eitaa logo
مفشوی یک انسان چندمنظوره
812 دنبال‌کننده
141 عکس
24 ویدیو
41 فایل
مفشو= کیسه‌ی قند یا کیسه‌ی حاوی انواع گیاهان دارویی [به لهجه‌ی کرمانی] انسان چندمنظوره= انسانی که چند کاربری مختلف داشته و انسانی که از هرچیزی که می‌گوید، چندین منظور دارد.
مشاهده در ایتا
دانلود
الهی! ظَلِّلْ عَلَى ذُنُوبِی غَمَامَ رَحْمَتِکَ وَ أَرْسِلْ عَلَى عُیُوبِی سَحَابَ رَأْفَتِکَ (مناجات تائبین) ای خدایی که برای کویرهای خشک و بی‌درختِ وجودِ گناه‌آلود ما، ابرهای رحمتت را می‌فرستی تا سایه اندازد؛ و برای سرزمین مُرده‌ی قلبِ معیوبِ ما که افلیج از حرکت برای پیوستن به دریاست، ابر را می‌فرستی تا ببارد! ای چنین خدا! محتاج تو و غمام و سحاب توایم! (مناجات بازگشته‌ها) غمام: ابر سایه‌انداز سحاب: ابر بارانی @Masihane
نجوا، فُرمی برای دوران ادبار! بحث در کلاس رفت سمت باورهای ما نسبت به خدا. باورهایی گاه سنگی، سفت و سخت، غیرقابل تکان دادن...شبیه بُت. در همین بین، یکی از دوستان پرسید: خدا مگر مهربان نیست؟ پس چرا وقتی یک دختربچه‌ی بی‌گناه مورد تعرض و تجاوز قرار می‌گیرد، برایش معجزه نمی‌کند و از چنگال آن نامردها نجاتش نمی‌دهد؟ [حتمی اشاره داشت به یک مصداق واقعی که شدیدا متأثرش کرده و خراش به روحش انداخته بود] من از دل آن پرسش شاهدی یافته بودم بر باورهایی نسبت به خدا که باید در ذهن پرسش‌کننده به‌روزرسانی می‌شد. لذا پرسیدم: آیا واقعا خداوند از این معجزه‌ها رو می‌کند؟ چند مورد را می‌توان سراغ گرفت که خدا شبیه یک رابین‌هود به معرکه آمده و جلوی ضایع شدن حق مظلومی را گرفته؟ آیا مهربانی خدا یعنی سلب کردن اختیار از آدمی‌زاد در بستر دنیا تا نتواند خطا کند و زور بگوید و تجاوز نماید؟ آیا عدالت خدا یعنی نگذارد به یک دختربچه‌ی بی‌گناه، تعرض و تجاوز شود؟ اگر بله، پس کدام گوشه‌ی تاریخ را می‌توان نشان داد که خدا اینگونه خودش را بر ما ظاهر کرده؟ آیا واقعا خدا هست و آیا خداوند مهربان و عادل است؟ این لحظه دقیقا همان لحظه‌ای است که زلزله‌ای می‌افتد به جان باورهای آدمی. اینجاست که گویی باورهای قدیمی به آدمی پشت می‌کنند و حالتی بر تمام ساحات زندگی سایه می‌اندازد به نام اِدبار [و شاید همان نهیلیسم]. وضعیتی که گویی زبان تمام استدلال‌ها و برهان‌ها گُنگ می‌شود و پای چوبینِ عقل، لَنگ! برزخی پدید می‌آید که در آن خدای کهنه رفته و خدای نو هنوز نیامده. تزلزلی پُتک‌وار می‌افتد به جان بُت‌ها. بُت نه به مثابه‌ی سنگ‌ها و چوب‌ها که به معنای باورهای سنگ‌شده و اعتقادات عُقده‌دار (دارای گره). در چنین وضعیتی، ولیّ خدا و امام معصوم به‌جای آنکه منبری برپا کند و با زبان برهان به استدلال بپردازد، دست به مناجات برمی‌دارد و گلایه‌های انسان جراحت‌دیده از دنیای لبریز از ستم را به زبان می‌آورد: أَيْنَ فَرَجُكَ الْقَرِيبُ أَيْنَ غِيَاثُكَ السَّرِيعُ أَيْنَ رَحْمَتُكَ الْوَاسِعَهُ پس کو، کجاست گشايش نزديكت؟ کجاست فريادرسی زودت؟ کو مهربانی وسیعت؟ این عبارات و این مضامین یعنی به رسمیت شناختن گلایه‌ها و باز آوردن آن‌ها به دامن خدا؛ یعنی از زبان یک زخم‌خورده و آسیب‌دیده با خدا سخن گفتن. شکوائیه طرح کردن. ولی از خدا نبریدن! به دادوقال‌ها حق دادن ولی از حق نرمیدن. شاید تنها فرمی که در لحظه‌ی ادبار جواب می‌دهد این باشد: نجوا! نجوا، هم‌زمان که آدمی را از عقده‌ی عقائد تهی می‌کند از عنایت حق سرشار می‌نماید. چه سرّی دارد؟ خدا می‌داند! پ.ن: تلاقی فرم و محتوا را در دریابید. @Masihane
پیوند، راهی برای دفع فساد! در ادامه‌ی بحث قبلی، مشتاقانه منتظر بودم که کسی بپرسد: "پس تکلیف آن دخترکی که مورد تعرض قرار گرفته چه می‌شود؟" وقتی خدا نه برای نجاتش معجزه می‌کند و نه بر متجاوز در همان لحظه عذابی فرو می‌فرستد! درست همین‌جاست که ضرورت الگوهای اجتماعی برای حفاظت از خود و دیگری پدید می‌آید. خود خداوند هم برای دفع فسادِ تجاوزپیشگان، راه‌هایی دارد که یکی از آنها، به میدان آوردن اراده‌های جمعی است. وَ لَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الْأَرْضُ (بقره/٢٥١) اگر خداوند برخی از مردم را توسط برخی دیگر دفع نمی‌کرد، فساد زمین را فرامی‌گرفت. یعنی در لحظه‌ای که من و تو فهمیدیم در بستر دنیا، انسان اختیاری دارد که با آن می‌تواند به حق سایر انسان‌ها تجاوز کند، دیگر نمی‌توان تنها زیست. باید پیوندی شکل داد و همبستگی‌هایی درست کرد و جامعه‌ای پرداخت. اولا برای "پیشگیری" و ثانیا برای "درمان"! نام این پیوند و همبستگی است. ضرورتی که دنیای تزاحم اراده‌ها و تضاد منافع در اجتماع پدید می‌آورد و در این لحظه باز من و تو اختیار داریم که به کدامین ولایت بپیوندیم! ولایت مصلحان یا ولایت مفسدان؟! برخی از تئوری "پیوستن به ظالم برای درامان ماندن از شرّ آن" پیروی می‌کنند. تئوری که می‌گوید اگر زورتان به متجاوز نمی‌رسد، ناموس خود را به عقدش درآورید. به بیان دیگر، اختاپوسی را تصور کنید که اگر ما به یکی از بازوهای آن تبدیل شویم، اختاپوس هرگز به ما یعنی بازوی خود حمله‌ور نمی‌شود. تئوری که در اقتصاد هم طرفداران بسیاری دارد. مثلا می‌گویند به شبکه‌ی سرمایه‌داری زالوصفت بپیوند تا حذف تو برای آنها هزینه‌بر باشد. متقابلا آن ظالم هم از این پیوند استقبال می‌کند. با این تئوری که "دست همه را آلوده کن تا کسی علیه آلودگی به‌پانخیزد". پس پیوندی شکل می‌گیرد که فساد در آن مرتب بازتولید می‌شود. قرآن درباره‌ی این جماعت می‌گوید: أُولَٰئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلَالَةَ بِالْهُدَىٰ فَمَا رَبِحَت تِّجَارَتُهُمْ وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ(بقره/١٦) آنها هدایت را فروختند و ضلالت خریدند ولی این تجارت به‌حال آنها سودی ندارد. چرا؟ چون در این حساب‌وکتاب، خداوند را به عنوان یک مصلحِ ضدفساد نادیده گرفته‌اند. خدایی که یکی از راه‌هایش برای دفع فساد، به میدان آوردن انسان‌های صاحب‌اراده و مصلح است. لذا: مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لَّا يُبْصِرُونَ (بقره/۱۷) مَثَل ﺁنها مَثَل ﻛﺴﺎنی ﺍﺳﺖ ﻛﻪ [ﺩﺭ ﺷﺐ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺗﺎﺭﻳﻚ ﺑﻴﺎﺑﺎﻥ] ﺁتشی بیافروزند [ﺗﺎ ﺩﺭ ﭘﺮﺗﻮ ﺁﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻄﺮ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﻫﻨﺪ] و ﭼﻮﻥ ﺁﺗﺶ ﭘﻴﺮﺍﻣﻮن‌شان ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﺳﺎزد، ﺧﺪﺍ [ﺑﻪ‌ﻭﺳﻴﻠﻪ سهمگینی] ﻧﻮﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻛﺮﺩه ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﺎﺭیکی‌ﻫﺎیی ﻛﻪ ﻣﻄﻠﻘﺎً ﻧﻤﻰﺩﻳﺪﻧﺪ ﻭﺍمی‌گذارد. درنتیجه ما انتخاب می‌کنیم پیوند با مصلحان و سهیم شدن در برای جلوگیری از فساد متجاوزان یا پیوند با مفسدان و شراکت در ستم بر مظلومان و مستضعفان... اعجاز خدا هم نه در رابین‌هود شدن که در غلبه دادن مصلحان بر مفسدان است ولو تعدادشان اندک باشد: كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ (بقره/۲۴۹) البته به‌شرط آنکه گرفتار "نهر" نباشیم. این گرفتاری دیگر چه گرفتاری است؟ خواهم نوشت! @Masihane
اوّاب و نهر گرفتاری ..و اما ماجرای "نهر" و گرفتار آن شدن چیست؟ در قرآن داستانی وجود دارد درباره‌ی درگیری دو پادشاه و فرمانده به نام طالوت و جالوت. طالوت فرمانده و پادشاه بنی‌اسرائیل بود و جالوت فرمانده‌ی سپاه دشمنان بنی‌اسرائیل. روزگاری طالوت، سپاه خود را برای مبارزه با جالوت به راه می‌اندازد و در مسیر به سپاهیان خود می‌گوید: ما به زودی به یک نهر آب خواهیم رسید. آنهایی که از این نهر ننوشند مگر به اندازه‌ی یک مُشت که رفع عطش کند، با من هستند و آنها که شکم‌های خود را از آب نهر پُر کنند، از من نخواهند بود. (ر‌.ک: بقره/۲۴۹) سپاه طالوت به "نهر" رسید. اکثریت تشنه‌کام به سوی نهر هجوم برده و شکم‌ها را چنان پر کردند که همانند خیکی پُر بر زمین افتادند و سنگین و بی‌رمق از همراهی با طالوت بازماندند. طالوت با نفراتی اندک و امکاناتی کم به مصاف جالوت با سپاهی انبوه و سازوبرگی افزون رفت. داوود، جوانکی بود در سپاه کوچک طالوت که از نهر جز مُشتی ننوشیده بود. وی سنگی بر فلاخن گذاشت و به سوی جالوت نشانه رفت. سنگ به اذن خدا بر سر جالوت اصابت کرد و مُرد. اینگونه یک سپاه کوچک با امکانات اندک، بر خیل جنگجویان تا بُن دندان مسلح، پیروز شدند. رمز پیروزی هم چیزی نبود جز گرفتار نهر نشدن. "نهر" می‌تواند استعاره‌ای باشد از بهره‌های مادی دنیا