🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🔴 در محضر شهید علیرضا موحد دانش
شهید علیرضا موحد دانش متولد سال ۱۳۳۷ تهران میباشد.
ایشان پس از حضور در جبهه های غرب و جانبازی در منطقه ی عملیاتی بازی دراز در سال ۱۳۶۰، راهی جبهه های جنوب شدند.
در یکی از عملیات ها جانشین فرمانده شهید محسن وزوایی بودند و پس از آن خود فرماندهی چند عملیات را بر عهده گرفتند.
جبهه های جنگ جای شناختن مردان بزرگ خداست.
و این بزرگ مرد بالاخره در تاریخ ۱۳۶۲ در عملیات والفجر ۲ به آرزوی دیرین خود دست یافت.
🌹شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
📚موضوع مرتبط:
#شهید_علیرضا_موحد_دانش
#شهید_دفاع_مقدس
#زندگینامه
📆مناسبت مرتبط:
تاریخ شهادت
#05_13
#jihad
#martyr
@masirshahid
حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
📗شهید گمنام محمد ذوالفقاری
🔸شهید گمنام
📝با گریه هایش از خواب بیدار میشود در آغوشش میکشید آرامش میکند
هر مادری با بغل کردن بچش آرام میگیرد از اینکه دارایی به این با ارزشی دارد حس صاحب بودن بهش دست میدهد.
سرش را روی سینش فشار میدهد از بالا به چهره ای معصومش نگاه میکند اگر میتونست سینه ای خود را میشکافت و آن را در داخل دلش میگذاشت، بوسه ها سیرش نمیکنند آنقدر روی سینه فشارش میدهد تا دلش آرام گیرد.
اگر سختی باشد یک نفر هست که قرار هست مرد خانه شود یک نفر هست که بزرگ شود مادر را تاج سر خود کند دورش بگردد. باز بغلش میکند آرام میگیرد.
یک نفر که باید می بود تا آرام دل بیقرار مادر باشد اما ۳۵ سال است که نیست. کاش میتوانست یکبار دیگر بغلش میکرد سرش را روی سینه اش میگذاشت دلش آرام میشد فقط یکبار دیگر....
هر وقت شهید گمنامی می آید سراسیمه به ستاد میرود.... نیست که نیست .
۳۵ سال هست که نیست اما مادر هنوز انتظار همان محمد ۱۷ ساله را میکشد.
محمدش می آید....
امیدوار هست که بیاید …
چون تابی برایش نمانده.
مادر حواسش نیس محمد الان یک مرد ۵۰ ساله هست که نیست ....
هر سربازی که شبیه محمد میبیند دنبالش راه میفتد...
نگاهش میکند...
از ترس اینکه باز محمد نباشد صدایش نمیکند چند خیابان بدنبالش میرود سرانجام دلش میخواهد بغلش کند صدایش میکند ....
و باز ....
عکسش شده مسکن برای درد مادر ..
باز عکسش هست که...
میگذارد روی سینه اش ... صورت چروک شده اش پر میشود از دانه های اشک..
کاش حداقل تکه استخوانی میرسید از محمدش بغلش میکرد مزاری برایش درست میکرد بلکه میتوانست مثل مادران شهید دیگر وقتی هوای پسرش به سر میزد میرفت بالای قبرش و در آغوشش میگرفت . درد دلش میگفت ۳۵ سال هست که درد دل مادر محمد، محمد هست...
پیرشده اما هنوز انتظار میکشد شاید محمدش بیاید قبل از آنکه دیر شود ... اللهم عجل ولیک الفرج
#داستان_کوتاه
@masirshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃یه کتابی خوندم خیلی برام جالب بود🍃
#بیانات_رهبری
#یادت_باشد
#پیشنهاد_دانلود
@masirshahid
📿 #نیایش
🌸خدایا!
عاشقم، عاشق ترم کن به دیدارت.
🌸خدایا!
مرا با همه گناهانم ببخش و بیامرز و شهادت را نصیبم گردان.
🌸خدایا!
نمی دانم با این بار گناهان با چه رویی به پیشگاهت برسم؟ با این همه، عشق دیدارت دیگر تحملم را بریده است.
🌸خدایا!
شهدا از ما توقع ادامه راهشان را دارند، به ما قدرت تداوم راهشان را عطا فرما.
