eitaa logo
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
245 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
106 فایل
یــــا ابـــاصـــالــح المــہـد ے ادࢪڪـنــے ارتبــاط بـا خــادم ڪـانـال: @rahimi_1363 بـا بـه إشـتــراڪـ گـذاشـٺــن لینـڪـ ڪـانـال راه ســعــادٺ،در ثـــوابــــ نـشـــر مـطـالــبـــ شــریـڪـ بــاشـیــد ۩؎ @masirsaadatee
مشاهده در ایتا
دانلود
7.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎇این نماهنگ چقدر مناسب این روزهاست از ابتدای امسال حرف نائب امام زمان(عجل الله) حضور پرشور در انتخابات بود 🗳 🌹 ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 امروز هوا سرد و برفی هست من حوصله نداشت بره رأی بده.😔 این کلیپ رو دیدید؟ شرمنده شدم!😭😭😭💔💔💔 [چقدر افق دید بعضی از مردم ناسپاس ما کوتاه و حوائجشان پست و حقیر است، تمام خواسته هایشان در حد شکم و امیال و انبان نفسانی و دنیاییشان خلاصه میشود! بدا به حال آنها ،چه بد معامله ای کردند و آخرت را به ثمن بخس دنیا فروختند !] [هم اینها مطمئن باشند امام زمان هم که بیاید تمام خواسته هایشان در دنیا طلبی خلاصه میشود !] ؛عبرت،بیداری و بصیرت فاطمی ❣ والعاقبه للمتقین 🕊🕊🥀🥀🥀 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌹 ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
‹✰‌📙›↫ #سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ (قسمت ۱۸) 🔵جاده های انحرافی ☑️سرانجام از آن تاریکی وحشتناک عبور
‹✰‌📙›↫ (قسمت ۱۹) 🔵قطعه آتش ☑️چند قدمی که از ماموران دور شدیم،به پشت سرم نگاهی کردم و در کمال حیرت ماموران را دیدم که چهار دست و پای شخصی را گرفته بودند و به  زور قطعه ای از آتش🔥 به او میخوراندند. ⚡️ با دیدن این صحنه  از ناراحتی بر جای ایستادم،صحنه  بسیار زجر دهنده و ناله های او جانسوز بود...سپس رهایش کردن و او در حالیکه از درون میسوخت مسیر جاده را افتان و خیزان ادامه داد. 🌹در یک لحظه دست نیک را روی شانه ام احساس کردم،نگاهی به او انداختم و گفتم :چه شده بود؟ نیک جواب داد: افرادی که مال مردم را به ناحق تصاحب میکنند گرفتار این ماموران میشوند و اینها موظفند قطعه ی گداخته شده آهن را به آنها بخورانند. 🍃نیک سپس ادامه داد: البته اینها در گذرگاه حق الناس متوقف خواهند شد.... ❄️پس از شنیدن حرفهای نیک مقداری دلم آرام گرفت و سپس با نیک از آنجا دور شدیم. رفتیم تا به شخصی رسیدیم که دستانش را جلو گرفته و با احتیاط قدمهای کوتاه برمیداشت.. 🌼نیک به او اشاره کرد و گفت : این شخص از وقتی  از غار بیرون آمده کور شده. آنگاه به یک جاده انحرافی اشاره کرد و گفت:این جاده دنیا پرستان است که او به زودی وارد آن میشود. ⁉️پرسیدم چرا؟ گفت چون دنیا را به آخرت و دنیا پرستان را به مومنین ترجیح میداده است.. این افراد بزرگترین ضرر و زیان را برای خود خریده اند ... ✅دوباره به راه افتادیم. راه مستقیم را به خوبی طی کردیم. گاهی از کسی جلو میزدیم و گاهی دیگران از ما سبقت میگرفتند.. در مسیر خود آدمهای گوناگونی میدیدیم. 🔥آدمهایی که دو زبان داشتند که از دهانشان بیرون زده بود و اتش از آنها زبانه میکشید و میسوزاندشان که به گفته ی نیک اینها دورو و منافق صفت بودند. 🔥همچنین افرادی که اعمال منافی عفت و لذتهای نامشروع  را مرتکب شده بودند را در حالی مشاهده کردیم که لگامی از آتش بر دهان آنها زده شده بود و میسوختند. ☄اما از همه زجرآورتر جاده انحرافی زنان بود. این مسیر به بیابانی ختم میشد که زنان بسیاری در آن عذاب میشدند. 🍂عده ای به موهایشان آویزان شده بودند که نتیجه نشان دادن موها به نامحرم بود. 🍂گروهی دیگر از زنان زیر فشار ماموران مشغول خوردن گوشت بدن خود بودند چون اینها در دنیا خود را برای نامحرمان زینت کرده بودند و باعث از هم پاشیدن زندگی های بسیاری شده بودند. 🍂برخی نیز سرشان به شکل خوک و بدنشان به شکل الاغ بود چرا که در دنیا به سخن چینی عادت داشتند. 💥آنچه شگفتی مرا در تمام این صحنه ها بر انگیخته بود این بود که نیک های آنان همگی صدها متر دورتر  بودند و از هدایت و کمک به صاحب خود عاجز بودند... 🔵گذرگاه مرصاد ♦️براحتی مسافت زیادی را پیمودیم  تا به یک گردنه رسیدیم. در پشت تپه سرو صداهای زیادی می آمد . وقتی به بالای تپه رسیدیم از آنچه دیدم بسیار متعجب شدم و ترس و اضطراب وجودم را فرا گرفت. ✅جاده و بیابانهای اطراف آن پر بود از ماموران الهی و اشخاصی که گیر افتاده بودند. هرکس قصد عبور از جاده را داشت شدیدا کنترل میشد. ♻️آهسته به نیک گفتم : اینجا چه خبر است؟ نیک گفت: اینجا گذرگاه مرصاد است. گفتم: گذرگاه مرصاد چیست؟ گفت: محل رسیدگی به حق الناس...اینجا اگر کوچکترین حقی از مردم بر گردنت باشد ازکشتن انسان گرفته تا سیلی و بدهکاری،همه ی اینها باعث گرفتاری تو می شود... ❎بار دیگر بیابان را زیر نظر گرفتم.گروهی در حالیکه زانوی  غم بغل گرفته بودند روی زمین نشسته بودند و به واسطه ی سنگینی زنجیری که بر گردن آنها بود قدرت حرکت نداشتند. عده ای هم پایشان زنجیر شده بود و قدرت حرکت نداشتند. 🌀عده ای نیز بلاتکلیف در بیابان میچرخیدند و حق عبور از جاده را نداشتند. 🔆هراز گاهی صدای ماموران بلند میشد: فلان کس آزاد شد، میتواند برود. آن شخص از شنیدن نامش بسیار خوشحال میشد و بعد از مدتها گرفتاری عبور میکرد. 🌷نیک صورتش را سمت من چرخاند و گفت برویم. با ترس و دلهره گفتم نمیشود از راه دیگری برویم؟ نیک گفت : هیچ راه فراری نیست همه جا توسط ماموران به دقت کنترل میشود  زیرا حق مردم قابل بخشش نیست و خداوند از حق مردم نمیگذرد... ✍ ... ┈───╌❆ - ❆╌───┈ 🍀"~•ʝσɨŋ ✰‌🦋› ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖 📝 #پارت_دویست_وبیست_وششم 🔻 #معجزات_عیسی_علیه_السلام 👥مردم از عیسی #معجزه_ای خو
