eitaa logo
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
245 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
106 فایل
یــــا ابـــاصـــالــح المــہـد ے ادࢪڪـنــے ارتبــاط بـا خــادم ڪـانـال: @rahimi_1363 بـا بـه إشـتــراڪـ گـذاشـٺــن لینـڪـ ڪـانـال راه ســعــادٺ،در ثـــوابــــ نـشـــر مـطـالــبـــ شــریـڪـ بــاشـیــد ۩؎ @masirsaadatee
مشاهده در ایتا
دانلود
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
باهم بخوانیم کتاب #مکیال_المکارم 📘 را 👇🏻 📝 #15 🔻در علماي‌ ما شيعه‌ اماميّه #سه‌نفر      ⬅️  #به_ط
باهم بخوانیم کتاب 📘 را 👇🏻 📝 ...از اين مناظره با دلي پردرد بازگشتم كاغذي برداشتم و چهل و چند مسئله اي كه حلّ آنها برايم دشوار بود نوشتم📝 و با خود چنين گفتم : 👇🏻 اين نامه را به 👤 مولي ابومحمد🌸 حسن بن علي عسكري عليه السلام يعني كه ساكن قم بود - تسليم كنم امّا وقتي سراغ او رفتم ديدم سفر كرده است به دنبال اومسافرت كردم 🚶‍♂ ☝🏻تا اينكه او را يافتم و جريان را با او در ميان گذاشتم 👤احمد بن اسحاق به من گفت : بيا با هم به سُرَّمَنْ رَأَي ( ) برويم تا 🌸حسن بن علي عليه السلام در اين باره ، 🔹پس با او به سُرَّمَنْ رَأي رفتيم تا به درب خانه🚪 مولايمان رسيديم و اجازه ورود خواستيم☝️🏻 ، اجازه داده شد ✔️ داخل خانه شديم ، 🏠 👤احمد بن اسحاق كوله باري داشت كه با عباي طبري آن را پوشانده بود كه در آن 💰 از پولهاي طلا و نقره بود و بر هريك از آنها بود و چون چشممان به جمال حضرت ابومحمد الحسن‌ بن‌ علي عليه السلام افتاد ديديم كه صورتش مانند 🌕مي درخشد😍 و بر روي رانش كودكي نشسته كه در حسن و جمال مانند ⭐️ مشتري است ، 😍 و دو گيسو بر سردارد و در پيشگاه آن حضرت انار زريني قرار داشت كه با جواهرات و نگينهايقيمتي زينت شده بود ، انار را يكي از رؤساي بصره إهدا كرده بود ، 🌸 امام عليه السلام 🖋 در دست داشت و با آن روي چيزي مي نوشت ، 📝 🔸و هرگاه كودك دستش را مي گرفت آن انار را مي افكند تا آن كودك برود و آن را بياورد و در اين فرصت هر چه مي خواست مي نوشت✍🏻 ✔️ پس 👤احمد بن اسحاق عبا و كوله بار را به نزد حضرت هادي‌ عليه‌السلام ( يكي از القاب امام حسن عسكري عليه السلام است ) گشود پس آن حضرت نظري به كودك افكند و 🌸گفت : 👇🏻 ✨مهر از هداياي شيعيان و دوستانت برگير .✨ ⭐ عرضه داشت : اي مولاي من آيا جايز است دست پاك به سوي و دراز شود ؟⁉️ 🔹 آن حضرت به احمد بن اسحاق فرمود : 🌸✨آنچه در كوله بار👝 هست بيرون آور تا از هم شود . ✨ 🔸پس او كيسه اي را بيرون آورد ، ⭐ گفت : اين مربوط به فلان بن فلان از فلان محلّه قم است كه شصت و دودينار دارد از پول منزلي 🏠 كه فروخته و از پدرش چهل و پنج دينار است و از پول هفت 👔 چهارده دينار و اجرت سه سه دينار 🌸مولاي ما فرمود : ✨راست گفتي فرزندم از آن را بيان كن .