❇️ راه فاطمهی زهرا عبارت است از خودسازی و جهانسازی
🔆 رهبر انقلاب: راه، همین راهی است که امروز به فضل الهی، #انقلاب جلو پای مردم ما گذاشته است. این، همان راه حضرت فاطمهی زهرا سلاماللهعلیهاست: خودسازی و #جهان_سازی.
💖 #خودسازی به معنای پرداختن به عمران و آبادی جانی که جسم ما محترم به اوست. این دختر جوان، این بانویی که به هنگام شهادت هجده سال داشت، آن قدر #عبادت میکرد و به #نماز میایستاد که ساق های پاهای مبارکش ورم میکرد!
🏡 این خانم، با این منزلت، با این مقام، کار منزل را هم خودش میکرد. پذیرایی از شوهر و فرزندان هم برعهدهی خود او بود.
۱۳۷۱/۰۹/۲۴
📸 تصاویری از حسینیهی امام خمینی و خیابانهای اطراف در شبهای برگزاری مراسم عزاداری فاطمیه ۱۴۴۱
❣ @Mattla_eshgh
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت اول
💠 ساعت از یک بامداد میگذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ۱۳۹۰ مانده بود و در این نیمهشب رؤیایی، خانه کوچکمان از همیشه دیدنیتر بود.
روی میز شیشهای اتاق پذیرایی #هفت_سین سادهای چیده بودم و برای چندمین بار سَعد را صدا زدم که اگر #ایرانی نبود دلم میخواست حداقل به اینهمه خوشسلیقگیام توجه کند.
💠 باز هم گوشی به دست از اتاق بیرون آمد، سرش به قدری پایین و مشغول موبایلش بود که فقط موهای ژل زده مشکیاش را میدیدم و تنها عطر تند و تلخ پیراهن سپیدش حس میشد.
میدانستم به خاطر من به خودش رسیده و باز از اینهمه سرگرمیاش کلافه شدم که تا کنارم نشست، گوشی را از دستش کشیدم. با چشمان روشن و برّاقش نگاهم کرد و همین روشنی زیر سایه مژگان مشکیاش همیشه خلع سلاحم میکرد که خط اخمم شکست و با خنده توبیخش کردم :«هر چی #خبر خوندی، بسه!»
💠 به مبل تکیه زد، هر دو دستش را پشت سرش قفل کرد و با لبخندی که لبانش را ربوده بود، جواب داد :«شماها که آخر حریف نظام #ایران نشدید، شاید ما حریف نظام #سوریه شدیم!»
لحن محکم #عربیاش وقتی در لطافت کلمات #فارسی مینشست، شنیدنیتر میشد که برای چند لحظه نیمرخ صورت زیبایش را تماشا کردم تا به سمتم چرخید و به رویم چشمک زد.
💠 به صفحه گوشی نگاه کردم، سایت #العربیه باز بود و ردیف اخبار #سوریه که دوباره گوشی را سمتش گرفتم و پرسیدم :«با این میخوای #انقلاب کنی؟» و نقشهای دیگر به سرش افتاده بود که با لبخندی مرموز پاسخ داد :«میخوام با دلستر انقلاب کنم!»
نفهمیدم چه میگوید و سرِ پُرشور او دوباره سودایی شده بود که خندید و بیمقدمه پرسید :«دلستر میخوری؟» میدانستم زبان پُر رمز و رازی دارد و بعد از یک سال زندگی مشترک، هنوز رمزگشایی از جملاتش برایم دشوار بود که به جای جواب، #شیطنت کردم :«اون دلستری که تو بخوای باهاش انقلاب کنی، نمیخوام!»
💠 دستش را از پشت سرش پایین آورد، از جا بلند شد و همانطور که به سمت آشپزخانه میرفت، صدا رساند :«مجبوری بخوری!» اسم انقلاب، هیاهوی سال ۸۸ را دوباره به یادم آورده بود که گوشی را روی میز انداختم و با دلخوری از اینهمه #مبارزه بینتیجه، نجوا کردم :«هر چی ما سال ۸۸ به جایی رسیدیم، شما هم میرسید!»
با دو شیشه دلستر لیمو برگشت، دوباره کنارم نشست و نجوایم را به خوبی شنیده بود که شیشهها را روی میز نشاند و با حالتی منطقی نصیحتم کرد :«نازنین جان! انقلاب با بچهبازی فرق داره!»
💠 خیره نگاهش کردم و او به خوبی میدانست چه میگوید که با لحنی مهربان دلیل آورد :«ما سال ۸۸ بچهبازی میکردیم! فکر میکنی تجمع تو دانشگاه و شعار دادن چقدر اثر داشت؟» و من بابت همان چند ماه، مدال #دانشجوی مبارز را به خودم داده بودم که صدایم سینه سپر کرد :«ما با همون کارها خیلی به #نظام ضربه زدیم!»
در پاسخم به تمسخر سری تکان داد و همه مبارزاتم را در چند جمله به بازی گرفت :«آره خب! کلی شیشه شکستیم! کلی کلاسها رو تعطیل کردیم! کلی با حراست و #بسیجیها درافتادیم!»
