eitaa logo
مفشوی یک انسان چندمنظوره
796 دنبال‌کننده
140 عکس
24 ویدیو
41 فایل
مفشو= کیسه‌ی قند یا کیسه‌ی حاوی انواع گیاهان دارویی [به لهجه‌ی کرمانی] انسان چندمنظوره= انسانی که چند کاربری مختلف داشته و انسانی که از هرچیزی که می‌گوید، چندین منظور دارد.
مشاهده در ایتا
دانلود
✍🏻 نادر ابراهیمی: "دختر سیاسی، بهتر از پسر سیاسی است. مردان، انگار که برای حضور در معرکه‌ سیاست به دنیا می‌آیند؛ اما زنان، بر این میدان منت می‌گذارند که پا در آن می‌نهند. هر جا زنی هست که به خاطر عدالت می‌جنگد، آنجا عطری پیچیده است شیرین و شورانگیز و بهشتی. ما بدون زنان خوب، مردان کوچکیم." 📚 آتش بدون دود 🏫 مدرسه تاریخ‌اندیشی قصص 🆔 @Qasas_school
یا ؟ نشستم روی منبر! مستمع مرا نمی‌شناخت. نمی‌دانست روی استماع و گوش دادن حساسم. مطابق آداب مرسوم بسم الله را گفتم و هنوز درگیرودار خطبه‌های حمد و ثنای الهی و صلوات گرفتن بودم که دیدم یکی‌یکی گوشی‌ها را درآوردند و مشغول دنیای دیگری شدند. همیشه اینطور مواقع پلنA را که همان حرف‌های از پیش مهیاست؛ کنار می‌گذارم و صاف می‌روم سراغ پلنB. با سوال شروع کردم. خطابی و صریح. به نگاه‌ها چشم دوختم که: «به نظرتان چرا وقتی مطمئن هستید این حرف‌ها و منبرها به دردتان نمی‌خورد، باز در مجلس روضه سیدالشهدا می‌نشینید؟ من از این بالا خوب می‌بینم که یکی اینستاگرامش را باز می‌کند و دیگری واتس‌اپ را [آن موقع هنوز فیلتر نبودند]. خب همین را ببرید کنج خانه‌هاتان. راحت و بی‌دردسر. بی‌آنکه تحمل کنید صدای گوشخراش مرا: لصوت الحمیر! گویا شام هم نمی‌دهند که هزینه خوردنش، دروازه کردن گوش‌تان باشد به روی قینوس‌های امثال من! وقتی به دردتان نمی‌خورد چرا می‌مانید و می‌نشینید؟» سکوت کردم و داشتند خودشان را جمع و جور می‌کردند که چیزکی بگویند و رها شوند از آواری که بی‌مقدمه ریخته بودم روی سرشان. کمی بیشتر مهلت می‌دادم از لای دندان‌ها حرف‌هایی می‌شکفت اما من که پاسخ نمی‌خواستم. چکش تلنگر که نشست به آهن گداخته‌ی ذهن‌شان، فوری گفتم پاسخ روشن است: «شما، خوب می‌دانید امام حسین و مجلس عزایش به درد آخرت‌تان می‌خورد. ولی نمی‌دانید آیا به درد دنیای‌تان هم می‌خورد یا نه؟ ما یقین داریم امام حسین به درد آخرت می‌خورد اما گویی یقین نداریم امام حسین به درد دنیای ما بخورد!! پس در مجلس هستیم و نیستیم. آخرت را با حضور در روضه آباد می‌کنیم و ساختن دنیا را که خودمان بلدیم یا بلد می‌شویم، پس چه نیازی به این منبرها؟!» البته در پدیدایی این وضعیت نادیده نمی‌گیرم قصور و تقصیر منبرها و منبری‌ها را. بعد هم آن جلسه را به این پرداختم که: «حالا واقعا امام حسین به درد دنیای ما هم می‌خورد؟ امام حسین فارغ از شفاعت روز جزایش، برای وضع امروز و بحران‌های ریز و درشت زندگی من و شما هم شفایی دارد؟! بیایید امشب چنین امام حسینی را بشناسیم!» حالا نه در محرم که در شهر رمضان، حکایت قرآن و مجالسش، حکایت امام حسین است و روضه‌هایش. می‌خوانیم و نمی‌خوانیم. کلمه‌ها بر روح ما می‌نشینند اما گویی بی‌خبریم از اینکه آبادی دنیای ما در گرو همین آیه‌هاست. لذا فرمود: الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ۚ أُولَٰئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ ۖ وَأُولَٰئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ (زمر/19) بندگان من کسانی هستند که حرف‌ها را استماع می‌کنند و می‌شنوند [نه آنکه به گوش‌شان بخورد] و سپس به دنبال تبعیت از بهترین آن هستند. اهل هدایت و صاحبان عقل و درایت اینهایند. شما هم بیایید به این فکر کنیم: ما به قرآن آبادکننده آخرت مومن هستیم اما به قرآن سازنده‌ی دنیا چه؟ اصلا بیایید یکبار قرآن را برای یافتن صواب‌های دنیا بخوانیم نه ثواب آخرتش! @Masihane
🔰 از «دستت، دستت» تا سیالیت برخی مفاهیم 🔷 ماشین دم کرده بود؛ از گرما! نشستم پشت فرمان و او نشست روی صندلی عقب، پشت سر من! حرکت که کردیم شیشه ماشین را آورد پایین و دستش را تا آرنج برد بیرون. مراقب اطراف بودم. توی آینه بغل دیدم که یک ماشین آمد توی سبقت. جاده باریک بود و احتمالا باید با فاصله عرضی کم از ما سبقت می‌گرفت. دست همچنان بیرون بود. ترسیدم و بلند گفتم: دستت! دستت! فوری دستش را آورد داخل و به خیر گذشت. 🔸 به این واقعه معمولی فکر می‌کنم. به کلمات «دستت، دستت»! دنبال یک مفهوم می‌گردم تا این‌ها مصداقی از آن باشند. آن کلمات اخطاری و هشداری چه بودند؟ وعظ؟ نصیحت؟ تذکر؟ ارشاد؟ حکم؟ امر به معروف؟ نهی از منکر؟ 🔸 به این فکر می‌کنم که چه شد آنجا به راحتی و به سرعت همان دو کلمه‌ی «دستت، دستت» را از من پذیرفت و واکنش درست و به موقع را نشان داد؟ در این ارتباط چه چیزی در من، چه چیزی در او وجود داشت و پای چه چیزهای دیگری وسط بود که پذیرش و عمل را سهل کرد؟ 💠 من گمان می‌کنم خطر را حس کرده بود، به علاوه خیرخواهی مرا. فهمیده بود «داد نزدم دستت دستت! چون صرفا خوشم نمی‌آمده کسی دستش را از پنجره ماشینم بیرون کند». فهمیده بود «فریاد نزدم دستت دستت! صرفا برای آنکه بگویم مملکت قانون دارد و قانون می‌گوید نباید سرنشین خودرو دست خود را از پنجره ماشین درحال حرکت بیرون بیاورد.» 🔶 مرا می‌شناخت، به وضعیت آگاه شد، خطر را حس کرد و احاطه مرا بر چیزی که خودش از آن غافل بود باور نمود! پس پذیرفت و واکنش درست و به موقع نشان داد و از خطر رهید و بابت فریادها متشکر شد، نه مکدر، نه درصدد تلافی! 🔹 ..و فارغ از همه اینها به این فکر می‌کنم که آیا یک هشدار، نسبت به مفاهیم متعدد سیالیت دارد؟ یعنی بسته به «مخاطب» و «گوینده» و «وضعیت»، متفاوت می‌شود؟ 🔹 مثلا همین فریاد «دستت، دستت!» می‌تواند در جایی وعظ باشد، در جایی ارشاد، در جایی تذکر، در جایی امر به معروف و نهی از منکر؟ آیا این مفاهیم فرم‌های ثابتی هستند که فقط محتواهای درون آنها می‌تواند متفاوت باشد و تغییر کند یا آنکه هیچ فرم ثابتی وجود ندارد و بسته به شرایط، هرکدام از آنها می‌توانند صادق باشند؟ من می‌گویم: دستت دستت! بسته به شرایط همین کلمات می‌توانند جایی وعظ باشند، جایی نصیحت، جایی ارشاد، جایی تذکر، جایی امر به معروف و جایی هم نهی از منکر؟ 🟥 .. هنوز نمی‌دانم، نیازمند تامل بیشتر است! @Masihane
