.
قبلترها هر فکر و ذکری را روی کاغذ میآوردم و مغزم را خالی میکردم روی دوش کلمات و میان صفحههای سالنامه. یک ستاره میکشیدم وسط صفحه، اسمم را مینوشتم میان آن و دور تا دورش فلش میزدم و فکر و حسّم را به کلمه تبدیل میکردم. تخلیه ذهن و قلب، کمکم میکرد بفهمم کجام و چه میخواهم. مسیر برایم شفافتر میشد و فکرم جهت پیدا میکرد. معلومم میشد داشتهها و نداشتههام چه هستند و چقدراَند.
دیروز روز شلوغی داشتم. چند خبر جدید از مدیریت دوستم برای مدرسه ابتدایی تا چاپ داستان آن یکی دوستم در مجله محفل مبنا، دو تا بازخورد از اطرافیانم در مورد اخلاق و روحیات خودم، یک دورهمی پنج نفره انرژیبخش با دوستان بیست و چندساله، یک پیشنهاد کاری در حوزه نوشتن، چند تصمیم ریز و درشت در مورد عضوگیری گروه همنویسمان، روز اسبابکشی، خرید چند وسیله برای خانه و برنامه سفر تهران، بررسی کتابی که قولش را دادم به یک کتابخوان حرفهای، زیر و روشدن خاطرات رنج آور قدیمی، فکرکردن به قرارهای دو روز آینده و نگرانی بچهها که کجا و برای کی بگذارمشان، بار نگاه و حرف و رفتار اطرافیانم وقتی وسط جمع خانواده باید رونویسیام را بنویسم یا هندزفری را توی گوشم بچپانم که موقع شستن ظرفها، آناکارنینا را یک فصل جلو برده باشم. همه، ذهنم را پر کرده بود.
خواب شبم ضایع شد. فکرمیکردم تمام مدت بیدارم. فکرهای مختلف توی ذهنم چرخ میزدند و اجازه تعطیلی مغز را نمیدادند. حوالی یک خوابیدم و نزدیک سه نیمهشب، با چشمهای بازِ باز سقف را نگاه میکردم. اثری از خواب نبود. فکرم از نقطهای نزدیک شروع میشد و راه میگرفت تا پستوهای گذشته و اضطرابهای آینده. نیم ساعت پراکنده فکرکردن، چنان خستهام کرد که یاد نوشتن و ستاره وسط صفحه افتادم.
بلندشدم. گوشی را میان دست گرفتم و تایپ کردم. نماز صبح را که خواندم؛ دفترم را آوردم و به یاد گذشته، ستاره دنبالهدار را کشیدم.
فلشها که دور ستاره را گرفتند، ذهنم آرامتر شده بود.
پ.ن: اَدِر لارا در کتاب "رها و ناهشیار مینویسم"، از خوشهبندی میگوید. تمرینی که قادرتان میکند ایدهها را روی کاغذ بیاورید و فوراً پیوندهایی میانشان برقرار کنید. او میگوید موضوع نوشتهتان را وسط کاغذ بنویسید، دایرهای دورش بکشید و بعد، از تداعی آزاد کمک بگیرید. تداعی آزاد فن موفقی است چون لازم نیست جمله یا عبارت کاملی بنویسید تا سراغ جمله بعدی بروید. ذهنتان در آنِ واحد درگیر همه چیز است.
#ستاره
#تداعی_آزاد
✨🌱✨@mastoooor
.
چند روز است نه گوشهام آزادند که وقت کارهای خانه بسپارمشان به هندزفری و فصل جدیدی از آناکارنینا، نه دستهام که تایپ کنم و کلمات را بنشانم کنار هم. وقتی هم نیست برای نشستن و به خدمت گرفتن چشمها برای خواندن.
این روزها نگاهم از پرچمهای روضه منزل پدری پُر و خالی میشود و گوشهام از بگذار و بردارهای حواشی روضه میشنوند و دستهام لقمه میگیرند برای سفره سه ساله نازنین حضرت ارباب یا چای میریزند میان استکانهای کمرباریکِ منتظر که برسند به لب و دهانِ گریهکن اباعبدالله.
این روزها کمتر نوشتهام، کمتر خواندهام، کمتر شنیدهام.
بیشتر دیدهام، بیشتر شنیدهام، بیشتر خواندهام.
پ.ن: متن، ناگزیرشد از شاعرانگی.
#روایت_این_روزهایم
#جانم_حسین🖤
#خانه_پدری
✨🌱✨@mastoooor
هدایت شده از ذوالنون
.
روایت گرگ و بزغالهها
قصهگو: «اگر تو جای شنگول و منگول بودی چه کاری میکردی؟»
کودک ۱: «من به موبایل مامانم زنگ میزدم.»
کودک ۲: «من گرگه را دوست دارم؛ چون شنگول و حبهانگور را میخورد.»
قصهگو: «چرا دوستش داری؟»
کودک ۲: «چون زورش زیاد است.»
قصهگو: «اگر... گرگه تو را میخورد، بازم دوستش داشتی؟»
کودک ۲: «آره.»
قصهگو: «اگر تو جای بچهبزها بودی، چه کاری میکردی؟»
کودک ۳: «من اگر حبه انگور بودم میگفتم: "بیا منو بخور."»
قصهگو: «چرا؟»
کودک ۳: «چون با خواهریام در شکمش بازی میکردم.»
کودک ۴: «من دوست داشتم اصلا گرگی نبود.»
کودک ۵: «من دوست داشتم برعکس بود. گرگ مامان را بخورد؛ بعد بچهها میرفتند و مامان را نجات میدادند.»
کودک ۶: «من وقتی میآمدم و میدیدم گرگه بچهها را خورده، میگفتم: "چشمشان کور. میخواستند در را باز نکنند."»
کودکان و جهان افسانه
#دشتِکتاب
#گرگه_بیا_منو_بخور
#جنگ_روایتها
@zonnoon
.
مرگ بیرحمترین ماجرای زندگیست.
نمیتوانم دوستت بدارم. تو مانع بزرگ همه دستهای متصل، قلبهای متصل، دلهای متصل و جانهای متصل هستی.
باور مرگ هنوز هم آسان نیست برایم. از بچگی تا حال ازش ترسیدهام. باش زاویه داشتهام. دوستش نداشتهام. نه به خاطر خودم، به خاطر رنج آنهایی که میمانند.
مردی امشب تنها شده. همسرش را، مادر سه فرزندش را به زندگی جدیدش سپرده و برایش آرزوی مبارک بودن این زندگی را کرده.
این مرد زمانی به من کلامی آموخته و حق استادی به گردنم دارد. هرچند هم سن و سال خودم است.
برای آرامش خودش، همسر مرحومش و سه فرزند عزیزش دعاکنید.
#مرگ
#حامد_صفاییپور
✨🌱✨@mastoooor
Poyanfar - Man Iranamo To Araghi.mp3
15.01M
.
یه اربعین دیگه داره میرسه و من ایرانم و تو عراقی...
چه فراقی، چه فرااااااقی...
✨🌱✨@mastoooor
هدایت شده از انتشارات شهید کاظمی
📔#خیمه_ماهتابی
📢 گاهی وقتا یه اتفاقی میافته که از حکمتش اطلاعی نداری و فقط گذر زمان علت رو بهت نشون میده. همه تلاش و انرژیمون رو گذاشتیم که این کتاب به محرم برسه، اما نشد. به روز سوم، روز عاشورا و شام غریبان هم نرسید. "گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود."
🥀گفتیم حتما به شهادت امام سجاد علیه السلام میرسه؛ ولی انگار قسمت این کتاب این بوده که پنجم صفر خودش رو نشون بده. نمیدونیم چه قرابتی داره این کتاب با پنج صفر؛ اما هرچه هست نگاه بیبی جان #حضرت_رقیه(س) روی اونه.
🏴 «خیمه ماهتابی» فقط یه کتاب داستان نیست، یه روضه ناشنیده است از زبان یک خیمه.
خیمهای که شاهد تمام وقایع تلخ روز عاشورا بود و این بار قراره روایتگر همه اون اتفاقات برای نوجوانان باشه.
🛑روایتی از عباس و علی اکبر و علی اصغر علیهم السلام... از دست بیانگشتر و گوش بیگوشواره و معجری که سوخت...
😭شاید قراره روضه بیبی جان رو این بار یک خیمه بخونه ...
📗« #خیمه_ماهتابی» منتشر شد
روایتی داستانی برای #نوجوانان با محوریت #عاشورا از زبان #خیمه حضرت زینب کبری(س)
✍🏻 به قلم: #فاطمه_سادات_موسوی
✅ مشاهده و خرید کتاب
https://manvaketab.com/book/380849/
💯#تخفیف_ویژه به مناسبت شهادت دردانه سیدالشهدا حضرت رقیه(س)
📚 کد تخفیف: ۷۲
📍این کد تخفیف فقط تا پایان هفته اعتبار دارد
📌 انتشاراتشهیدکاظمی
🖇 شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب درکشور
🆔https://eitaa.com/joinchat/1573650433C72276e8cc1