💠 سپس با کف دست روی پیشانیاش کوبید و با حالتی هیجانزده ادامه داد :«از همه مهمتر! این پسر سوریهای #عاشق یه دختر شرّ ایرانی شد!» و از خاطرات خیالانگیز آن روزها چشمانش درخشید و به رویم خندید :«نازنین! نمیدونی وقتی میدیدم بین اونهمه پسر میری رو صندلی و شعار میدی، چه حالی میشدم! برا من که عاشق #مبارزه بودم، به دست اوردن یه همچین دختری رؤیا بود!»
در برابر ابراز احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی، دست و پای دلم را گم کردم و برای فرار از نگاهش به سمت میز خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت. صورتم به سمتش چرخید و دلبرانه زبان ریختم :«خب تشنمه!» و او همانطور که دستم را محکم گرفته بود، قاطعانه حکم کرد :«منم تشنمه! ولی اول باید حرف بزنیم!»
💠 تیزی صدایش خماری #عشق را از سرم بُرد، دستم را رها نمیکرد و با دست دیگر از جیب پیراهنش فندکی بیرون کشید. در برابر چشمانم که خیره به فندک مانده بود، طوری نگاهم کرد که دلم خالی شد و او پُر از حرف بود که شمرده شروع کرد :«نازنین! تو یه بار به خاطر #آرمانت قید خونوادهات رو زدی!» و این منصفانه نبود که بین حرفش پریدم :«من به خاطر تو ترکشون کردم!»
مچم را بین انگشتانش محکم فشار داد و بازخواستم کرد :«زینب خانم! اسمت هم به خاطر من عوض کردی و شدی نازنین؟» از طعنه تلخش دلم گرفت و او بیتوجه به رنجش نگاهم دوباره کنایه زد :«#چادرت هم بهخاطر من گذاشتی کنار؟ اون روزی که لیدر #اغتشاشات دانشکده بودی که اصلاً منو ندیده بودی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت بیست و سوم
💠 صورت #خونی و گلوی پاره سعد یک لحظه از برابر چشمانم کنار نمیرفت، در تمام این مدت از حضورش متنفر بودم و باز دیدن جنازهاش دلم را زیر و رو کرده بود که روی تخت بیمارستان از درد و وحشت آن عکس، غریبانه گریه میکردم.
از همان مقابل در اتاق، #اشکهایم طاقتش را تمام کرده بود که کنار تختم آمد و از تمام حرف دلش تنها یک جمله گفت :«مسکّن اثر کنه، میبرمتون خونه!»
💠 میدانستم از حضور من در بیمارستان جان به لب شده و میترسید کسی سراغم بیاید که کنار تختم ایستاده و باز یک چشمش به در اتاق بود تا کسی داخل نشود.
از تنهایی این اتاق و خلوت با این زن #نامحرم خجالت میکشید که به سمت در برگشت، دوباره به طرفم چرخید و با صدایی آهسته عذرخواست :«مادرم زانو درد داره، وگرنه حتماً میومد پیشتون!» و دل من پیش جسد سعد جا مانده بود که با گریه پرسیدم :«باهاش چیکار کردن؟»
💠 لحظاتی نگاهم کرد و باورش نمیشد با اینهمه #بیرحمی سعد، دلم برایش بتپد که با لحنی گرفته پاسخ داد :«باید خانوادهاش رو پیدا کنن و به اونا تحویلش بدن.»
سعد تنها یکبار به من گفته بود خانوادهاش اهل #حلب هستند و خواستم بگویم که دلواپس من پیشدستی کرد :«خواهرم! دیگه نباید کسی بدونه شما باهاش ارتباط داشتید. اونا خودشون جسد رو به خانوادهاش تحویل میدن، نه خانوادهاش باید شما رو بشناسن نه کس دیگهای بفهمه شما همسرش بودید!»
💠 و زخم ابوجعده هنوز روی رگ #غیرتش مانده بود که با لحنی محکم اتمام حجت کرد :«اونی که به خاطر شما یکی از آدمای خودش رو کشته، دست از سرتون برنمیداره!» و دوباره صدایش پیشم شکست :«التماستون میکنم نذارید کسی شما رو بشناسه یا بفهمه همسر کی بودید، یا بدونه شما اونشب تو #حرم بودید!»
قدمی را که به طرف در رفته بود دوباره به سمتم برگشت و قلبش برایم تپید :«والله اینا وحشیتر از اونی هستن که فکر میکنید!»
💠 صندلی کنار تختم را عقبتر کشید تا نزدیکم ننشیند و با تلخی خاطره #درعا خبر داد :«میدونید چند ماه پیش با مرکز پلیس شهر #نوی تو استان درعا چیکار کردن؟ تمام نیروها رو کشتن، ساختمون رو آتیش زدن و بعد همه کشتهها رو تیکه تیکه کردن!»