✨ ⭐ گفت : در اين كيسه ديناري است كه در فلان سال در ري سكه خورده ، نيمي از نقشش رفته و سه قطعه مقراض شده كه وزن آنها يك دانق و نيم است در اين أموال همين مقدار است✋🏻 كه صاحب اين كيسه در فلان سال ، فلان ماه نزد نسّاجي كه همسايه اش بود يك من و ربع پشم ريسيده شده داشت كه مدّت زيادي بر آن گذشته بود ، پس آن را نسّاج به او ابلاغ كرد ولي او سخن نسّاج را 🙅‍♂ و به مقدار يك من و نيم پشمنرمتر از مال خودش كه به سرقت رفته بود....... ادامه دارد... 📄ص: 55 _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
باهم بخوانیم کتاب #مکیال_المکارم 📘 را 👇🏻 📝 #16 ...از اين مناظره با دلي پردرد بازگشتم كاغذي برداشت
با هم بخوانیم کتاب 📘را 📝 ....... و سپس داد تا برايش پيراهني از آن بافتند ☝🏻 اين دينار و آن مقراض شده ها از پول آن پيراهن👗 است✨ 👤احمد بن اسحاق گره از كيسه گشود ، دينار و مقراض شده ها را همانطور كه خبرداده بود در آن ديد😲 ، سپس كيسه ديگري بيرون آورد . ⭐️ آن فرمود : ✨اين مال فلان بن فلان است از فلان محله قم ، پنجاه دينار در آن هست شايسته نيست براي ما كه به آنها دست بزنيم . ✋🏻✨ 👤احمد بن اسحاق گفت : چرا ؟⁉️ 😳 ⭐️فرمود : ✨به خاطر اينكه اين دينارها از پول گندمي است كه صاحب اين پول با كشاورزانش قرار داد داشت ☝🏻ولي قسمت خودش را با پيمانه كامل برداشت و قسمت آنها را با پيمانه ناقص داد 😑✨ 🌸حضرت امام حسن عليه السلام فرمود : ✨راست گفتي فرزندم 🌸 سپس گفت : ✨اي پسراسحاق اين كيسه را بردار و به صاحبانش كن☝🏻 و آنها را سفارش نماي كه به صاحبان اصلي ( = كشاورزان ) برسانند كه ما به آن نياز نداريم✋🏻✨ 🌸آنگاه فرمود : ✨ پيراهن آن پيرزن را بياور . ✨ 👤احمد بن اسحاق گفت : آن را كه در ساكي بوده فراموش كرده ام . 🤦🏻‍♂️ 🔹آنگاه رفت تا آن را بياورد ، كه در اين هنگام مولايمان حضرت ابومحمد هادي عليه السلام به من نظرافكند و فرمود : 🌸✨چه عجب اينجا آمدي ؟⁉️ 👤عرضه داشتم : احمد بن اسحاق مرا تشويق كرد كه به ديدار شما بيايم .😊 🌸فرمود :✨ پس سؤالاتي كه داشتي چه شد ؟⁉️ ✨ 👤عرضه داشتم : به همان حال است اي مولاي من ، 🌸فرمود :✨ از نور چشمم هر چه مي خواهي ✨ 🔹 و به كودك اشاره كرد 👤 عرضه داشتم : اي سرور و مولي زاده ما ، براي ما شده است كه پيغمبر اكرم صلي االله عليه وآله وسلم طلاق همسران خود را به اميرالمؤمنين عليه السلام واگذار كرده بود به طوري كه روز جمل به پيغام داد كه تو براسلام و اهل اسلام هلاكت وارد ساختي [و از مقامت سوء استفاده كردي] و فرزندانت را از روي به نابودي كشاندي اگر از كارهايت دست برنداري تو را طلاق خواهم داد . ❓اي مولاي من بفرماييد كه معني در اينجا چيست كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم حكم آن را به اميرالمؤمنين واگذار كرده بود ؟