💠 خاطره ویژه | امانت 🔸️تقریباً چهل‌وپنج دقیقه‌ای به اذان مغرب و عشا مانده بود. رفته بودم منزل حاج‌آقا به ایشان سری بزنم. تنها بودند؛ حتی حاج‌خانم هم نبودند. حاج‌آقا داشتند پاهایشان را چرب می‌کردند. سال‌ها بود زانودرد و پادرد همپایشان شده بود. دکترها روغن‌هایی را تجویز کرده بودند و باید هر روز پایشان را چرب می‌کردند. 🔸️احوال‌پرسی همیشگی و خوش‌و‌بشی کردیم. حاج‌آقا همچنان مشغول بودند که از من خواستند چیزی برایشان بیاورم. می‌خواستند بگویند متکا را بیاور که کلمه‌اش یادشان نیامد! چند ثانیه کشید. مقداری که گذشت متوجه شدم و متکا را برایشان آوردم. 🔸️سرشان را انداخته بودند پایین. غرق فکر شدند. چند دقیقه‌ای سکوت شد. رو کردند به من و بغض‌آلود و با صدای لرزان گفتند: «آدم گاهی اوقات کلمه به این سادگی که شاید هزاران بار در طول زندگی با آن سروکار داشته، یادش می‌رود، اگر روزی به ما گفتند که خدایت کیست و یادمان رفت آن موقع چه خاکی بر سر کنیم؟ اگر گفتند که امامت کیست و یادمان رفت، اگر گفتند کتابت چیست و یادمان رفت! آنجا باید چه کنیم؟» آن بغض سنگین اشک شد و کم‌کم از چشمانشان سرازیر شد. 🔸️ این سؤال را تکرار کردند. گفتند: «چه کار کنیم؟» فکر می‌کردم این پرسش مقدمه توضیحی است، اما دیدم ادامه دارد. باز هم مرتب از من پرسیدند.«به نتیجه ای رسیدی؟ فکر کردی؟» همزمان خودشان هم حال معنوی دیگری پیدا کرده بودند که لحظه‌به‌لحظه تشدید می‌شد. ادامه👇
🔺️ (ادامه) 🔸️نزدیک اذان شد. از وضو که برگشتند دوباره با بغض و اشک پرسیدند: «خب! به نتیجه ای رسیدی چه کار کنیم؟» مات و مبهوت مانده بودم. رفتند سمت چوب‌لباسی‌. عطرهای دم‌دستی‌شان را آنجا می‌گذاشتند. صدای اذانشان در خانه پیچید. وقتی نزدیک سجاده شدند، بغض صدایشان ترکید. به پهنای صورت اشک می‌ریختند. گفتند: «شما که جوابی به این سؤال ندادی! اگر پرسیدند اسم خدایت کیست اگر یادمان رفت چه کنیم. اما فکر می‌کنم این «علی علی» گفتن‌های ما در طول زندگی که هر جا توانستیم و از دستمان برآمد، مدام گفتیم «علی علی» این «علی علی» گفتن‌ها ما را رها نمی‌کند. ما را ول نمی‌کنند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) به جایش می‌آیند و جواب این «علی علی» گفتن‌ها را می‌دهند. اگر هم یادمان برود به ما یادآوری می‌کنند.» 🔸️بعد بلافاصله گفتند: «اگر در این دنیا ایمان‌مان را امانت بدهیم دست امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شرطی که ایمان را خراب نکرده باشیم، بگوییم این امانت خدمت شما آن لحظه و جایی که من احتیاج دارم، این را به من برگردانید؛ بعید می‌دانم امیرالمؤمنین کسی باشد که بخواهد از امانت نگهداری نکند و حتماً آدم امینی است. مهم این است که ما ایمان‌مان را امانت دهیم. این علی علی گفتن‌ها آنجا کار خودش را می‌کند.» 🔸️مشغول نماز مغرب شدیم. نماز عجیبی شد. ادعا ندارم همیشه با ایشان بوده‌ام و حالاتشان را دیده‌ام، اما در سن‌وسال خودم و در موقعیت‌هایی که با حاج‌آقا ارتباط داشتم، کمتر چنین نمازی از ایشان دیده بودم. با حال و پر اشک. بین هر آیه سوره حمدشان گریه می‌کردند. 🔸️بین دو نماز بحث را ادامه دادند و تأکید کردند روی اینکه آدم ایمانش را بسپارد به دست آن‌ها، آن‌ها شب اول قبر بر‌گردانند. 🔺️خاطره ای از نوه آیت الله مصباح یزدی(قدس سره) 🌙 @mesbahyazdi_ir @Masihane