دوباره به پشت سرش چشم انداخت تا کسی نباشد و صدایش را آهستهتر کرد :«بیشتر دشمنیشون با شما #شیعههاست! به بهانه آزادی و #دموکراسی و اعتراض به حکومت #بشار_اسد شروع کردن، ولی الان چند وقته تو #حمص دارن شیعهها رو قتل عام میکنن! #سعودیهایی که چندسال پیش به بهانه توریستی بودن حمص اونجا خونه خریدن، حالا هر روز شیعهها رو سر میبرن و زن و دخترهای شیعه رو میدزدن!»
💠 شش ماه در آن خانه زندانی سعد بودم و تنها اخباری که از او میشنیدم در #انقلاب گسترده مردم و سرکوب وحشیانه رژیم خلاصه می شد و حالا آن روی سکه را از زبان مصطفی میشنیدم که از وحشت اشکم بند آمده و خیره نگاهش میکردم.
روی صندلی کمی به سمتم خم شد تا فقط من صدایش را بشنوم و این حرفها روی سینهاش سنگینی میکرد که جراحت جانش را نشان چشمان خیسم داد :«بعضی شیعههای حمص رو فقط بهخاطر اینکه تو خونهشون تربت #کربلا پیدا کردن، کشتن! مساجد و حسینیههای شیعه رو با هرچی #قرآن و کتاب دعا بوده، آتیش زدن! خونه شیعهها رو آتیش میزنن تا از حمص آوارهشون کنن! تا حالا سی تا دختر شیعه رو...»
💠 غبار #غیرت گلویش را گرفت و خجالت کشید از جنایت #تکفیریها در حق #ناموس شیعیان حرفی بزند و قلب کلماتش برای این دختر شیعه لرزید :«اگه دستشون بهتون برسه...»
باز هم نشد حرفش را تمام کند که دوباره به صندلی تکیه زد، نفس بلندی کشید که از حرارتش آتش گرفتم و حرف را به هوایی دیگر کشید :«دکتر گفت فعلاً تا دو سه ماه نباید تکون بخورید که شکستگی دندهتون جوش بخوره، خواهش میکنم این مدت به این برادر #سُنیتون اعتماد کنید تا بتونم ازتون مراقبت کنم!»
💠 و خودم نمیدانستم در دلم چهخبر شده که بیاختیار پرسیدم :«بعدش چی؟» هنوز در هوای نگرانیام نفس میکشید و داغ بیکسیام را حس نکرد که پلکی زد و با مهربانی پاسخ داد :«هر وقت حالتون بهتر شد براتون بلیط میگیرم برگردید #ایران پیش خونوادهتون!»
نمیدید حالم چطور به هم ریخته که نگاهش در فضا چرخید و با سردی جملاتش حسرت روزهای آرام #سوریه را کشید :«ایران که باشید دیگه خیالم راحته! سوریه هم تا یک سال پیش هیچ خبری نبود، داشتیم زندگیمون رو میکردیم که همه چی به هم ریخت، اونم به بهانه #آزادی! حالا به بهانه همون آزادی دارن جون و مال و ناموس مردم رو #غارت میکنن!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
هدایت شده از ایران در آمارهای بین المللی IIS
ششم¹ | ارتقا ایران از رتبه ۵۴ به ۱۳ در علم فیزیک در طول حدود ۲۰سال اخیر بعد از #انقلاب (بخش ۱)
▫️رتبه ۵۴ ایران در علوم فیزیک و فضانوردی در سال ۱۹۹۶ میلادی
📚منبع: پایگاه استنادی اسکوپوس Scopus
https://www.scimagojr.com/countryrank.php?area=3100&year=1996
#علم_و_فناوری
#زیرساخت_های_کشور
🌐ایران در آمارهای بین المللی IIS📊
🆔 @IIS_channel
هدایت شده از کانالای مورد نیاز
❣️باسمه تعالی
🔆مرکز تخصصی تربیت مبلغه غرب🔆
ویژه دوره های آموزشی تخصصی در فضای مجازی
🌎 https://t.me/TablighGharb
— - — - — - — - — - — - — - — - —
🔵🟢🔴 #آشنایی با نمونه فایل صوتی دوره ها🔴🟢🔵
🔆جهت دریافت نمونه فایل های صوتی برخی از
درس های دوره تخصصی مجازی تربیت مبلغه غرب
که در کانال عمومی دوره هم منتشر شدند کلیک کنید👇🏻
—
—
🎧📘نمونه درس «دوره شبهه شناسی تبلیغ در غرب_ترم1تبلیغ در غرب»:
نقد و تحلیل چهارشنبه های سفید
11.📘 https://t.me/TablighGharb/185
—
—
🎧📙نمونه درس «دوره کلیات علم مدیریت اسلامی»
12.📙 https://t.me/TablighGharb/189
—
—
🎧📙نمونه درس «دوره کلیات علم مدیریت اسلامی»
13.📙 https://t.me/TablighGharb/216
—
—
🎧📗نمونه درس «دوره مدیریت هوش عاطفی در اسلام»
نقش هوش عاطفی در روابط زناشوئی
14.📗 https://t.me/TablighGharb/1147
—
—
🎧📗نمونه درس «دوره مدیریت هوش عاطفی در اسلام»
علت شکست #مدیریت_آمریکایی
