⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
💠 #حکمت_های_نهج_البلاغه 📋 موضوع: روش برخورد با خویشاوندان 🔻 #حکمت_۱۴ 🌸امام علی علیهالسلام فرمود:
💠 #حکمت_های_نهج_البلاغه
📋 موضوع: روش برخورد با فریب خورده گان
🔻 #حکمت_۱۵
🌸امام علی علیهالسلام فرمود:
▫️هر فریب خوده ای درخور عتاب نیست.💔
#یاد_شهدا
_ ☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_
『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _
•⌈↝ @masirsaadatee 🌸⃟🕊
ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑
مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد🌹
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
✒️📖✒️📖✒️📖✒️ 💠👈 سلسله سخنرانی های ″دولــت کــریمه″ 🎬 قسمت دویست و هفتاد و پنجم 👤یکی از تاریخ پژوه
✒️📖✒️📖✒️📖✒️
💠👈 سلسله سخنرانی های
″دولــت کــریمه″
🎬 قسمت دویست و هفتاد و ششم
⏪- جایگاه ویژه فرهنگی زید
👤زید بعدا وقتی فضا را مناسب دید از خودش تعریف و تمجید می کرد. مثلا میگفت؛
من همسایه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بودم و هرگاه قرآن نازل می شد مرا برای نوشتن آن میطلبید و در تمامی زمینه های دنیایی و آخرتی هرگاه وارد بحث می شدیم او نیز با ما همراهی می کرد، بنابراین هر آنچه برایتان میگویم از پیامبر است.
🔸از سمت دیگر هم بعد از شهادت آقا رسول الله (صلی الره علیه وآله وسلم) 🥀 زید به عنوان استـاد گردآوری قرآن معرفی می شود.
👈👈هرگاه از یکی از صحابه درخواست می شد زید را به فرمانداری شهری نصب بکند، می گفت جایگاه زید را خودم بهتر میدانم ولی مردم این شهر (یعنی مدینه) به اندوخته علمی او احتیاج دارند.
خُب بدون تـردید باید اطلاعات دینی زید را بخشی از این 📔اندوخته او به شمار بیاوریم.
🌀بعد از مرگ زید بن ثابت، عبدالله بن عمر زید را عالم الناس می گفت. بعضی از صحابه او را یکی از مفتیان و قاضیان اصحاب پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) معرفی کردند.
و فردی به نام مسروق می گوید؛ دانش اصحاب رسول الله به شش نفر رسید که یکی از آنها زید بود.
⁉️نکته مهم این است چرا اینقدر سعی کردند زید را در مدینه نگه دارند؟ چون اگر زید در شهر دیگر بود ممکن بود نتواند این سم پاشی ها را انجام بدهد، نتواند حمایت از خلفا را انجام بدهد و چیزهای دیگر ....
⏪- جایگاه سیاسی زید
🔰بعد از شهادت آقا رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) در مناصب ویژه ای به کار گرفته شد. در این زمان به عنوان کاتب و مأمور استخراج فرائض دینی بود.
👤زید قاضی مورد اعتمادی ⚖ هم بود و براساس یک گزارش برخی از سران خلافت درباره قضاوت و فتوا و کارهای دیگری که زید انجام می داد هیچ کس را بر زید برتر نمیدانستند، و هرگاه هم شکوائیه های قضایی🗞 زیاد می شد شاکیان را به زید حواله می دادند و دلیلشان هم این بود زید براساس خدا و سنت قضاوت می کند.
برای همین قضیه حقوق هم میگرفت و در بالاترین مرحله زید جانشین خلیفه در مدینه بود، و خلیفه در هر مسافرتی زید را جانشین خود در مدینه می کرد و کارهای مهم را به او می داد.
📝براساس یک گزارش دیگر هم خلیفه هر وقت به حج می رفت و زمانی که به شام می رفت زید را جانشین خود در مدینه قرار داده بود. خلفای دیگر هم چنین کاری را می کردند.
