eitaa logo
مسار
342 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
505 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸محبت کلید حل بسیاری از مشکلات تربیتی است. 🌱 امیه بن علی نقل می کند: در سالی که امام رضا(علیه السلام) حج به جای آورد و سپس به خراسان رفت، من در مکه همراه امام(علیه السلام) بودم و امام جواد(علیه السلام) نیز همراهش بود. امام(علیه السلام) با خانه کعبه وداع کرد. وقتی طوافش تمام شد، به طرف مقام[ابراهیم] رفت و در آنجا نماز گزارد. جواد(علیه السلام) که خردسال بود، بر دوش موفق(غلام حضرت) طواف داده می شد. او به طرف حجر [اسماعیل] رفت، در آنجا نشست و این امر مدتی طول کشید. موفق به او گفت: جانم به فدایت باد، برخیز. او فرمود: برنمی خیزم تا وقتی که خدابخواهد و در چهره اش غم نمایان شد. موفق خدمت امام رضا(علیه السلام) آمد و گفت: جانم به فدایت باد، جواد(علیه السلام) در حجر نشسته، برنمی خیزد. امام رضا(علیه السلام) به طرف جواد(علیه السلام) آمد و فرمود: برخیز، ای حبیب من. جواد(علیه السلام) فرمود: چگونه برخیزم، درحالی که شما با کعبه چنان وداع می کنید که گویا هرگز به سویش بازنمی گردید! [برای بار سوم] امام رضا(علیه السلام) فرمود: برخیز، ای حبیب من. جواد(علیه السلام)برخاست. ☘از این حدیث شریف در می یابیم که امام رضا(علیه السلام) در مقابل اصرار جواد(علیه السلام)هرگز به او تندی نکرد; بلکه با جملات محبت آمیزی چون «قم یا حبیبی » و صبرو حوصله فرزندخردسالش را قانع کرد 📃 فرهنگ كوثر مرداد 1377، شماره 17 علیه السلام 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌹عزت نفس فرزندانم 👈کودکانی که از عزت نفس بالایی برخوردارند، احساس خوبی در مورد خودشان دارند. 👈 آنها نقاط ضعف و قوت خود را به خوبی می‌شناسند، زودتر بر تعارضات کنترل می‌یابند. در برابر فشارهای منفی مقاوم هستند و هنگامی که با چالشی روبه‌رو می‌شوند قادرند برای یافتن راه حل اقدام کنند. 🔹همه کودکان دچار اشتباه می‌شوند، پس والدین باید به آنها کمک کنند که از اشتباهات خود پلی برای موفقیت بسازند. 👈علت خجالتی بودن کودک، احساس حقارت در جمع است. اگر او را در جمع تشویق کنیم و استعدادهایش را به زبان بیاوریم، کودک عزت نفس از دست رفته خود را بدست می‌آورد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🦈مادر ماهی 🌸از زیارت برگشتند. هوای مطبوع بهاری جان را جلا می داد. محمد دست زهرا را در دستش گرفت. به حوض وسط زیارتگاه اشاره کرد و گفت: می خوای بریم ماهیا رو ببینیم؟ 🍃زهرا با دیدن اشتیاق محمد، تنها برآوردن خواسته او برایش مهم بود. با ناز جواب داد: عزیزم هر چی شما بگی. منم دوست دارم ببینم اون ماهی قرمزا میان بالا زیر نور ماه چه شکلی میشن. اصلا پیدان؟ 🌺با همدیگر کنار حوض بزرگ و عمیق زیارتگاه رفتند. محمد کمی خرده نان ساندویچش را برایشان ریخت. گفت: عزیزم بیا ببینشون. 