eitaa logo
حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
653 دنبال‌کننده
4هزار عکس
773 ویدیو
103 فایل
✨﷽✨ ✓مدرسه تخصصی مجازی حفظ قرآن کریم (ویژه برادران) ♡ ~باهدف تربیت حفاظ قرآن کریم شروع به فعالیت میکند🌱 ☆آیدی مراجعه ودریافت فرم ثبت نام: 📱شماره تماس جهت مشا 📍کانال واحد خواهران
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🔹نام کتاب: ( بر اساس دست‌نوشته‌ها و خاطرات در سوریه) 🔹به قلم: 🔹ناشر: 🔹تعداد صفحات: 256 صفحه 🔹قیمت پشت جلد: ۲۵۰۰۰تومان / قیمت با ۲۰درصد تخفیف: ۲۰۰۰۰تومان . 📚️برشی از کتاب این کتاب بدون هیچ گونه داستان پردازی تخیلی و غیر‌واقعی، هرآنچه در دو سفرش به دیده بود و در قبل از شهادتش نوشت و همچنین با بهره‌گیری از برخی به جا مانده از او و مصاحبه از دوستان و همرزمان به رسم وظیفه و امانت‌داری علاوه بر رفاقت و برادری نوشته شده. با تذکر و یادآوری به اینکه تمامی اسامی موجود در کتاب به نوشته خود شهید بنا بر ، و مستعار است؛ همچنین دریچه نگاهی که در هر مبنی بر نقاط ضعف یا قوت به روی مخاطب باز می شود، از زاويه ديد خود شهید است، بدون هیچ دخل و تصرفی. این کتاب ماجرای زنده رزمنده گمنام اسلامی است که در لباس برای دفاع از حریم آل‌الله به سوریه رفت. کسی که در میان مردم زندگی کرد؛ مردم را می‌شناخت و با آنها بود. فرشته نبود. از آسمان نیامد. انسانی زمینی و خاکی بود؛ اما با اخلاصش شاهراه های آسمان را خوب شناخت. در راه رسیدن به قله ، رنج کشید تا به گنج رسید. گنجی که کلید آن یک بود.... @masirshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾 بچه‌ها! اگه آدم بشید، گریه کنید، توسل کنید، مراقبت کنید؛ می‌رسیم به نقطه ظهور؛ می‌رسیم به نقطه امام زمان علیه‌السلام. چون آقا لَنگِ آدما نیست که بیان، آقا یه جا وایساده میگه بیا! ما باید بِکِشونیم خودمونو برسونیم به اون بالای قلّه. @masirshahid
🔹🔶عکس های ماندگار🔶🔹🔸 💠مثل جدش💠 آن روزها من کارمند بنیاد شهید آبیک بودم. مغازه هم داشتم، برای اولین بار بود که در سال ۶۵ اعزام می شدم، آن هم از بسیج آبیک. حاج آقای طباطبایی، امام جماعت آبیک بود، با درخواست مردم، او تازه به شهر ما آمده بود. نمازهایش را همه دوست داشتند و اتحاد خوبی در سطح شهر ایجاد کرده بود، خیلی ها هم با دیدن چهره بشاش و همیشه خندان او، شارژ می شدند. روز اعزام، من از زیر قرآنی که بدست او بود گذشته و عازم جبهه ها شدم در حالی که او می گفت: دست علی به همراهتان باشد... اما خود که پس از ما به جبهه ها اعزام شده بود، از خداوند خواسته بود تا همانند جَد بزرگوارش به شهادت برسد، که اینچنین نیز شد و تکه های پیکر مطهرش را پس از عبور تانگ های دشمن از رویش، جمع آوری و به خاک سپردند، در حالی که صورتش کاملا سالم و نورانی مانده بود. 👈پرویز تک زارع 📚 خط سرخ @masirshahid
💠بهترین عمل💠 توی تاشکند و ازبکستان، سجاده و جانماز همیشه همراهش بود. توی پیاده رو، توی پارک، توی سالن هتل، هر جا که وقت نماز می شد، بلند اذان می گفت و می ایستاد به نماز. نمازهای مستحبیش را هم جلو چشم می خواند. 📚یادگاران، ج ۱۳، ص۴۴ @masirshahid
