eitaa logo
مفشوی یک انسان چندمنظوره
812 دنبال‌کننده
141 عکس
24 ویدیو
41 فایل
مفشو= کیسه‌ی قند یا کیسه‌ی حاوی انواع گیاهان دارویی [به لهجه‌ی کرمانی] انسان چندمنظوره= انسانی که چند کاربری مختلف داشته و انسانی که از هرچیزی که می‌گوید، چندین منظور دارد.
مشاهده در ایتا
دانلود
زبان تاب دادن یکی از آیاتی که خیلی مرا محافظه‌کار می‌کند و رعبی به جانم می‌اندازد، این آیه از قرآن است در وصف برخی عالمان یهودی: وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقًا يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتَابِ وَمَا هُوَ مِنَ الْكِتَابِ وَيَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَيَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَهُمْ يَعْلَمُونَ (آل‌عمران/۷۸) بدین معنا که گروهی از عالمان یهود، کلماتی که بافته‌ی ذهن خودشان هست را طوری ادا می‌کنند که شبیه حرف خدا به نظر برسد. درحالیکه آن حرف‌ها هرگز حرف خدا نیست و از سوی خدا هم نیست. دروغی است که به خدا نسبت می‌دهند و خودشان خوب می‌دانند! تعبیر "يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ" خیلی عجیب است. اشاره به فُرم گفته‌ها دارد. عرب به تابیدن طناب می‌گوید: "لوی الحبل". با این حساب تعبیر قرآن یعنی تاب دادن به زبان و ادا کردن کلمات به نحوی که شبیه سخنان خدا شود. گویی فُرم کلام و شیوه‌ی بیان، می‌تواند دروغین بودن محتوا را بپوشاند. طوری که محاسبه‌ی مردم درهم می‌ریزد و فکر می‌کنند آنچه گفته شده، عینا حرف خداست. "يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ" یعنی کلاغ حرف‌های خود را رنگ کنیم و به اسم بلبل و قناریِ سخن خدا، به مردم بیاندازیم! یعنی آب‌وتابی در شیوه‌ی بیان ما باشد که مُفت‌ترین حرف‌ها را، گران بفروشیم. چنان محکم دروغ بگوییم که نه تنها مردم، بل خودمان هم باورمان آید! خدا همه ما را از این الوان‌ها و تدلیس‌ها، از این سحرکلام‌ها و جادوهای زبانی دور کند تا مبادا بافته‌های ذهن خودمان را به یافته‌های از قرآن بتابیم و مردم گمان کنند همه‌اش از خداست. ۱۷اسفند سال ۳ مصادف با ۶ رمضان‌الکریم @Masihane
برادران، یوسف را به چاه انداختند و زلیخا، یوسف را به زندان. در هر دو این گرفتاری‌ها یوسف نگران مسلمان مردن خویش نبود. ولی وقتی به تخت عزیزی مصر رسید دعا کرد: خدایا مرا مسلم بمیران! رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ... تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ (یوسف/١٠١) ما آدم‌کوچیک‌ها، وقتی به چاه مشکلات میافتیم و اسیر زندان بیچارگی‌ها می‌شویم، احتمال بی‌خدا شدن و از خدا بُریدن‌مان زیاد است. ولی آدم‌بزرگ‌ها، توی گرفتاری‌ها ترس بی‌خدایی ندارند. توی مسئولیت‌ها و ریاست‌ها نگران مسلمان نمردن‌اند. @Masihane