دوشنبه ۲۸ فروردین سال۰۲. هفته قبل حضور غیاب نکردم، این‌هفته لیست اسامی رو دادم بهشون گفتم هرکس بوده تیک بزنه. تمام اسامی تیک خورده بود درحالیکه من اون روز شمرده بودم‌شون. می‌دونستم برخی نبودن ولی حاضری زدن. کار تموم شد به روشون آوردم و گفتم شما حاضری بخورید چیزی از من کم نمیشه ولی دروغ حاضری بزنید از شما چیزی کم میشه. بعد الان دارم به این فکر می‌کنم که خدایا ما جزء حاضری‌های ماه رمضان نبودیم. ولی دلمون می‌خواست باشیم. لیست روزه‌داری رو دادی دستمون و هر افطار دروغکی تیک زدیم. از تو چیزی که کم نمیشه ولی نذار از ما هم چیزی کم بشه. تو خدایی، استاد و معلم کلاس نیستی که به رومون بیاری... یا کریم‌الصفح! @Masihane
🔰 مرگ، درعین اینکه ترسی خصوصی است، یک باور عمومی هم حساب می‌شود. این، همان "باید" در زندگی همه، بالاخره مثل شتر، لحظه‌های انتهایی عمر، زانو شل می‌کند، دم می‌تکاند، پوزه بر خاک درِخانه می‌ساید و می‌خوابد. درنتیجه همین خوابیدنِ پرهیاهو، همگان به تراکنش مرگ باور دارند. تراکنشی که جان می‌گیرد و می‌دهد. سپس آدمی را منتقل می‌کند. از سلولی به سرایی یا از سرایی به سلولی. انتقال، آن هم با یک قبر سر و ته بسته. 🔶 راستش را بخواهید من از آن دسته فضول‌هایم که به تعداد تمام تشییع جنازه‌های عمرم، به قبرهای خالی-این خصوصی‌ترین ملک هر آدمی- سرک کشیده‌ام. آن هم پیش از آنکه میّتی سوار بر موج دست‌ها، کفن‌پیچ و تَر از آب غسل، همراه بوی سدر و کافورِ حنوط، با صدایِ بلند شده به شرف لااله‌الا‌الله از راه برسد و دراز به دراز کف آن جنازه شود. من دیده‌ام ته قبرها را. بسته بود. شگفت آنکه این دومتر فضای هراس‌آلود، با تَه بسته و سر پملپ، آدمی را از جهانی به جهانی می‌بَرَد. شبیه یک کابین فضایی و کذایی. الحق و الانصاف که تراکنش مرگ، عجیب‌ترین "باید" زندگی است. 🔶 برای همین "باید" و تراکنشی که همه باورش دارند، خیلی‌ها نقشه کشیده و مهندسی‌اش کرده‌اند. حتی مشخص کرده‌اند کجا به حفره‌های بن‌بست خاک، سپرده شوند...سپرده‌های دراز مدت و ابدالدهری! . 🔶 برخی هم خبر دارند از چند و چون مرگ خویش. از اینکه دو پلک لحدشان کی و کجا، خمارآلود روی هم می‌افتد...خوشا به حالشان! 🔶 بعضی هم، یک آرزوی "زیبا مردن" وسط سینه‌هاشان می‌تپد که با آمدن هرازگاه پیکرشهیدی، شدت می‌گیرد. اینها عشق شهادتند...نصیبشان باد! 🔹 من اما این روزها نه به چند و چون آداب مرگ و تشییع و تغسیل و تدفین و تلقین فکر می‌کنم نه حتی به کیفیت بالاآمدن جان از لای دندان‌هایم وقتی که با دهان کف کرده خرناس می‌کشم. 🔹 من به چگونه نمردن‌ها فکر می‌کنم. مثلا به اینکه وسط یک ذنب لایغفر، نمیرم. آن هم بیشتر به‌خاطر بازماندگان. چون با خبرمرگ عزیزشان وسط یک رسوایی، حتی از گریستن هم بیزار می‌شوند، چه رسد به برگزاری مجلس ختم و پخش حلوا و خرمای شب‌جمعه و آمدن سر گور. 🔹 یا مثلا به این فکر می‌کنم مرگم بی‌سروصدا نباشد. نه چون هیجان لازمم و کله‌ام باد دارد...نه! چون مرگ های بی سر و صدا، چهره‌های وارونه و قلابیِ "گمنام رفتن" اند و من از مرگ‌های قلابی بیزارم. خدایا اختیار چگونه مردن را نمی‌خواهم، تمنای "چگونه نمردن‌ها" را اجابت کن! @Masihane