🍃زهرا به ماهی ها که یکی یکی بالا می آمدند خیره شد؛ ماهی های قرمز، سفید، ابلق، کوچک و بزرگ. محمد با انگشت به بزرگترین ماهی اشاره کرد: عزیزم ببینش داره میاد طرفت. 🌸زهرا با دیدن حرکت ماهی و فکر کردن به عمق حوض سرش گیج رفت. تمام ساختمان زیارتگاه دور سرش چرخید. تعادلش را از دست داد. خاطره کودکی برایش زنده شد. روزی که درون حوض افتاد. قُلُپ قُلُپ آب حوض را فرو می داد و صدا می زد: نجاتم بده. دارم غرق میشم. غ...ر...ق...شدم. الان مادرماهیه میاد من رو می خوره. صدای قاه قاه خنده مادرش را شنید: دختر دیوونه. بلند شو بایست. 🍃چند قطره آب از راه بینی اش فرو رفت. مغزش سوت کشید. با ضرب سرش را تکاند. خواست حرف بزند. اما مادر مهلتش نداد. گفت: بایست ببین آب حوض تا کجاته؟ 🌺زهرا پاهای شناورش را منقبض کرد. ایستاد. آب تا بالای کمرش بود. نگاهی به خودش و نگاهی به مادر انداخت. دستش را دراز کرد و با زاری گفت: بکشم بیرون. الان مادر ماهیه میاد من رو می خوره. 🍃مادر باز هم خندید: کدوم مادر ماهی؟ 🌸- همون که همش می گفتی اگه بیفتی تو حوض می خوردت. 🍃- اینجوری می گفتم که دور حوض نیای. حالا که اومدی و افتادی تو حوض، خودتم بیا بیرون. 🌺صدای گریه و التماس زهرا بلند شد. مادر گفت: مامان جون، مادر ماهی در کار نیس. این رو گفته بودم که دور حوض نیای. 🍃زهرا ناگهان فشار دستان قدرتمندی را دور بازوهایش حس کرد. محمد او را از کنار حوض، عقب کشید. او را به طرف صندلی کنار باغچه برد. زهرا پا کشان و به زحمت دنبال او رفت. روی صندلی نشست. محمد گفت: یهو چت شد؟ زنگ بزنم اورژانس بیاد؟ 🌸زهرا با حرکت دست جواب رد داد. نفس عمیقی کشید. سرش را پایین انداخت. قدری حالش جا آمد. به گل های باغچه خیره شد. گفت: قربون خدا برم، چقدر خوشگل نقاشی کرده. 🍃محمد نگران پرسید: حالت بهتر شد؟ 🌺زهرا شاداب جواب داد: بله، این یه ترس مزخرف از زمان بچگیمه. 🍃محمد کنجکاو و با تعجب زیر نور ماه به برق افتاده روی گونه های برآمده زهرا خیره شد. پرسید: بچگی؟ مگه چی شده؟ 🌸زهرا ساندویچ محمد را از دستش قاپید. گاز بزرگی به آن زد. گفت: هی بهت گفتم بخور نخوردی، نمی دونستی بخورش اینجاس؟ 🍃محمد خندید: نوش جونت. من اشتها نداشتم. حالا می گی قضیه چیه یا می خوای جون به سرم کنی؟ 🌺زهرا با دهان پر، جواب داد: آقا می خوای لقمه بپره تو گلوم و زود از دستم خلاص شی؟ 🍃محمد از روی صندلی بلند شد. گفت: باشه تا شما ساندویچ من رو میل می کنی منم برم به ماهیا سلامی بدم. 🌸زهرا به قد و بالای رشید محمد نگاهی انداخت. بقیه ساندویچ را داخل پاکتش برگرداند. گفت: حالا چه زودم بهت برمی خوره. بیا بشین برات تعریف کنم. 🍃محمد کنار زهرا روی صندلی نشست. زهرا چادرش را تکاند. دست محمد را گرفت. کف دست او را سمت صورتش چرخاند. با انگشت کف دست او نقاشی کشید: اون روزا که من هنوز مدرسه نمی رفتم ما تو خونه مون یه حوض کوچولو داشتیم. من همیشه روی لبه اون حوض راه می رفتم و بازی می کردم. ... 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از:افراگل به:یگانه خالق هستی به نام خداوند عشق و زیبایی✨ 🌹خدای عزیز! باورم نمی شود ماه عزیز شعبان هم به روزهای آخر خود رسیده است. حالا منِ جامانده از قافله خوبان چه کنم؟ خداجان! دستهایم به سویت دراز است و تمنای رحمت و مغفرتت را دارد . 🌸 خدای عزیز! ای مهربان تر از مادر، به بنده روسیاهت رحم کن تا با قلبی پاک به ماه مهمانی ات قدم بگذارد. آمین یارب العالمین🤲 🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. 🆔 @parvanehaye_ashegh
