بیشتر با شما باشیم. 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
♨️به چه مجوزی؟ 🔥دخترک با پاشنه‌های کوچک پایش دل خاک را می‌خراشید. دست‌های کوچکش را تکان می‌داد. زبان گفتن نداشت؛ وَ اِلاّ شاید با شیرین زبانی‌اش دلِ سنگ او را نرم می‌کرد. هزاران کودک در جاهلیت پیش از اسلام، چشم ‌و دهانشان پُر از خاک شد تا اینکه اسلام و پیامبر مهربانی‌ها، به فریادشان رسید وقتی که فرمود: ✨بأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ؛ به کدامین گناه کشته شدند؟ 📖سوره‌تکویر، آیه9. تا پدران بدانند دختر، ریحانه‌ایست بوئیدنی و بوسیدنی. 🍂در جاهلیت اُولی، از ترس فقر و تنگدستی دست به چنین جنایتی می‌زدند؛ امّا فرزندکشی، به دنیای به اصطلاحْ مدرن کنونی سرایت کرده است. 🍁در جاهلیت مدرن به خاطر نگرانی از افزایش جمعیّت و کمبود اقتصادی و گاهی برای فرار از مسئولیت و هوس‌بازی‌ها حق حیات را از کودک بی‌گناه می‌گیرند. سقط جنین را مجاز می‌دانند. اینجا دیگر دست و پا زدن کودک را کسی نمی‌بیند. صدای گریه‌هایش را کسی نمی‌شنود. در تاریکی رحم مادر، مظلومانه بدنش قطعه قطعه می‌شود. ✨ولاَ تَقْتُلُواْ أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُم إنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْءاً كَبِيراً ؛ فرزندان خود را از بيم تنگدستى نكشيد. اين ما هستيم كه آنان و شما را روزى مى دهيم. يقيناً كشتن آنان گناهى است بزرگ! 📖سوره‌اسراء،آیه٣١. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ولادت نور 🍃هوای خوب ماه اول بهار رو به پایان بود .همه چیز رنگ و بوی دیگری داشت . 🎶حتی صدای پرندگان. انگار خبری داشتند. خبر چه بود ؟! 💫پسری متولد شده که از نوادگان دُخت رسول‌الله است. 🇮🇷او پرچم‌دار انقلاب، خامنه‌ای خواهد شد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨عشق به جهاد 🍃هر وقت همه اعضای خانواده جمع می شدند، مادر حسین، بحث جبهه رفتن حسین را پیش می کشید که پسرم! دیگر جبهه نرو. تو که تکلیفت را انجام دادی. الان هم زن و بچه داری آنها هم چشم انتظارند بهتر است پیششان بمانی. 🌺حسین می گفت: «اگر همه ما در خانه بمانیم می دانی چه می شود؟ یک دفعه می بینی دشمن همه کشور را اشغال کرد. آزادی مان را گرفت. ایمان و اعتقادمان را گرفت. آن وقت هر بلایی که خواستند سر ما می آورند. این دشمن پستی که من دیدم هر کاری از دستش بر بیاید دریغ نمی کند؛ نه دین دارند و نه شرف و انسانیت. این وظیفه شرعی ماست که به جنگ برویم. » ☘وقتی حسین این ها را می گفت، مادر حسین سکوت می کرد و چیزی نمی گفت؛ اما گاهی حرف های مردم خیلی اذیتم می کرد. رفته بودم مسجد و یکی از بچه‌ها مریض بود و بی تابی می کرد. حسین هم داشت دعای کمیل را می خواند. زن ها هر کدام چیزی می گفتند. می گفتند تو که بچه شیرخواره داری و مرتب مریض می شوند، چرا می گذاری پدرشان به جبهه برود. حسین آقا حرف ها را شنید. وقتی آمد خیلی ناراحت و شرمنده بود. راوی: زهرا سحری؛ همسر شهید 📚 نیمه پنهان ماه ، جلد ۳۲؛ املاکی به روایت همسر شهید؛ نویسنده: رقیه مهری آسیا بر، صفحه ۴۵ و ۶۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