که باید فقط به قدر رفع نیاز سراغش گرفت. چون مشغول شدن به این بهره‌ها، اراده آدمی را چنان سست می‌کند که توان کندن از زمین برای مبارزه علیه ظالم و فاسد سلب می‌شود: اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ (توبه/۳۸). پیوستگی و ایجاد پیوند ولایی میان افرادی که بنا دارند مصلحانه در برابر مفسدان بایستند، ولو جمعی اندک با امکاناتی کم را شکل دهد؛ اما پیروزی به آنها نزدیک است اگر گرفتار "نهر" نشوند. لذا افرادی می‌توانند از ضعیفان جامعه یا مستضعفان جهان در برابر ظالمان و فاسدان حمایت کنند و پناهی شوند برای دخترکان مورد تعرض و تجاوز، که دل را به خیک لبریز از بهره‌های دنیا تبدیل نکرده باشند و آن‌قدر مشغول نعمت نشوند که بازگشتن به خدا یادشان برود. خدا در قرآن به این افراد می‌گوید: ! یعنی بازگشت کننده از مشغولیتِ نعمت‌ها به سوی خدا آن هم بازگشتی از روی اراده. اراده‌ای چنان قوی که نه تنها تکنیک که طبیعت را هم به تسخیر درمی‌آورد و داوود اینگونه بود.. اصْبِرْ عَلَىٰ مَا يَقُولُونَ وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ؛ إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ؛ وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَّهُ أَوَّابٌ؛ (ص/۱۷،۱۸،۱۹) وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ مِنَّا فَضْلًا يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ (سبا/۱۰) پ.ن: کاش داوودهای دوران را کشف کنیم! پیروزی، در میدان دادن به جوانانی است که گرفتار نهر و مشغول دهر نیستند. باید اوّابین را در ساختن پیوند ولایی ترجیح داد بر توّابین! @Masihane
زبان تاب دادن یکی از آیاتی که خیلی مرا محافظه‌کار می‌کند و رعبی به جانم می‌اندازد، این آیه از قرآن است در وصف برخی عالمان یهودی: وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقًا يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتَابِ وَمَا هُوَ مِنَ الْكِتَابِ وَيَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَيَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَهُمْ يَعْلَمُونَ (آل‌عمران/۷۸) بدین معنا که گروهی از عالمان یهود، کلماتی که بافته‌ی ذهن خودشان هست را طوری ادا می‌کنند که شبیه حرف خدا به نظر برسد. درحالیکه آن حرف‌ها هرگز حرف خدا نیست و از سوی خدا هم نیست. دروغی است که به خدا نسبت می‌دهند و خودشان خوب می‌دانند! تعبیر "يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ" خیلی عجیب است. اشاره به فُرم گفته‌ها دارد. عرب به تابیدن طناب می‌گوید: "لوی الحبل". با این حساب تعبیر قرآن یعنی تاب دادن به زبان و ادا کردن کلمات به نحوی که شبیه سخنان خدا شود. گویی فُرم کلام و شیوه‌ی بیان، می‌تواند دروغین بودن محتوا را بپوشاند. طوری که