📘 📖 📝 🔻 🔹عیسی به منظور خود🤔 به سوی بیت المقدس حرکت کرد و روز را برگزید تا ☝️🏻در اجتماعشان دعوت خود را اعلام📢 کند. 🔸او دعوت خود را بر مهاجرینی که از نقاط دور و نزدیک آمده بودند عرضه کرد. 📜 و عیسی در دل ❤️آنها نفوذ کرد و در پی آن عده بیشتری دعوت او را پذیرفتند.✅ ☝️🏻این حادثه 😡 یهود را برانگیخت و به فکر فرو رفتند که چگونه از دعوت های عیسی رهایی یابند. ولی آنان ❌، زیرا خداوند بالاتر از هر مکر و حیله ای است.😊 🔹عیسی برای دعوت بیشتر مردم👤به دین خدا به راه افتاد و در شهر و روستاها خود را به مردم اعلام📢 کرد. 👈🏻 در این سفر تبلیغی نیز به همراه عیسی بودند. ⬅️عیسی و یارانش مدتی در یک دهکده 🏘اقامت می کردند و سپس عازم روستای دیگری می شدند و☝️🏻 با کمی درنگ مجددا برای حرکت به محل دیگری اسباب سفر خود را مهیا می ساختند و بدین طریق را ابلاغ می کردند. 🔸یکروز آنان در انتهای مسیر به 🏜رسیدند که در آن اثری از آب و آبادی دیده نمی شد.☝️🏻 و اگرچه به رسالت عیسی و نبوت وی ایمان آورده🤲🏻 بودند، ولی همیشه محتاج و یقین بودند.☑️ ☝️🏻به ناچار در آن بیابان خشک و بی آب و علف به عیسی گفتند؛ 👥آیا خدایت قدرت دارد از برای ما بفرستد؟🤔 ✨عیسی از تعجب😲 کرده و به آنها گفت؛ ☝️🏻اگر ایمان دارید و از پیشنهاد اینگونه معجزات اجتناب کنید تا سبب فساد شما نگردد.❌ ☝️🏻مگر معجزاتی را که خدا به دست من اجرا کرد و در آنها را بینا 👀ساخت، پیسی زده را عافیت بخشید و مردگان را زنده کرد، ندیدید؟!🤨 👥حواریون چون دیدند که عیسی ناراحت 😔گشته است خواستند را آرام ساخته و غصب او را فرو نشانند به او گفتند؛ ✋🏻 ما در ایمان خود صادق هستیم و در رسالت تو 😊، اگر ما درخواست 🍎 کرده ایم فقط به خاطر این است می خواهیم از غذای بهشتی استفاده کنیم، چون بر ما فشار آورده و غذایی نداریم که جان ما را حفظ کند.😔 🔸آنگاه عیسی چون و یاران خود را دید، ☝️🏻دریافت که آنها به فکر و عناد نیستند❌ و شک و تردید آنان را وادار به این درخواست نکرده است 👈🏻لذا خداوند را خواند🤲🏻 و عرضه داشت؛ ✨«بارخدایا! ای مالک ملک و گرداننده آسمانها و زمین 🌏و ای مدبر امور خلق و متوالی اعمال بندگان، از آسمان برای ما بفرست 🙏🏻که روز نزول آن برای اول و آخر ما و ای از جانب تو باشد و از آن به ما روزی عطا فرما که تو بهترین روزی دهندگانی!»😍 🌸خداوند به عیسی وحی فرستاد؛ ☝️🏻من چنین مائده ای را بر شما ✔️، 🔻ولی باید متوجه باشید که مسئولیت شما بعد از نزول این مائده بسیار خواهد بود، ☝️🏻اگر پس از مشاهده چنین هرکس از شما به راه رود👿، او را آنچان کنم که هیچ کس را آن گونه عذاب نکرده باشم. 🌸خداوند طبق وعده ای که داده بود سفره ای از آسمان🍎 برایشان فرستاد که و به همه جاری گشت.😍 ✨ عیسی با مشاهده انعام پروردگار از روند این آزمون برآشفت و ترسید😰 که به کشیده شوند 👈🏻لذا از خدا خواست تا این غذا برای آنان باشد و یارانش را هدایت نماید.