eitaa logo
مسار
377 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
426 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
از: شاهد🌺 به: یگانه هستی بخش🌸 ✨سلام خدای من ..معبود من 🌺دوست دارم توفیق بیابم و رو به قبله بنشینم و با آرامش و دقت، مناجات زیبای شعبانیه را زمزمه کنم. 🌻همان مناجاتی که از ائمه بزرگوارمان آموخته ایم. 💐خدایا من را با نیایش در درگاهت مأنوس بگردان و لذت شیرین عبادتت را به من بچشان.🤲 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. 🆔 @parvanehaye_ashegh
🍀 را باز کن عزیزم. توانایی هایت را ببین . 🌺لبخند را که می بینم میوه دلم. تلاشت را که می بینم ام. 🌸همه در سایه نفس است، نوردیده ام. 🆔 @tanha_rahe_narafte
👀 چشم ها، عمیق ترین راه ارتباطی 🔘روزانه حداقل چند دقیقه را به ارتباط چشمی با عزیزانتان اختصاص دهید. فراموش نکنید چشم ها، احساسات را منتقل می کنند. 🔘هم چنین راستگویی یا درغگویی در نگاه و نحوه‌ی برخورد مشخص می شود. 🔘ارتباط چشمی با کودکان و نوجوانان از احساس تنهایی آنها کاسته و موجب احساس صمیمیت و محبت بیشتر نسبت به والدین می شود. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🧕من به آرام کردن فرزندم اولی هستم. ✨حضرت فاطمه سلام الله علیها که خود از سرچشمه محبت و عطوفت رسول خداصلی الله علیه و آله سیراب گشته و قلبش کانون محبت به همسر و فرزندان خود بود در این جهت نیز وظیفه مادری خود را به بهترین شکل، انجام می داد. 🌺سلمان می گوید: روزی فاطمه زهرا سلام الله علیها را دیدم که مشغول آسیاب بود. در این هنگام، فرزندش حسین گریه می کرد و بی تاب بود. عرض کردم، برای کمک به شما آسیاب کنم یا بچه را آرام نمایم؟ ایشان فرمود: من به آرام کردن فرزندم اولی هستم، شما آسیاب را بچرخانید. 📚بحارالانوار، ج۴۳ ،ص۲۸۰ سلام الله علیها 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠خانم‌هاى محترم خودتان را تهذیب کنید و کودکان خودتان را تهذیب کنید. کودکان خودتان را اسلامى بار بیاورید، که در اسلام همه چیز است‌. 📚صحیفه امام، ج۷، ص۵۳۳ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ بی اعتنا 🌸در بزرگ و شیک خانه با فشار دکمه ای باز شد. به محض اینکه با مادرش وارد خانه شهین خانم شدند، دوچرخه مشگی رنگ اسپرت در گوشه حیاط به او چشمک زد. دلش پر زد تا سوارش شود و حتی تا سر کوچه رکاب بزند. دست دراز کرد تا فرمانش را بگیرد اما شایان، تک پسر شهین خانم، فوری روی زین چرم دوچرخه پرید و گفت: « صبر کن حالا، دوچرخه خودمه،بزار اول من بازی کنم.» 🍃 شایان نشست و آرام رکاب زد و محسن به دیوار حیاط تمیز و آب پاشیده شده‌ی خانه شهین خانم تکیه داد. پایش را بروی موزاییک های سفید حیاط می‌کشید و نگاهش همراه با چرخ های دوچرخه دنده‌ای شایان می‌چرخید و از این سمت به آن سمت می رفت. شایان با سرعت رکاب می‌زد. انگار که در آسمان ها پرواز می کرد. موهای لختش در هوا تاب می‌خوردند که با خوشحالی داد زد: « محسن نمیدونی چه حالی میده! بابام تازه خریده. اونقدر پدالش نرمه که نگوو!» 