⚡️جانْ فدایِ ملت 🌲در کنار هم ایستاده اند با اقتدار و سربلندی، برای امنیت مردم سرزمین عزیز شان از جان هم می‌گذرند. 🙏چگونه قدردان این ارتش جان برکف باشیم؟؟ 🇮🇷قدم‌های محکم و باصلابتشان در رژه‌ی روز ارتش، لرزه بر اندام دشمن می‌اندازد؛ وای بر حالی که پا به عرصه نبرد گذارند. 🎉نیروی زمینی ارتش روزتان مبارک. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️بهشت و جهنم 🌸زن و شوهر جوانی به دیواره‌ی پل تکیه داده بودند. به رودخانه و منظره‌های اطراف نگاه می‌کردند. معلوم بود به هم علاقه‌ی زیادی دارند. لبخند از لب‌هایشان دور نمی‌شد. 💫هیچ آرزویی نداشتم جز آن که روزی من و ریحانه مثل آن‌ها، کنار هم بایستیم و با عشق و محبت به هم لبخند بزنیم و از هر دَری صحبت کنیم. از بالای پُل به مرغابی‌های شناور در آب نگاه می‌کنم. 🌺ریحانه را دوست دارم؛ ولی او اولویت اولش مادرش است. به او حق می‌دهم به مادر بیمارش رسیدگی کند؛ ولی نه اینکه همه‌چیز را فدای یک چیز کند. دو سال از عقدمان می‌گذرد. ریحانه بهانه پشت بهانه می‌آورد، تا رفتن به سرِ خانه و زندگی‌مان را به تأخیر بیندازد. 🎋امروز باید کار را تمام کنم. فکرهایم را کرده‌ام: «الو ریحانه جان می‌خوام باهات حرف بزنم. الان کجایی؟»شنیدن صدای ریحانه عجب آرامشی بر دلم می‌نشاند. 🍃_ همونجا باش میام دنبالت نزدیک دانشگاه هستم. 🍀نسیم خنک بهاری طراوت تازه‌ای به جانم می‌نشاند.از راه دور که ریحانه را می‌بینم دلم برایش می‌تپد. چقدر برایم خواستنی‌ست. 🍃_ علی جان! چیزی شده نگرانم کردی. 🌼دستانش را می‌گیرم. نگاهی به صورت دل‌نگرانش می‌کنم: «ریحانه یه پیشنهاد واست دارم.» 🌺نگاه ریحانه تغییر کرد. با دهانی باز به من نگاه کرد: «اگه قبول کنی، بریم طبقه بالای خونه مامانت زندگی کنیم. اینجور خیال تو هم راحت میشه. » 🌾لب‌های ریحانه از هم کش آمد. چشمانش برق زدند. هاله‌ای از اشک درون آن‌ها جمع شد: « ترسیدم وقتی گفتی کارم داری! می‌ترسیدم یه روز مامانم رو تنها بذارم. مامانم بهشت و جهنم منه. می‌خوام با محبت به او بهشتی بشم. » 🔹پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله فرمودند: لَمّا سُئلَ عَن حقِّ الوالِدَينِ على وَلَدِهِما: هُما جَنَّتُكَ ونارُكَ ؛ در پاسخ به سؤال از حقّ پدر و مادر بر فرزندانشان: آن دو بهشت و دوزخ تو هستند. 📚الترغيب والترهيب، ج۳، ص۳۱۶، ح۱۰؛ منتخب ميزان الحكمه، ص۶۱۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: افراگل به: قطب عالم امکان بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا بَقیَّةَ اللهِ فی أرضِه 🌺آقا جان همه کائنات و هستی با وجود شما باقی و زنده هستند. ارزش همه و همه به خاطر وجود شماست که تجلی‌گاه صفات خدایی هستید. 🍁مولای من! غریب مهربانم! می‌دانم کلید ظهورتان در دست ما شیعیان است. ببخش آنقدر درگیر دنیا و زرق و برق پوشالی‌اش شده‌ایم که از اصل خود جدا اُفتاده‌ایم. 🌸آقا جان! بیا و گره‌های چون کلاف پیچیده‌ی وجود آلوده به گناهمان را باز کن تا لایق دیدار شویم. 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
