eitaa logo
مسار
335 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
536 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️پرچم سیاه 🍃ایام فاطمیه نزدیک بود. حالم خوب نبود. بی اختیار گوشی تلفن را برداشتم و به مادرم زنگ زدم. مادرم از صدایم پی برد روبراه نیستم و بی حالم. 💫_مرضیه! چی شده دخترم؟ ⚡️_نگران نشو، کمی ضعف دارم. خواستم جویای حال بابا بشم. 💫_امروز حالش خوب بود رفت سر کار، دارم سیاهی‌ها رو آماده می‌کنم. ⚡️_قبول باشه ان‌شاءالله،التماس دعا. خداحافظ. 🍁مادرم گفت مراقب خودت باش و خداحافظی کرد. دلم گرفت مادرم هر سال در ایام فاطمیه خانه را سیاهپوش می‌کرد و برای حضرت روضه می‌گرفت. افسوس خوردم امسال به خاطر بارداری‌ سرگیجه داشتم و نمی‌توانستم در سیاهپوش کردن خانه به مادرم کمک کنم. ✨یاد حرف‌ مادرم افتادم: «پرچم داری که؟» گفتم که اونا برای ایام محرمه. دوست دارم یه پرچم خاص ایام فاطمیه داشته باشم که اسم خانم رویش نوشته شده باشه. 🍃_خب! کاری نداره. بخر. 🌾دیگر چیزی نگفته بودم. چند روز قبل قیمت گرفته بودم، گران بود و نمی‌خواستم هزینه روی دست همسرم بگذارم؛ چون خیلی قسط و قرض داشتیم. به خودم گفتم که زن باید هم رازدار شوهرش باشد و هم هوای جیبش را. با یک نفس عمیق بغضم را فرو بردم تا جلوی فاطمه دختر پنج ساله‌ام گریه نکنم. 🌾جواد آن شب دیر به خانه آمد. فاطمه خوابیده بود. با صدای بسته شدن در واحد به استقبالش رفتم: «جوادجان! دیر کردی، نگرانت شدم.» 🍃_ ببخش، حواسم نبود بهت زنگ بزنم و خبر بدم. 🎋کیسه‌هایی که در دستش بود را به آشپزخانه برد و به پذیرایی برگشت و با صدای آرام گفت: «سرکار به همه پرچم هدیه دادن. مرضیه بزن به دیوار.» من ناباورانه فقط نگاهش کردم و جواد دوباره حرفش را تکرار کرد. 💫_کجاست؟ ببینم. 🌾جواد پرچم را از داخل ساک دستی درآورد و نشانم داد. یک پرچم مخمل سیاه رنگ که رویش «یا فاطمه الزهرا سلام‌الله علیها» گلدوزی شده بود. 🆔 @masare_ir
🏴السلام علیک یا فاطمة‌الزهرا سلام‌الله علیها🖤 بوی‌خوش می‌آید اینجا عود و عنبر سوخته است یا که بیت‌الله را کاشانه و در سوخته است 🍂🥀🍂🥀🍂 😍 ☘️یکی از اعضای خوب کانال نوشته: «روضه‌های مادر حس و حال عجیبی داره. اصلا جنس غم مادر با بقیه‌ی غم‌ها فرق داره. از مصیبتای جانسوزش، سینه‌ام می‌سوزه و اشکم روون میشه، از خودبی‌خود می‌شم. روزی سخنران، آتیش زدن خونه‌ی فاطمه علیها‌السلام رو گفت...یه لحظه جسم ضعیف یه خانم رو بین فشار در و دیوار تصور کردم😭 اون لحظه احساس کردم استخون سینه‌ام شکست. حالم مثل کسی که اون صحنه‌رو داره می‌بینه و کاری از دستش برنمیاد. صدا زدم: «یا زهرا» بعد آرامشی در قلبم احساس کردم؛ مثل کسی که حاجتی داره و متوسل میشه و توی قلبش روزنه‌ی امیدی پیدا میشه، این که یه روز فرزندش حضرت مهدی علیه‌السلام میاد و انتقام ظلم‌های مادر رو می‌گیره. توی روضه‌ی مادر، توجه خاصی بهمون می‌شه. مادر چادرت را بتکان... روزی ما را برسان.» 🖤🍂🖤🍂🖤 💎حضرت زهرا سلام‌الله علیها در خطبه فدک فرمود: «... علت در خلقت آنست که حکمت خود را برای ماسوایش معلوم بنماید. آنان را به اطاعت خود متوجه کند. قدرت خویش را به منصه‌ی ظهور برساند و دلالت بر ربوبیتش نماید. خلق را به عبادت خود بخواند و به دعوت خود عزت و غلبه بخشد.» ✨ ان‌شاءالله رزق زندگیت از دستان پر برکت خانم باشه. 🏴✨🏴✨🏴 🆔 @masare_ir