و پیروزی #مدیریت_حضرت_آقا
«معمای ماندگاری انقلاب اسلامی»
15.📗 https://t.me/TablighGharb/1161
—
—
🎧📗نمونه درس «دوره مدیریت هوش عاطفی در اسلام»
عوامل منفی سازی چرخه زیستی از نظر اسلام
16.📗 https://t.me/TablighGharb/1291
—
—
🎧📒معرفی دوره مدیریت انگیزه و طرح سوالات اصلی بحث
17.📒 https://t.me/TablighGharb/1394
—
—
🎧📒نمونه درس مدیریت انگیزه
18.📒 https://t.me/TablighGharb/1461
—
—
🎧📕معرفی دوره پاسخ به شبهات دانشجویان مسیحی
و روش اجرائی و اهمیت شرکت در آن
19.📕 https://t.me/TablighGharb/1289
—
—
🎧📘نمونه درس ترم3 تبلیغ در غرب
— موضوعات جذاب برای مخاطب غربی
— موضوعات پیشنهادی دانشگاه های غربی
20.📘 https://t.me/TablighGharb/1528
—
—
🎧📓نمونه درس
🇮🇷 روش پاسخ به شبهات 🇮🇷 انقلاب اسلامی 🇮🇷
درس_دوازدهم: دینداری گزینشی و انحطاط جوامع اسلامی
21.📓 https://t.me/TablighGharb/1652
—
—
🎧📔 توضیحات #شیخ_قمی درباره اولین دوره آموزشی مجازی تخصصی
«مدیریت ارتباطات موثر و توسعه مهارتهای ارتباطی»
22.📔 https://t.me/TablighGharb/1684
—
—
📹📙 نمونه درس صوتی تصویری «روش آموزش زبان»
23.📙 https://www.aparat.com/v/w6xhD
—
—
🎧📗 نمونه درس «روش تبلیغ اسلام برای مخاطب مسیحی»
(جلسه اول دوره جدید حضرت محمد ص در کتاب مقدس)
24.📗 https://fiilo.ir/v/gYfqkY7
—
—
🎧📕 توضیحات استاد شیخ قمی
درباره دوره جدید نقد زن در غرب
25.📕 https://t.me/TablighGharb/2786
—
—
📒🎧نمونه درس
🇮🇷 روش پاسخ به شبهات 🇮🇷 انقلاب اسلامی 🇮🇷
درس_سی_وچهارم: انتخاب رشته، توسعه شبهات،
دین گریزی جوانان و کمبود روحانی در کشور
26.📒 https://t.me/TablighGharb/2785
— - — - — - — - — - — - — - — - —
🔵🟢🔴 #آشنایی با سرفصل دوره ها🔴🟢🔵
🔆 30 سر فصل دوره تخصصی تربیت مبلغ غرب:
27. https://t.me/TablighGharb/1823
🗂سر فصل های ترم های 1 تا 4 پاسخ به شبهات مسیحیان
«روش پاسخگویی به شبهات مخاطب غربی»
28. https://t.me/TablighGharb/1511
📁سرفصل های ترم5 پاسخ به شبهات مسیحیان
«روش پاسخگویی به شبهات مخاطب غربی»
29. https://t.me/TablighGharb/2654
🗂سرفصل درس «کلیات علم مدیریت اسلامی»
30. https://t.me/TablighGharb/2469
📁سرفصل درس «مدیریت هوش عاطفی در اسلام»
31. https://t.me/TablighGharb/2719
🗂سرفصل درس «مدیریت ارتباطات موثر» و «مهارت های ارتباطی»
32. https://t.me/TablighGharb/2724
📁سرفصل درس «روش های اسلام ستیزی غربی ها»
ترم2 تبلیغ در غرب
33. https://t.me/TablighGharb/1258
🗂سرفصل درس «روش پاسخگویی به شبهات #انقلاب اسلامی»
34. https://t.me/TablighGharb/2444
📁برخی از سرفصل های درس روش آموزش زبان:
35. https://t.me/TablighGharb/2665
🗂سرفصل گلچین درسهای «شیخ قمی» با محوریت
شناخت یهودیت و مساله فلسطین و سرزمین مقدس
36. https://t.me/TablighGharb/2747
— - — - — - — - — - — - — - — - —
— مجموعه کانال های «مجانی» زیر نظر شیخ قمی:
37. https://t.me/TablighGharb/1400
— نشر یک داستان برای اولین بار:
38. https://t.me/TablighGharb/323
— سان والنتین و اسلام:
ولنتاین Valentine's Day
39. https://t.me/TablighGharb/218
— حکم روابط زن و مرد در فتوای علماء:
40. https://t.me/TablighGharb/703
— - — - — - — - — - — - — - — - —
• ادمین ثبت نام دوره های تلگرامی:
• https://t.me/Religiosas_AmericaLatina_Admin
🌀 دستگیری برخی فعالان مجازی ساختارشکن و انقلابینما
📝 صبر نظام هم حدی دارد
🔸 پس از دستگیری ادمینهای کانالهای نيمه محرمانه، سرائر و سایه نويس به اتهام تشویش اذهان عمومی و انتشار اسناد طبقه بندی شده، که توسط دستگاههای امنیتی کشور، شناسایی و دستگیر شدند؛
🔹 اینک خبرها، حکایت از دستگیری ادمین کانال موهن «خ م» دارد. این کانال هتاکیهای متعددی نسبت به نیروهای انقلابی داشته است.