🌸خدایا!
ما به اسلام، به امام زمان(عج)، به امام خمینی و ملت شهید پرورمان متعهدیم که برای اعتلای کلمه حق بکوشیم و زندگی راحت را بر خود حرام می دانیم. ما را در این راه یاری فرما.
#شهید_رضوی
@masirshahid
"دوستت دارم دمشق" منتشر شد
به گزارش خبرگزاری تسنیم، «دوستت دارم دمشق» تلاشی است از نویسندگان جوان برای ایجاد ارتباطی عمیق بین جنگ و باورهای دینی با ادبیات برای همه کسانی که آن را میخوانند.
#انتشارات_شهید_کاظمی
@masirshahid
🔸هیچ وقت نگفت #ریشت را تیغ نزن، آهنگ🎶 گوش نکن، یا شلوار پاره نپوش ...❌ اگر با او میگشتی #نماز اول وقتخوان میشدی، ناخودآگاه؛
بدون این که یک کلمه به تو بگوید،
#غیبت نمیکردی.
🔹هر وقت قرار بود ببینمش از روز قبل ریشهایم را #تیغ نمیزدم😅 و لباس #سنگین میپوشیدم، بس که حضورش #موثر بود👌
📚منبع:کتاب عمار حلب
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
🍃🌹🍃🌹
@masirshahid
#عاشقانه_شهدا
💖خندید و گفت:
(دیدی بالاخره به دلـــ❤️ــت نشستم!)
زبانم بند آمده بود😅، من که همیشه #حاضر_جواب بودم و پنج تا روی حرفش میگذاشتم و تحویلش میدادم لال شده بودم🙊
💖خودش جواب خودش را داد:
(رفتم #مشهد یه دهه متوسل شدم حالا که بله نمی گی امام رضا از توی دلم بیرونت کنه😢، پاکِ پاک✨ که دیگه به یادت نیوفتم.
💖نشسته بودم گوشه #رواق که سخنران گفت: اینجا جاییه که میتونن چیزی رو که خیر نیست، #خیر کنن و بهتون بدن نظرم عوض شد😍 دو دهه دیگه دخیل بستم که برام خیـر بشی💞
💖حالا فهمیدم الکی نبود که یه دفعه نظرم عوض شد↪️ انگار دست #امام علیه السلام بود و دل من☺️😍...
📚 گزیده ای از #کتاب_قصه_دلبری زندگی نامه شهید محمدحسین محمدخانی به روایت همسر
#شهید_محمدحسین_محمدخانی #شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@masirshahid
#فرازی_از_وصیت
💢قسمتی از وصیت نامه
#شهید_مرتضی_عبداللهی
⚜دوست دارم اگر #شهید شدم؛ پیکری نداشته باشم ❌
⚜از ادب دور است که در پیشگاه #سیدالشهدا با تنی سالم و کفن پوش محشور شوم😔
🌹🍃🌹🍃
@masirshahid
❣﷽❣
#کتاب_عارفانه 💖(فوق العاده زیبا)
#خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری
#قسمت_پنجاه_ونهم 9⃣5⃣
"خبرشهادت"
✅ راوی:مادر شهید
سه ماه بود که احمد به جبهه رفته بود.
به جز یکی دوتا نامه✉️،
دیگر از او خبر نداشتیم.نگران احمد بودم...
به بچه ها گفتم :
خبری از احمد ندارید❓من خیلی نگرانم.
یک روز دیدم رادیو مارش
عملیات پخش می کند.
نگرانی من بیشترشد.ضربان قلب من شدیدتر شده بود...
مردم از خبر شروع عملیات خوشحال بودند اما واقعا هیچ کس نمی تواند حال و هوای مادری که از فرزندش بی خبر است را درک کند.
همه می دانستند احمـد بهترین و کم آزارترین فرزند من بود.
خیلی اورا دوست داشتم...
حالا این بی خبری
خیلی من را نگران کرده بود.
مرتب دعا می خواندم و به یاد احمد بودم.
تا اینکه یک شب درعالم خواب دیدم
کبوتری سفید🕊 روی شانه ی من نشست.
بعد کبوتر دیگری🕊 درکنار او قرار گرفت و هردو به سوی آسمان پرکشیدند...