☑️ ⏪سپس به یاران خود گفت؛ این را که خدا فرستاده بخورید و سپاس او را بجای آورید🤲🏻 تا فضل و کرمش بر شما افزایش یابد. 👥یاران عیسی هرچه خواستند از 🍎 خوردند و خرسند 😃گشتند و بر ایمانشان افزوده شد. ☝️🏻پس از این جمعیت کثیری از مردم به دین عیسی ایمان آوردند. 🔹در میان آن مائده آسمانی چند قرص 🍞و چند 🐠 بود و چون مائده در روز نازل شد، مسیحیان☝️🏻 آن روز را نامیدند و دردعای حضرت مسیح نیز آمده؛ ✨« موجب عید برای ما شود».✨ ⬅️یعنی: ما را به و و نخست مان باز گرداند که☝️🏻 براساس توصیه و ایمان است. 📜روایت شده: پس از چند بار ، خداوند به حضرت عیسی وحی فرستاد؛ 🌿«مائده را برای قرار بده، نه ثروتمندان»🌿 ✨حضرت نیز چنین کرد، به شک و تردید🤨 افتادند و مردم را نیز به انداختند که مائده معجزه بوده است یا نه. 🌸خداوند از مردان آنها را به صورت 🐷، مسخ نمود که حرکت می کردند و کثافات را می خورند😖. 👥 بستگان آنها گریه کردند😭 و دست به دامن حضرت شدند، ولی آنها بعد از به هلاکت رسیدند. ادامه دارد .... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖 📝 #پارت_دویست_وبیست_وششم 🔻 #معجزات_عیسی_علیه_السلام 👥مردم از عیسی #معجزه_ای خو
ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
214_3574460793.mp3
1.13M
‌‌‌ ‌ 👤 🎤 📝 روزی حداقل یک صفحه قرآن بخونید، 💚هدیه کنید به (عجل الله) حجم 1 مگابایت _ ☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌
💠 پرسمان مهدوی 🔻 :👇🏻 🔹️ (عجل الله) در دوره غیبت کجاست⁉️🤔 آیا داستان جزیره خضرا واقعیت دارد⁉️ ❇ : 💢 آنچه درباره محل زندگي حضرت مهدي(عجل الله) گفته مي شود، براساس و گمان است؛ ↩زيرا امام، خود دليل روشني بر آن است كه مکان شناخته شده‌اي براي آن حضرت، وجود ندارد. ✴ داستان 🏝 كه در بحار الأنوار📗 آمده است، اعتباري ندارد و عالمان و كارشناسان ديني، آن را رد كرده‌اند ❌و دلائل سستي و بي‌اعتباري آن را بيان كرده‌اند. ◾در اين داستان، ادعا شده است كه  (عجل الله) ‌و👦🏻 فرزندانش، در جزيره‌اي سبز و خرّم زندگي مي كنند. ☝️🏻اين مطلب، با آنچه درباره امامان معصوم شنيده‌ايم، از همراهي و همساني با👥 كه در سختي ها و رنج ها زندگي مي كنند، سازگاري ندارد.❌ ↩️نيز اين داستان مشتمل بر📑 مطالبي و متضاد است و در آن سخن از تحريف قرآن به ميان آمده است. ↩ به علاوه، راوي اين داستان نيز👤 است. 👳🏻‍♀️مرحوم مجلسي، خود مي گويد داستان جزيره خضرا را در كتب معتبر نيافتم.✖ 🔷️  مقابل داستان فوق،📃 رواياتي داريم كه مي گويد آن حضرت، ميان👥 زندگي ميكند و در راه هاي آن‌ها قدم مي گذارد و بر فرش هاي آنان، پا مي‌نهد. ✔️ اين ها، حاكي از و مستمر حضرت است.😊 🌹 حضرت علي(علیه السلام) مي فرمايد: ✨ ☝🏻سوگند به خداي علي!  ، ميان مردم هست و در راه ها گام بر مي دارد؛ به 🏠 خانه هاي آن‌ها سر مي زند و در 🌏 شرق و غرب زمين، رفت و آمد مي كند. گفتار مردم را شنود و بر ايشان سلام ميكند و 👀 مي بيند و ديده نمي شود، و وعده الهي.