✨ای نفس 🍃به عمیق ترین لایه های درونت رجوع کن و ابدی ترین و عمیق ترین محبت را بیاب؛ همان محبت الهی.💚 🆔 @tanha_rahe_narafte
💯فضایی صمیمی ✅یکی از مهم ترین و بالاترین تکالیف الهی، نیکی به والدین است. اهمیت آن به حدی است که بعد از توحید نام برده شده است. 🔘فرزندان باید بدانند احترام و خوش رفتاری با پدر و مادر نه تنها خوشنودی آن ها بلکه خشنودی خدا را به دنبال دارد. بنابراین برای کسب رضایت آنان فرزندان باید مراقب رفتار خود باشند. 🔘فرزندان هر چه بیشتر با پدر و مادر درگیر شوند آن ها نیز حساس تر شده و رفتاری سختگیرانه تر خواهند داشت؛ پس اگر آرامش خود را حفظ کنند و با فضایی صمیمی با پدر و مادر صحبت کنند، بهتر می توانند به خواسته صحیح خود دست یابند و در زندگی شادی و نشاط خود را حفظ کنند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨حسن معاشرت با والدین 🌺علی اکبر خیلی با محبت بود و با هر کس به فراخور سنش برخورد می کرد. در برابر پدر و مادرش خیلی متواضع بود. ☘ آن قدر مورد اعتماد پدر و مادرش بود که آنها گله های همدیگر را هم پیش او می بردند. 💐اکبر وقتی پیش پدرش بود از مادر حمایت می کرد و وقتی پیش مادر بود از پدر. همه افراد خانواده هم خیلی دوستش داشتند. راوی: خانم شاطر آبادی؛ همسر شهید 📚کتاب بر فراز آسمان؛ زندگی نامه و خاطرات سر لشکر خلبان شهید علی اکبر شیرودی، گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، صفحه ۳۹-۳۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌺خوارشدن نتیجه کشمکش ✨قالَ اَبُوعَبْدِاللّهِ عليه السلام: ثَلاثَةٌ مَنْ عازَّهُمْ ذَلَّ: اَلْوالِدُ وَالسُّلْطانُ وَالْغَريمُ. ☘امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس با اين سه نفر كشمكش كند خوار مى گردد: پدر، سلطان حق و شخص بدهكار. 📚 بحارالانوار،ج۷۴،ص۷۱ 🆔 @tanha_rahe_narafte
ناهار سه نفره😋 🍃مادر خسته از بازار آمد. وقتی خواست کلید خانه را آویزان کند، کفش های فاطمه را دم در دید. 😔غصه اش گرفت:«دخترم آمده اما من اصلا حال غذا پختن ندارم.» لحظاتی با ناراحتی و فکر به غذا پختن گذشت. تا اینکه لباس های بیرون را درآورد. روی مبل داخل حال نشست. فاطمه متوجه حضور مادرش شد. 🌸_سلام مادر گلم. 🌹_سلام دختر خوبم. خسته نباشی. ☕️فاطمه با سینی چای وارد حال شد. لباس هایش بوی آشپزخانه می داد. ☺️_بفرمایید این هم چای دبش برای مادر گلم. میل که دارید؟ 🌺_نیکی و پرسش؟ 🌼_بفرمایید نوش جان. 🤔_چرا در آشپزخانه ای؟ کی آمدی؟ 