رسول خدا آنقدر حضرت خدیجه را دوست داشت که بعد از رحلت وی، گاه گوسفندی ذبح می‌کرد و برای دوستان حضرت خدیجه می‌فرستاد. وقتی از او علت را می‌پرسیدند، می‌فرمود: این‌ها دوستان خدیجه، محبوبه‌ی من بودند. @Masihane
مدتی پیش جشنواره‌ای بود میان عده‌ای در زمینه‌ی ایده‌پردازی در حوزه‌ی آموزش و پرورش. "من" هم به عنوان منتور حضور داشتم. برنامه این بود که به شرکت‌کنندگان سر بزنم برای کمک کردن درحد توان. در همین سر زدن‌ها، یکی از شرکت‌کنندگان بعد ارائه ایده و طرحش گفت: فلانی لطفا من را بگذارید توی لیست برندگان! من خیلی به رزومه‌ی این جایزه نیاز دارم. درحالیکه احتمالا لبخند مضحکی به لب داشتم گفتم: من کاره‌ای نیستم! جوایز را داورهای جشنواره می‌پردازند. اما... ناگهان حرف توی دهانم خشکید! می‌خواستم بگویم: اما اگر کاره‌ای بودم حتما به تو جایزه می‌دادم. ولی نگفتم. نگفتم چون نمی‌دانستم چرا باید می‌گفتم. واقعا ایده‌اش درحد برتر شدن و جایزه بردن نبود. می‌شد با آن جمله‌ی کذایی، دل‌گرمی داد ولی قضیه به یک دل‌گرمی دادن خشک و خالی ختم نمی‌شد. آن جمله می‌توانست صدجور پیام داشته باشد و هر صدجورش، بار سنگینی از مسئولیت می‌آفرید که نمی‌دانستم شانه‌های نحیف من امکان تحملش را داشت یا نه؟! یکی از پیام‌های آن جمله می‌توانست این باشد: تو حتما لیاقت جایزه بردن را داری و اگر به تو جایزه ندهند یعنی در حقت ظلم کرده‌اند! من اگر بودم حق تو را مراعات می‌کردم و به تو جایزه می‌دادم. اما آیا واقعا ایده‌ی طرف اینگونه بود؟ در خور بُردن جایزه؟ اگر نه، پس چرا باید به انگیزه‌ی دل‌گرمی دادن، در او توهمی را بار می‌گذاشتم که نتیجه‌ش بشود دهان‌سوز بودن آش ایده‌اش و البته خورده شدن حقش توسط هیئت داوران؟! ساده است و ساده نیست! بعدها ذهنم جلوتر هم رفت. مثلا به‌جای همین "من" منتور در یک جشنواره‌ی محدود، می‌شود گذاشت "نماینده‌ی مجلس"! همیشه مردم از نماینده خود تقاضاهایی دارند. ولی گاه درخواست‌هایی کاملا غیرمنطقی و نشدنی. آنجاها همین "من" دلش می‌خواهد بگوید: من کاره‌ای نیستم! این چیزها دست دولت است و کارگزارانش(به‌ویژه اگر دولت، رقیب سیاسی و جناحی "من" باشد)! ولی اگر دست من بود حتما انجام می‌دادم! آیا واقعا انجام می‌دادم یک کار غیرمنطقی و نشدنی را؟ چرا گاهی غیرمسئولانه حرف می‌زنیم؟ چرا فکر می‌کنیم طلبکار کردن برخی از مردم به نیت دل‌گرمی دادن یا با انگیزه‌ی خوب جازدن خود، مسئولیت نمی‌آفریند؟ تفت دادن توهم‌ها در ساحت اجتماع، آش نفرت و خشمی می‌پزد که... بگذریم! القصه که بسیاری چیزها ساده هستند و ساده نیستند. جزئیات‌..جزئیات..جزئیات! شخصیت ما را جزئیات می‌پردازد؛ همین تصمیم‌های ظاهرا ساده و جزئی درباره‌ی گفتن چیزهای ظاهرا ساده و جزئی! چقدر هم فراوانند. @Masihane