💢جالب است بدانید زید در سالهای شانزده و هفده هجری قمری زمانی که عمر خلیفه بود جانشین عمر در مدینه بود. و جالب این است سران حکومت هم در اکثر اوقات بعد از بازگشت از سفر به عنوان مزد زحمت ها یا هر چیز دیگر.. قطعه باغی را به زید می بخشیدند🏝. حتی جالب است خزانه دار بیت المال هم شد.
👈در مورد بیعت یا عدم بیعت زید بن ثابت با حضرت علی (علیه السلام)✨ گفتارهایی وجود دارد،
ابن سعد مثلا می گوید زید از بیعت کنندگان با حضرت علی بود. اما برخی مثل تاریخ مسعودی، مثل علامه مجلسی میگویند نه زید با حضرت على (علیه السلام) بیعت نکرد. و بعضی ها قول مشهور را همین میدادند.
📎ادامه دارد ...
🎤استاد احسان عبادی
#متن_دولت_کریمه 276
#لـطـفـاً_مـعـرفـــ_ڪـانـال_بـاشـیـد↓↓↓
✒️📖✒️📖✒️📖✒️
︽︽︽︽︽︽︽︽︽
@masirsaadatee
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 📘کتاب : #فقط_برای_خدا_زندگی_کن ❤️ ✍🏻نویسنده : داداش رضا 📝 پارت_هفتاد_چهار
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
📘کتاب : #فقط_برای_خدا_زندگی_کن ❤️
✍🏻نویسنده : داداش رضا
📝 پارت_هفتاد_پنجم
باور کن طلاق خیلی تلخه...😢
خواهش میکنم برای طلاق عجله نکن...⛔️🖐🏻
منم جای داداش کوچیکترت ...🙂
🔹 لطفا زودی برای طلاقش اقدام نکن.
باور کن ای نارو از رو دلسوزی میگم...😊
به خصوص اگه بچه داشته باشی به بچه خیلی ضربه میخوره ...😪
▪️ اگه پست ترین شوهر دنیارو هم داشته باشی...بازم اگه طلاق بگیری آسیبایی این بچه میبینه که تو هر چقدرم هم بهش محبت کنی..بازم نمیتونی اون خالء هارو پر کنی...‼️
ببین ؟
⏪ هر چقدر هم پدر بزرگ و مادر بزرگ این بچه بهش محبت کنن...بازم نمیتونن آسیبای این بچه رو جبران کنن...
آسیبای بچه های طالق خیلی زیاده....
خیلی‼️
عاطفش میشکنه...
👈🏻 به شدت احساس طرد شده بودن بهشون دست میده و احساس رهاشدگی می کنن و با ترس و استرس بزرگ میشن.😩
اگه از من بپرسی آسیبای بچه های سایه بیشتره یا بچه های طلاق...من میگم بچه های طلاق
آسیباشون بیشتره✅
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
_☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_
『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _
•⌈↝ @masirsaadatee 🌸⃟🕊
ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑
مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد🌹
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
#زیبایی_های_ظهور 15😍 ❇️ #بندگی_واقعی😊 🌷پیامبر مهربانی ها حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) : #
#زیبایی_های_ظهور ۱۶
✳️ #طولانی_شدن_عمر_ها
🌹 امام صادق(علیه السلام):👇🏻
(چه بسا) شخصی 👤 در زمان (ظهور )حضرت،