حیرت زده از خواب پریدم،نکند که این دومین پرنده؛
نشان از دومین شهید خانواده ی ماست⁉️❗️
اما نه ان شاءالله احمد سالم برمیگردد...
دوباره خوابیدم.این بار چیز،عجیب تری دیدم.
این بار مطمئـن شدم که دیگر پسرم را نخواهم دید...در عالم رویا مشاهده کردم که
#ملائکـه_ی_خدا به زمین آمده بودند‼️
هودج یا اتاقکی زیبا که در روزگار قدیم توسط پادشاهان از آن استفاده می شد در میان دستان ملائکـه است.
آن ها نزدیک ما آمدند و پسرم احمد علی را در آن سوار کردند.
بعد هم همه ملائک به همراه احمد به آسمان ها رفتند...
روز بعد چندنفر از همسایه ها به خانه ی ما آمدند و سراغ حسیـن آقا را می گرفتند‼️
گویا شنیده بودند که شهیــد محلاتی شهیــد شده و فکر می کردند حسین آقا همراه ایشان بوده...
من می گفتم حسیـن آقا در خانه است من ناراحت احمد علی هستم...
آن روز مادر شهـید جمال محمدشاهی را دیدم.
این مادر گرامـی را از سال ها قبل درهمـین محله می شناختم.
ایشان سراغ احمد علی را گرفت.گفتم :
بی خبرم..
نمی دانم کجاست.
سیـده خانم مادر شهیدجمال،هم رویای عجیبی دیده بود که بعدها برایم تعریف کرد.
ایشان گفت:
در عالم خواب به نماز جمعه ی تهران رفته بودیم .
آن قدر جمعیت آمده بود که سابقه نداشت...
بعد اعلام کردند که #امام_زمان(عج)🌹
تشریف آوردند و می خواهند به پیکر یکی از شهدا نماز بخوانند‼️
من به سختی جلو رفتم .
وقتی خواستند #نام_شهـید را بگویند خوب دقت کردم .
از بلند گو اعلام کردند:
" #شهیـد_احمد_علـی_نیـری"
خلاصه همان روز بود که دیدم رفت و آمد در اطراف خانه ی ما زیاد شده.
پسرم مرتب می آمد و می رفت...
ظهر بود که از اخبار شنیدیم هواپیمای حامل شهیـد محلاتی مورد هدف قرار گرفته و ایشان به شهادت رسیدند.
و بعد هم آمدند منزل ما و خبر شهادت
"احمد علی" را اعلام کردند.
مراسم تشیع و تدفین و ختم احمد با حضور حضرت آیت الله حق شناس و عباراتی که ایشان در وصف پسرم فرموندند خیلی عجیب بود...
بعد از اینکه حضرت آقا این حرف ها را زدند دوستان احمد هم آمدند و کراماتی که از او دیده بودند نقل کردند...
عجیب اینکـه پسر من در خانه که بود یک زندگی #بسیار_عادی داشت.
اما هیـچ گاه از او #مکروه ندیدم؛چه رسد به #گناه🚫...
احمد رفت،اما می دانستم که اهل این دنیا نبود او در این جهـان ماندنی نبود.
او هر لحظه آماده ی رفتن بود.خدا هم او را در جوانی به نزد خود برد...
بعد از احمد تمام آنچه از او مانده بود را جمع کردیم .
چندین جلد کتاب📚 بود که همه را به حوزه ی قم تحویل دادیم...
یکی از علما می گفت:
این کتاب ها برای چه کسی بوده ❓
این ها حتی برای طلبه ها سنگین است!
#ادامه_دارد...
📚منبع: کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی
تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد.