سردار ڪاظمی گفت : تو بچه‌ی سالهای حماسه و خون بودی ، حیفم اومد گرفتار مادیات شی ... ادامه این خاطره زیبا را بخونید ...👇 ♥️ @masirshahid
حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
سردار ڪاظمی گفت : تو بچه‌ی سالهای حماسه و خون بودی ، حیفم اومد گرفتار مادیات شی ... ادامه این خاطره
🌹 🌹 گفت : چون تو از هر لحاظ مورد اطمینان من هستی , می‌خوام از این به بعد برای ساخت و سازهای لشگر مسئول خرید باشی . از همون روز مشغول شدم . ڪم ڪم چم وخم ڪار تو بازار دستم می‌آمد . گاهی با چشم خودم میدیدم ڪه بعضی‌ها با چند تا زد وبند , به چه راحتی پولدار میشند . یڪ روز بعد از این ڪه گزارش ڪارم رو به حاج احمد دادم , گفتم : " سردار ما الان چند تا حواله ی اهن داریم ڪه داره باطل میشه , اگه اجازه بدین , آهنش رو بگیریم و چون خودمون لازم نداریم , توی بازار آزاد بفروشیم , اون وقت پولش رو برای ڪارای دیگه‌ی لشگر مصرف ڪنیم ." سردار دقیق شد توی صورتم و گفت : آفرین , بازم از این نظرا داری ؟ به قول معروف سر ذوق اومدم . دو سه تا پیشنهاد دیگر هم دادم … همان روز سردار حڪم انتقال مرا به ڪردستان نوشت . از سال ۷۲ تا سال ۷۵ تو ڪردستان خدمت ڪردم . تحصیلات دانشگاهیم هم ناتمام ماند , وڪلی مشڪل دیگر برایم درست شد . یڪ بار ڪه سردار اومده بود ڪردستان , بهم گفت : پورشعبان , تو بچه‌ی سالهای حماسه و خون بودی , حیفم اومد گرفتار مادیات شی , برای همین فرستادمت ڪردستان ... 🌷 و حاج احمد کاظمی ✍ نشر به مناسبت سالروز شهادت شهید کاظمی و شهدای عرفه 🌷ڪانال مسیر راه با شهدا🌷 @masirshahid
حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
سردار ڪاظمی گفت : تو بچه‌ی سالهای حماسه و خون بودی ، حیفم اومد گرفتار مادیات شی ... ادامه این خاطره
🌹: 🌹 🌹 گفت : چون تو از هر لحاظ مورد اطمینان من هستی , می‌خوام از این به بعد برای ساخت و سازهای لشگر مسئول خرید باشی . از همون روز مشغول شدم . ڪم ڪم چم وخم ڪار تو بازار دستم می‌آمد . گاهی با چشم خودم میدیدم ڪه بعضی‌ها با چند تا زد وبند , به چه راحتی پولدار میشند . یڪ روز بعد از این ڪه گزارش ڪارم رو به حاج احمد دادم , گفتم : " سردار ما الان چند تا حواله ی اهن داریم ڪه داره باطل میشه , اگه اجازه بدین , آهنش رو بگیریم و چون خودمون لازم نداریم , توی بازار آزاد بفروشیم , اون وقت پولش رو برای ڪارای دیگه‌ی لشگر مصرف ڪنیم ." سردار دقیق شد توی صورتم و گفت : آفرین , بازم از این نظرا داری ؟ به قول معروف سر ذوق اومدم . دو سه تا پیشنهاد دیگر هم دادم … همان روز سردار حڪم انتقال مرا به ڪردستان نوشت . از سال ۷۲ تا سال ۷۵ تو ڪردستان خدمت ڪردم . تحصیلات دانشگاهیم هم ناتمام ماند , وڪلی مشڪل دیگر برایم درست شد . یڪ بار ڪه سردار اومده بود ڪردستان , بهم گفت : پورشعبان , تو بچه‌ی سالهای حماسه و خون بودی , حیفم اومد گرفتار مادیات شی , برای همین فرستادمت ڪردستان ... 🌷 و حاج احمد کاظمی ✍ نشر به مناسبت سالروز شهادت شهید کاظمی و شهدای عرفه 🌷ڪانال مسیر راه با شهدا🌷 @masirshahid
