16.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 به دست آوردن رضایتِ همه
مُحال است
🎙حجت الاسلام #دانشمند
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
حجت الاسلام حسيني قمي 08-08-402.mp3
39.16M
💠 حـــجــــت الاســــلام و المـســلمــیـــن
حســینــی قــمي
▫️مـــوضـــو؏: تــڪــبـــر
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 وقتی مردم انگلیس علیه صهیونیست اجتماع می کنند، حتما کار بسیج لندن هست😂
🎙مقام معظم #رهبری_مدظله العالی
#فلسطین
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 پیروزی نهایی و نه چندان دیر با ملت فلسطین خواهد بود
🎙مقام معظم #رهبری مدظله العالی
#فلسطین
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴باید بمباران غزه فوراً قطع شود و راه صدور نفت و ارزاق به رژیم صهیونیستی بسته شود
🎤 مقام معظم #رهبری
#فلسطین
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کشورهای عربی در پی اتفاقات اخیر برای اولین بار مخالفت خود را با آمریکا صراحتا اعلام کردند
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖 📝 #پارت_صد_وشصت_ویکم 🔻 #امتحان_کردن_داوود_علیهالسلام 🔸 #یکی_از_وزیران_داوود،
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖
📝 #پارت_صد_وشصت_ودوم
🔻 #داوود_و_حزقیل_نبی_علیهالسلام
🔹داوود با دیدن👀 این منظره #توبه_کرد😩🤲🏻
و مدت #چهل_شبانه_روز به عبادت📿 پروردگار پرداخت ✔️
↩️و آنقدر گریست 😭 که چیزی نماند که #کشتزارهای_سرسبز🌳 از اشکهای او تبدیل به زمینهای سوخته 🔥شود
⬅️ و #در_پایان_چهل_روز بر او #وحی_نازل_شد که
💫 ای داوود ما تو را #بخشیدیم.✅
🔸پس خداوند وحی فرستاد
✨تا بر #آرامگاه_اوریا حاضر شود و از او #طلب_آمرزش و #مغفرت کند.
🔹هنگامی که داوود به آرامگاه اوریا میرفت در راه #حزقیل_نبی را دید، اما او حاضر نشد ❌داوود را بخاطر #گناهش نزد خود بپذیرد،
🌸خداوند نیز بر حزقیل #وحی فرستاد که از سرزنش داوود دست بردارد که او در جستجوی #توبه و #عافیت است.✅
🔹پس #داوود_از_حزقیل_پرسید؛
🍃 آیا تا به حال قصد گناه کردهای؟⁉️ 🤔
یا از زیادی و کثرتعبادتت مغرور😏 گشتهای؟⁉️
🌿 #حزقیل_در_پاسخ_گفت؛
بله، اما سریع خود را به شکاف این #کوه 🏔(غار) رساندهام، و نگاهم را به این نوشته انداختم که بالای سر این جمجمه قرار دارد، نگاه کن👀
و داوود نگاه کرد.
روی #دیوار_کوه (غار) نوشته✍🏻 شده بود؛
🌱«من #اروی_بن_سلم هستم.
▪️ #هزار_سال حکمفرمایی کردم
▪️ #هزار_شهر را آباد ساختم
▪️ #هزار_کنیز داشتم
☝️🏻اما در نهایت این شد که در این #بستر_خاکی بخوابم، سنگهایی که تختم شدند و کرم 🐛و مارهایی 🐍که همنشین من گشتند پس هرکس این نوشته را می بیند، #غرور_دنیا را فراموش کرده و #گول_دنیا را نمی خورد.»😊
🔸داوود نیز نزد #آرامگاه_اوریا آمد، هربار که میآمد و او را صدا🗣 میزد، #جوابی_نمیشنید.❌
☝️🏻تا آنکه بعد از مدتها نوایی به گوشش رسید، داوود اشتباهات خود را اقرار کرد😔 و از او #طلب_بخشش_کرد.
✨اوریا در صورتی حاضر شد او را ببخشد که خداوند #جایگاهی_بهشتی نصیبش کند.✅
ادامه دارد....