🔹 این بازداشت در حالی است که آقای «ح.ا» ادمین این کانال پیش از بازداشت، در مورد علت دستگیری ادمین کانالهای نیمه محرمانه و سرائر و سایه نویس نوشته بود:
«ادمین این کانالها در مدت فعالیت خود، با سوء استفاده از خلأ قانونی موجود در مدیریت فضای مجازی کشور و از بستر پیامرسان تلگرام، اقدامات مذکور را صورت داده بودند. آنان درصدد بودند از طریق انتشار اسناد طبقه بندی شده، اعتماد بخشی از مخاطبین را کسب کرده و با انتشار اخبار گزینشی و کذب، در میان مسئولین کشور ایجاد اختلاف نمایند.»
🔻 جای تأسف است نیروهایی که ظرفیت نسبتا خوبی داشتند تا برای جبهه انقلاب فعالیت کنند، به اسم عدالتخواهی عملا وارد چرخهی سیاه شانتاژ علیه نظام و انقلاب شدند و حتی در مواقعی رو به حجیتزدایی و تحریف مواضع ولیّ فقیه آوردند!!
❇️ ناگفته نماند امام خامنهای در دیدار اخیر با مسؤولین قوه قضاییه، صریحا درخواست برخورد با برهمزنندگان امنیت روانی مردم را داشتند:
«یکی از حقوق عمومی مردم همین است که امنیّت روانی داشته باشند. امنیّت روانی یعنی چه؟ یعنی هر روز یک شایعهای، یک دروغی، یک حرف هراسافکنندهای در ذهنها پخش نشود. حالا تا دیروز فقط روزنامهها بودند که این کارها را میکردند، حالا فضای مجازی هم اضافه شده. هر چند وقت یا چند روز یک بار، گاهی چند ساعت یک بار یک شایعهای، یک دروغی، یک حرفی را یک آدم مشخّصی یا نامشخّصی در فضای مجازی منتشر میکند، مردم را نگران میکند، ذهن مردم را خراب میکند. یک دروغی را مطرح میکند، شایع میکند، خب، این امنیّت روانی مردم از بین میرود. یکی از وظایف قوّهی قضائیّه برخورد با این مسئله است.»
♨️ امیدواریم افرادی که همداستان افراد دستگیرشده هستند، از این واقعه درس عبرت بگیرند و به این ژستهای بظاهر انقلابی و عدالتخواهانه ولی از درون فاسد و بیمبنا، پایان دهند؛
مخصوصا عناصری که از درون #حجره دربستهی خود، سایت و رسانههای #انقلاب و رهبری را مدام بیاعتبار جلوه میدهند؛
یا افرادی که فکر میکنند با مطالب هیجانی و دور از عقلانیت، #نجات بخشِ حوزه و #تاریخ انقلاب هستند؛
یا افرادی که خود را متخصص #سایبرنتیک جا میزنند ولی طی دو سال گذشته همواره درصدد بودند رهبری را کانالیزه، ضعیف و بیتدبیر نشان دهند؛ تا جایی که حتی ادعا کردند رهبری بعد از تزریق دوز اول واکسن، بحال احتضار افتادهاند!! که رهبری با تزریق دوز دوم، مهر باطل بر این شایعات و عملیات روانی زدند!!
متأسفانه برخی برای رسیدن به مقاصد شوم خود از انواع دروغ، شانتاژ و عملیات روانی استفاده کردند.
✅ طبیعی است دستگیری این عناصر خاطی خوشحالی ندارد؛ اما مماشات و صبر نظام نیز حد و اندازهای دارد...
#انقلابی_نمایی
#تشویش_اذهان_عمومی
@Manahejj
💠 #فتنه ها و نا ملایمات و حوادث و اتفافات همیشه هست .
🔰 به قول حضرت آقا اگر این حوادث نباشد باید تعجب کرد.
👈 اما نکته مهم در این میدان ، وظیفه من و شماست ، اینکه ما کجای کار هستیم ، اینکه نقش ما چیست .
👈 اینکه فقط قرار است #تماشاچی باشیم یا انتشار دهنده دیگران !