📞_زنگ زدم تلفن را جواب ندادی. حدس زدم بازار و مسجد رفته اید. در خانه تنها بودم امیر اردو با مدرسه رفته و سعید هم سرکار غذا می خورد. ناهار سه نفره پختم و خودم را به اینجا رساندم. حالا من ، بابا و شما هستیم. 🍀مادر از فکری که کرده بود پشیمان شد. دخترش را در آغوش گرفت و گفت:«خدا خیرت بده مانده بودم بااین خستگی چه کنم. چه فکری برای ناهار بردارم. الان پدرت می آید. إن شاءلله خدا ازت راضی باشد.» 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: ترنم🌺 به:تنها یار مهربان بی یاور🌷 ✨سلام مولای ما! 🌸روزها و شب هایمان درفراق تو می‌گذرد. هر آنکس دلش می‌خواهد، خیانت می‌کند، دروغ می گوید. ظلم می کند. و عده ای مظلوم زیر دست و پایشان، آه و ناله می‌کنند ولی آنچه راه به جایی نبرد فریاد است. 🌱غرض نه گله است نه سیاه نمایی. فقط می خواهم بگویم به خدا حال دنیا بی شما هیچ خوب نیست. با تک تک ذرات وجودمان نیاز به تو را درک کرده ایم. 🌿همه‌ی عالم به تو محتاج تر از همیشه اند. می شود بیایی و به داد عالم برسی؟ 🌻هرچند پیش از این، تو را برای خدایی بودنت و برای مهدی بودنت می‌خواهیم مولای ما بیا. 💐بیا که خوب شدن حال جهان گره خورده به ظهورت. 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
💛مهدی جان 💛 🌥صبح و غروب و عصر⛅️ 💫که فرقی نمی کـند...💫 ✨وقتت بـخـيـر ...✨ 🍃🌼 ای همه ی زندگانی ام🌼🍃 ┏━━━━━━↬◆↫━━━━┓ @tanha_rahe_narafte ┗━━━↬◆↫━━━━━━━┛
🌼عطر گل نرگس سلام گل نرگس من!🌹 ✨امروز را با اکسیر یاد تو آغاز میکنم. 💫شاید عطر گل نرگس، زنگار گناه های پیدا و ناپیدا را از آینه دلم پاک کند. گناه هایی که سنگی شده در جاده ظهورت. 😔 🆔 @tanha_rahe_narafte
⛺️خیمه امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) 🍀چه خوب است هرازگاهی خلوتی برای خود پیدا کنیم و سؤالاتی از خود بپرسیم. مثلاً در زیارت عاشورا که درخواست می کنیم: اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیایَ مَحْیا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتی مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد؛ پروردگارا مرا به آیین محمد و آل اطهارش زنده بدار و رحلتم را به آن آیین بمیران... 🌸راه رسیدن به چنین حیات و مماتی چگونه است؟ در این راه چه تلاش هایی را باید به کار بگیریم. به نظرتان صرف دعا کردن کافی است؟! یا نه! باید رفتاری در راستای آن دعا داشته باشیم. 🍀دوست داری در خیمه امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) حاضر باشی و کنار حضرت تنفس کنی. همنشین او باشی . نورچشم آقا شوی و بعد سر بر بالین مرگ بگذاری در حالی که حضرت بالین سرتان باشد؟ 🌸چنین مرگی شیرین هست مگر نه ؟! پس بیا با هم مرور کنیم سخنی زیبا از رئیس مکتب تشیّع صادق آل محمد(علیهم السلام) در مورد مرگی چنین زیبا و شیرین که عاقبت به خیری را به دنبال دارد. 🍀حضرت امام صادق(علیه السلام) فرموده اند: هر کس از شما که در حال انتظار ظهور حضرت مهدی (عج) از دنیا برود همانند کسی است که در خیمه و همراه آن حضرت به سر می برد (1) 🤲خدایا چنین سعادتی را نصیب همه ما بگردان. 🌸🍀🌸🍀🍀🌸🍀🌸 (1)🔹قال امام صادق علیه السلام: مَنْ‏ مَاتَ‏ مِنْكُمْ‏ وَ هُوَ مُنْتَظِرٌ لِهَذَا الْأَمْرِ كَمَنْ هُوَ مَعَ الْقَائِمِ فِي فُسْطَاطِه‏ 📚بحار، ج ٥٢، ص ١٢٦ ارواحناله الفداء 🆔 @tanha_rahe_narafte