🌺🍂🌺🍃🌺 🍂🌺🍃🌺 🌺🍃🌺 🍃🌺 🔵 پسر خانواده🔵 مادرم می گفت مهدی از همان بچگی خیلی دلسوز بود. از همان بچگی وقتی غذایی را سرسفره می آوردند ، بین همه ی به تساوی تقسیم می کرد و آخرش اگر چیزی می ماند، برای خودش بر می داشت. مثلا هندوانه و خربزه را طوری تقسیم می کرد که انگار خط کش گذاشته بودند. یا مثلا وقتی مادرم نان محلی می پخت، می رفت بالای سر او چتر می گرفت. همیشه با مادرمان و خواهرها صحبت می کرد که آیا چیزی احتیاج داریم یا نه. زیاد توقع هم نداشت و هیچ چیز از کسی نمی گرفت. پدرم به همه ی ما مختصر پول توجیبی می داد. مهدی تا وقتی که خود پدرمان پول را نمی داد، یک کلمه هم حرف نمی زد. 📚سایت صبح 🌷کانال مسیر راه با شهدا🌷 🍃 @masirshahid 🍃
📗شهید سید وحید جبل 🔸 نامه ای به شهید 📝انقلابی شد جنگی شد کلی جوان قربانی دادیم تا سرزمینی بسازیم که با عدالت علی اداره شود هدف ساخت جامعه ای امام زمانی(عج) بود حالا نفوذ بود سهم خواهی بود یا زیاده خواهی .... ولی بعضی ها هنوز سهم شان از سفره ای انقلاب را بر نداشته بودند. آری طلحه و زبیر زمان هم بود. چه ها که ندادیم پای انقلاب و اسلام کسی که می خواست روی مین رود ولی ترجیح داد با پوتین پاره اینکار را بکند ... شهید سید حمید جبل عاملی تخریب چی گروهان بود وقتی می خواست روی مین رود پوتینش را با پوتین پاره ای شهید رضا علی پاک نسب عوض کرد که مبادا مال بیت المال هدر شود چه شیر مردانی که فدا نشدند تا زمین را امام زمانی کنند تا خاکی یکپارچه ساخته شود تا مردم ما امنیت داشته باشند. زیر سایه ای همین امنیت عده ای دندان تیز کردند برای همان بیت المال لقمه ای بزرگتر از دهان برداشتند مقداری را جویده نشخوار مقداری را هم توبره ای آخورشان به غنیمت برداشتند. کاش با همین ها سیر میشدند حالا که گردنشان کلفت شد قصد امنیت مردم را هم میکنند. آری ما که میبینیم علی زمان را باز تنها دیدند. اما یک محاسبه ای اشتباه دارند این مردم مردم کوفه نیستند که پشت علی شان را خالی بگذارند. فعلا که خون مردم را در شیشه کردند باشد که این دهه آخرین دهه ای عمرشان در این سرزمین مقدس باشد. باشد که دهه دهه ای امام زمانی باشد تا آب پاکی بریزد بر تمام نقشه هایشان و خط قرمزی برای تمام حرام خوری هایشان .... 🌷کانال مسیر راه با شهدا🌷 🍃 @masirshahid 🍃
🌸عید قربان بر همه مبارک باشد🌸
📝 چه کسی است که معنی این جمله را درک کند: نبرد تن و تانک؟! اصلا چه کسی می داند تانک چیست؟ چگونه سر 120 دانشجوی مبارز و مظلوم زیر شنی های تانک له می شود؟ آیا می توانید این مسئله را حل کنید؟ گلوله ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله هزار متری شلیک می شود و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن را سوراخ کرده و گذر می کند، حالا معلوم نمایید، سر کجا افتاده است؟ کدام گریبان پاره می شود؟ کدام کودک در انزوا و خلوت اشک می ریزد؟ و کدام کدام ………….؟ توانستید ؟؟ اگر نمی توانید، این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید. هواپیمایی با یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متری سطح زمین، ماشین لندکروزی را که با سرعت در جاده مهران – دهلران حرکت می نماید، مورد اصابت موشک قرار می دهد، اگراز مقاومت هوا صرف نظر شود. معلوم کنید کدام تن می سوزد؟ کدام سر می پرد؟ چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید؟ چگونه باید آنها را غسل داد؟ 🌷شهید احمدرضا احدی 🌷 نفر اول کنکور تجربی سال ۱۳۶۴ 🌷کانال مسیر راه با شهدا🌷 🍃 @masirshahid 🍃
🔸🔹🔶عکس های ماندگار🔶🔹🔸 💠معلم بود و انقلابی💠 خانه اش، زندگی اش و همه ی دار و ندارش برای انقلاب بود و با پیروزی انقلاب اسلامی هم خود و تمام هستی اش را وقف امام، انقلاب و اسلام کرده بود. روشنگری هایش در جای جای شهر، بویژه مدارس و دانشگاهها، فرصت هر توطئه ی فرهنگی را از دشمن گرفته بود. آن روز نماز را که خواند، آخرین صبحانه را با خانواده بود و در حالی که بوسه ی گرمش، گونه های سرخ فرزندانش را نوازش می داد باید خداحافظی می کرد تا در کلاس تفسیر سوره ی معراج معلمان شهر حاضر شود. نوع خداحافظی اش مثل همیشه نبود، انگار کلاس امروزش با همه ی کلاسهایی که در طول خدمت صادقانه اش داشته است تفاوتی اساسی دارد. با عجله از خانه خارج شده و داخل ماشین می شود، اما هنوز استارت نزده که موتور سواری کنارش سبز شده و وقتی مطمئن می شود که قدرت الله چگینی خود اوست، ماشه را می کشد تا آرزوی دیرینه ی معلم آزاده و عارف شهر، تحقق یابد. عکسی که آن روز گرفت آخرین عکسش شد. 📚خط سرخ 🌷کانال مسیر راه با شهدا🌷 🍃 @masirshahid 🍃
📩📩📩 📩📩📩 📩📩📩 🖍 زندگى در این دنیا سعادت نیست، شقاوت است. سرا و وادى آخرت است که محل زندگى ابدى ماست. پس آگاه باشید که اگر جان خود را به کمتر از بهشت جاودان بفروشید فریب خورده اید. 🌷شهید مصطفی اخگر🌷 🌷کانال مسیر راه با شهدا🌷 🍃 @masirshahid 🍃
📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت 🌷کانال مسیر راه با شهدا🌷 🍃 @masirshahid 🍃
. 🔹نام کتاب: روایتی از 🔹پدیدآورندگان: 🔹ناشر: 🔹تعداد صفحات: 768 صفحه 🔹قیمت پشت جلد: ۴۰۰۰۰تومان / قیمت با ۲۰درصد تخفیف: ۳۲۰۰۰تومان . 📚️برشی از کتاب از ترس خم شده بودم. غافل از این که گلوله‌ها از بالا به روی مردم شلیک می‌شد، ناگهان فشنگی از کنار سرم گذشت و به برادری که با من می‌دوید اصابت کرد و در جا جان سپرد. دست و پایم را گم کرده‌ بودم، عده زیادی از محاصره شده بودند، فرصت فکر کردن نبود. به جمعی پیوستم که آن طرف خیابان بودند. همه بیمناک و نگران پشت ماشین‌هایی سنگر گرفتیم که پارک شده بود تا از گلوله‌ها در امان باشیم. تیرباری بالای سر ما را نشانه گرفته بود و ساختمان‌ها و سردر مغازه‌ها را سوراخ می‌کرد، طوری که تکه‌های سیمان بر سر ما می‌ریخت. میان ما که حدود ۴۰ نفر بودیم، انداختند و هم که در فضا بود. چشم‌هایمان می‌سوخت. اما گازهای خفه کننده نفس را می‌گرفت، سر و گردن را می‌سوزاند و همه را دچار سرفه عجیبی کرد. ۱۵ دقیقه روی زمین افتاده بودیم. کم کم هوا تاریک می‌شد. خودمان را بلند کردیم و مثل نابینایان دست هم را گرفتیم و راه می‌رفتیم. عده‌ای قصد عبور از کوچه باریکی را داشتند که منتهی به کوه می‌شد. ضربه چوب به سر چند نفر خورد. خلاصه کوه را بالا رفتیم. در خانه‌ای به روی ما باز شد و مسلمانان ساکن کوه‌ها، برادر مجروحی را بردند و سر او را پانسمان کردند. مدتی بالای کوه ماندیم. فقط صدای آژیر آمبولانس و رفت وآمد ماشین‌ها می‌آمد.... 🍃 @masirshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•° حَرَم حَضرٺ عَجَــبــ| حال و هوایے دارد••• سوریہ فِیِض شَهادٺ چہ صفایے دارد بنویسید🖊 بہ روے ڪفن این شهدا "" چقدر عمہ ے سادات فدایے دارد "" 🌷کانال مسیر راه با شهدا🌷 🍃 @masirshahid 🍃
🌺🍂🌺🍃🌺 🍂🌺🍃🌺 🌺🍃🌺 🍃🌺 🔵جهاد اکبر🔵 روی بچه های متاهل یک جور دیگر حساب می کرد. می گفت «کسی که ازدواج کرده، اجتماعی تر فکر می کند تا آدم مجرد. » بعداز عقد که برگشتم جبهه، چنان بغلم کرد و بوسید که تا آن موقع این طور تحویلم نگرفته بود. گفت «مبارکه، جهاد اکبر کردی. » 📚 یادگاران، جلد ده، کتاب ، ص 64 🌷کانال مسیر راه با شهدا🌷 🍃 @masirshahid 🍃
💠منتظر... 💠 این آخری ها، انگار منتظر شهادت باشد، عجیب مصمم بود که نمازش را اول وقت بخواند. از ارومیه می آمدیم سمت مهاباد. یک هو گفت: بزن بغل. گفتم: چی شده ؟ گفت: وقت نمازه. گفتم: این جا وسط جاده امنیت نداره. اگه صبر کنی، یک ربع دیگه می رسیم، با هم می خونیم. گفت: همین جا وایستا نماز اول وقت بخونیم. اگه هم قراره توی نمازکشته بشیم، دیگه چی از این بالاتر؟ 📚یادگاران، جلد ۱۲، ص۸۵ 🌷کانال مسیر راه با شهدا🌷 🍃 @masirshahid 🍃
🌺🍂🌺🍃🌺 🍂🌺🍃🌺 🌺🍃🌺 🍃🌺 🔵دستمال🔵 قبل از عقد به من گفت: دعایی دارم که حتماً وقت عقد آن را برایم بخواه! وقتی برای عقد رفتیم، با فاصله از هم نشستیم. آن لحظات تمام دغدغه‌ام این بود که با این فاصله چطور به او بگویم که چه دعایی داشت؟ حتماً او هم نمی‌توانست با صدای بلند خواسته‌اش را بگوید! تا لحظاتی دیگر خطبه عقد جاری می‌شد و من از خواسته صالح بی‌خبر بودم! نمی‌دانستم چه کنم! در همین اثنا، خواهر آقاصالح جلو آمد و یک دستمال کاغذی تاشده به من داد و گفت این را داداش فرستاد. دستمال را باز کردم، روی دستمال برایم دعایش را نوشته بود: "دعا کن من شهید شوم…" یادم هست که قرآن در دست داشتم، از ته دل دعا کردم خدا شهادت را به صالح بدهد و عاقبتش به شهادت ختم شود.... 📚مدافعان حرم 🌷پاسدار شهید عبدالصالح زارع🌷 🌷کانال مسیر راه با شهدا🌷 🍃 @masirshahid 🍃
🌷 🌹شهیـدی که بـرات شهـادتـش را از امـام رضـا علیه‌السلام گرفـت ...🍃 🕊❤️ 🔹نمی دانستم به آمده در صحن گوهرشاد او را دیدم بعد از سلام و احوالپرسی گفت : از (ع) انشـاءالله اذن را گرفتـم ... 🔸به او گفتـم : فعلا باهـات ڪار داریم دعای امسال را باید تو بخوانی ! 🔹دو روز مانده به عرفه پیش من آمـد و گفت : عملیاتـی در پیش است ... 🔸گفتـم : برنامه عرفه و محرم را چکار می‌کنی ؟ 🔹جواب داد : نمی خواهم از باز بمانم احتمالا آخرین عملیات (مرصاد) است انشاءالله تا محـرم مـرغ از قفـس پریـده ... ✍ راوی : شیخ حسین انصاریان 🌷کانال مسیر راه با شهدا🌷 🍃 @masirshahid 🍃