✍️نگارش رفتار 📝هروقت کاری چه خوب و چه بد از افراد سر بزنه... هر رفتاری؛ حتی یه نگاه تحقیر آمیز به دوست، همسایه و... در نامه‌ی عمل نوشته میشه... عمل محو نمیشه ریز و درشت اعمال خوب یا بد ثبت میشه. ⚖️ثبت اعمال برای متقین مایه‌ی دلگرمی و برای مجرمین دلهره‌آور... محاکمه‌ بر اساس مدارک مکتوب صورت می‌گیره؛ مثل یه دوربین‌ مدار بسته... ⚡️افرادی که امنیت جامعه رو بهم زدند اعمال مجرمانه‌شون ثبت شد. 🌱پندانه: مراقب رفتار و گفتار و کردار خود باشیم. ✨«وَ كُلُّ شَيْ‌ءٍ فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ»؛ «و هركارى را انجام دادند در نامه‌هاى اعمالشان ثبت است.»۱ ✨امام صادق علیه السلام:«وَ کُلُّ شَیْءٍ فَعَلُوهُ فِی الزُّبُرِ أَیْ مَکْتُوبٌ‌ فِی‌ الْکُتُب. و کُل شَیْءٍ فَعَلوهُ فِی الزُّبُرِ یعنی در کتاب‌ها نوشته شده است.»۲ 📖۱.سوره قمر، آیه ۵۲ 📚۲.تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۵، ص۳۷۶ بحارالأنوار، ج ۹، ص۲۴۱/ البرهان 🆔 @masare_ir
✨جلوه ای از دست به خیری 🌾کمیته انقلاب که بودیم، اکثر نیروها افتخاری بودند و حقوق نمی‌گرفتند. بعدا هم که قرار بر پرداخت حقوق شد، سید زیر بار نرفت؛ حتی یک بار هم لیست دریافت حقوق را امضا نکرد. مسئول مالی می گفت: «حقوقش را نمی گیرد و می گوید بدهید به کسی که نیاز دارد.» ☘️گشت‌های شبانه ما در سطح شهر در خصوص مسائل امنیتی و یا منکراتی بود. سید تقریبا همه شب ها همراه‌مان بود. بچه ها را سوار ماشین بیوک قهوه ای رنگش می‌کرد و گشت می‌زدیم. وقتی هم می‌دید بچه ها خسته شده‌اند، کناری توقف می‌کرد و همه را می‌برد آب میوه فروشی یا ساندویچی به حساب خودش. راوی: احمد هاشمی مطلق و محمد رضا رستمی 📚 آقا مجتبی؛ خاطراتی از شهید سید مجتبی هاشمی، نویسنده: محمد عامری،صفحه ۸ و ۱۲ 🆔 @masare_ir
✍️احترام به کودک 💡اگر می‌خواهی فرزندی با اراده و شخصیت قوی تربیت کنی، آزادی‌اش را از او نگیر و پیوسته تمام حرکاتش را زیر ذرّه بین، قرار نده تا مستقل بار آید و بتواند در هر شرایطی فردی مفید و نترس شود. در صورت بروز مشکلی، قالب تهی نکرده و شجاع میدان باشد. ❌وقتی با هم همراه هستید دستش را به نشانه‌ی این‌که گم نشود نگیر! با این‌کار هم روحیه و شخصیتش را قوت می‌بخشی و هم لجبازی را از وجودش، دور می‌سازی. 🌱کودکان موجوداتی هستند تابع بزرگ‌ترها و در عین حال سرکش و نافرمان، الگوی خوبی باش برای جگر گوشه‌ات تا فردی سازگار با جامعه رشد یابد و کارهایش را پیش ببرد. 🪞پدر و مادرها! آیینه‌اید برای فرزندانتان، بهترین‌ صفات را انعکاس دهید تا بهترین‌ها را تحویل بگیرید. 💫پيامبر صَلّي الله عَليهِ و آلِه: مِهر خداوندى از آنِ بنده‌اى باد كه فرزند خود را با نيكى كردن به وى و دَمسازى با او و آموزش و ادب كردن وى، در نيكو شدنش يارى دهد.* 📚*مستدرک الوسائل،ج ۱۵،ص ۱۶۹ 🆔 @masare_ir