😌 درست بشناسيم تا درست بشناسانيم. 🌟در معارف اسلامى از جايگاه و اهميت به سزايى برخوردار است تا آنجا كه وقتى شخصى از امام حسين عليه السّلام مى پرسد: يابن رسول اللّه بأبى أنت و أمّى فما معرفة اللّه؟ اى فرزند رسول خدا، پدر و مادرم فدايت، معرفت خدا چيست؟ ✨آن حضرت پاسخ مى دهند: معرفة أهل كلّ زمان إمامهم الّذى يجب عليهم طاعته. شناخت نسبت به امامى كه بايد از او فرمان برند. 📚بحارالانوار،ج۲۶،ص۲۶۰،ح۳۸ ❣ اگر ميخواهيم حتي يك نفر را با امام زمانمان آشنا كنيم ؛ بايد معارف مهدوي را درست بشناسيم تا بتوانيم درست بشناسانيم و كوچكترين قدمي كه در راه ظهور مي توانيم برداريم اين است كه درست بشناسيم . 💥حواسمان باشد كه امام زمان از انتظار دارد...!🌹 باشيم. 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 ┏━━━🍃🌹🌹🌹🌹🍂━━━┓ 🆔 @tanha_rahe_narafte ┗━━━🍂🌹🌹🌹🌹🍃━━━┛
✍ احوال ناپوشیده 🌸حسین روی فرش چهار خانه ای گوشه اتاق نشست؛ زانوی غم بغل گرفته بود و می نالید. فکرفرداهایی که علی نباشد، امانش را بریده بود. هر لحظه جنازه بی گناه فرزندش علی، جلوی چشمانش می آمد؛ او را آشفته می کرد و استرس را به جانش می انداخت. 🍃اشک هایش هر روز سرازیر بود و کم مانده بود؛ سیلی شود و تمام بی رحمی ها و بدی‌ها‌ی زمانه را نابود کند. 🌺 حسین و زهرا به سراغ علی در بیمارستان رفتند. علی کوچولوی مظلوم و بی گناهشان در تخت بیمارستان مدهوش افتاده بود؛ آنها برای هزینه عمل جراحی علی، به همه جا برای کمک رفته بودند؛ اما خبری از کمک نبود؛ هرکسی آنها را به دیگری حواله می داد. نفس هایشان در گلو حبس شده بود و چشمهای خسته آن ها، به انتظار لحظه ای خواب زمان را پشت سر می گذاشت. 🍃تا اینکه آنها با چشمانی گریان و امیدوار به سراغ رئیس بیمارستان رفتند؛ از او خواستند فرزندشان را جراحی کند و در فرصتی مناسب هزینه را پرداخت نمایند، اما او قبول نکرد. 🌸مستأصل، نگران، با دلی شکسته و چشمانی بارانی، اتاق رئیس را ترک کردند و در دل او را نفرین کردند. 🍃 زهرا و حسین با هزار امید و آرزو، مقداری از وسایل خانه را فروختند؛ اما هنوز هزینه کم داشتند ، نالان شدند. دکترها از علی قطع امید کرده بودند و به پدر و مادرش گفتند: «اگر به هوش بیاید ، یک یا دو روز بیشتر زنده نمی ماند.» 🌺آنها نگران بودند و فکرش را نمی کردند که به همین راحتی؛ علی کوچولویشان را از دست بدهند، خدا خدا می کردند و به امام زمان(عج) استغاثه می کردند فرجی شود اما خبری نمی شد. 🍃گریه امانشان را بریده بود ، زمانی که علی باصدای نازک و بی رمقش مادر می گفت، جگر مادرش آتش می گرفت؛ اما کاری نمی توانست انجام دهد. در همین حین ناگهان علی بیهوش شد. 