🌒 شب‌های کویر 🍁برایتان اتفاق اُفتاده است یک شب از کویر بگذری و یا همان‌جا زیر طاق آسمان بخوابی؟! آسمان را دیده‌ای؟ منظره زیبای آن را با چشمانت شکار کرده‌ای؟ در خیالت دستت را دراز نموده‌ای تا یکی از آن نقاط نورانی را بچینی؟ برای آن‌ها اسم گذاشته‌ای؟ یکی را برای خود در نظر گرفته‌ای؟ از این همه زیبایی کِیف کرده‌ای؟ 🌸شاید با خود گفته باشی عجب منظره بکری! ساعت‌ها نشسته‌ای یا خوابیده‌ای و به آن صحنه خیره مانده‌ای. از شگفتی و قشنگی آن، در دل، آفریننده‌اش را تحسین کرده‌ای. عاشق و دلباخته چنین خدایی شده‌ای. بارها و بارها یاللعجب گفته‌ای! دلت لبریز نور و روشنایی شده است.* ✨*وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ؛ ما آسمان پائين را با چراغهاى پرفروغى زينت بخشيديم. 📖سوره ملک، آیه5. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🍸جام محبت ⏳ضیافتش، چه زود به نیمه رسید. عزیرترین میزبان عالم چه عالی حق میزبانی را به‌جا می‌آورد. ☂️یا ستارالعیوب بدی‌هایم را چه راحت می‌پوشاند. ❤دارم می‌بینم که چگونه همه را عاشق خود کرد‌ه‌ است. می‌ترسم از آغوش محبتش و گستردگی رحمتش جا بمانم. 🌃سحرهای میزبانی‌اش بیدار مانده‌ام تا از جام محبت و رحمتش سربکشم. می‌خواهم شبیه او شوم. 🤲خدایا مرا، شبیه خودت عزیز و دوست‌داشتنی می‌کنی؟ 🌱یاالله... یاالله... یاالله.... یاستار...یاستار...یاستار... 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨سنگ بنای زندگی مشترک 🍃بعد از عملیات خیبر منطقه کمی آرام شده بود، مادر علی اصرار کرد، برویم خواستگاری. علی سعی می کرد از زیر این اصرارها در برود و می گفت: «من مرد جنگم. دوست ندارم دختر مردم را بی سرپرست رها کنم.» 💠 بالاخره اصرارهای مادر جواب داد و علی برای ازدواج با دختر خاله اش اعلان موافقت کرد. قرار شد خواهرش، شرایط علی را به دختر خاله اش بگوید. بالاخره قرار خواستگاری گذاشته شد. موقع رفتن علی یک کتابی درباره حضرت زهرا (س) با خود برداشت و رفتند. ☘بین مراسم گفتند عروس و داماد بروند اتاق دیگری تا صحبت کنند. وقتی نشستند علی کتاب را گذاشت جلوی عروس: «این کتاب را بخون. توی زندگی باید حضرت علی و حضرت زهرا (س) الگوی من و تو باشه. شغلم هم میدونی که خطرناکه. ممکنه فقط یک روز کنارت باشم و یا یک عمر. فکرهات رو بکن.» 🌸خیلی زود این وصلت سرگرفت و قرار بر جشن ازدواج ده روز بعد از مراسم عقد، در روز مبعث رسول خدا (ص) گذاشته شد. 📚 هوری؛ زندگی نامه و خاطرات سردار شهید علی هاشمی، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، صفحه ۱۷۰-۱۶۷ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍معراج پیامبر ✨ عروج و سير شبانه پیامبر اسلام و مشاهده اسرار عظمت خدا؛ جهت آمادگی رهبرى و هدایت جامعه بود. مدتِ سفر حضرت به بیت المقدس و مسجد الاقصی و از آن‌جا به آسمان و بازگشت از معراج، بیش از یک شب طول نکشید. 🐫واقعه معراج از نظر قریش امری محال بود؛ اما پیامبر ویژگی‌های ساختمان بیت‌المقدس را بیان کرد و جهت اثبات صدق گفتارش، از کاروان قریش که شتر خاکستری رنگی پیشاپیش کاروان حرکت می‌کرد، خبر داد. وقتی کاروان وارد شهر مکّه شد. ابوسفیان و مسافران، گزارش‌ آن حضرت را تصدیق کردند. 