✍️لحظاتی نفس‌گیر 🌱برای مشاوره قبل از ازدواج پیش مشاور رفتیم. من هفده ساله بودم و علی بیست ساله. در چوبی را که باز کردیم. رنگ دیوار و وسایل روی میز و اطراف، همه آبی بود. دکتر سرمد پشت میز چوبی روی صندلی چرخدار نشسته بود و با روی باز به ما نگاه می‌کرد. علی خلاصه‌ای از خصوصیات خود و اینکه با هم فامیل هستیم برای دکتر توضیح داد. او گفت: :اگه از من می‌شنوید؛ چون ازدواج فامیلی دارین، هیچ وقت بچه‌دار نشین!» اصلا انتظار شنیدن چنین حرفی را نداشتیم. چند لحظه دچار شوک شدیم. 👶من و علی عاشق بچه بودیم. سه‌ماه از ازدواج‌مان گذشت که باردار شدم. با ترس و لرز آزمایشات را می‌رفتم. خدا خدا می‌کردم بچه‌‌ام مشکلی نداشته باشد. قبل از سالگرد ازدواج‌مان خدا دختربچه‌ سالم و زیبا به ما هدیه داد. 🌸از به دنیا آمدن زینب، زمان زیادی نمی‌گذشت که ساخت خانه‌مان را شروع کردیم. باورمان نمی‌شد به این زودی داریم صاحب خانه می‌شویم. ته دلم زمزمه‌ای می‌گفت: «پا قدم زینب کوچولو هست! همونی که دل رو زدی به دریا و توکل به خدا کردی.» قشنگ دست‌های خدا را توی زندگی‌مان می‌دیدیم. ☘️تابستان همان سال‌ بود که اتفاق تلخی برایم رُخ داد. هیچ وقت آن روز را فراموش نمی‌کنم. توی آشپزخانه مشغول درست کردن غذا بودم. گوشه‌ چشمی هم به زینب داشتم. یهو دیدم دست‌های سفید و تُپُلش چیزی از روی زمین برداشت و توی دهانش گذاشت. کارد آشپزخانه را روی اُپن انداختم و به طرفش پا تند کردم. 🍁ولی دیر رسیدم. ابتدا چند سرفه زد. بعد از مدتی نفس بچه بُریده شد. لب‌هایش سیاه و صدای سرفه‌اش قطع شد. صورتش رو به کبودی رفت. با صدای جیغ و فریاد من، خدیجه خانم همسایه‌ی واحد کناری‌مان خودش را پشت در رساند و زنگ خانه را زد. بچه بغل در حالی که اشک می‌ریختم و می‌لرزیدم، در را باز کردم. 💡خدیجه خانم که دنیا دیده بود با دیدن زینب همه‌ی ماجرا را فهمید. معطل نکرد. بچه را از من گرفت. چند ضربه محکم به پشتش زد. هسته‌ی زردالو به بیرون پرتاب شد. نفس بچه برگشت. کم‌کم رنگ صورتش باز شد. قرمزی لب‌هایش نمایان گشت. حال خودم را نمی‌فهمیدم. وِردِ زبانم تشکر از خدیجه خانم و شکرخدا بود. 💦زینب را محکم بغل کردم و می‌بوسیدم. اشک پهنای صورتم را پوشانده بود. زینب هاج‌ و واج به من نگاه می‌کرد و من قربان‌ صدقه‌اش می‌رفتم. همان لحظات سخت در دل با خدا عهد بستم، فرزندان زیادی به دنیا بیاورم و برای خدمت به اسلام تربیت کنم. 🌾از آن روز پانزده سال می‌گذرد. به چهره‌ی محمدرضا یک‌ساله‌ام نگاه می‌کنم. پنجمین بچه‌ی خانواده است. ملچ‌ملوچ شیر‌خوردنش سکوت خانه را می‌شکند. به رویش لبخند می‌زنم. بچه‌ها به همراه پدرشان به شهربازی رفته‌اند. بهترین فرصت است چُرتی بزنم. مژه‌های بلندم در هم فرو می‌روند. خوابم چنان عمیق است که با صدای زنگ آیفون از جا می‌پرم. 🆔 @masare_ir
✍️یاری 💪بردباری یکی از راه‌های مقاومت انسان در شرایط سخت و دشوار است. 💥خویشتن‌داری در زمانی که تحت فشارهای گوناگون زندگی هستیم به ویژه هنگامی که با مشکلات طولانی مدت، مواجه می‌شویم سخت می‌شود. 💡 برای حل آن‌ها و پاک ماندن از آلودگی‌ها و رسیدن به رحمت الهی به سوی نسخه‌ی قرآن بشتابیم؛ زیرا نماز و صبر می‌تواند همه چیز را بهتر کند. ✨«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ»؛ «ای اهل ایمان از صبر و نماز کمک بخواهید زیرا خدا با صابران است.»* 📖*سوره بقره، آیه ۱۵۳ 🆔 @masare_ir