محاسبه‌ی مردم درهم می‌ریزد و فکر می‌کنند آنچه گفته شده، عینا حرف خداست. "يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ" یعنی کلاغ حرف‌های خود را رنگ کنیم و به اسم بلبل و قناریِ سخن خدا، به مردم بیاندازیم! یعنی آب‌وتابی در شیوه‌ی بیان ما باشد که مُفت‌ترین حرف‌ها را، گران بفروشیم. چنان محکم دروغ بگوییم که نه تنها مردم، بل خودمان هم باورمان آید! خدا همه ما را از این الوان‌ها و تدلیس‌ها، از این سحرکلام‌ها و جادوهای زبانی دور کند تا مبادا بافته‌های ذهن خودمان را به یافته‌های از قرآن بتابیم و مردم گمان کنند همه‌اش از خداست. ۱۷اسفند سال ۳ مصادف با ۶ رمضان‌الکریم @Masihane
برادران، یوسف را به چاه انداختند و زلیخا، یوسف را به زندان. در هر دو این گرفتاری‌ها یوسف نگران مسلمان مردن خویش نبود. ولی وقتی به تخت عزیزی مصر رسید دعا کرد: خدایا مرا مسلم بمیران! رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ... تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ (یوسف/١٠١) ما آدم‌کوچیک‌ها، وقتی به چاه مشکلات میافتیم و اسیر زندان بیچارگی‌ها می‌شویم، احتمال بی‌خدا شدن و از خدا بُریدن‌مان زیاد است. ولی آدم‌بزرگ‌ها، توی گرفتاری‌ها ترس بی‌خدایی ندارند. توی مسئولیت‌ها و ریاست‌ها نگران مسلمان نمردن‌اند. @Masihane
رسول خدا آنقدر حضرت خدیجه را دوست داشت که بعد از رحلت وی، گاه گوسفندی ذبح می‌کرد و برای دوستان حضرت خدیجه می‌فرستاد. وقتی از او علت را می‌پرسیدند، می‌فرمود: این‌ها دوستان خدیجه، محبوبه‌ی من بودند. @Masihane
مدتی پیش جشنواره‌ای بود میان عده‌ای در زمینه‌ی ایده‌پردازی در حوزه‌ی آموزش و پرورش. "من" هم به عنوان منتور حضور داشتم. برنامه این بود که به شرکت‌کنندگان سر بزنم برای کمک کردن درحد توان. در همین سر زدن‌ها، یکی از شرکت‌کنندگان بعد ارائه ایده و طرحش گفت: فلانی لطفا من را بگذارید توی لیست برندگان! من خیلی به رزومه‌ی این جایزه نیاز دارم. درحالیکه احتمالا لبخند مضحکی به لب داشتم گفتم: من کاره‌ای نیستم! جوایز را داورهای جشنواره می‌پردازند. اما... ناگهان حرف توی دهانم خشکید! می‌خواستم بگویم: اما اگر کاره‌ای بودم حتما به تو جایزه می‌دادم. ولی نگفتم. نگفتم چون نمی‌دانستم چرا باید می‌گفتم. واقعا ایده‌اش درحد برتر شدن و جایزه بردن نبود. می‌شد با آن جمله‌ی کذایی، دل‌گرمی داد ولی قضیه به یک دل‌گرمی دادن خشک و خالی ختم نمی‌شد. آن جمله می‌توانست صدجور پیام داشته باشد و هر صدجورش، بار سنگینی از مسئولیت می‌آفرید که نمی‌دانستم شانه‌های نحیف من امکان تحملش را داشت یا نه؟! یکی از پیام‌های آن جمله می‌توانست این باشد: تو حتما لیاقت جایزه بردن را داری و اگر به تو جایزه ندهند یعنی در حقت ظلم کرده‌اند! من اگر بودم حق تو را مراعات می‌کردم و به تو جایزه می‌دادم. اما آیا واقعا ایده‌ی طرف اینگونه بود؟ در خور بُردن جایزه؟ اگر نه، پس چرا باید به انگیزه‌ی دل‌گرمی دادن، در او توهمی را بار می‌گذاشتم که نتیجه‌ش بشود دهان‌سوز بودن آش ایده‌اش و البته خورده شدن حقش توسط هیئت داوران؟! ساده است و ساده نیست! بعدها ذهنم جلوتر هم رفت. مثلا به‌جای همین "من" منتور در یک جشنواره‌ی محدود، می‌شود گذاشت "نماینده‌ی مجلس"! همیشه مردم از نماینده خود تقاضاهایی دارند. ولی گاه درخواست‌هایی کاملا غیرمنطقی و نشدنی. آنجاها همین "من" دلش می‌خواهد بگوید: من کاره‌ای نیستم! این چیزها دست دولت است و کارگزارانش(به‌ویژه اگر دولت، رقیب سیاسی و جناحی "من" باشد)! ولی اگر دست من بود حتما انجام می‌دادم! آیا واقعا انجام می‌دادم یک کار غیرمنطقی و نشدنی را؟ چرا گاهی غیرمسئولانه حرف می‌زنیم؟ چرا فکر می‌کنیم طلبکار کردن برخی از مردم به نیت دل‌گرمی دادن یا با انگیزه‌ی خوب جازدن خود، مسئولیت نمی‌آفریند؟ تفت دادن توهم‌ها در ساحت اجتماع، آش نفرت و خشمی می‌پزد که... بگذریم! القصه که بسیاری چیزها ساده هستند و ساده نیستند. جزئیات‌..جزئیات..جزئیات! شخصیت ما را جزئیات می‌پردازد؛ همین تصمیم‌های ظاهرا ساده و جزئی درباره‌ی گفتن چیزهای ظاهرا ساده و جزئی! چقدر هم فراوانند. @Masihane
🔰خدای اثبات‌شدنی یا خدای دوست‌داشتنی؟! "چنانکه گفت هارون‌الرشید که این لیلی را بیاورید تا من ببینمش که مجنون چنین شوری از عشق او در جهان انداخت، و از مشرق تا مغرب قصه عشق او را عاشقان آینه خود ساخته‌اند! خرج بسیار کردند و حیله بسیار، و لیلی را بیاوردند. به خلوت درآمد خلیفه شبانگاه، شمع ها برافروخته، در او نظر می‌کرد ساعتی، و ساعتی سر پیش می‌انداخت. با خود گفت که در سخنش درآرم، باشد به واسطه سخن در رویِ او آن چیز ظاهرتر شود. رو به لیلی کرد و گفت: لیلی تویی؟ گفت: بلی، لیلی منم؛ اما مجنون تو نیستی! آن چشم که در سَر مجنون است در سر تو نیست. مرا به نظر مجنون نگر. محبوب را به نظر مُحب نگرند که یُحِبّهُم. خلل از این است که خدا را به نظر محبت نمی‌نگرند، به نظر عِلم می‌نگرند، و به نظر معرفت، و نظر فلسفه! نظر محبت کار دیگرست." (مقالات شمس - تصحیح محمدعلی موحد) یکی از آسیب‌های جدی در جامعه‌ی ما پیرامون خداشناسی این بوده و هست که عالمان همواره کوشیده‌اند تا خدا را به افراد جامعه اثبات کنند. آن هم از طرق مختلف علمی و فلسفی. حتی اگر در این وادی توفیقی هم حاصل شود، نتیجه آنکه مردم می‌گویند: باشد! پذیرفتیم خدا هست! آیا این خدا از روی رغبت اطاعت هم می‌شود؟ درحالی‌که خدای دوست‌داشتنی (نه صرفا خدای اثبات‌شدنی) که همان "اله" در قرآن است، حتما بیشتر مورد اطاعت قرار خواهد گرفت! لذا باید پرسید ساختارهای متولی امور دین، چه اندازه در تبیین وجوه دوست‌داشتنی خدا همت کرده‌اند؟ به تجربه می‌گویم که خدای دوست‌داشتنی را نمی‌توان از لابه‌لای سطور کتب عقلی و فلسفی یافت. خدای دوست‌داشتنی و محبوب را در آیه‌های قرآن و نجواهای اولیاء بهتر می‌توان سراغ گرفت. @Masihane