🌸جیغ و فریاد مادر علی بلند شد، پرستارها نگران به اتاق علی دویدند ، دستگاه اکسیژن و شوک را به او وصل کردند ، تا به هوش آید. پرستاری به او گفت: «خانم زمان زیادی ندارین، کاری بکنین.» 🍃زهرا با چشمانی بارانی و ناراحت گفت: «چه کار کنم تمام هزینه بیمارستان را ندارم.» 🌺زهرا گریان اتاق را ترک کرد و به سمت نمازخانه رفت؛ با استغاثه و زاری از امام زمان(عج) خواست به آنها کمک کند. در این هنگام خانمی کمی آن طرف تر در حال نماز و دعا بود؛ که در بین نماز، متوجه هق هق صدای زهرا شد و به سویش رفت؛ با دلداری او را آرام کرد و قضیه را از او جویا شد، با شنیدن حرف های زهرا گفت: « من هزینه عمل جراحی علی کوچولوی شما را قبول می کنم مشکلی نیست.» 🍃زهرا چشمانش از خوشحالی درخشید؛ و دهانش از تعجب باز ماند. زهرا که انتظار چنین چیزی را نداشت، از خوشحالی به سجده رفت؛ از آن خانم تشکر کرد و هر دو به سوی اتاق علی شتافتند تا او را برای عمل جراحی آماده کنند. 🌸حضرت مهدی(عج): «فَاِنّا یحیطُ عِلمُنا بِأَنبائِكُم و لایعزُبُ عَنّا شَیءٌ مِن اَخباركُم؛ ما از اوضاع شما کاملاً باخبریم و هیچ چیز از احوال شما بر ما پوشیده نیست. » «بحار، ج ٥٣، ص ١٧٥» 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از:صدف🌺 به:منجی عالم بشریت🌸 ✨سلام آقا جانم ⭐️دارم فکر می کنم به اینکه ما باید بگوییم أین بقیة الله یا اینکه باید دنبال خود گمشده مان بگردیم. 🌿 مگر نه این است که تا ما نخواهیم شما اجازه رخ نمودن نخواهید داشت؟ 🔹خواستن ما به چه معناست؟ 🔸 همه می بینیم، مردم چطور وقتی می خواهند وارد باتلاق فساد شوند و برای فرو رفتن در آن له له می زنند با جان و دل وسط گود می آیند. 🌷اما ما را چه شده که نمی فهمیم دین، منجی ماست نه فرهنگ پوسیده غربی؟ ⁉️ ما کجاییم؟ 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
✨ اندیشه ناب 🌹 طراوت و نشاط را می‌شود همواره داشت. حتی اگر شرایط به نظر واژگون بیاید. 🌷 یعنی همیشه حتی در اوج مشکلات، سختی‌ها و میانسالی می شود شاداب بود، اگر اندیشه ای ناب داشته باشی. 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠زندگی همراه با موفقیت ✅برای داشتن زندگی موفق و پرنشاط نیاز به نظم و ترتیب در امور زندگی است. 🔘زمانی نظم و ترتیب در زندگی شکل می گیرد که زن و شوهر برنامه ریزی داشته باشند. 🔘هرچه برنامه منسجم تر و گویاتر باشد، مقابله با انواع مشکلات و سختی ها آسان تر و آمادگی بیشتری حاصل می گردد. 🔘همچنین هر چه انسان آماده تر باشد، عزت نفسش هم به مراتب بیشتر است. ✅بنابراین همسران باید سعی کنند برای داشتن چنین عزت نفسی تلاش کنند و اولین اقدام یعنی؛ برنامه ریزی را، با گام های محکم و بلند بردارند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨گذشت از لغزش‏هاى همسر ☘براى افرادى که مدّت‏ها با هم زندگى کرده‏ اند و در امور زیادى منافع واحدى دارند، سر زدن لغزش و اشتباه و خطا، امرى عادى و متعارف است؛ بنابراین، لازم است با بردبارى از خطاها و اشتباهات یکدیگر چشم پوشى نمایند. 