🌺محسن رویش را برگرداند می‌خواست بی تفاوت باشد و جلوی بال بال زدن دلش را بگیرد. 🍃بعد چند ثانیه ای سرش را بالا آورد و با صدای بم شده ای جواب داد:« دوچرخه منم با اینکه قدیمیه خیلی نرمه،اصلا آدم حس نمیکنه رکاب میزنه. » 🌸شایان بوق دوچرخه را زد و با خنده گفت: «اون که خیلی قدیمی شده! باید بندازی بیرون مال من چرخاش دنده ایه.» 🍃محسن دیگر جوابی نداد. هیچ وقت از بازی با شایان حس خوبی نداشت. دستهایش را به جیب شلوارش برد و با کلوخی که زیر پایش پیدا کرده بود مشغول شد. 🌺دیگر به دوچرخه و شایان نگاه نکرد. با هیجان پایش را محکم به کلوخ زد و به سمت تک پله ورودی شوت کرد. کلوخ چرخید و چرخید و کنار سنگ مرمر پله آرام گرفت. محسن ذوق زده فریاد زد:«عجب شوتی میزنه، گل گل،توی دروازه، ماشالله و حالا دوباره حمله میکنه... .» 🍃شایان ترمز گرفت و پایش را به زمین گذاشت و دویدن های محسن را نگاه کرد.درست همان لحظه مادر محسن از خانه بیرون آمد. چادرش را مرتب کرد و گفت:«ممنون شهین جون، خیلی زحمت کشیدی. انشالله شما هم بیاید خونمون.» 🌸شهین خانم با صدای نازک و پرافاده اش گفت: « خواهش میکنم. چه فایده شما که چیزی نخوردید. راستی عزیزم یادت نره به شوهرت بگی که ماشین مون رو زیر قیمت میفروشیم ها، حیفه از دستتون میره. وا! محسن جان چرا با سنگ بازی میکنی؟ دوچرخه جدید پسرم رو دیدی؟» 🍃محسن جوابی نداد. دست مادرش را گرفت و با هم به سمت در قدم برداشتند. مادر محسن گفت: «باشه میگم عزیزم؛ ولی ما که فعلا ماشین داریم. نیاز نداریم.» 🌺شهین خانم پشت چشمی نازک کرد گفت: «هرجور خودتون میدونید. گفتم شاید بخواید عوض کنید از بس سروصدا میده.» 🍃مادر محسن بدون آنکه تغییری در صورتش پیدا شود گفت:«توکل بر خدا .. فعلا همین کمک کارمون هست .خداحافظ » ✳️ قال الامام علی علیه السلام: ما أحسَنَ تَواضُعَ الأغنياءِ للفُقَراءِ طَلَبا لِما عندَ اللّهِ ! و أحسَنُ مِنهُ تِيهُ الفُقَراءِ علَى الأغنياءِ اتِّكالاً علَى اللّهِ. امام على عليه السلام فرمود : چه نيكوست فروتنى توانگران در برابر فقيران براى به دست آوردن خشنودى و پاداش خداوند! و نيكوتر از آن ، بى اعتنايى و عزّت نفْس فقيران است در برابر توانگران به سبب توكّل به خداوند. 📚نهج البلاغه، حکمت۴۰۶ 🆔 @tanha_rahe_narafte
از: خادم المهدی🌸 به: دادرس مظلومان جهان🌷 ✨سلام مولای من حال دلم غبار گرفته عزیز فاطمه.. 🌿هر روز آب و جارو حیاط را به عشق تو انجام می دهم ای بزرگوار.. 🌟چشم به راهم .. 🌟من، تو را چشم در راهم.. 🌿نکند که جاده را اشتباه علامت گذارده اند. 🌱من عمریست که به شوق دیدار تو شب را به صبح می رسانم. 🔸برگرد عزیز زهرا.. 🌻تو را جان مادر برگرد. 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
🌸سبطِ نبوی شبیهِ طاها آمد 🌹پورِ علوی عزیزِ زهرا آمد 💐جانِ حسن و عشقِ ابالفضل و حسین 🌻شهزاده علی اکبرِ لیلا آمد 🖊پروانه غریبی 🔸میلاد باسعادت حضرت علی اکبر علیه السلام و روز جوان مبارک🔸 علیه السلام 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️حواسمان باشد 🔹مادرها و پدر ها, زیر بار مسئولیت و استرس, شانه خم می‌کنند. 🔘اگر احساس کردیم آنقدر که باید با ما مهربان نیستند، بجای غر زدن و دلایلی مثلِ دوست نداشتن ما آوردن، دنبال علت خستگی و بی حوصلگیشان بگردیم. 🔘خودمان را جای آنها بگذاریم و با کفش آنها راه برویم، بعد قضاوت کنیم. به لیست مسیولیتهای خودمان و آنها نگاه کنیم. آنها را زود محکوم نکنیم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨حسن برخورد با مادر 🍃علی وقتی پیش مادرش بود خیلی برایش زبان می ریخت و می گفت مادر دورت بگردم. 🌸گاهی می آمدیم دزفول و ایشان به مادرشان زنگ می زد و چه قربان صدقه ای می رفت. صدای مادر را که می شنید انگار روی زمین نبود. گوشی را به من می داد و می گفت: تو هم به مادرم بگو که اینجا چقدر به ما خوش می گذرد. با اینکه مشغول آموزش غواصی در فصل سرما بودیم و همیشه سرما خورده و گریپ بودیم. 📚کتاب بیا مشهد، ص۸۴ و۸۶ 🆔 @tanha_rahe_narafte
❤️اُنس والدین پیر ✨مردی خدمت پیامبراكرم صلي الله عليه و آله آمد و گفت: پدر و مادر پيرى دارم كه به خاطر اُنس با من مايل نيستند به جهاد بروم. ☘ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: پيش پدر و مادرت بمان، قسم به آنكه جانم در دست اوست اُنس يك روز آنان با تو از جهاد يكسال بهتر است. (البته در صورتى كه جهاد واجب عينى نباشد) 📚بحارالأنوار، ج ۷۴، ص ۵۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️سفر 🌸مرضیه برای آخرین بار به سفره هفت سین گوشه اتاق نگاهی انداخت. در ساختمان را بست. نفس عمیقی کشید. بوی شب بوهای دور حوض در مشامش پیچید؛ مثل پروانه به سمتشان پر کشید. پاشیدن چیزی به سمتش باعث شد چشمهایش را ببندد و جیغ بزند. صدای قهقهه حمید در گوشش پیچید. 🍃مرضیه فکش را بر هم فشرد و شب بو را از یاد برد. دستانش را زیر آب زد و به حمید آب پاشید. مرضیه با خنده فرار کرد و حمید دنبالش دوید. جیغ و خنده آنها تمام فضای حیاط را پر کرد. 🌺مادر با صدای بلند گفت: «بچه ها! آماده اید؟» مادر و پدر لباس پوشیده و آماده به سمت ماشین رفتند. بعد از چند سال همه چیز مهیا شده بود تا به سفر بروند. حمید و مرضیه با صورت های گل انداخته و نفس زنان به سمت ماشین رفتند. 🍃صدای زنگ در خانه، همه را متوقف کرد. حمید به سمت در دوید. صورت خندان و پرچین پدربزرگ از پشت در نمایان شد. مادر بزرگ با عصا و دست لرزان پشت سر پدربزرگ وارد حیاط شد. 🌸مادر گفت:« چه بی خبر از روستا اومدند؟ » 🍃مرضیه با اخم گفت:« بهشون بگید ما می خواهیم سفر بریم.» 🌺پدر قبل از اینکه به سمت پدر ومادرش حرکت کند، گفت:« بعد از چند وقت اومدن پیشمون به جا خوشحالیته.» 