💥 #هزار_سال_عمر_میکند 💫
🌸وهر سال فرزندی👶 برایش #متولد می شود .✅
#یامهدی_العجل
_☀️🌤⛅️☁️_
『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _
•⌈↝ @masirsaadatee 🌸⃟🕊
ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑
مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد🌹
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم 📖 📝 #پارت_چهاردهم 🔻 #تولد_شیث_و_یافث 🔸 #بعد_از_قتل_هابیل، آدم #پنجاه_سال از نز
📘 #از_آدم_تا_خاتم 📖
📝 #پارت_پانزدهم
🔻 #نکاتیدرموردحضرتآدمعلیهالسلام
1⃣: #بعد_از_رحلت_آدم، ابلیس😈 پای درخت انگور🍇 و خرما ادرار کرد.😣
و به همین خاطر است که بعد از تخمیر آنها بوی نامطلوبی دارد و خداوند هر #شراب_مست_کنندهای را #حرام ساخته،
☝🏻چرا که مایع جریان یافته در آنها همان #ادرار_ابلیس است.🤢
2⃣: تعیین وقت #نماز_عصر به این #علت است که آدم در آن ساعت از #درخت_ممنوعه 🌳 تناول کرد و از بهشت رانده شد 😔
و #نماز_مغرب ساعتی است که خداوند #توبه_آدم_را_پذیرفت.✅
✳️ #رکعت_اول_نماز مغربی که آدم به جای آورد برای #خطایی بود که مرتکب گشت،
✳️ #رکعت_دوم بخاطر #خطای_حوا و
✳️ #رکعت_سوم به جهت #توبهاش اَدا شد.🌸✨
3⃣ : #بعد_از_مرگ_آدم، ابلیس😈 و قابیل🙎🏻♂️ به شماتت او(حوا) پرداختند و به لودگی و نواختن مشغول شدند.
💢 #شدیدترین_شکنجهها به #هفت_نفر اختصاص دارد که یکی از آن هفت نفر
١. #قابیل است.
٢. #دوم نمرود.
٣. #سوم، دو نفری که در میان بنی اسرائیل مردم را به یهودیت فرا خواندند. ۴. #چهارم فرعون که گفت؛(منپروردگارم).
۵. #پنجم دو نفر از میان این امّت.
4⃣ :آدم هنگامی که بر زمین🌍 فرود آمد، بر #نگین_انگشتری خود، این جمله را نقش نمود؛ 👇🏻
🌸 #محمّدرسولاللّهوعلیولیاللّه 🌸
5⃣ : #کنیه_آدم👈🏻 #ابو_محمّد بود.
6⃣ : #طول_قامت_آدم_و_حوا وقتی که به زمین🌏 آمدند بسیار بلند بود،
🙋🏻♂️ #آدم هفتاد ذراع و
🧕🏻 #حوا سی و پنج ذراع بود.
7⃣ :آدم #هزار_مرتبه پیاده به زیارت #بیت الحرام🕋 رفت که #هفتصد_بار آن حج واجب بود.✨
8⃣ : #راهنمای_آدم از سراندیب تا جده، پرنده ای بنام ( #صُرِد) بود و آن اولین پرنده ای است که #عبادت_خداوند❤️ را کرد.💫
9⃣ :هنگامی که فرشتگان به خلقت آدم به خاطر فساد در روی زمین خرده گرفتند، #هفت_هزار_سال از فیض نور الهی #محروم شدند و خداوند ( #بیتِ_المعمور) را در آسمان چهارم برای عبادت فرشتگان و
( #بیتِ_الحرام) را در زمین🌏 برای عبادت انسانها آفرید.✨🌸
🔟: آدم به #زبان_عربی صحبت می کرد اما بعد از ارتکاب به گناه و آمدن به زمین 🌏لهجه او به ( #سریانی) تغییر یافت.
1⃣1⃣ : #اسم_اعظم خداوند #73 حرف می باشد که خداوند #25 حرف از آن را به آدم آموخت.🌸✨
ادامه دارد.....