🌸سیره معصومان علیهم‏ السلام چنین بوده است که اشتباه و خطاى شناختى و رفتارى همسران را نادیده می گرفتند. 🌿اسحاق بن عمّار می گوید: به امام صادق علیه‏ السلام عرض کردم: حقّ زن بر مرد چیست که با انجام آنها انسان، «نیکوکار» محسوب شود؟ 🌷امام علیه‏ السلام فرمود: خوراک و پوشاک او را فراهم نماید و اگر خطایى از او سر زد، از او بگذرد. 🌟سپس فرمود: پدرم امام باقر علیه‏ السلام همسرى داشت که به او آزار مى‏رساند؛ ولى پدرم او را مورد عفو و بخشش قرار می داد. 📚کافى، ج ۶،ص ۵۱۰ علیه السلام 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌹تشکر از همسر ❣️🔆❣️🔆❣️🔆❣️🔆❣️ ✨بسیاری افراد فکر می کنند که نیازی نیست در جمع از همسرشان تشکر و قدردانی کنند. اما گاهی تشکر از همسر در جمع بیشتر اهمیت دارد. 🌷چرا که سپاسگذاری از همسر در جمع باعث می شود که همسرتان عزت نفس بگیرد و احساس کند فرد ارزشمندی است. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️نیمه پر لیوان 🌸مهسا گوشی به دست روی تخت اتاق دراز کشیده بود. عکس های مینا خواهرش در گروه دورهمی توجه اش را درست مثل آهنربا به خودش جذب کرده بود. پرده سیاهی بر روی افکارش سایه انداخت. چطور مینا هر ماه یک دست لباس بخرد اما من سالی یک بار هم به زور؟ 🍃مگر دو سال پیش نبود که مبل خریدند، دوباره مبل هایشان را عوض کردند اما ما هشت سال هست که با این مبل های کهنه ی رو رفته سر می کنیم.سرویس طلای مینا دل هر زنی را می برد اما من بیچاره یک جفت النگویم را هم پارسال برای خرید ماشین فروختم. 🌸افکارش یکی پس از دیگری در ذهنش رژه می رفتند، آه بلندی کشید. چشم های منتظر شکستن بغضش را روی هم گذاشت. حسابی حرصش درآمده بود. در میان افکارش دنبال چیزی بود که او‌ را آرام کند. فکری به ذهنش آمد.از جایش بلند شد. آلبوم عکس را از داخل کشوی کمد بیرون آورد. دستی بر روی خاک هایش کشید. 🍃چندین سال زندگی مشترکش در لابه لای عکس ها برایش مرور شد. احمد از روز اول واقعا عاشق مهسا بود. هر چند وضع مالیش خوب نبود اما هر چه داشت برای زندگیش گذاشت.تمام این سال ها از انجام هر کاری در هر زمانی دریغ نکرده بود تا به مهسا و بچه ها سخت نگذرد. همیشه با احترام با خانواده مهسا برخورد می کرد. اخلاق خوبش با مهسا و بچه ها زبانزد فامیل بود. هر مناسبتی که بود به مهسا تبریک می گفت و حتی شده بود شاخه گلی برای او می خرید. 🌸تمام عکس ها حس خوب بودن با احمد را به او‌ می داد. پس چرا اجازه داده بود افکار پلیدش حس خوبش را نسبت به احمد وسوسه کند؟ نفسی عمیقی کشید. لیوان گوشه تخت را برداشت و کمی آب خورد.با خودش گفت: «هر چند بعضی از عکس هایمان را به جای نشستن روی مبل، روی زمین گرفته ایم. هر چند به جای گرفتن عکس در خانه خودمان، در خانه صاحبخانه عکس گرفته ایم. هر چند به جای این که در عکس ها النگو و طلاهایم خودنمایی کند لباس ساده ام به چشم می آید؛ اما مهم تر از همه این است که دلمان، دست هایمان با یکدیگر پیوند خورده بوده است. در شادی و غم مثل کوه پشت سر هم بوده ایم. آری همیشه دستمان خالی بوده اما دلمان از مهر و عشق به یکدیگر پر. » 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه های روزانه پروانه های عاشق