🍃مرضیه فقط سلام و احوال پرسی کرد و به اتاقش رفت. صفحات کتابش را ورق زد. صفحه ای می خواند و چند صفحه را رها می کرد. مادر وارد اتاقش شد و گفت:« دختر پاشو الان ناراحت میشند.» 🌸مرضیه با صدای بغض دار گفت:« منم ناراحت شدم.» مادر کنار مرضیه نشست و موهای سیاهش را نوازش کرد :« اونا که نمی دونستند ما می خواهیم سفر بریم. بلند شو دختر خوب. بازم وقت داریم سفر بریم. » مرضیه همراه مادر پیش بقیه رفت. 🍃مادربزرگ با دیدن مرضیه گفت:« مرضیه جون چرا اینقدر پکری، خوشحال نیستی ما اومدیم؟» مادر به مرضیه نگاه کرد. مرضیه با انگشتانش بازی کرد و گفت: «چرا خوشحالم؛ ولی... » پدر با صدای محکمی گفت: «مرضیه!» 🌺پدر بزرگ ابروهای سفید و بلندش را بالا انداخت و گفت: «بابا جان بذار حرفش را بزنه.» مرضیه نگاهی به چهره اخمو پدر ومادرش انداخت. اشک در چشمانش جمع شد، گفت: «هیچی.» 🍃مادربزرگ دست کوچک مرضیه را میان دستان لرزانش گرفت:« بگو قربونت برم.» 🌸حمید بدون مقدمه گفت:« می خواستیم سفر بریم.» همه سرها به سمت حمید برگشت. مرضیه بلند شد تا به اتاقش برود. 🍃پدربزرگ با لبخند گفت:« خوب اگه جاتون تنگ نمیشه ما هم میاییم. مگه نه خانم؟» مرضیه برگشت و به مادربزرگ نگاه کرد. مادربزرگ گفت:« اگه بقیه موافق باشند، چرا که نه.» مرضیه به پدر و مادرش خیره شد. با دیدن لبخند روی لب های آنها، حمید و مرضیه هورا کشیدند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
از: بهاردلها🌸 به: خدای مهربونم🌹 ✨روز به روز می فهمم بیشتر از دیروز دوستت دارم و تو هم بیشتر از پیش هوایم را داری 🌹قربون مهربونیات 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. 🆔 @parvanehaye_ashegh
🌈 را کسانی رقم خواهند زد که 👈در سخت ترین شرایط و به دیگران امید😍می دهند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
مولای من مدتها است که هر روز ، هر ماه و هر سال با قصه هایی ساختگی و دروغین ما را سرگرم خویش نموده اند تا بهانه تو را نگیریم. هر بار که خواستیم بهانه تو را بگیریم قصه جدیدتر و دروغین دیگری برایمان خواندند و ما را با آن سرگرم نمودند. بیا ای مولای من ای پایان دهنده تمام قصه های دروغین و ساختگی بیا ای پایان دهنده قصه هزار و یک شب انتظار. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨عصر ظهور عصر امید 🌼پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمودند: ساکنین زمین و آسمان او (امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف)را دوست دارند و آسمان باران خود را می‌بارد و زمین گیاهان خود را می‌رویاند و چیزی از آن را در خود نگه نمی‌دارد.زندگی آنچنان خوشایند و سرورآفرین است که زندگان آرزو می‌کنند کاش مردگانشان [زنده]بودند . این آرزو به خاطر خوبی‌هایی است که خداوند در آن عصر به مردم زمین می‌نماید. 