جلسات ۱۶، ۱۷ و ۱۸ اردیبهشت: ۱) کرمان، جلسه با موضوع "آشنایی‌زدایی از مفاهیم آزادی و اختیار". مکان: کتابشهر، زمان: ۱۶ اردیبهشت، ساعت۱۹. ۲) کرمان، جلسه با موضوع "مروری بر تاریخ حکومت دینی و طرح‌های بدیل آن". مکان: دانشگاه شهید باهنر، زمان: ۱۷ اردیبهشت، ساعت ۱۰. ۳) کرمان، جلسه "گفتگو پیرامون شهر با موضوع رمان رهش". مکان: کتابشهر، زمان: ۱۷ اردیبهشت، ساعت ۱۲. ۴) کرمان، جلسه با موضوع "تاریخ روابط انسان در قرآن". مکان: ساختمان نجوم، پارک ریاضیات جنب کتابخانه ملی، زمان: ۱۷ اردیبهشت، ساعت ۱۵:۳۰. ۵) کرمان، جلسه با موضوع "اخلاق، موقعیت‌ها و نقش‌های فردی و اجتماعی". مکان: هیئت متوسلین به امام زمان، مقبره شیخ بحرینی، زمان: ۱۸اردیبهشت، ساعت ۲۰. ۶) یزد، جلسات با موضوعات "آزادی انسان"، "چالش‌های جمهوری اسلامی" و "مروری بر تاریخ انبیاء". مکان: دانشگاه فرهنگیان، زمان: ۱۸ اردیبهشت، شروع کلاس‌ها ساعت ۹ صبح. @Masihane
💠 اخیــــراً مناقشه‌هایی پیـــــــرامون اصول و سیـاســـت‌های اقتصـــادی جمهوری اسلامی در گرفته و ایـن گفتگـــوها اگرچه با تأخیــــر، زمینــه بازگشــت دوباره به سرچشمه‌ اندیشـه‌های اقتصـــادی و بازخـــوانی قوانیـــــــن اساسی و سیـاســـت‌های کلان جمهوری اسلامی در اقتصـــاد را تمهیــــــد و تدارک نموده است. ایـن فرصت را مغتنم بشماریــم و به استقبال آن برویــم. 🔰کارگاه یک روزه اصول سیاست‌ها و نهاد‌های اقتصادی جمهوری اسلامی(۱) 🖇آشنایی با اصل ۴۳ و ۴۴ و سیاست‌های کلّی اصل ۴۴ قانون اساسی ▫️تعدادجلسات: ۶ جلسه ۶۰ دقیقه‌ای ▫️زمان برگزاری: پنجشنبه(۲۱ اردیبهشت‌ماه)، ساعت ۷:۳۰ الی ۱۶:۳۰ ▫️شیوه برگزاری: حضوری(ظرفیت محدود) قم، بلوار الغدیر، کوچه ۱۰، ساختمان مفید، طبقه ۴ 🎴لینک ثبت‌نام: http://www.negahschool.ir/product/workshop-economy/ جهت کسب اطلاعات بیشتر با شماره تلفن ۰۹۱۰۰۹۳۱۰۸۴ در ارتباط باشید. 🔹دبیرخانه هم‌اندیشی پیشرفت‌اسلامی‌ 🔹مرکز علوم نوین اسلامی(معنا) @maana_hamandishi ✨آگـاهـے‌‌ بـــراے‌‌ سامـــانے‌‌ دیگــر✨ مدرســـه تـ؋ــــکر و نــوآوری نگــــــاهـ ‌ 🆔️ @sch_negah 🌐http://www.negahschool.ir
دوستان و عزیزان و بزرگواران!! اگه تمایل دارید در دوره 👆شرکت کنید، این کد sayyed_meysam تخفیف 25درصدی داره.
امام صادق(علیه‌السلام) فرمود من زندگیم رو بر چهارتا ستون بنا کردم: ۱- تلاش ۲- حیا ۳- آرامش ۴- مرگ‌آگاهی تلاش: چون فهمیدم کسی به جای من کار نمی‌کند، تلاش کردم. حیا: چون فهمیدم خدا از همه احوال من مطلع هست، حیا به خرج دادم. آرامش: چون فهمیدم کسی رزق مرا نمی‌خورد، آرام گرفتم. مرگ‌آگاهی: چون فهميدم آخر کار مرگ مرا به آغوش می‌کشد، برای آن آماده شدم. 📚 بحار الانوار: ج75، ص228. @Masihane