✨جایگاه همسر در خانواده 🌾ولی الله اخلاق خاصی داشت. نامه که نمی‌نوشت. خیلی کم تلفن می‌کرد. آدرسش را هم نمی‌داد تا برایش نامه بنویسم. می‌گفتم: «تلفن که نمی زنی، نامه هم که نمی‌دهی، پس اقلا مرا هم با خودت ببر.» ☘️می‌گفت: «می توانم ببرمت؛ اما اینجا خیالم راحت است. اگر ببرمت دل مشغولی برایم می‌آورد و نگران می‌شوم. نامه هم که بدهی نه وقت جواب دادنش را دارم و ذهنم هم درگیر می‌شود.» 🌺دستش را برای احترام روی چشمش گذاشت و گفت: «اینجا که هستم، دوست دارم خدمت شما باشم. جبهه هم که می ‌روم خدمت بسیجی‌ها، مثل خودشان، مثل یک بسیجی. یکی از عکس‌هایم را برداشت و گفت: «عکست را گذاشتم داخل عکس‌هایم و هر وقت دلم تنگت شد، نگاهش می کنم.» راوی: همسر شهید 📚 نیمه پنهان ماه، جلد ۹، چراغچی به روایت همسر شهید؛ نویسنده: مهدیه داودی، صفحه ۲۳ 🆔 @masare_ir
✍️راه‌میان‌بر ⚡️گاهی اوقات آدم‌ها برای داشتن حال خوب و یافتن گنجینه‌ی‌ نشاطِ‌‌ روحشان، در پی راه‌های عجیب و دشوار می‌روند، غافل از این‌که خداوند راهی بسیار ساده پیش رویشان بازگذاشته‌ که نشاط معنوی را با بهایی اندک برایشان فراهم می‌کند. 💥«محبت‌کردن» به والدین، آن هم با نگاه، به عبارت بهتر؛ نگاه محبت‌آمیز به آن‌ها، یکی از همین راه‌های میان‌بر هست. 🔹قال رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله: «نَظَرُ الوَلَدِ الَی وَالِدَیهِ حُبّاً لَهُمَا عِبَادَةٌ ؛ رسول خدا صلی‌ الله‌ علیه‌ و آله فرمود: نگاه محبت آمیز فرزند به پدر و مادرش عبادت است.»* 📚* بحار الانوار، ج ۷۴، ص ۸۰. 🌺نگاه محبت‌آمیز به والدین 👈 انجام عبادت، یافتن حال خوب با این عبادت و در نهایت رسیدن به اوج قله‌ی انسانیت؛ چون والدین با کوچک‌ترین محبت، کلی دعامون می‌کنند و عاقبت‌بخیر می‌شیم.☺️ 🆔 @masare_ir
✍️کر و کور ☘️«دیدی این ماشین مسابقه‌ها، با سرعت میرن بعد یهو ترمز می کنن دور خودشون می گردن؟! می خوام اونجوری دورت بگردم! » کی فکرش را می کرد همه ی این حرف ها باد هوا بود. اینقدر از این حرف ها در گوشم خواند که تا به خودم آمدم دیدم قلبم برایش عاشقانه می زند. اصلا همه ی وجودم شده بود امیر. ⚡️بیچاره پدرم وقتی برای اولین بار بهم گفت: «امیر به درد تو نمیخورد، آنچنان دادی زدم و جبهه ای گرفتم که همان شب فشارش بالا زد». 🎋انگار کر و کور شده بودم هیچ چیز و هیچ کس جز امیر را نمی دیدم اصلا به نصیحت های مادرم گوش نمی دادم. 💫اما آخرین جمله پدرم قبل از این که عقدنامه من را امضا کند خیلی خوب در ذهنم مانده است: «دخترم این راهی که انتخاب کردی اشتباه محض هست، تو و امیر هیچ وجه اشتراکی برای زندگی ندارید. حالا که تصمیمت را مصمم گرفتی برایت دعا می کنم که خوشبخت بشوی؛ اما اگر یک روز از زندگی با امیر پشیمان شدی بدان در خانه ی من همیشه به روی تو باز است. » ✨آخر من حالا چطور برگردم بگویم: «اشتباه کردم. حرف های عاشقانه امیر برای ثروت پدرم بود، نه برای خودم.» 🌾کاش درک کرده بودم پدر و مادرم بیشتر من می فهمند، خیر من را می خواهند. حالا هر چی ای کاش، ای کاش کنم هیچ فایده‌ای ندارد. ☘️اما جلوی ضرر را از هرجا بگیرم سود است، فردا صبح حتما وسایل هایم را جمع می کنم و به خانه ی پدرم برمی گردم. 🆔 @masare_ir