📚دولت کریمه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف،سیدمرتضی مجتهدی سیستانی،ص۳۹ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💥هشدار ؛ ظهورنزديك است 💫 بارها حضرت علی(علیه السلام) می‌فرمودند: «شتاب کنندگان در ظهور، میشوند و کسانیکه آن را نزدیک میدانند می یابند» ۱ : 👈 خدا بخاطر عجلهٔ کسی، عجله نمیکنه!! : 👈 نباید نسبت به این مسئلهٔ مهم، بی خیال و بی تفاوت بود!! 💯 امام صادق می‌فرمودند ظهور نزدیکه «إنَّهُم یَرَنَهُ بَعیدا و نَراهُ قَریبا» «مخالفین فرج، آن را می‌پندارند، اما ما می‌بینیم» از : 🎊 «فرد منتظِر باید همواره خصوصیات و ویژگیهای لازم رو در خودش تقویت کنه و این انتظار به گونه‌ای ست که از یک طرف، هیچگاه نباید آن را تصور کرد و از طرف دیگر هیچگاه نباید آن را دانست» ۲ 💥 هشدار! .. .. 1️⃣ هلَک المَحاضیرُ وَ نَجَا المُقَرّبون (کافی/ج۸/ص۲۹۴) «محاضیر» یعنی «شتاب کنندگان» (غیبت نعمانی/ص۱۹۶) 2️⃣ در دیدار با اساتید، کارشناسان، مؤلفان و فارغ‌التحصیلان تخصصی مهدویت ۹۰/۴/۱۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️مهدی(عج) ستاره زمین 🌸مهدی و پدرش شب های تابستان قرار همیشگیشان داخل حیاط و خوابیدن زیر سقف آسمان بود. آنها از خوابیدن در حیاط لذت می بردند. ستاره ها محفل آنها را زیباتر می نمودند و خوشحالی در چشمان مهدی موج می زد. مهدی تا زمانی که خوابش می برد، ستاره ها را می شمرد. 🍃معلم دینی اش را به یاد آورد که در مورد امام زمان توضیح داده بود از پدرش وسال کرد پدرجان! چگونه امام زمان(عج) مثل ستاره ها باعث ایمنی برای اهل زمین است؟ 🌸پدرش گفت: «یعنی انها را حفظ می کند از خطراتی که بخواهد به آن برسد.» مهدی گفت: «چقدر خوب پس ما یک ستاره زمینی هم به نام مهدی(عج) داریم که مواظبمان است و ما را حفظ می کند.» 🌷حضرت مهدی علیه السلام فرمود: «اِنّی اَمانٌ لِأَهلِ اِلأرضِ كما أَنَّ النُّجومَ اَمانٌ لِأَهلِ السّماء. من برای اهل زمین أمن و أمانم همان گونه که ستارگان آسمان أمن و أمان اهل آسمانند.» 📚بحارالانوار، ج ٧٨، ص ٣٨ 🆔 @tanha_rahe_narafte
؛💖💞💞🌟 ؛💞💞🌟 ؛💞🌟 ؛🌟 ما مسـٺ شمیــم سیـ🍎ـب و ریحـ🌿ـان شده ایم از مقدمتــان شڪـ🌸ـوفہ بــاران شده ایم اے عشــ💓ــق ظهـــور بےحضـــورٺ هرگز ما چشــــم بہ راهِ نیـمہ، شعبــ💞ـان شده ایم نذرگل نرجس صلوات 🌟 💞🌟 💞💞🌟 💖💞💞🌟 🌟 @tanha_rahe_narafte
💌شما از:گمنام🌼 به: منجی عالم بشریت🌷 ✨السلام علیک حین تصبح و تمسی 🌹مولای من سلام علیکم 🌟کم کم داریم به میلاد خجسته و مبارک شما نزدیک می‌شویم و دل های ما پر از امیده که ان شاء الله امسال رو با حضور وجود نورانی و مبارک خودتون جشن بگیریم و عهد و پیمان رو تازه و دل هامون رو بهم گره بزنیم 🌻به شوق آمدنت زندگی می کنیم ما را دریاب 🌹اللهم عجل لولیک الفرج به گل روی مهدی🤲🏻 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
خوشبختی واقعی😍 زمین و زمان و هر گوشه و کنار را بگردی و روز و شب هم به دنبال خوشبختی و آرامش باشی. 🍀 بدان که خوشبختی واقعی در سایه رضایت پروردگار و امام است. 🌹 🆔 @tanha_rahe_narafte