🌹🍃🌹🍃
@masirshahid
°•|🍃🌸
#شهیـــــدانہ
《پایی دیـــــروز
در راه جـــــا مـــاند》
《تا ما امـــــروز
از راه برنگـــــردیـم... .》
#راهتان_ادامه_دارد
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
@masirshahid
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
•| #حتما_بخونید 👌
•| #زیارت_عاشورا♥️
شخصى نزد امام صادق رفت و گفت
من ازلحظه مرگ بسيارميترسم،چه کنم؟
امام صادق(ع) فرمودند:
#زيارت_عاشورا را زياد بخوان..💚
آن مرد گفت: چگونه با خواندن زيارت
عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم؟
امام صادق فرمود: مگر
در پايان زیارت عاشورا نمى خوانيد؟
{اَللّهُمَّارْزُقْنیشَفاعَهَالْحُسَیْنِیَوْمَالْوُرُودِ}
یعنی خدايا #شفاعت_حسين(ع)
راهنگام ورودبه قبر روزى من کن😭
#السلام_علیک_یااباعبدلله ✋
#جاااان_آقام❤️
@masirshahid
💥 #شهیدی_که_روی_هوا_نماز_میخواند 👇
🍃شهید احمدعلی #نیری یکی از شاگردان خاص مرحوم آیت الله حق شناس بود ؛ وقتی مردم دیدند که آیت الله حق شناس در مراسم ترحیم این شهید بزگوار حضور یافت و ابعادی از شخصیت او را برای مردم بیان کرد ، تازه فهمیدند که چه گوهری از دست رفته است!
مرحوم آیت الله #حق_شناس درباره شهید نیری گفت: " در این تهران بگردید. ببینید کسی مانند این احمد آقا پیدا می شود یا نه؟"
در بخشی از کتاب #عارفانه نوشته شده است: آیت الله حق شناس ، در مجلس ختم این شهید با آهی از حسرت که در فراق احمد بود ، بیان داشتند: رفقا! آیت الله بروجردی حساب و کتاب داشتند. اما من نمی دانم این جوان چه کرده بود؟ چه کرد که به اینجا رسید؟!"
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
⛔️سپس در همان شب در منزل این شهید بزرگوار روبه برادرش اظهار داشتند: من یک نیمه شب زودتر از ساعت نماز راهی مسجد شدم. به جز بنده وخادم مسجد ، این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشت. به محض اینکه در را باز کردم ، دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است. دیدم که یک جوانی در حال سجده است. اما_نه_روی_زمین ! بلکه #بین_زمین_و_آسمان_مشغول_تسبیح حضرت حق است. جلوتر که رفتم دیدم احمد آقا است. بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد و گفت تا زنده ام به کسی حرفی نزنید...."
🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
📚کتاب عارفانه
@madirshahid
♦️ #حاج_حسین_یکتا:
🌷بچه ها...
🌷اگه دیدین شیطون داره از گوشه خاکریز دلمون، میاد تو...
🌷باید #روضه بخونیم...
🌷روضه ما رو نگه میداره...
@masirshahid
4_663594931385794773.mp3
6.3M
اذان با صدای شهید ابراهیم هادی
#نماز_اول_وقت_و_شهدا
التماس دعا
@masirshahid
❤️ #سلام_امام_زمانم❤️
💚 #سلام_آقای_من💚
💝 #سلام_پدر_مهربانم💝
گرنیایی تاقیامت انتظارت می ڪشم
منت عشق ازنگاہ پرشرارت می ڪشم
ناز چندین سالہ چشم خمارت می ڪشم
تا نفس باقیست اینجا انتظارت می ڪشم
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
@masirshahid
حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
📗شهید ذبیح الله عالی
🔸نامه ای به شهید
📝بار آخر که با مادرم حرف زدم گفتم رمضان هم نزدیک است
روزه میگیرید?
مادرم گفت بخواهیم نخواهیم چن ماهی هست ک روزه ایم
راست میگفت عید که خانه بودم کامل یک وعده ای غذایمون حذف شده بود. فقط در خانه برنج داشتیم و عدس ،
برنج را که پارسال تابستان مادرم از وانتی خریده بود عدس رو هم از همسایمون تابستون کاشته بودن گرفته بود.
بماند که توان خرید سیب زمینی هم نداشتیم .
شانس اوردم که دانشجوام ، آخه من همه ای غذاهارو رزرو میکنم. خیلی بدم می آید از گفتن این حرف که شانس آوردم . برای یک مرد مایه ای ننگه که خونواده اش هی لاغرتر بشن و خودش بگه شانس اوردم که من تو اون موقعیت نیستم.
پدرم یک کارگر ساده اس از وقتی که بچه بودم شاید بتونم بگم چن باری بیشتر ندیدمش در تهران مشغول کاره دوماه یا سه ماه یبار به خاته می آید از وقتی هم که من دانشجو شدم سالی یبار میبینمش اونم شانسی بشه ....