#بنت_الزهرا
_☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ _
『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _
•⌈↝ @masirsaadatee 🌸⃟🕊
ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑
مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد🌹
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🎬 دانلود سلسله #کلیپ با موضوعِ #گناه_چیست_توبه_چگونه_است 📌 #قسمت_سوم: «زیبایی توبه» 👤 #استاد_پناهی
11.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 دانلود سلسله #کلیپ با موضوعِ
#گناه_چیست_توبه_چگونه_است
📌 #قسمت_چهارم: «مسئلهٔ اصلی بشر»
👤 #استاد_پناهیان
🔹 مسئلهٔ اصلی بشر توحید و معاد نیست...
⭕️ ویژهٔ #خودسازی جهت تعجیل فرج
#یازینب
_ ☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_
『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _
•⌈↝ @masirsaadatee 🌸⃟🕊
ڪـانـال ڕاه سـعــادٺــ↑↑↑
مـا را بـہ دوسـٺــان خــود مـعـرفـے ڪنـیـد🌹
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🍃🥀🍃🥀 🥀🍃🥀 🍃🥀 🥀 ⚜هوالعشق ⚜ 📕#محا
🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت_صد_ششم
با بهت و تحیر به فرد مقابلش نگاه کرد ، چند بار پلک زد تا از آنچه می دید مطمئن شود .
سجاد ، دوست دوران کودکی ، حامی نوجوانی و عاشق جوانی اسلحه اش را مقابل مهدا گرفته بود و اشاره میکرد بی سر و صدا وارد اتاق شود .
باور نمی کرد او را در این حالت ببیند ، سجاد او را از بهت در آورد و آرام گفت :
مثل دختر خوب برو تو
ـ ت...تو ... با من چیکار داری ؟
خواست مهدا را به داخل اتاق بفرستد که صدای یاس مانع شد :
کارت تموم شد ؟ بیا بیرون دختر چرا اونجا وایسادی
رو به سجاد ادامه داد ؛ ببخشید جناب ، سهل انگاری مستخدمین ما رو عفو کنید . دستور دادم پیگیری کنن چرا چنین قصوری رخ داده
مهدا نگاهی به یاس کرد ، مانتو گران قیمتی پوشیده بود و بی سیمی زینتی که مختص مسئولین خدمه ها بود در دست داشت ظاهرش تغییری داشت که تشخیصش برای یک مامور امنیتی مثل مهدا هم سخت بود .
سجاد که نتوانسته بود به هدفش برسد با خشم و نفرت به مهدا نگاه کرد و گفت :
خواهش میکنم موردی نیست
مهدا سریعا بسمت یاس رفت که سجاد آرام گفت :
منتظرم بمون
مهدا رو به یاس گفت : خانم تمام کار های لازم رو انجام دادم
یاس : خیلی خب ، با من بیا
ببخشید آقای ؟
سجاد : فتاح هستم
ـ آقای فتاح امیدوارم اوقات خوشی رو در هتل سپری کنید ، روز خوش
ـ ممنون ، روز خوش
&ادامه دارد ...
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀
🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت_صد_هفتم
بسمت آسانسور رفت و مهدا به دنبالش وارد آسانسور که شدند مهدا را در آغوش گرفت و گفت :
داشتم سر ثمینو گرم میکردم که بچه ها گفتن یکی داره میاد سمت اتاق و مسلحه ، خیلی نگرانت شدم
ـ ممنون یاس ، اگه نمی اومدی معلوم نبود چه بلایی سر من یا سجاد می افتاد .
ـ میشناسیش ؟
همان طور که قطره اشکی مهمان گونه اش میشد ، گفت :
یه زمانی ... مهم نیست الان دیگه هیچ نسبتی باهاش ندارم .
ـ ما میدونستیم که جاسوسه ولی نمی دونستیم ممکنه بلایی سرت بیاره
ـ فقط میخواست منو بترسونه تا بفهمه چیزی فهمیدم یا نه ! و قطع ارتباطاتشون عمدی بوده یا اتفاقی
ـ خیلی خوش بینانه س...