بسم‌الله ✍️لبخند مرگ 🤔لبخند به مرگ یعنی چی؟ تاحالا به این مفهوم فکر کردید؟ 💡من فکر می‌کنم لبخند به مرگ؛ یعنی همون حس که جناب عزراییل پنج بار تو روز نگاهت می‌کنه.. ⚰️یعنی همین که وقتی به سجده می‌ری، یاد اون روز ناگزیر تا ابد زیر خاک موندن بیفتی... 🤔راستی چقدر به اون روز فکر می‌کنی؟ ✨قالَ رَسُولُ الله(صلى الله علیه وآله وسلم) ما مِنْ بَیْت اِلاّ وَ مَلَکُ الْمَوْتِ یَقِفُ عَلى بابِه کُلَّ یَوْم خَمْسَ مَرّات; فَاِذا وَجَدَ اْلاِنْسانَ قَدْ نَفَدَ اَجَلُهُ، وَ انْقَطَعَ اُکُلُهُ اَلْقى عَلَیْهِ الْمَوْتَ؛ حضرت‌رسول (صلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) فرمود: هیچ خانه‌اى نیست مگر این که فرشته مرگ بر در آن خانه در شبانه روز، پنج بار مى‌آید تا ببیند آیا عمر صاحب این خانه و افرادى که در آن هستند تمام شده یا نه؟ اگر دید پیمانه سر آمده و روزى او تمام شده است، مرگ را بر او مى‌اندازد. 📚بحار، ج ۷۴، ص ۱۸۸. 🆔 @masare_ir
✨نماز شب ☘️هفدهم اسفند بود. چهار شب بعد از عروسی. نیمه‌های شب دیدم حسین در اتاق نیست. 🌾از اتاق بیرون رفتم. زمستان بود و دانه‌های برف آهسته بر روی زمین می‌ریخت. آهسته تر از او، صدای الله اکبر حسین بود که در آن تاریکی شب، پشت کمد، گوشه ایوان، جایی که اصلا دید نداشت، ایستاده با به نماز شب. با چه خضوعی نماز شب می‌خواند. لحظاتی ایستادم و بی صدا نگاهش کردم. راوی: همسر شهید 📚نیمه پنهان ماه، جلد ۳۲؛ املاکی به روایت همسر شهید؛ نویسنده: رقیه مهری آسیا بر، صفحه ۳۸ 🆔 @masare_ir
✍️زخم آیینه‌ها 💔عمری‌ست کارمان شمردن زخم‌هایی‌ست که در تمنای انعکاس رُخت، بر قلب آیینه‌ی زمان می‌نشیند. 🍁این زخم‌ها تا روزی که بیایی هر روز بیشتر و بیشتر می‌شود و ما همچنان می‌شماریم و دیگر هیچ ...! 🌤و تو می‌دانی که تنها مرهم این زخم‌ها وصال آیینه‌ی زمان به جمال رخ توست، پس العجل امام زمانم! العجل!😔 🆔 @masare_ir
📝این‌ نامه‌ آشناست! 🌾طلبکارها امانش را بُریده بودند. هرچه فکر کرد چاره‌ای جز کمک خواستن از امام‌رضا‌ علیه‌السلام به ذهنش نرسید. خجالت می‌کشید برای طلب پول به نزد حضرت برود. فقط دوست داشت امام وساطتت کند تا طلبکارها به او مهلت بدهند. ⚡️لحظه‌ای برای رفتن پیش امام دچار شک شد. کوله‌باری از غم روی دوشش سنگینی می‌کرد. تصمیم گرفت بدون هیچ درخواست، پیش امام برود تا با شنیدن صحبت‌های او و نگاه به چهره‌ی نورانی‌اش تمام غصه‌ها از وجودش رخت ببندد. 🚪کلون در چوبی را به صدا درآورد. در باز شد. خدمتکار در آستانه‌ی در به او خوش‌آمد گفت. وارد بر امام شد. چهره‌ی دلنشین امام همه‌چیز را از یادش بُرد. محو سخنان دلنشین او شد. بعد از گذشت مدت‌زمانی عزم رفتن کرد. ☀️حضرت با دست اشاره به سجاده‌ای کرد که گوشه‌ای اتاق پهن بود. کیسه‌های پول و یک نامه دید. تپش قلب او را فراگرفت. با دستانی لرزان و اشک شوق نامه را باز کرد و خواند: ما تو را از یاد نبرده‌ایم، با این پول قرضت را بپرداز! باقی نیز خرج خانواده‌ات...(۱) 🗞چه‌قدر این نامه آشناست. میان ورقه‌های دلم، دست‌خط زیبای امام زمانم روی آن‌ها نقش بسته‌است که فرمودند: انّا غَیرُ مُهمِلینَ لِمُراعاتِکُم وَ لا ناسینَ لِذِکرِکُم ..." ما در رسیدگی به امور شما کوتاهی نمی‏‌کنیم و یاد شما را فراموش نمی‏‌کنیم.(۲) 📚۱. بحارالانوار، ج۴۹. 📚۲.بحار، ج ٥٣، ص 175. 🗞بخشی از توقیع امام زمان به شیخ مفید . 🆔 @masare_ir