بماند که با کل یک ملبیون حقوقی ک میگیرد فقط پول رزرو غذای دانشگاه من ماهی۲۰۰ تومان می شود
تازه برکت هم داخلش هس که چهار سر عائله ای دیگر را هم نان میدهد ویک پسرو دو دختر را مزدوج کرده . کلی هم وام خونه میریزد.
شاید باورتان نشود بزور وامی ک گرفته بودیم ۱۲ سال پیش خانه را ساختیم ولی هنوز نرسیدیم حمام بسازیم .
هنوز پدرم یک دل سیر درخانه ای ک ساخته ننشسته تا استراحت کند.
مادرم میداند پولی برایم نمانده اما هر بار که ازم میپرسد پول داری بهش دروغ میگویم . میگویم آره دارم. چطور میتوانم بگویم هر طور شده پولی جور کن برای یک جوان یه لا قبا ک همه ای غذاهارو رزرو کند.
با صد تومنی که از دوستم قرض گرفتم یک هفته را یک در میان غذاهایم را رزرو کردم ، یک ناهار رزرو میکنم وشام نه و فردا باز یک ناهار رزرو میکنم باز شام نه ....
به دوستم گفتم تابستان میرم سر کار داخل شهر زنجان که درآن دانشجوام به چند جا سپردم شبا برم کارگری به یک هتل سپردم گفتن حالا خبرت میکنیم .... کار که پیدا کنم صد تومنش را بدهم اوهم گفت پول خوابگاهش بوده که بمن قرض داده بماند که پول خوابگاه را هم ندادم گفتن کسائیکه تا اردیبهشت ندهند جریمه میشوند. پول ربا میگیرند اما اسمش را گذاشتن جریمه مگه چند درصدی حساب میکنن که ۱۷۰ تومن میشه اینقدر...
سفره مون کوچکتر شده هیچ ، تو خیلی از وعده ها کلا سفره مون جمع هم شده ....
بیچاره مادرم فکر میکنه درسم که تموم بشه میرم سر کار حداقل من مثل پدرم نمیشوم که در سال فقط چند بار زنش رو میبینه. با همه ای زحمتی که کشیدم تازه بعد کنکور ارشد هم بهش نگفتم کاری نیس مادر جان
پدرم شاید میتوانست زمانیکه مثل داییم که تو روستا زمین میخرید و به اصطلاح بارشو رو میبست نمیرفت سه سال در جبهه بجنگد . شاید بابام هم مثل داییم ی کامیونی داشت و میتونست بالا سر خانوادش باشد یا سر زمینش باشد.
خجالت میکشم از اینکه دانشجوام خجالت میکشم از اینکه به هیچ دردی نمیخورم خجالت میکشم از اینکه من وعده های غذاییم پره اما خانوادم نه ، خجالت میکشم تو سن ۲۵ سالگی به یک دختری هم قول ازدواج دادم ولی هر ۶ ماه تمدیدش میکنم
بیچاره دختر ببین او دل خوش به کی کرده بدبختش هم کردم شاید میتوانست با یکی دیگه زندگیش را شروع کند
مثل خر در گل گیر کردم ....
با اینکه ۳ شب هست هنوز دارم دنبال راهکار میگردم
مرحبا به رئیس جمهور اسلامی ...
هرروز اخبار را دنبال میکنم هیچ خبر امیدوار کننده ای نمیشنوم
یعنی قراره بدتر از این هم بشود ؟
بدبخت کسانیکه حتی پدرشون یک ملیون درامد رو هم نداره
....
نیستین شهدا تا ببینین بعد گذشت ۴۰ سال هنوز تونستیم از اسلام اسمشو داشته باشیم.
نیستین ببینین مسولامون خرج هزینه ای بچش رو تو یک کشور دیگ از تو جیب من میده نیستین ببینین سه قشر در جامعه مون وضعش خوبه
دولتی ...
سلبریتی...
بانک ها و فک و فامیل بانک و دولتی ها
یک گروهم سرشون خیلی شلوغه پزشکان و روانشناسامون ....
این نامه را به تو نوشتم شهید ذبیح الله عالی
تا بفهمی اون حقوقی که بخشیدی به جیب خر زاده ای میرود که کشورمان را لایق زندگی کردن نمیداند.
#داستان_کوتاه
@masirshahid
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