ـ میخوام خوش بین باشم یاس
ـ آروم باش عزیزم درکت میکنم ، باید سریع لباساتو عوض کنی ، بریم بین خدمه یه نفر توی اتاق ۲۸ طبقه ۲ منتظرمونه تا جاتونو عوض کنین
ـ باشه
آسانسور که به طبقه ۲ رسید هر دو بسمت خدمه رفتند مهدا وارد اتاق ۲۸ شد و با دیدن دختری هم قد و قواره خودش لبخند زد و گفت :
سلام ، ببخشید شما هم به خطر می افتین
احترامی به مهدا گذاشت و گفت : سلام ، وظیفمه خانم
مهدا به لباس هایی که بسمتش گرفته بود نگاه کرد و گفت : اینا لباسای خودمه
ـ بله قربان ، اینجا هم اتاق شماست .
به دقت و تیز هوشی یاس احسنت گفت و بعد از تعویض لباس و بازگرداندن تغییرات جزئی که برای مینا شدن در چهرش بکار رفته بود ، از اتاق خارج شد .
یاس همان طور که در حال دستور دادن به خدمه بود با دیدن مهدا گفت :
از اتاق راضی هستید خانم رضوانی ؟
مهدا همکاری کرد و ادامه داد :
بله خوبه ، فقط لطفا حواستون به خدمه ای که داخل اتاقمه باشه
ـ ما امین شما هستیم
ـ متشکرم
به سمت لابی رفت تا امیر را ببیند . از آسانسور که خارج شد امیر بسمتش آمد و گفت :
وای من که مردم و زنده شدم ، حالتون خوبه ؟
صادقانه گفت : زیاد نه
ـ چی شده ؟
ـ بریم بیرون میگم براتون
بسمت خروجی هتل راه افتادند که امیر گفت : میریم به مغازه ای که گفتین ؟
ـ نه میریم باغ ارم
ـ باغ ارم ؟ چرا اونجا ؟
ـ چون باید یه نفرو ببینیم
ـ با تاکسی میریم ؟
ـ نه با خط اتوبوس
ـ خیلی واردینا
ـ اگه وارد بودم میفهمیدم پسر عموم داره چیکار میکنه !!
ـ مگه سجاد چیکار میکنه ؟
با رسیدن اتوبوس سوار شدند ، کنار هم نشستند و مهدا بصورت مختصر توضیحی به امیر داد .
به باغ ارم که رسیدند ، امیر گفت :
قراره عقربو ببینیم ؟
ـ عقرب قراره ما رو به مروارید برسونه !
&ادامه دارد ...
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀
🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت_صد_هشتم
به باغ ارم که رسیدند ، امیر گفت :
قراره عقربو ببینیم ؟
ـ عقرب قراره ما رو به مروارید برسونه !
مهدا رو به امیر ادامه داد :
ما الان برای بازدید و گردش اینجا هستیم ، باید حواستونو خیلی جمع کنید
همقدم شدند که امیر انگار چیزی به یادش آمده باشد با نگرانی گفت :
ناهار نخوردید که شما ، چقدر وقت داریم ؟
مهدا لبخندی زد و گفت : کار های مهم تری پیش اومد که ...
ـ هیچی مهم تر از سلامتیتون نیست ، فک کنم هنوز وقتش نرسیده
به رستوران اشاره کرد و ادامه داد ؛ بیاین بریم یه چیزی بخورین اینجا
ـ نه ممکنه زمان از دستم در بره
ـ من حواسم هست ، خواهشا لجبازی نکنید
ـ ما الان در ماموریتیم آق....
با دیدن سجاد و ثمین آستین امیر را گرفت و به گوشه ای کشاند .
امیر متعجب از رفتار مهدا به نقطه ای که خیره بود نگاه کرد و گفت : سجاد دیگه چرا اومده ؟
ـ میفهمیم
تماسی به یاسینی که در گروه سرگرد ... دیده و از حضورش متعجب شده بود گرفت . بعد از اتصال تماس گفت :
سلام ، کجایید ؟
باشه منو اقا مهرداد داریم می بینمشون
حواسم هست
موافقم
فعلا
یاعلی
امیر : کی بود ؟
ـ جریان داره میگم براتون
ـ مهدا خا...