از: افراگل به: یگانه خالق هستی به نام خدای زیبا آفرین خدای عزیز با چه زبانی شکر نعمت هایت را به جا آورم؟! زبانی که از فرط گناهان لال شده ! زبانی که در برابر خوبی ها قدرنشناسی کرده ! زبانی که به جای سکوت، حرف زده و به جای حرف زدن سکوت کرده ! زبانی که با حرف زدن هایش دلی را شکسته! زبانی که بدون ملاحظه، بی پروا و بدون فکر حرف زده ! خداجان بنده ات را دریاب. دوست ندارد زبانش تیز و برنده باشد. دوست ندارد با آن معصیت تو را انجام دهد. 🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. 🆔 @parvanehaye_ashegh
💪تصمیم های مثبت خاک خورده را دریاب ✨هیچ چیز به اندازه خودمان نمی‌تواند در ما تغییر مثبت ایجاد کند. 🌱هر صبح انگیزه ای دیگر برای تغییر است، پس یا علی بگو به تمام تصمیم های مثبتت که مدت ها در طاقچه افکارت خاک می خورد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
💯مواهبی که در سایه عزت نفس شکل می گیرد 🔹1. در مقابل مشکلات و سختی های زندگی سربلند می شود. 🔹2.تلاش و کوشش خود را بیشتر می کند. 🔹3. به ذلت و خواری تن نمی دهد 🔹4. مانعی بر سر راه شکست انسان و ناامیدی اوست. زیرا شکست را پایان کار نمی بیند بلکه آن را پلی برای رسیدن به پیروزی می داند. ✅آری عزت نفس یکی از بزرگترین صفات اخلاقی است. خودش سبب اجرای سایر اخلاقیات در خانواده و جامعه می شود. 🔘بنابراین والدین این وظیفه را برعهده دارند تا به بهترین نحو این صفت اخلاقی را در خانه و بین اعضای خانواده تقویت کنند. 🔘همچنین والدین باید بدانند عزت نفس در سایه اطاعت از دستورات الهی و عبادت شکل می گیرد و تقویت می شود. زمانی که والدین، بندگان خوبی برای خدا باشند، خواهند توانست این مهم را به فرزندانشان منتقل نمایند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨چگونه با حق و ناحق شدن ها برخورد می کنید؟ 🍃مهدی هیچ وقت حاضر نشد انصاف را زیر پا بگذارد و حق را ناحق کند. 🔸بچه اول مان محمد متین، آن قدر شلوغ و پر جنب و جوش بود که همه به شوخی به او فنته ۸۸ می گفتند. می بردیمش مهد کودک، یک ساعت بعد زنگ می زدند که بیائید ببردیدش. هر وقت هم زنگ می زدند، من از محمد طرفداری می کردم. 🔹یک بار که با هم رفته بودیم مهد. داشتم ازش طرف داری می کردم. مهدی گفت: حق با مربی هاست. همین الان دیدم محمد توی حیاط داشت دو نفر دیگر را می زد. 🌻از دستش ناراحت شدم و گفتم: مثلا تو پدرش هستی. چرا ازش طرف داری نمی کنی؟ 🍃گفت: من حق را ناحق نمی کنم. الان اگه چشم روی اشتباهات پسرمان ببندیم، فردا که بزرگ می شود، مسئولیم. راوی: همسر شهید 📚کتاب بابا مهدی؛ خاطراتی از شهید مهدی قاضی خانی؛ حسین سلمان زاده و علی غیوران؛صفحه ۳۲ و ۶۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte