eitaa logo
مســـــطور🌱
169 دنبال‌کننده
153 عکس
25 ویدیو
3 فایل
مسطور: نبشته؛ مکتوب؛ مرقوم. دانه‌دانه که ببافی، می‌شود یک رج، رج‌ها می‌شوند بافته. بافته‌ای از افکار و احوال تو... منت‌دار حضورتان هستم. حرفی اگر بود اینجام: @e_z_vaziri
مشاهده در ایتا
دانلود
. فشارش دادم توی بغل. سر و صورتش را بوسیدم. گردن و چشمهاش را. پیشانی و گونه‌هاش را. موهای سرش را. شانه‌هاش را. نگاهش کردم و باز فشارش دادم توی بغل. اشک و بغض، صدام را گره‌گره کرد و نزدیک گوش‌هاش فدایش شدم. مانده بود چه کند. سرش را گرداند به سمت خانه و گفت: "ای بابا، من اصلا نمی‌رم." گفتم: "چرا برو. برو پیش امام حسین. برو." کتف‌هاش را گرفتم از دو طرف، پشت سرش ایستادم و هُلش دادم به سمت بیرون. گفتم: "برو. برو توی بغل امام حسین. تو اصلش مال امام حسینی." نگاهش به کفش‌هاش بود و بیرون رفت. چشم‌های پر از اشکش باز هم قلبم را کَند و با خودش بُرد. پ.ن یک: بعضی حسرت‌ها هیچ‌وقت التیام پیدا نمی‌کنند. پسرم چند روز دیگر، هشت سال و سه ماه را پُر می‌کند. راهیست. پیاده‌روی اربعین، حسرت هر ساله مادرش، روزی‌اش شده. من می‌مانم و او می‌رود. چون رفتن جان از بدن. دعایش کنید. دعایم کنید. پ.ن دو: توصیه رفیق عزیزم بود آن گرفتن کتف‌ها و هُل دادن به سمت اباعبدالله. تاثیر زیادی داشت در حال خودم. در بریده شدن بندهای این قلب گرفتار به عشق فرزند. ✨🌱✨@mastoooor
. کمال شکر است: 🌱الحمدلله رب العالمین🌱 ✨🌱✨@mastoooor
13.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوربین مخفی | یکی از ایرانیان ساکن لس آنجلس میره از ایرانی‌های اونجا یک دلار قرض میخواد؛ همه‌شون فرار میکنن حالا همین کار رو توی اربعین آزمایش کردن.... ✨🌱✨@mastoooor
Meisam motiee - Kenare Ghadamhaye Jaber (320).mp3
21.2M
. کنار قدم‌های جابر سوی نینوا رهسپاریم... ✨🌱✨@mastoooor .
حامد جان! آقا حامد! صدامو می‌شنوی؟ می‌بینی این عکسو؟ عکسیه که پارسال گرفتی. یادته؟ پارسال که رفتی کربلا. پیاده‌روی اربعین. چقد دوسش داشتی. گفتم: "این چه عکسیه گرفتی؟ مثلا عکاسی. این چه کادریه؟ چه زاویه‌ایه؟" خندیدی. گفتی: "اینو برا دل خودم گرفتم." قابش کردی گذاشتی کنار میز ناهارخوری. داشتی یجوری تنظیمش می‌کردی که تو دید هر سه تاییمون باشه. خودت و من و رقیّه. اون‌موقع من خندیدم. گفتم: "حامد! کوتاه بیا. این عکس مگه چی داره؟ تو عکسای بهتر از این گرفتی." یادته حامدجان؟ یادته آقا؟ من خوب یادمه. نشستی روی صندلی و نگاهت روی عکس موند. هر چی صبر کردم نگاهتو برنداشتی. اومدم جلو و خم شدم جلوی صورتت. خواستم بندازم تو شوخی و سر به سرت بذارم. دیدم چشمات خیسه. اشک اومده بود روی صورتت و تا بین ریش‌های مشکی و پُرت راه گرفته بود. یادته؟ نشستم رو صندلی کنارت. فهمیدم موضوع جدیه. پرسیدم: "حامد! چی شد این عکسو گرفتی؟ چی داره این عکس؟" شعری که زیر لب زمزمه می‌کردی رو بلندتر خوندی. یادم نمیره. تو این شعرو خیلی دوس داری. صداتو آروم آروم بلند کردی. "کنار قدم‌های جابر،...سوی نینوا رهسپاریم..." یجوری شدم. نمی‌شد تو این شعر رو بخونی و من به قول مادرجون منقلب نشم. گفتی: "تک تک این آدما رو دیدی؟" نگاه کردم دوباره به قاب. عکس شلوغی بود. عکسی که کلی آدم توش بود و چند تا کالسکه و بچه‌های کوچیک و بزرگ. پسر نوجوونی که کنار مادرش راه می‌رفت. جوونی که کالسکه نوزادش رو هُل می‌داد. مردی که لباس "خادم‌الزّوارالحسین" پوشیده بود و بین مردم ایستاده بود... زن‌هایی که وسط جاده نشستن به استراحت یا غذاخوردن. اونطرف جاده هم دارن راه میرن کلی آدم. پرچم دارن. میبینی؟ الان تازه دارم این زن‌ها رو می‌بینم. این دختره با دمپایی رو. اون‌روز که گفتی درست نگاه کن ندیدم. حامد جان! چرا نگفتی چی دیدی؟ من اون‌روز با زمزمه تو چشمام گرم شد و خیلی گریه کردم. تو ولی حرفی نزدی فدات شم. چرا نگفتی؟ حالا لب باز کن. چشم باز کن عکسی که دوس داری رو آوردم اینجا. کنار تخت بیمارستان. رقیّه پیش مادرجونه. نیم ساعت دیگه حتما بی‌تابی می‌کنه و شیر می‌خواد. توی این دوازده روز که تصادف کردی و بیهوشی و این دستگاه‌ها بهت وصله، من و رقیّه هر روز به این قاب عکس نگاه کردیم. من دیگه آدمای عکسو نمی‌بینم. تو اون‌روز، اول گفتی نگاه کنم به تک تک آدما. وقتی از روی صندلی بلند شدی، نفست رو بلند بیرون دادی و گفتی: "ببین چند تا رقیّه. ببین چند تا قاسم. ببین چند تا عباس." دارم می‌بینم آقا حامد. ببین چند تا حرّ. ببین چند تا حبیب. ببین چند تا زینب. ببین چند تا سکینه. امروز دارم می‌بینم نفسم. نفس بکش آقا. قول دادی من و رقیّه رو می‌بری اربعین تا ببینیم خودمون. اربعین نزدیکه مرد من. پاشو من و رقیّه تنها می‌شیم بی تو. پاشو منو ببر نفس بکشم تو اون مسیر که عاشقش شدی. پاشو حامد. این راهیه که خودت خواستی هر سال بری براش عکاسی کنی. راه امام حسین. پیاده‌روی اربعین. راه نجف تا کربلا. حامدجانم! مَرده و قولش. پاشو مرد. یه حرفی بزن. یه حرکتی کن... حامد! آقای من!... پرستار! خانم پرستار! بیاین... زود بیاین... انگشتش رو تکون داد... انگشتش... به سمت عکسه... 🖤 ✨🌱✨@mastoooor .