ـ مینا
ـ ببخشید حواسم نبود ... اینا دارن میرن لازم نیست ما هم پشتشون بریم ؟
ـ نه الان ، قطعا کسانی منتظرن که ما بریم دنبالشون
ـ خب پس الان باید چیکار کنیم ؟
ـ میریم من ناهار بخورم !!!!!!
وقتی تعجب امیر را دید گفت : خودتون گفتین !!
کسایی داخل رستوارن انتظار ما رو میکشن که مهم ترن
&ادامه دارد ...
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀
🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت_صد_نهم
مهدا غذایی سفارش داد و بر خلاف امیر آرام نشست و به آهنگی که پخش میشد گوش سپرد .
ـ جوری آروم نشستین که آدم میترسه ! .
مهدا لبخندی زد و گفت : چرا باید بترسین ؟
ـ آرامش قبل از طوفان
ـ مغز آدما خیلی سادست راحت میشه گولش زد پس گولش بزنید شما آرومید هدفتون حقیقته برای خدا می جنگید پس چه ببرید چه ببازید پیروزید
ـ من نمی تونم اینقدر آروم باشم
دستش را بالا آورد و ادامه داد ؛ دستام یخ کرده
ـ حق دارین ولی الان خطری ما رو تهدید نمیکنه بهتره آروم باشین و منتظر سوپرایز بهایی ها بمونیم
ـ همیشه از این فرقه بدم میومد ، اصلا حس خوبی بهشون نداشتم با اینکه خودمم آدم درست و راستی نبودم ولی بدیشونو حس میکردم
ـ ذات آدم خوب و بد رو از هم تشخیص میده
گارسون غذا را آورد و مهدا مشغول شد و با آرامش شروع کرد .
ـ شما چرا چیزی سفارش نمیدین ؟
ـ من ناهار خوردم
تا کی باید منتظر باشیم ؟
ـ صبر داشته باشید
خواست چیزی بگوید که پسری او را خطاب قرار داد و گفت :
ببخشید من میتونم این جا بشینم ؟
امیر نگاهی به مهدا انداخت و وقتی مخالفتی در چهره اش ندید سری به نشانه مثبت تکان داد ، پسر نشست و رو به امیر گفت :
چه خبر آقا مهرداد گل ؟
امیر با چشم های گرد به فرد مقابلش نگاه کرد .
ـ چیه داداش تعجب کردی ؟
ـ ایشون آقا یاسین هستن
با این حرف مهدا امیر با تعجبی دو چندان به مهدا نگاه کرد که خودش زود تر به سوال مشهود در چشم های امیر جواب داد :
منم مثل شما از چیزی خبر ندارم ... سروان احمدی قراره بهم بگه
یاسین : همون طوری که از قبل بهت گفته بودم عقرب فقط یه صداست ...
صدای مروارید وگرنه خودش کاره ای نیست به خاطر اینکه بره اون ور و اونجا تابعیت بگیره این کار ها رو میکنه و برای کار های بزرگی آموزش دیده ،
چندین نفر از پسر های دانشکده تون رو اغفال کرده ، متاسفانه داخل مهمونیا ...
با دیدن حال خراب امیر سکوت کرد و گفت : ببین داداش میدونم چقدر با دیدن خواهرت حرص میخوری ولی مطمئنم از جهله و هیچی از کاراش نمی فهمه این از رفتارش قابل فهمه ، امیدوارم هر چه زودتر بتونیم نجاتش بدیم ... زیاد طول نمیکشه خواهرت با ما برمیگرده
مهدا : الان آنلاین می بینینشون ؟
ـ آره
&ادامه دارد ...
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