🏴السلام علیک یا فاطمة‌الزهرا سلام الله علیها🖤 دو کبوتر باز سر در بال هم هر دو گریانند بر احوال هم کرده بر تن چار ساله دختری رخت ماتم در عزای مادری 🍂🥀🍂🥀🍂 😍 ☘️یکی از اعضای خوب کانال نوشته: «وقتی کارهای خونه رو تموم کردم. روی مبل نشستم. نگاهم به دختر و پسرم افتاد. کنجی از پذیرایی روی فرش نشسته بودند. دفترهاشون باز بود و با هم بحث می‌کردند که چه نقاشی بکشند. یک دفعه پسرم با یه حسرتی گفت: «کاش! حضرت زهرا حرم داشت... ما حرم حضرت زهرا رو می کشیدیم.» با همین جمله‌ی اون دلم شکست و اشک از چشمم سرازیر شد. پسرکم ناخواسته روضه خوان شده بود و آخرسر هم، حرم خیالی حضرت زهرا را کشید... که شباهت عجیبی به حرم امیرالمومنین و ایوان نجف داشت.😭😭😭 السلام علیک ایتها الحوراء الانسیه.» 💎 حضرت زهرا سلام‌الله علیها در خطبه فدک فرمود: «... اگر در حسب و نسب او نظر کنید و او را بشناسید، می‌یابید که در بین تمام زنان او تنها پدر من است، در بین تمام مردان او تنها برادر پسر عموی من (علی علیه‌السلام) است و چه خوب انتسابی است... او رسالت الهی خود را به انجام رسانید و امور باعث عذاب پروردگار را اظهار نمود و از راه و روش مشرکان روی گرداند.» ✨ ان‌شاءالله خدا حفظ‌شون کنه و از سربازای امام زمان (عج). 🏴✨🏴✨🏴 🆔 @masare_ir
°بسم_الله° ✍️گرگ‌هایی در لباس میش 💢دشمنان با ظاهری فریبنده و مظلوم‌نمایانه قصد آسیب رساندن به مردم را دارند. 🔻آنان مستحق بی‌اعتمادی هستند؛ درواقع به جز قساوت و کینه در دل‌هایشان نیست و به دروغ اظهار دوستی می‌کنند. 💥کافی‌ست بر مردم ایران تسلط یابند، جنایاتی که در سایر کشورها آفریدند به مراتب شدیدتر آن را بر علیه ما وارد کنند. ✨كيْفَ وَإِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لَا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلًّا وَلَا ذِمَّةً ۚ يُرْضُونَكُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَىٰ قُلُوبُهُمْ وَأَكْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ؛ چگونه (با مشرکان عهدشکن وفای به عهد توان کرد) در صورتی که آنها اگر بر شما ظفر یابند مراعات هیچ علاقه خویشی و عهد و پیمان را نخواهند کرد! به زبان‌بازی و سخنان فریبنده شما را خشنود می‌سازند در صورتی که در دل جز کینه شما ندارند و بیشتر آنان فاسق و نابکارند. 📖سوره‌توبه، ‌آیه۸. 🆔 @masare_ir
✨مراقبت از بیت المال 🌾رضا در مصرف بیت المال بسیار حساس بود. بعضی وقتها که با ماشین سپاه به شهر می‌آمد و چند روز در خانه می ماند، اگر می‌خواست به پادگان یا سپاه برود، با ماشین سپاه می‌رفت ؛ ولی وقتی قرار می‌شد کار شخصی انجام بدهد با ماشین خودمان می رفت. راوی پدر شهید 📚 راز آن ستاه؛ سرگذشت نامه شهید رضا چراغی؛ نویسنده: گل علی بابائی، صفحه ۲۸ و ۲۹ 🆔 @masare_ir
✍️نقدو چسبیدن رفتم مغازه می‌گم ببخشید تخمه دارید؟🤓 می‌گه کیلویی؟ گفتم پ… یهو داد زد، چیه شما جوونا یادگرفتین میگین پ ن پ!😠 گفتم پنیرم می‌خواستم! بدبخت کلی عذرخواهی کرد گفت : پنیر کیلویی بدم؟ گفتم پ ن پ متری بده!!! بعد در رفتم 😂😂 💢اونقدر سختگیر نباشید که همسرتون از عذرخواهی کردن پشیمون بشه! 🔻توقع نابجایی‌ست که بخوای همسرت وقت عذرخواهی کلماتی رو به زبون بیاره که تو دوست داری! از ما می‌شنوی عذرخواهی همسرتون‌ رو تو هوا بقاپید.😉 به قول معروف نقدو بچسب نسیه رو ول کن! از ما گفتن بود اگه دیر بجنبی، مهر و محبته پر می‌کشه!😁 🆔 @masare_ir
✍️لج با زندگی 🍃بیشتر روز را در رختخواب مانده‌ بود. خسته و کلافه. مدام گام‌های عقربه‌های ساعت را می‌پایید. زمان قصد سپری شدن نداشت. چند روزی بود که سر هیچ و پوچ با امین حرفش شده‌ بود و تحمل قهر ماندن و ابروهای در هم رفته‌ی او را نداشت. ☘️این چند روزِ قهر، انگار برایش خوره‌ی زمان بود و احساس می‌کرد عمرش در حال هدر رفتن است. همیشه ساعتی بعد از دعوا و دلخوری، پیش‌قدم آشتی و ختم دعوا بود. معتقد بود برای لذت‌ بردن از زندگی همیشه باید گذشت‌ داشت؛ اما این‌بار نمی‌توانست در دلِ مشکل زندگی‌اش نفوذ کند. 🌾امین سرسختی نشان می‌داد و لاله دلیلی جز لج‌بازی برای این کارش نمی‌دید. علت دعوا اهمیتی نداشت؛ اما گویا عواقبش طولانی‌ بود. لاله دیگر از سکوت‌های بلند امین بریده‌ بود. هرچه فکر می‌کرد به جایی نمی‌رسید. ✨ نمی‌خواست مشکلات ساده‌ی زندگی‌اش را با کسی در میان بگذارد. گوشی تلفن را برداشت. نفس عمیقی کشید و شماره‌ی امین را گرفت. بدون هیچ مقدمه‌‌ای همه‌ی آنچه را که در این چند روز عذابش داده‌ بود و امین ندیده و نشنیده‌ بود، پشت تلفن دوباره با لحنی جدی‌تر بازگو کرد. انگار ختم جملاتش تیر آخر بود: «ببین دلخوری، باش. عصبانی‌ای، باش. قهری، باش. هرچی می‌خوای باشی باش؛ ولی، حق نداری با من حرف نزنی و عذابم بدی، فـهمیـدی!؟» 🍃و بدون این‌که منتظر جواب بماند قطع کرد. ساعتی را با خودخوری و عصبانیت از ادامه‌ی سکوت همسرش گذراند. تا این‌که تلفنش زنگ خورد، نمی‌دانست از دیدن اسم امین چه واکنشی داشته‌ باشد!! 🌾_سلام، میام خونه مفصّل حرف می‌زنیم‌. همین یک جمله توانسته‌ بود او را امیدوار کند به ختم دلخوری‌ها. شب که به خانه برگشت لاله با تمام وجود آماده‌ی شنیدن حرف‌هایی بود که تا آن‌روز ناگفته مانده‌ بود. 🆔 @masare_ir
°بسم_الله° ✍️شکلات آتشین 💢شگرد شیطان‌ در گمراه کردن مردم از مسیر درست این گونه است که گام به گام عمل می‌کند. او انسان را از جاده‌ی بندگی به جاده خاکی می‌کشاند. 1️⃣ در گام اول به سمت گناه ساده می‌روی. وقتی هم دل و هم‌پای او شدی به گناه بالاتری سوق داده می‌شوی. 💥 به همین ترتیب به سوی گناهان کبیره و قدم نهائی، کفر و خارج شدن از مسیر بندگی است. ✅شرط اساسى مصرف در دین اسلام حلال و پاكيزه بودن است. بهره‌گيرى از محرّمات و چيزهاى پليد و ناپاك، پيروى كردن از شيطان است. ⚡️گاهی نيازهاى طبيعى بشر زمينه‌ى انحراف او می‌شود. شيطان‌های انسان‌نما نیز مردم را به استفاده از حرام‌ها و بازداشتن از نعمت‌هاى حلال وسوسه می‌کنند؛ همچون آزادی همجنس‌گرایی در جوامع جهانی. ✨«يا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلالًا طَيِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ‌»؛ «اى مردم! از آنچه در زمين، حلال و پاكيزه است، بخوريد و از گام‌هاى (وسوسه انگيز) شيطان، پيروى نكنيد. براستى كه او دشمن آشكار شماست.»* 📖*سوره بقره، آیه ۱۶۸ 🆔 @masare_ir
✨شرکت تعاونی 🍃سید در کنار فعالیت علیه رژیم منحوس پهلوی، به وضعیت معیشت نابه‌سامان محرومان هم توجه ویژه‌ای داشت. 🌾یک تعاونی تشکیل داده بودیم و اجناس را زیر قیمت به مردم عرضه می‌کردیم. اگر تخم مرغ را دو تومان می‌گرفتیم، یک تومان می‌فروختیمش. ☘️اگر بقیه کاسب ها آخر شب مقدار پول به جیب آمده را شمارش می کردند، ما پول‌های از جیب رفته را حساب می‌کردیم. خیّرهایی هم پیدا می شدند و کار زمین نمی ماند. راوی: داود نارنجی نژاد 📚 آقا مجتبی؛ خاطراتی از شهید سید مجتبی هاشمی، نویسنده: محمد عامری،صفحه ۱۰٫ 🆔 @masare_ir
✍خوشبختی 💡وقتی پدر و مادر با فرزند نوجوانش محترمانه صحبت می‌کند، گامی مفید در رشد تربیتی فرزندش بر می‌دارد. 🌱گفتگوی بدون تندی و لجبازی، راه و روش منطقی در تربیت است. ✨پیامبر اکرم صلّی‌ الله‌ عليه وآله: «به فرزندان خود احترام بگذارید و آنها را نیکو تربیت کنید تا مورد غفران پروردگار قرار گیرید.» 📚بحارالأنوار، ج ۱۰۴، ص ۹۵ 🆔 @masare_ir
✍️دزدی 🌾سفره هنوز پهن بود. مادر و پدر بلندبلند سر سفره، بر سر مهمان کردن پدربزرگ بحث می کردند. سمانه، غذایش را خورده بود اما آنقدر خسته بود که با دستهای نشسته، کنار سفره خوابش برده بود. ☘️بابا محمود او را که دید، دلش سوخت. با صدای بلند قربان صدقه‌اش رفت. دختر کوچولو را توی بغل گرفت. بوسه‌ای روی صورتش نشاند. سمانه یواشکی لای چشمهایش را باز کرد. از گرمای آغوش پدر لذت می‌برد. می‌دانست موقع بیداری چنین فرصتی ندارد و با عطر آغوش پدر، مست می‌شد. ✨دلش می‌خواست فاصله‌ی هال‌ تا اتاقش چند برابر می‌شد تا بیشتر در آغوش پدر بماند؛ اما تمام شد. 🌺سمانه دوباره روی زمین رسید و کاخ آرزوهایش فرو ریخت. باید چند شب صبر می‌کرد تا بتواند باز خود را به خواب بزند و سهمش را از آغوش پدر، بدزدد. 🆔 @masare_ir
🏴السلام علیک یا فاطمة‌الزهرا سلام‌الله علیها🖤 خدایا مادرم کی خیزد از بستر دوباره نمی‌گوید چرا با من سخن جز با اشاره نمی‌دانم چرا از من نهان سازد رخش را دلم را کرده مادر با سکوتش پاره پاره 🍂🥀🍂🥀🍂 😍 ☘️یکی از اعضای خوب کانال نوشته: «اولین بار تو روضه شنیدم، دختر چهار ساله‌ی خانم... سه ماه، مادرشون تو بستر بوده... قلبم به درد اومد؛ چون هر وقت دلش آغوش مادرشو می‌خواسته، مادرش بیمار بوده و درد داشته... ناگهان به خودم اومدم که دلیل‌ تو بستر بودن خانم بیماری نبوده، بلکه نامردی بوده... حمله‌ی نامردی با همراهی جماعتی فراموشکار که یادشون رفت سفارش پیغمبر رو که فرمود:«مزد رسالت، دوست داشتن اهل بیت علیهم‌السلام است.» یاد گریه و بغض‌های شبانه بچه‌های خانم و زانوی غم بغل گرفتن... هر روز در و دیوار دیدن😭 حس اینکه حق و احترام دختر پیغمبر صلی‌الله علیه وآله به دست مردم پایمال شد. اولین‌های هر روضه، داغ دردناکی بر قلب و روح می‌گذارد.» 🖤🍂🖤🍂🖤 💎 حضرت زهرا سلام‌الله علیها در خطبه فدک فرمود:«...ما یادگارانی هستیم که خداوند ما را نمایندگان خود بر شما قرار داده و به همراه ما کتاب ناطق الهی و قرآن صادق و نور تابناک و شعاع درخشنده‌ای است که دلیل‌های آن روشن و اسرار آیاتش ظاهر است و با ما دلیل و برهانی است که ظواهرش متجلی و استماع آن برای مردم همیشگی است.» 🏴✨🏴✨🏴 🆔 @masare_ir
✍️ارزش و کمال 👿اولین مغرور عالم شیطون رجیمه! توانایی دیگران را دیدن و حسادت نکردن، اوج ارزش و کماله. 🌱مغرور نشدن و از توانایی دیگران به‌جای کور کردن توانایی‌شون استفاده کردن، راه نجاته! ✨وأَخِي هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءًا يُصَدِّقُنِي ۖ إِنِّي أَخَافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ؛ و برادرم هارون زبانش از من فصیحتر است؛ او را همراه من بفرست تا یاور من باشد و مرا تصدیق کند؛ می‌ترسم مرا تکذیب کنند!» 📖سوره‌قصص، آیه۳۴. 🆔 @masare_ir