👈 یا اینکه خودمان همانند #عمار وسط میدان #روشنگری باشیم و با مطالب علمی و دقیق و تحلیلی بتوانیم از #انقلاب و #نظام دفاع کنیم ،
👈 بتوانیم با قوی تر کردن مبانی #ولایت_فقیه از رهبری دفاع کنیم
👈 بتوانیم با بیان دستاورهای #جمهوری_اسلامی و ذلت های حکومت #پهلوی ، از #انقلاب دفاع کنیم ( امر مهمی که رهبری به عنوان یک #وظیفه به نیروهای انقلابی فرموده است و کتاب #صعود_چهل_ساله بسیار منبع خوبی در این باره می باشد، حقیقتا از نخواندن ای کتاب توسط انقلابیهای عزیز در تعجب هستیم !!!! )
🌀 برای اینکه بتوانیم درست و دقیق به این اهداف برسیم و عماری باشیم در میانه میدان ، راهش #مطالعه و #قوی شدن است ، آنقدر #مطالعه مهم است که رهبری عزیز از جوانان خواستند #نهضت_کتابخوانی راه بیاندازند !!!!! و بارها و بارها هم اظهار تاسف کردند .
✳️ امروز آماری اعلام شد که نشان می دهد حدود 3 میلیون نفر انسان در ایران ، از تعداد افرادی که کتابهای غیر درسی می خوانند کم شده است !!!
👈 آماری هست به شدت تاسف بار ، جای هیچ توجیهی هم ندارد، امروزه اگر کسی بهانه گران شدن کتابها را داشته باشد که البته بهانه درستی هم هست و ما هم بارها به دولت قبل و همین دولت محترم انتقاد در این زمینه داشتیم ، اما با وجود نرم افزارهای موبایلی کتابخوان و میلیون ها PDF رایگان ، دیگر جای بهانه نیست.
⏪ ایکاش میشد آمار دقیق به دست آورد که چند درصد این 3 میلیون ، تفکرات مذهبی و انقلابی داشته اند ، ما باید بیشتر از این در پیشبرد فرهنگ کتابخوانی تلاش کنیم ، کانالهایی که انقلابی هستند و مخاطبین بسیار بالایی دارند باید در این زمینه حداکثر سعی خود را بکنند.
❌ به والله قسم ، خیال خام است کسی بدون مطالعه و قوی شدن علمی ، بتواند از #انقلاب و #اسلام دفاع کند . ❌
👈 فرصت را از دست ندهیم ، برنامه ریزی کنیم و خود را قوی کنیم ، شروع هم همانطور که هزاران بار گفتیم باید از مباحث اصولی و ریشه ای و اعتقادی باشد . در کنار آن می توان به مباحث #سیاسی هم پرداخت.
👈👈👈 نگوئید که می خواهیم از #انقلاب دفاع کنیم ، چه ربطی به مباحث اعتقادی دارد ؟ !!!!!
اتفاقا کسی که ریشه اعتقادی درستی نداشته باشد ، ورودش به مباحث سیاسی همراه است با تهمت زدن و توهین به جریان یا افراد مخالف خود ، هر مطلبی را نشر دادن و... که نشان از ضعف اعتقادی دارد.
✳️ یادمان نمی رود تذکرات تندی که رهبری به برخی انقلابی ها درباره نوع رفتار و انتقادشان به برخی مسئولین دادند ، نمونه آخرش هم رفتار زشت و تند و زننده عده ای تندرو در شعار دادن علیه سید حسن خمینی در خرداد همین امسال .
❌ بدون قوی شدن در مباحث اعتقادی ، ورود به مباحث سیاسی یعنی افتادن در دام گناه و خراب کردن آخرت خود به خاطر دنیای دیگران ❌
✍️ احسان عبادی
👌 همه ما موظف هستیم حتی به اندازه یک آجر روی دیوار گذاشتن ، در تقویت #اسلام و #انقلاب کار کنیم ، هیچ کس نمی تواند بگوید وظیفه ای ندارم ، هیچ کس !
👈 وقتی انقلابی شدیم ، وقتی پذیرفتیم طرفدار نظام و انقلاب باشیم ، باید کار کنیم ، با حلوا حلوا کردن دهان شیرین نمی شود ، با شعار دادن کسی به جایی نرسیده.
👈 باید حرکتی کنیم جهت قوی شدن
🔰انقلابی باید قوی شود
🍃قسمت ۱۲
میخواهم چای تعارف کنم که پدر اشاره میزند که اول خانم جان و عموسعید. به عموسبحان که میرسم همانطور که چای را برمیدارد آرام میگوید:
_چه جالب! از دست برادرزادههام که یکیشون رفیقمه، با هم راحت میشم! پلاسم خونهتون، گفته باشم.ها!
حرف خودم را به خودم میزند.به آخرین نفر که میرسم، مثل همیشه سر به زیر و آرام چای را برمیدارد و تشکری زیر لبی میکند. کنار مادرم مینشینم و با ور رفتن با گوشهی روسریام، سعی در مهار کردن استرسم دارم
عموسعید میگوید:
_به نظرم مهدی حرف بزنه بهتره.
مهدی سرفهی آرامی میکند و میگوید
_واللّه من رو که خوب یا بد میشناسین. یه افسر نظامی که به قولی با شغلش عجین شده، با خطراتش،
با سختیهاش... از نظر مالی معمولیام، شکر خدا توانایی گردوندن یه زندگی نوپا رو دارم. فقط... فقط یه
چیزهایی هست که باید به هانیه خانم بگم، اگه اجازه بدین
پدرم میگوید:
.هانیه جان با مهدی برید تو اتاقت حرفهاتون رو بزنین باباجان
با ببخشیدی بلند میشوم و سمت اتاقم میروم.قدمهایش را پشت سرم حس میکنم
.به در اتاقم که میرسیم، اشاره میدهد که اول من وارد شوم.وارد میشوم و روی تخت مینشینم.
روی صندلی میز تحریرم مینشیند و خیره به قاب عکس بچگیهایمان شروع میکند:
_راستش... گفتن این حرفها سخته برام. هیچوقت فکر نمیکردم دلبستهتون... نه، دلبستهت شده باشم! از سال قبل تا چند وقت پیش که یه سال و چندماه ندیدمت تازه فهمیدم دلم رو باختم. راستش
فکر میکردم من رو به چشم برادرت میبینی. البته تایید اطرافیان هم بیتاثیر نبود توی این طرز فکرم
میترسیدم که بیام جلو و نه بشنوم. دروغ چرا، از شکسته شدن میترسیدم. از اینکه بفهمم احساسم
یه طرفه بوده. اون روز توی خونهی خانم جون مطمئن شدم ازت... الان هم اینجام که حرفهام رو بزنم و
شرمندهی احساسم و دلم نشم. تو راضی هستی هانیه؟
من که تا پایان حرفهایش سرم پایین است و حقیقت اعترافهایش را با جان و دل حس میکنم،
سرم را
بالا میآورم و میگویم:
_داری میگی اون روز مطمئن شدی ازم؟
میخندد، چال کنار گونهاش قلبم را به آتش میکشد.
_یه چیزِ دیگه هم هست که دست دست کردم این مدت
نگران میشوم. از چشمهایم میخواند حالم را
_من یه #ارتشیام... میدونی که از وقتی #امام اومدن و #انقلاب شده خطرهای زیادی #نظام جمهوری اسلامی رو تهدید میکنه. هر لحظه ممکنه نباشم؛ یعنی ممکنه نبودنم حتی همیشگی هم بشه. میتونی هانیه؟
میتونی بی من؟ چند روز، چند هفته، چند ماه!ماموریتهای پشت سر هم، سختی کارم، همهی اینها با
من؟
حتی پلک هم نمیزنم.
هیچوقت فکر این حرفها را نمیکردم.
نباشد؟
بعد از آمدنش برود؟
قطره اشکی را که از گوشهی چشمم سرازیر شده را میگیرم
و مطمئنتر از هر
وقتی میگویم:
_من... من فقط میخوام کنارت باشم، همین
لبخند میزند و میگوید:
_من تمام زندگیم برای حفظ کردن ارزشهام جنگیدم. برای انقلابم، برای دینم، برای وطنم. از این به بعد میخوام واسه حفظ کردن تو هم بجنگم
قلبم با حرفهایش غرق دوست داشتن میشود.بیرون که میرویم از لبخندهایمان همه چیز مشخص است....
مهدی مینشیند کنار عموسبحان و من کنار مادرم جای میگیرم. مینا و مریم کل میکشند و بعدش.صدای دست زدنها بلند میشود!آن لبخندها جز رضایت که معنایی دیگر نداشتند.
عموسعید_سجاد باید زود عقد کنن؛ چون مهدی تا آخر این ماه باید برگرده تهران. سبحان هم همینطور... میگم....عقد دوتاشون رو با هم نگیریم؟
پدرم خطاب به عموسعید که این پیشنهاد را داده میگوید:
_واللّه من که موافقم. این جوونها که شناخت کافی دارن از هم و لازم به دوران نامزدی نیست. حالا دیگه تصمیم با خودشونه واسه مراسم.
عموسبحان قیافهی بانمکی به خودش میگیرد و با لبخندی میگوید:
_خوبه که اینطوری. به جای عروسی یه جشن عقد میگیریم. باحال هم میشه اتفاقاً! دوتا عروس و دوتا دوماد....
به دنبال حرفش محکم میزند پشت کمر مهدی که کنارش نشسته و میگوید:
_مگه نه مجنون جان؟
صدای خندهی جمع بلند میشود.مهدی اما لبخند آرامی میزند.
مجنون، چه واژهی عاشقانهای....
🍃قسمت ۱۲
میخواهم چای تعارف کنم که پدر اشاره میزند که اول خانم جان و عموسعید. به عموسبحان که میرسم همانطور که چای را برمیدارد آرام میگوید:
_چه جالب! از دست برادرزادههام که یکیشون رفیقمه، با هم راحت میشم! پلاسم خونهتون، گفته باشم.ها!
حرف خودم را به خودم میزند.به آخرین نفر که میرسم، مثل همیشه سر به زیر و آرام چای را برمیدارد و تشکری زیر لبی میکند. کنار مادرم مینشینم و با ور رفتن با گوشهی روسریام، سعی در مهار کردن استرسم دارم
عموسعید میگوید:
_به نظرم مهدی حرف بزنه بهتره.