🔰خدای اثبات‌شدنی یا خدای دوست‌داشتنی؟! "چنانکه گفت هارون‌الرشید که این لیلی را بیاورید تا من ببینمش که مجنون چنین شوری از عشق او در جهان انداخت، و از مشرق تا مغرب قصه عشق او را عاشقان آینه خود ساخته‌اند! خرج بسیار کردند و حیله بسیار، و لیلی را بیاوردند. به خلوت درآمد خلیفه شبانگاه، شمع ها برافروخته، در او نظر می‌کرد ساعتی، و ساعتی سر پیش می‌انداخت. با خود گفت که در سخنش درآرم، باشد به واسطه سخن در رویِ او آن چیز ظاهرتر شود. رو به لیلی کرد و گفت: لیلی تویی؟ گفت: بلی، لیلی منم؛ اما مجنون تو نیستی! آن چشم که در سَر مجنون است در سر تو نیست. مرا به نظر مجنون نگر. محبوب را به نظر مُحب نگرند که یُحِبّهُم. خلل از این است که خدا را به نظر محبت نمی‌نگرند، به نظر عِلم می‌نگرند، و به نظر معرفت، و نظر فلسفه! نظر محبت کار دیگرست." (مقالات شمس - تصحیح محمدعلی موحد) یکی از آسیب‌های جدی در جامعه‌ی ما پیرامون خداشناسی این بوده و هست که عالمان همواره کوشیده‌اند تا خدا را به افراد جامعه اثبات کنند. آن هم از طرق مختلف علمی و فلسفی. حتی اگر در این وادی توفیقی هم حاصل شود، نتیجه آنکه مردم می‌گویند: باشد! پذیرفتیم خدا هست! آیا این خدا از روی رغبت اطاعت هم می‌شود؟ درحالی‌که خدای دوست‌داشتنی (نه صرفا خدای اثبات‌شدنی) که همان "اله" در قرآن است، حتما بیشتر مورد اطاعت قرار خواهد گرفت! لذا باید پرسید ساختارهای متولی امور دین، چه اندازه در تبیین وجوه دوست‌داشتنی خدا همت کرده‌اند؟ به تجربه می‌گویم که خدای دوست‌داشتنی را نمی‌توان از لابه‌لای سطور کتب عقلی و فلسفی یافت. خدای دوست‌داشتنی و محبوب را در آیه‌های قرآن و نجواهای اولیاء بهتر می‌توان سراغ گرفت. @Masihane
مفشوی یک انسان چندمنظوره
🔰خدای اثبات‌شدنی یا خدای دوست‌داشتنی؟! "چنانکه گفت هارون‌الرشید که این لیلی را بیاورید تا من ببینمش
عطف به این نقل و گفته👆 رهبر انقلاب در راستای همین آسیب‌شناسی و دغدغه، در مقدمه‌ی طرح کلی می‌گوید: قرآن در بیشترین موارد، سهمی در روشنگری و راهگشایی نیافته و به جای آن، دقت‌ها و تعمقات شبه‌عقلی یا روایات و منقولات ظنی -و گاه با اعتباری بیشتر- میدان‌دار و مسئول شناخته شده و بالنتیجه، تفکرات اعتقادی جدا از قرآن و بی‌اعتناء به آن، نشو و نما یافته و شکل گرفته است. @Masihane
مفشوی یک انسان چندمنظوره
🔰خدای اثبات‌شدنی یا خدای دوست‌داشتنی؟! "چنانکه گفت هارون‌الرشید که این لیلی را بیاورید تا من ببینمش
همچنین در همین راستا این گزاره‌ی شفیعی کدکنی قابل تأمل است: قلمروِ دین و عرفان قلمرو اثبات و نفی نیست بلکه قلمرو «اقناع» است. اگر تجربهٔ دینی قلمروِ اثبات علمی و منطقی بود با این وسایل ارتباط جمعی که بشر امروز در اختیار دارد می‌شد که تمامی مردم کرهٔ زمین در یک روز یا در یک ساعت، همه، مسلمان یا مسیحی یا یهودی یا زردشتی یا بودایی یا ... شوند؛ همان‌گونه که تمام مردم کرهٔ زمین که مقدّمات علم هندسه را آموخته‌اند، مجموع زوایای مثلث را صد و هشتاد درجه می‌دانند، نه کم و نه زیاد. از آنجا که تجربۀ عرفانی همسایهٔ دیوار به دیوار تجربهٔ دینی است و از آن انفکاک ندارد، همین حکم را دربارهٔ تجربهٔ عرفانی نیز می‌توان صادر کرد. اگر گزاره‌های دینی یا عرفانی ما را اقناع کرد، ما آن را می‌پذیریم و اگر اقناع نکرد تمام دلایل فلسفی و ریاضی و منطقی را هم که اقامه کنید ما اقناع نمی‌شویم و اگر اقناع شدیم هیچ برهان منطقی و ریاضی نمی‌تواند این حالتِ اقناع‌شدگی را از ما بگیرد. به زبان ساده‌تر می‌توان گفت: قلمروِ دین و در کنار آن قلمروِ عرفان، عرصهٔ اقناع است، نه قلمرو «نفی و اثبات». همان‌گونه که اگر از یک قطعهٔ موسیقی خوشمان آمد، تمام دنیا هم که جمع شوند و ما را به خلاف آن دعوت کنند ما همچنان از آن قطعهٔ موسیقی خوشمان می‌آید و اگر خوشمان نیامد، تمام براهین ریاضی و منطقی را هم که اقامه کنند ما از عقیدهٔ خود برنمی‌گردیم و باز هم از آن قطعهٔ موسیقی خوشمان نمی‌آید. 📚 مقدمهٔ تذکرة الاولیاء به تصحیح و تعلیقات محمدرضا شفیعی کدکنی 🔺خدای خوش‌آمدنی و خدای دوست‌داشتنی را کاش کسی نشان می‌داد! @Masihane
فرمایش یکی از استادان [برادر بزرگ و عزیزم] در ادامه‌ی پست‌های اخیر کانال: "... و افعال برآمده از امیال است نه اندیشه‌ها؛ و حضرت عقل، قدرت اداره امیال است نه وسیله روبراه کردن اندیشه‌ها!"
لالی عمومی سیدعلی-پسرم- گهگاه خودش را به خواب می‌زند. طبق یک قرار نانوشته در اینطور مواقع من باید همه تلاشم را بکنم برای شکستن مقاومت او. اگر پِقی بزند زیر خنده، بازی تمام شده و من برنده‌ام! مشخص است که در این بازی، گاهی من می‌برم و گاهی سیدعلی. اما آن وقت‌هایی که تصمیم قطعی به بُردن دارم، می‌روم سراغ نقطه‌ ضعفش. حرف‌هایی می‌زنم که مطمئنم در برابرشان تاب مقاومت ندارد. حرف‌هایی که واکنش به آن حتمی است..می‌خندد و دستش رو می‌شود. گاهی جامعه- به هر دلیلی- تصمیم می‌گیرد خودش را به خواب بزند. یعنی اراده می‌کند به خوابیدن یا نمایاندن خواب؛ نه آنکه بخوابد و بی‌اراده شود. اینجاست که یک پرسش دامن‌گیر من می‌شود: برای شکستن این خوابِ تصنعیِ جامعه، چه باید کرد و چه می‌شود کرد؟! جامعه روی چه چیزی حساس است که بابت آن حاضر می‌شود از خیرِ کیف و کوک خوابِ «جهان مصرفی» بگذرد؟ اسرائیل دوباره کودک‌کشی را آغاز کرده. آمریکا هم در یمن آتشی افروخته به امید آنکه زبانه‌اش برسد به ایران و اگر نه، دست‌کم دودش برود در چشم ایرانی! رسانه‌های بازتاب دهنده‌ی این جنایات تصاویری بس دردناک منتشر می‌کنند. ولی بخشی از جامعه در برابر جنایت‌های پدیدار بر صحنه‌ی دنیا، خودشان را زده‌اند به خوابِ «به ما چه؟». وقتی ، بیداری نمی‌آورد و ، کاری از پیش نمی‌برد، چه می‌توان کرد؟ اراده‌ی بر خواب (نه بی‌ارادگی در خواب) را چطور می‌توان شکست؟ آیا روی بنیادی‌ترین عنصر انسانیت، یعنی عزت‌نفس و کرامت بشری می‌توان حساب باز کرد؟ گویی نه دانش‌های مرتبط با انسان و مذهب حرفی بلدند و نه دانشمندان این حوزه‌ها! یک لالی عمومی و یک گنگی فراگیر! اُفّ.. اینها به چه درد می‌خورند؟ ما به چه کار می‌آییم؟ @Masihane