_☀️ 🌤 🌥 ☁️ _
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗پناهم بده💗 قسمت 15 سوالي نگاهش کردم که ادامه داد: شما دوتا توي جشنواره ي نامه اي به
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗پناهم بده 💗
قسمت 16
تک خنده اي کردم و گفتم:
آره. يعني الهام! باور کنم؟ کي قراره بريم؟
- خانوم صادقي گفت با همون بچه هايي که قراره برن مشهد مي ريم و نامه و لوح و تقدير نامه هم قراره زنگ تفريح بهمون بدن.
- واي، عاليه!
"برو بابا" اي گفت.
از اتاق که بيرون مي رفت، گفت: بيا بريم، خانوم سرکلاس رفت.
بلند شدم و همراهش رفتم.
***
با لوح و تقديرنامه و کارت کمک هزينه و لبخند روي لب، راهي خونه شدم. مامان مشغول بررسي لوح تقدير بود.
با خوشحالي گفت:
الهي مامان قربونت بشه افتخار خونه!
حاال کمک هزينه چه قدر هست؟
شونه اي بالا انداختم و گفتم:
والا نمي دونم. نگاه نکردم.
لب هاش رو جمع کرد و گفت: مگه ميشه؟
بزار من نگاه مي کنم.
با لبخند پاکت رو آروم باز کرد و قبض رو برداشت. نگاهش کرد که لبخندش محو شد. يک قدم جلوتر رفتم و پرسيدم: چي شد مامان؟
- هيچي؛ سيصد و پنجاه تومانه.
دوباره خنديدم و گفتم: دستشون درد نکنه!
لوح و تقديرنامه رو از مامان گرفتم و به اتاقم رفتم. لباس هام رو عوض کردم و رو به پوستر وايسادم
- ديگه نمي خوام مشتاق باشم، ديگه نمي خوام خوشحال باشم، ديگه ثانيه شماري نمي کنم؛ شايد اين طوري بيشتر به آرزوم نزديک بشم. ديگه اصراري ندارم حتما بيام؛ خودت هر وقت طلبيدي، ميام.
الان ديگه رئيسي نيست که بخواد مرخصي بابا رو کنسل کنه، يا پول ندارم که وسط راه به کسي ببخشم و ...
حرف هاي مامان تو گوشم پيچيد که هر از گاهي مي گفت:
تو يک قدم جلو بري،خدا ده قدم مياد.
اين دنيا جواب کارهات رو مي گيري؛
تو خوبي کن، حتي کم ولي، جوابش رو دوبرابر مي گيري.
کمک هزينه؟ امير رضا؟ نامه؟
يعني...
يعني بلند مامان رو صدا کردم
و به آشپرخونه رفتم.
***
توي اتوبوس وي آي پي، کنار الهام که هندزفري توي گوشش بود، نشسته بودم. هنوزهم نمي خواستم باور کنم که چند ساعت ديگه به مشهد مي رسيم؛ اگه خواب باشه چي؟
نگاهي به اتوبوس و بچه ها و خانوم صادقي کردم. صداي خنده ي بچه ها و خوراکي هاي دستشون و صلوات هاي گاه و بي گاه، همه چي واضح و واقعي بود. چشم هام سنگين شده بودن. آروم روي هم گذاشتم که خوابم برد.
**
با صداي الهام، چشم هام رو باز کردم که مي گفت: سوگل! بلند شو، رسيديم.
سر جام صاف نشستم. چي داشت مي گفت؟ رسيديم؟
ولي من... من آماده نيستم.
نفسم برام سخت شده بود.
نگاهم رو از چشم هاي الهام بر نمي داشتم، جرئت نداشتم به جايي نگاه کنم. دست هاي سردم رو توي دست هاش گرفت و لبخند زد: بلند شو سوگل! ما الان مشهديم.
آروم نگاهم رو از چشم هاش گرفتم و به اتوبوس نگاه کردم. بچه ها بلند شده بودن و داشتن پياده مي شدن. نفس عميقي کشيدم و بلند شدم. چادر مشکيم رو از توي کيفم برداشتم و دستم گرفتم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