✨ 🤲🏻 ادامه دارد.‌‌‌‌‌..... _ ☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 پارت50 چند دست لباس برداشتم گذاشتم داخل ساک ،نزدیک های غروب بود که ر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 پارت51 نزدیکای ساعت ۹ بود که صدای زنگ در اومد رضا رفت در و باز کرد آقا مرتضی به همراه مادر و پدرش اومده بود بعد سلام و احوالپرسی رفتم تو آشپز خونه به نرگس سر بزنم که نکنه از خوشحالی پس بیافته - نرگس چرا نشستی؟ پاشو سینی چایی و آماده کن نرگس: رها ،تمام تنم میلرزه - خوب طبیعیه دیگه من خودم اینقدر میلرزیدم چایی تا برسه دست داماد نصف شده بود نرگس: جدی؟ اگه منم بریزم چی؟ آبروم میره - مگه آبروی من رفت نرگس: چه میدونم ،فک کنم دارم چرت و پرت میگم - من میرم تو هم چند دقیقه دیگه رضا صدات کرد بیا نرگس: نه نه ،رضا صدام کنه ،که سکته میکنم،خودت صدام کن - باز به من میگه دیونه رفتم کنار عزیز نشستم و بعد چند دقیقه نرگس و صدا زدم نرگس هم وارد پذیرایی شد چایی رو دور زد به همه چایی داد به جز من از استرس نشمرد چند تا چایی باید بریزه نرگس یه نگاهی به من کرد( آروم گفت) : واایی دیدی آبروم رفت - دختره خل استکان کم اومد یا چاییت تمام شد نرگس: هیسسس - برو بشین بعد چند دقیقه نرگس و آقا مرتضی  رفتن داخل حیاط تا حرفاشو نو بزنن ولی من چشمم آب نمیخورد از این دو نفر حرفی در بیاد نزدیک ۴۵ دقیقه گذشت ،رضا یه نگاهی من انداخت ،از چهره اش فهمیدم که میگفت چرا نیومدن... منم بلند شدم و از پنجره نگاه کردم وااییی باورم نمیشد... فقط دارن دور و برشونو نگاه میکنن در و باز کردم -ببخشید احیانأ دارین میگردین یه لنگ کفشم گم شده پیدا نکردین... نرگس: وااییی،رها جان ،زشته ،این حرفا چیه میزنی - حاضرم شرط ببندم که هیچ حرفی تو این ۴۵ دقیقه نزدین... آقا مرتضی و نرگس شروع کردن به خندیدن - به نظر من این سکوتتون نشونه تفاهمه زیاده ،تشریف بیارین داخل ،خانواده ها خسته شدن آقا مرتضی: چشم نرگس: باشه وارد خونه شدیم همه به هم نگاه میکردن بابای آقا مرتضی گفت: خوب چی شد؟ نرگس و آقا مرتضی به هم نگاه میکردن - ( منم گفتم) مبارکه... همه شروع کردن به صلوات کشیدن چون ما دوهفته دیگه میخواستیم بریم مشهد ،قرار شد آقا مرتضی و نرگس زود تر عقد کنن با همدیگه بریم این زیارت ... یه عقد ساده برگزار کردیم وآقا مرتضی و نرگس شدن محرم همدیگه یعنی از خجالت نرگس یه بارم همراه آقا مرتضی بیرون نمیرفت ،فقط به هم پیام میدادن تو کانون هم زیاد صحبت نمیکردن با همدیگه. با دیدنشون حرصم میگرفت ،آخه آدم تا این حد خجالتی تو این مدت هم یه کم جهیزیه خریدم به اصرار مامان ،وسیله هایی که خریدم و کل خونه چیدیم ،مبل ،فرش،وسایل برقی،ظرف ... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