🔘آیه اول سوره اسراء: «سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ»؛ «پاک و منزه است خدایی که بنده اش را در یک شب، از مسجد الحرام به مسجد الاقصی برد، تا برخی از آیات خود را به او نشان دهیم؛ چرا که او شنوا و بیناست.» 🔘سوره نجم آیه ۱۸: «لَقَدْ رَأی‏ مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْری»؛ «نشانه های بزرگ پروردگارش را دید.» امام صادق علیه‌السلام: «رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله نماز عشاء و نماز صبح را در مکه خواند.»(۱) داستان معراج در احادیث شیعه و سنی، به ‌صورت متواتر آمده‌است.(۲) ۱.عیاشی، التفسیر، ج ۳،ص۳۴ ۲.طبرسی، مجمع البیان، ج ۶، ص ۶۰۹ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍پیوندی عاشقانه ☘پیامک گوشی به صدا در آمد. پیام را خواند و آماده شد. وقتی به کافی شاپ کاج رسید. به سمت گوشه‌ی دنج کافه رفت. صندلی را به آرامی عقب کشید و پشت میز گرد چوبی نشست. شال طوسی تیره رنگ با مانتوی آجری کم‌رنگ پوشیده بود. چادرش را مرتب ‌کرد. هنوز مهرداد نرسیده بود. به یادش آمد که گفت: «وای! چه قشنگه، بریم وسط باغچه کنار اون گل‌های محمدی عکس بگیریم.» 🌸مهرداد با لبخند سرش را به معنای تایید تکان داد. چند تا عکس دو نفره گرفتند. خاطرات شیرین روزهای نامزدی، لبخندی عمیق روی لبش ‌نشاند. 🍃صدای تَق تَقی روی میز و سبد کوچکی از گل‌های سرخ روی میز مقابلش گذاشته شد؛ شهرزاد به خود آمد، سرش را بلند ‌کرد: «سلام، ببخش دیر رسیدم؟!» این را با خنده گفت و صندلی را عقب ‌کشید و روی آن ‌نشست. 🌸 شهرزاد لبخند محوی زد: «چرا تو فکری؟ به مناسبت سالگرد عقدمون گفتم بیایی کافی شاپ، به خاطر ترافیک دنبالت نیومدم. » 🍃_ممنون، چی سفارش بدیم؟ ☘مهرداد لیست سفارش را سمت شهرزاد گرفت: «یه چیزی برای دو تامون انتخاب کن. » 🎋_دو تا بستنی میوه‌ای با فالوده شیرازی. 🌾شهرزاد نگاهی به اطراف انداخت. چشمش به میز کناری افتاد. خانواده‌ی چهار نفره بودن، پدر و مادر، دختری ناز و کوچولو و پسری تقریبا نه ساله، با عشق نگاهی به بچه‌ها انداخت و گفت: «دختره رو ببین! خیلی نازه.» مهرداد با کمی مکث سرش را بالا آورد. 🍃_ مهرداد! می‌خوام نظرت رو بشنوم. ⚡️_در چه مورد؟ چرا نگرانی؟ 🔹شهرزاد سکوت کرد. مهرداد روی صندلی کمی جابه‌جا شد: «من فقط و فقط یه آرزو دارم. » 🍃چشمان شهرزاد کم‌کم از اشک پر و لب‌هایش لرزید: «چه آرزویی؟! » 🌸 مهرداد دستی به پیشانی‌اش کشید و گفت:«آرزوی خوشبخت کردن تو ...» 🔘شهرزاد گوشی‌ را از کیفش در آورد، قفل صفحه را باز کرد و روبه‌رویش گرفت. مهرداد اول کمی جا خورد؛ اما زود خودش را جمع و جور کرد. به در خنده و شوخی زد تا همسرش را از آن حال و هوا در بیاورد: «من کنارتم، باهم حلش می‌کنیم. غصه نخور، با مادرم صحبت می‌کنم. خب! حالا بخند، بخند ببینم. » ☘شهرزاد لبخند کم رنگی زد و دستش را روی قلبش گذاشت. مهرداد ادامه داد: «با عشق کنارتم، صدایت می‌کنم، باید جوابمو با جان بدی، که جان گفتنت، هوایی می‌کنه دلم رو یه عمر. شهرزاد! مادر هردومون عزیزند و محترم؛ اما توی این ده سال زندگی مشترک، کی من حرفی از بچه زدم که تو رنجیده باشی؟ » 🍃_جانم! ممنون از توجه و مهربونیت. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما به نام میزبان کریم ضیافت رمضان از: عطش به: آفتاب پشت ابر ای پرده نشین غیبت سلام و صلوات خدا بر تو ای صد هزار جلوه‌گر و باز در نقاب ایمانِ به غیبِ من ضعیف است وگرنه منتظر واقعی بودم. اعتقاد به غیب، غیر از ایمان به آن است. «هدی للمتقین الذین یؤمنون بالغیب» ایمان یک باور قلبیست که چیزی مثل روز برای ما روشن باشد. همانندِ اعتقاد به یگانگی خدا، ولی باور نداشتن آن، که زندگی شرک آلودِ من، گواهِ آن است زمانی که برای حل مشکلم دست به دامنِ همه کس می‌شوم، ولی توکل به خدا را فراموش می‌کنم. غیبت تو به فرموده‌ی پیامبر صلی الله علیه و آله مثل قیامت است که بغتةً و ناگهانی به ظهور می‌رسد همانطور که در آیه‌ی ۷۷ سوره‌ی نحل آمده« وَمَآ أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ» و من باید به غیبتت و فرجِ کلمح البصر أو هو اقربِ تو، ایمان داشته باشم که اعتقاد کافی نیست و این باورِ من در تمام اعضا و جوارحِ و زندگیِ من بروز و ظهور داشته باشد در این صورت غیبتِ تو عین ظهور توست، چون تو را حاضر و ناظرِ خودم و اعمالم می‌بینم. پدر بزرگوارم! دعا کن مصداق این شعر مولوی باشم که: «اوست نشسته در نظر، من به کجا نظر کنم/ اوست گرفته شهر دل، من به کجا سفر برم» 🤲🦋🤲🦋🤲🦋 ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
✍️عطر او را استشمام می‌کنی؟ 🌸دقت کرده‌ای همه‌جا پر شده از نشانه‌های خدا. در حالی‌که تمام هستی را او در حال کارگردانی‌ست. 💎دلِ تو به دنبال تکیه‌گاه امنی می‌گردد. ستونی که با خیال راحت به او تکیه کنی. دچار ریزش و لرزش نشود. در هیچ شرایطی از بین نرود. همه جا باشد. هر جا تو باشی او هم باشد. به هیچ‌چیز و هیچ‌کس محتاج نباشد. همو که به دنبالش می‌گردی؛ یاد او، نام او، عطر او سراسر مشرق و مغرب را فراگرفته است. 🔺و تو آغوش او را می‌خواهی تا آرامش یابی! او نگاهت می‌کند. منتظر نیازت است تا دستت را بگیرد. خوب جایی آمده‌ای. او تنها معبود و اله است. او را وکیل خود قرار بده ببین چه‌ها که نمی‌کند! ✨ربُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلاً؛ او كه پروردگار مشرق و مغرب است، معبودى جز او نيست، پس او را وكيل خود ساز. 📖سوره‌مزمل،آیه۹. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🤲دست تمنا 🌱پروردگارا! 🛣با اولین قدم‌های سپیده‌ دم برجاده‌ صبح، نامت را عاشقانه زمزمه می‌کنیم. 🌊کوله بارمان خالی‌، دست تمنایمان به سویت بلند، و موج سخاوت تو جاری‌ست. 🌈 هر‌ روزتان سرشار از سخاوت حق‌تعالی. 🌱🌻🌱🌻 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨نان خیراتی 🍃دایی‌های مجید همه نانوایی داشتند. مجید می‌رفت دم نانوایی بربری دائی‌اش می‌ایستاد. به کسانی که توانایی خرید نان نداشتند از جیب خودش نان می خرید و دست شان می داد. ☘بعضی وقت ها هم با مناسبت و بی مناسبت هزینه یک روز پخت نان را به شاطر می داد و می گفت نان رایگان به مردم بدهد. آن قدر در این نانوایی ایستاد تا به مجید بربری معروف شد. 