⁉️ ⭐فرمود : ✨خداوندِ پاك را بزرگ قرار داد و آنان را به شرافت بودن بخشيد ، ☝🏻 آنگاه رسول خدا صلي االله عليه وآله وسلم به اميرمؤمنان فرمود : 🌷✨يا ابالحسن اين تا وقتي براي آنها باقي است كه بر اطاعت خداوند استوار بمانند ☝🏻پس هر كدامشان بعد از من خداي را كرد به اينكه عليه تو خروج نمود او را از همسري من بيرون ساز و مادر مؤمنين بودن را از او .... ادامه دارد..... 📄ص: 56 _☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ _ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
باهم بخوانیم کتاب #مکیال_المکارم 📘 را 👇🏻 📝 #19 ... کرده بود 🕋 #خداوند_متعال مي فرمايد :👇🏻 ✨وَ ا
باهم بخوانیم کتاب 📘 را 👇🏻 📝 ....بر  👈🏻 و                     ، 🔸به اينكه وقتي اوضاع خوب شد ، و امور منظّم گرديد ، جايي هم به آنها برسد و چون از رسيدن به به دست آن حضرت مأيوس شدند ☹️ 👥با بعضي از خود همراه شدند تا شتر پيغمبر صلي االله عليه وآله وسلم را رم بدهند و شتر در آن گردنه هولناك حضرت را بيفكند و كشته شود و صورتشان را پوشاندند مثلديگران ☝️🏻ولي پيغمبرش را از نيرنگ آنان قرار داد و و نتوانستند آسيبي برسانند ، 👥 آن دو نفر حالشان نظير طلحه و زبير است كه آمدند و با كردند 🤝 ☝🏻به طمع اينكه هر كدامشان فرماندار يك استان بشوند ، وقتي مأيوس شدند بيعت را شكستند ، 🤝❌ و آن حضرت كردند ، تا اينكه كارشان بدانجا كشيد كه عاقبت كار افرادي است كه 🔹سخن كه به اينجا رسيد امام حسن بن علي عليه السلام براي نماز برخاست ، 🍃🌸 نيز با او برخاست و من از خدمتشان بازگشتم و به جستجوي احمد بن اسحاق برآمدم كه ديدم↪️ به نزدم آمده 😭 ▪️ گفتم : چرا معطّل شدي ؟⁉️ 🤔 و چرا گريه مي كني⁉️😳 👤گفت : پيراهني كه مولايم مطالبه فرمود 😔 ، ▪️گفتم : ناراحت مباش برو به حضرت خبر بده 🔸 پس بر حضرت داخل شد و برگشت در حالي كه درود مي فرستاد ▪️گفتم : چه خبر است ؟⁉️😃 👤گفت ديدم پيراهن زيرپاي مولايم گسترده است ، 🔸پس را بجاي آورديم ، و پس از آن روز چند روزي هم به 🏠 مي رفتيم ولي آن را نزد حضرت نمي ديديم 😔 🔸چون روز وداع و خداحافظي رسيد من و احمد بن اسحاق و كهلان همشهري من برآن حضرت وارد شديم ، 👤 احمد بن اسحاق بپاخاست و عرضه داشت : 👇🏻 ، رفتن نزديك و غصّه مان زياد است 😔 🤲🏻از درگاه خداوند مي خواهيم كه درود خود را بر جدت ّ و پدرت و مادرت و دو سرور جوانان بهشت و امامان پاكيزه بعد از ايشان از پدرانت بفرستد ، و نيز درود و صلوات خود را بر قرار دهد ، و از خدا مي خواهيم كه و گردند🤲🏻 ، و خدا نكند كه اين آخرين ديدارمان با شما باشد . چون سخن احمد بن اسحاق به اينجا رسيد حضرت متأثر شد بطوري كه اشك از ديدگانش جاري گشت😢 ، سپس 🌸فرمود :✨ اي ابن اسحاق خود را از حدّ مگذران✋🏻 كه تو در اين سفر 😍. 🔹احمد بن اسحاق تا اين سخن را شنيد بيهوش افتاد... ادامه دارد... 📄ص: 60 _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