💞دو همسفر 💠شما و همسرتان دو همسفر هستید، بنابراین سعی کنید شادمانی را به یکدیگر هدیه دهید تا سفر خوبی داشته باشید. ✅در این سفر به توشه نیاز دارید. این توشه کمک کننده راهتان است. پس به فکر توشه تان باشید تا در راه نمانید! 📌 مهم ترین توشه این راه را می توان چنین برشمرد: 🔘گذشت و ایثار: فقط خود را ندیدن و چشم پوشی از خطای یکدیگر . 🔘توجه کامل: با تمام وجود به خواسته ها و حرف های همسرتان توجه کنید. فقط شنونده نباشید؛ بلکه او را درک کنید تا جایی که متوجه سیگنال های بی صدای او هم باشید همانند: حالات چهره (ناراحتی و خستگی و...) 🔘 آراستگی و سلامتی: به ظاهر خود یعنی همان آراستگی و پیراستگی؛ همچنین سلامت جسم خود اهمیت دهید. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨پرستارى از همسر 🔹 امام على علیه‏ السلام در جریان کسالت زهراى اطهر سلام الله علیها خود، پرستارى و مراقبت از همسرش را به عهده گرفت و اسماء نیز به او کمک مى‏ کرد. 🔸 چون هنگام ارتحال حضرت زهرا سلام الله علیها فرا رسید، ایشان به شوهرش سفارش کرد که او عهده‏ دار مراسم تجهیز و دفنش شود؛ شبانه او را دفن نماید و محلّ دفن را پنهان نگه دارد. على علیه‏ السلام نیز چنین کرد.۱ 🔻 پس از دفن آن حضرت، حزن و اندوه فراوان او را فراگرفت اشک‏ هاى مبارکش بر گونه‏ هایش جارى گردید. رو به مرقد مبارک پیامبر نمود و فرمود: «السّلام علیک یا رسول‏ اللّه، عنّى و عن ابنتکَ النّازلَةِ..»۲ 📚۱.فرهنگ کوثر۱۳۸۲،ش۵۹، الگوها و عبرتهای شخصیتی و رفتاری، عسگری-اسلام پور-کریمی 📚۲.نهج البلاغه، خطبه۱۹۳، ص۶۵۱ السلام 🆔 @tanha_rahe_narafte
رفع کدورت🌺 💞محبت کردن زن و شوهر به یکدیگر از ایجاد کدورت میان آنان پیشگیری می کند و صمیمیت را دوچندان می سازد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍طبیب 🌸زن درآینه نگاه کرد. دو چشمش بی حال و بی درخشش بودند. رنگش به زردی می‌گرایید. گونه هایش درخشش نداشت. موهایش ، به کف سرش چسبیده و از همیشه کم پشت تر می نمود. از تصویرش غمگین شد. تصمیم گرفت حالش را عوض کند. لبخندی زد. دست به سر و رویش کشید. 💞کم کم همسرش می آمد و دیدن این چهره برای زن، خط قرمز بود. چهره اش را که سرخاب سفیداب کرد، آرام روی تخت دراز کشید تا خستگی اش ، جایش را به نشاطی بدهد که شایسته‌ی مردش باشد. مردی که دو روز بود سر شیفت کاری بود و حالا خسته به خانه می آمد تا کنار او آرام بگیرد. 🌺کمی بعد با صدای زنگ در به خود آمد. دوباره خودش‌ را در آینه ورانداز کرد. خیالش که راحت شد ، در را بازکرد. با عشوه‌‌، برای شوهرش شعر خواند:«به به باد آمد و بوی عنبر آمد، عزیز دلم به خانه آمد» 🌸گل ازگل مرد شکفت و چهره اش بازشد. خواند:« تو که خود گل منی از چه چنین ناز کنی؟!» همدیگر را در آغوش فشردند. گویا خستگی از میانشان رخت بست. 🆔 @tanha_rahe_narafte