مهدی سرفهی آرامی میکند و میگوید
_واللّه من رو که خوب یا بد میشناسین. یه افسر نظامی که به قولی با شغلش عجین شده، با خطراتش،
با سختیهاش... از نظر مالی معمولیام، شکر خدا توانایی گردوندن یه زندگی نوپا رو دارم. فقط... فقط یه
چیزهایی هست که باید به هانیه خانم بگم، اگه اجازه بدین
پدرم میگوید:
.هانیه جان با مهدی برید تو اتاقت حرفهاتون رو بزنین باباجان
با ببخشیدی بلند میشوم و سمت اتاقم میروم.قدمهایش را پشت سرم حس میکنم
.به در اتاقم که میرسیم، اشاره میدهد که اول من وارد شوم.وارد میشوم و روی تخت مینشینم.
روی صندلی میز تحریرم مینشیند و خیره به قاب عکس بچگیهایمان شروع میکند:
_راستش... گفتن این حرفها سخته برام. هیچوقت فکر نمیکردم دلبستهتون... نه، دلبستهت شده باشم! از سال قبل تا چند وقت پیش که یه سال و چندماه ندیدمت تازه فهمیدم دلم رو باختم. راستش
فکر میکردم من رو به چشم برادرت میبینی. البته تایید اطرافیان هم بیتاثیر نبود توی این طرز فکرم
میترسیدم که بیام جلو و نه بشنوم. دروغ چرا، از شکسته شدن میترسیدم. از اینکه بفهمم احساسم
یه طرفه بوده. اون روز توی خونهی خانم جون مطمئن شدم ازت... الان هم اینجام که حرفهام رو بزنم و
شرمندهی احساسم و دلم نشم. تو راضی هستی هانیه؟
من که تا پایان حرفهایش سرم پایین است و حقیقت اعترافهایش را با جان و دل حس میکنم،
سرم را
بالا میآورم و میگویم:
_داری میگی اون روز مطمئن شدی ازم؟
میخندد، چال کنار گونهاش قلبم را به آتش میکشد.
_یه چیزِ دیگه هم هست که دست دست کردم این مدت
نگران میشوم. از چشمهایم میخواند حالم را
_من یه #ارتشیام... میدونی که از وقتی #امام اومدن و #انقلاب شده خطرهای زیادی #نظام جمهوری اسلامی رو تهدید میکنه. هر لحظه ممکنه نباشم؛ یعنی ممکنه نبودنم حتی همیشگی هم بشه. میتونی هانیه؟
میتونی بی من؟ چند روز، چند هفته، چند ماه!ماموریتهای پشت سر هم، سختی کارم، همهی اینها با
من؟
حتی پلک هم نمیزنم.
هیچوقت فکر این حرفها را نمیکردم.
نباشد؟
بعد از آمدنش برود؟
قطره اشکی را که از گوشهی چشمم سرازیر شده را میگیرم
و مطمئنتر از هر
وقتی میگویم:
_من... من فقط میخوام کنارت باشم، همین
لبخند میزند و میگوید:
_من تمام زندگیم برای حفظ کردن ارزشهام جنگیدم. برای انقلابم، برای دینم، برای وطنم. از این به بعد میخوام واسه حفظ کردن تو هم بجنگم
قلبم با حرفهایش غرق دوست داشتن میشود.بیرون که میرویم از لبخندهایمان همه چیز مشخص است....
مهدی مینشیند کنار عموسبحان و من کنار مادرم جای میگیرم. مینا و مریم کل میکشند و بعدش.صدای دست زدنها بلند میشود!آن لبخندها جز رضایت که معنایی دیگر نداشتند.
عموسعید_سجاد باید زود عقد کنن؛ چون مهدی تا آخر این ماه باید برگرده تهران. سبحان هم همینطور... میگم....عقد دوتاشون رو با هم نگیریم؟
پدرم خطاب به عموسعید که این پیشنهاد را داده میگوید:
_واللّه من که موافقم. این جوونها که شناخت کافی دارن از هم و لازم به دوران نامزدی نیست. حالا دیگه تصمیم با خودشونه واسه مراسم.
عموسبحان قیافهی بانمکی به خودش میگیرد و با لبخندی میگوید:
_خوبه که اینطوری. به جای عروسی یه جشن عقد میگیریم. باحال هم میشه اتفاقاً! دوتا عروس و دوتا دوماد....
به دنبال حرفش محکم میزند پشت کمر مهدی که کنارش نشسته و میگوید:
_مگه نه مجنون جان؟
صدای خندهی جمع بلند میشود.مهدی اما لبخند آرامی میزند.
مجنون، چه واژهی عاشقانهای....
🕊ادامه دارد....
👌 همه ما موظف هستیم حتی به اندازه یک آجر روی دیوار گذاشتن ، در تقویت #اسلام و #انقلاب کار کنیم ، هیچ کس نمی تواند بگوید وظیفه ای ندارم ، هیچ کس !
👈 وقتی انقلابی شدیم ، وقتی پذیرفتیم طرفدار نظام و انقلاب باشیم ، باید کار کنیم ، با حلوا حلوا کردن دهان شیرین نمی شود ، با شعار دادن کسی به جایی نرسیده.
👈 باید حرکتی کنیم جهت قوی شدن