مفشوی یک انسان چندمنظوره
🔰خدای اثبات‌شدنی یا خدای دوست‌داشتنی؟! "چنانکه گفت هارون‌الرشید که این لیلی را بیاورید تا من ببینمش
عطف به این نقل و گفته👆 رهبر انقلاب در راستای همین آسیب‌شناسی و دغدغه، در مقدمه‌ی طرح کلی می‌گوید: قرآن در بیشترین موارد، سهمی در روشنگری و راهگشایی نیافته و به جای آن، دقت‌ها و تعمقات شبه‌عقلی یا روایات و منقولات ظنی -و گاه با اعتباری بیشتر- میدان‌دار و مسئول شناخته شده و بالنتیجه، تفکرات اعتقادی جدا از قرآن و بی‌اعتناء به آن، نشو و نما یافته و شکل گرفته است. @Masihane
مفشوی یک انسان چندمنظوره
🔰خدای اثبات‌شدنی یا خدای دوست‌داشتنی؟! "چنانکه گفت هارون‌الرشید که این لیلی را بیاورید تا من ببینمش
همچنین در همین راستا این گزاره‌ی شفیعی کدکنی قابل تأمل است: قلمروِ دین و عرفان قلمرو اثبات و نفی نیست بلکه قلمرو «اقناع» است. اگر تجربهٔ دینی قلمروِ اثبات علمی و منطقی بود با این وسایل ارتباط جمعی که بشر امروز در اختیار دارد می‌شد که تمامی مردم کرهٔ زمین در یک روز یا در یک ساعت، همه، مسلمان یا مسیحی یا یهودی یا زردشتی یا بودایی یا ... شوند؛ همان‌گونه که تمام مردم کرهٔ زمین که مقدّمات علم هندسه را آموخته‌اند، مجموع زوایای مثلث را صد و هشتاد درجه می‌دانند، نه کم و نه زیاد. از آنجا که تجربۀ عرفانی همسایهٔ دیوار به دیوار تجربهٔ دینی است و از آن انفکاک ندارد، همین حکم را دربارهٔ تجربهٔ عرفانی نیز می‌توان صادر کرد. اگر گزاره‌های دینی یا عرفانی ما را اقناع کرد، ما آن را می‌پذیریم و اگر اقناع نکرد تمام دلایل فلسفی و ریاضی و منطقی را هم که اقامه کنید ما اقناع نمی‌شویم و اگر اقناع شدیم هیچ برهان منطقی و ریاضی نمی‌تواند این حالتِ اقناع‌شدگی را از ما بگیرد. به زبان ساده‌تر می‌توان گفت: قلمروِ دین و در کنار آن قلمروِ عرفان، عرصهٔ اقناع است، نه قلمرو «نفی و اثبات». همان‌گونه که اگر از یک قطعهٔ موسیقی خوشمان آمد، تمام دنیا هم که جمع شوند و ما را به خلاف آن دعوت کنند ما همچنان از آن قطعهٔ موسیقی خوشمان می‌آید و اگر خوشمان نیامد، تمام براهین ریاضی و منطقی را هم که اقامه کنند ما از عقیدهٔ خود برنمی‌گردیم و باز هم از آن قطعهٔ موسیقی خوشمان نمی‌آید. 📚 مقدمهٔ تذکرة الاولیاء به تصحیح و تعلیقات محمدرضا شفیعی کدکنی 🔺خدای خوش‌آمدنی و خدای دوست‌داشتنی را کاش کسی نشان می‌داد! @Masihane
فرمایش یکی از استادان [برادر بزرگ و عزیزم] در ادامه‌ی پست‌های اخیر کانال: "... و افعال برآمده از امیال است نه اندیشه‌ها؛ و حضرت عقل، قدرت اداره امیال است نه وسیله روبراه کردن اندیشه‌ها!"