🌸از بس به این اسم معروف شده بود، وقتی هم ثبت نام کرد برای اعزام به سوریه حاج جواد از مسئولین گردان امام علی (ع) فکر می کرد، فامیلش بربری است. راوی: مادر شهید 📚 مجید بربری؛ زندگی داستانی حرّ مدافعان حرم شهید مجید قربان خانی، نویسنده: کبری خدا بخش دهقی، صفحه ۸۱ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨بازی کودکان 🌺امام صادق «علیه السلام» می فرمایند: «فرزندت را هفت سال رها کن تا بازی کند.» 📝 متأسفانه بعضی والدین در مورد غریزه بازی در کودک بی اطلاع هستند که اگر بچه‌ای اهل بازی کردن باشد او را بی‌ادب می‌دانند؛ اما اگر کودک گوشه‌ای ساکت بنشیند، تشویقش می‌کنند و او را مؤدب می‌خوانند. 📝 این در حالی است که دین اسلام، غریزه بازی کردن را یکی از غریزه‌های بسیار مهم در دوران کودکی انسان می‌داند و در عین حال دانشمندان علم روان‌شناسی هم به این نتیجه رسیده‌اند که به هیچ عنوان نباید بزرگ‌ترها مانع از بازی کردن کودک شوند. وقتی کودکی بازی نکند دچار ضعف بدنی یا روانی می شود. 📚وسائل الشیعه ،ج۲۱،ص ۴۳۷ 🆔@tanha_rahe_narafte
✍قالی لاکی 🍃فاطمه سفره افطار را جمع کرد، همانجا روی قالی لاکی کنار سفره دراز کشید؛ اما با سر و صدای بچه ها نمی‌شد. 🎋نشست و سراغ مفاتیح رفت. صدای دعوای راضیه و مرضیه، حواسش را پرت کرد که بر سر یک خرس صورتی دعوا می‌کردند. ☘محسن هنوز نیامده بود و او در پایان یک روز، زبان روزه از امورات بچه ها خسته و کلافه می‌شد. خرس را از میان دستهای کوچک راضیه کشید. فریادی برسرشان کشید و آن را پنهان کرد. راضیه و مرضیه از ترس فریاد مادر، در خودشان مچاله شدند و به گوشه‌ای خزیدند. ⚡️بازهم مثل همیشه، بیش از بچه ها، خودش بود که پشیمان می‌شد. می‌دانست نبودن محسن و دلتنگی برای اوست که اینقدر تابش را کم کرده؛ اما گناه این دو فرشته کوچک چه بود؟ 💫از روی مبل برخاست، دو شکلات از کمد برداشت.سراغ دو فرشته ی کوچکش رفت. آنها را آرام لای دستهاشان گذاشت.بعد آغوشش را باز کرد: «کی میاد بغل مامانی؟ » 🍃راضیه و مرضیه چشمهای ریز ولی براق‌شان را به هم دوختند و مسابقه تا بغل مادر آغاز شد. اشکهایش از گوشه‌ی چشم سرخورد. لبهایش را روی گونه هاشان گذاشت: «مامانو ببخشید خوشگلای من. » وصورتشان غرق بوسه شد. 🌾صدای زنگ به گوش رسید: «آخ جون بابا محسن اومد. » 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما بسم الله الرحمن الرحیم از: ولایی به: ولی عصر آقای مهربانم سلام شب قدر در پیش است. شبی که شما تقدیر ما را که خودمان آن را رقم می‌زنیم، امضا می‌کنید. افرادی آنقدر در عالم دنیا فرو رفته‌اند که به آن فکر نمی‌کنند و عده‌ای فقط امور ناچیز را می‌طلبند، ولی مؤمن زرنگ چیزی می‌خواهد که ابدی باشد و تا قیامت به کارش بیاید، ولی افسوس ما نمی‌دانیم آن چیست. آقا جان خودتان بهترین‌ها را برایمان تأیید کن. تقدیری که نه فقط ما که نسل ما هم از آن به سعادت برسند. ما محتاج کرم هستیم، یا ولی عصر کرمی. آمین یا رب العالمین 💌🌺💌🌺💌🌺 ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh