eitaa logo
مطلع عشق
277 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از کانال حسین دارابی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺ویدیویی واضح تر از آتش زدن قرآن کریم توسط جواد روحی روحی در اغتشاشات رهبری و لیدری میکرد و باعث شد چند نفر جونشون رو از دست بدن و به جرم افساد فی الارض و محاربه زندانی شد و محکوم به سه بار اعدام بود. که این حکم ۳ بار اعدام در دیوان نقض شد. نه کلا حکم اعدام و در جواب آقای برهانی که گفته بود چرا مشمول عفو نشد باید گفت اگر دوکلاس سواد حقوقی داشتی، باید میدونستی کسی که جرمش انقدر سنگینه، مشمول عفو نمیشه روحی چند روز قبل در زندان تشنج کرد و از دنیا رفت | عضوشوید 👇 http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️ محیط را روشن کنید ➕ «امروز هر کدام از شما می‌توانید یک مشعل نورانی باشید بر سر راه پیرامون خودتان و محیط پیرامونی خودتان. سعی کنید این را نگه دارید؛ تلاش کنید در این راه استقامت بورزید.» ۱۴۰۲/۰۶/۱۵ ‌❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از احمدحسین شریفی
🔻قابل توجه مدیران حوزه علمیه: از باب «و ما علی الرسول الا البلاغ» عده‌ای با ادعای درمان متافیزیکی در لباس روحانیت و با نام دین، در حال فریب خانواده‌های مظلوم و متدین هستند! و بدون تردید آنان را گرفتار انواع امراض و وساوس و بیماری‌های روحی و روانی خواهند کرد. عاجزانه خواهش می‌کنم تا دیر نشده است، و خانواده‌های زیادی فریاد تظلم‌خواهی خود را بابت درمان‌های خودسرانه و جاهلانه این افراد به درگاه مدیریت حوزه و بیوت مراجع عظام نیاورد‌ه‌اند، برای جمع کردن این بساط‌های جهل و فریب‌کاری، تدبیری به کار گیرید. 🔷بخش اندکی از مدعیات این آقا که خود را شاگرد درس خارج رهبر معظم انقلاب؛ طلبه سطح چهار فلسفه و کلام حوزه و ... معرفی می‌کند👇👇 [[پژوهش درعالم جنیان وشیاطین؛ پیشگیری از سحر، طلسم؛ پیشگیری از چشم زخم؛ تجزیه، تحلیل وتعبیر رویاء؛ هاله‌شناسی، هاله‌درمانی؛ چاکرا درمانی؛ دست‌شناسی(چیرومانسی، چیرونومی، درماتوگلیفیک)؛ سنگ‌درمانی و معجزه نگین؛ تأثیرافلاک درسرنوشت انسان ... درمان تنگی نفس، کبد چرب، درد دندان، درد مفاصل، جابجایی مفاصل، دیسک کمر، درد معده، روده، قلب، یبوست، اسهال، سر درد، پا درد، فشار خون، نفخ، به ویژه نفخ به هنگام خواستگاری، و وضو و نماز! و نفخ‌های با منشأ سحر و طلسم و چشم‌زخم! ... البته همه اینها بعد از ارسال فیش واریزی ۵۰۰ هزاری تا ۳ میلیونی و ...]] 🆔https://eitaa.com/ahmadhoseinsharifi 🌹
مطلع عشق
🔻قابل توجه مدیران حوزه علمیه: از باب «و ما علی الرسول الا البلاغ» عده‌ای با ادعای درمان متافیزیکی در
👆👆👆👆👆 ❌ صدای استاد احمدحسین شریفی ،رئیس دانشگاه قم و از قوی ترین اساتید کلام کشور و شاگرد علامه مصباح هم از دست این جماعت انحرافی بلند شد 🔰 مردم عزیز، خواهشا سراغ این کلاسها نروید ، هیچ کدام از بزرگان چنین کلاسهایی را تایید نکرده اند، اصلا در سیره رهبری و شهید مطهری و علامه مصباح . علامه حسن زاده و... اصلا این موارد نبوده و نیست. ❌ آخر این کلاسها آشفتگی روحی و روانی است و بس ، حرف ما را اگر باور ندارید سری به دادگاهها بزنید تا حجم شکایت از این جماعت را ببینید ، البته اگر روحیه دیدن حال آشفته فریب خوردگان این جماعت را دارید ❌
13.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ شش کار بسیار مهم 🔰 توضیح شش کار مهمی که انقلابی ها باید برای خنثی کردن برنامه های دشمن در سالگرد اغتشاشات اخیر باید انجام دهند 💠 دشمن به شدت فعال شده ،دستگیری های اخیر امنیتی نشان از تحرکات بالای دشمن دارد 🎤 با توضیحات 👈 در گزینه آخر منظور ناکارامد نشان دادن نظام و مسئولین توسط دشمن بوده که اشتباها کارامد تلفظ شد 👌 این شش کار مهم را انجام دهیم تا خدمتی به کرده باشیم.
▪️‏هفت‌سال قبل ، شهریور۹۵ ، ‎امجد امینی(پدر مهسا امینی) کذاب درحال درخواست از مدیرکل تامین اجتماعی کردستان بود و میگفت دخترم ‎مهسا امینی همیشه مریض است و باید همیشه کل خانواده باهم مراقب او باشیم؛ 👺حالا برای مردم فراخوان میدهد که دخترم سالم بوده و اینها او را کشته‌اند و بیایید ‎سالگرد مهسا دور هم باشیم .
🔴پزشکی که مدعی برخورد جسم سخت به سر مهسا امینی شده بود بعد از یکسال ادعا کرده که خبری از برخورد جسم سخت نبوده، ولی مصلحت در این بوده که صادق نباشه تا به خیزش ملی لطمه ای وارد نشه. همینقدر راحت امثال اینها امنیت مملکت رو چند ماه به مخاطره انداختن... امثال این دروغ‌ها بسیار هست که هنوز بهش اعتراف نکردند.
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🕊بہ نامـ ڂـداے مـہــدےٖ و سبــحــانٰ🕊 🌱 رمان کوتاه، نظامی، و فانتزی 🍃 ۱ خسته و کلافه از گرمای خرداد ماه دزفول، درِ حیاط را باز میکنم! کفش‌هایم را در می‌آورم و کنار حوض پرت میکنم! اگر «عمو سبحان» اینجا بود میگفت آنقدر شلخته‌ام که اگر ازدواج کنم، سر یک هفته پسم میفرستند. گفتم عموسبحان، دردانه عمو و ته تغاری خانواده .عمو ستوان ارتش است، در نیروی زمینی کار میکند و یک سالی میشود به تهران منتقل شده است.لبخندی میزنم و زیر لب میگویم "دلم برات تنگ شده عمو" میخواهم چادرم را دربیاورم که با کفش‌های زیادی دم در مواجه میشوم، شستم خبردار می شود که خانواده‌ی «عمو سعید» مهمان خانه‌مان هستند! در را که باز میکنم و داخل میشوم، صدای حرف زدن عموسبحان به گوشم میخورد ناگهان، آنقدر حسِ خوب به رگهایم تزریق میشود که خوشحال و ذوق زده، واردِ پذیرایی میشوم و وقتی تکیه زده به پشتی‌ها میبینمش، امانش نمیدهم و به سمتش میروم. خندان از جایش بلند میشود و به سمتم می‌آید!به عادت بچگی از گردنش آویزان میشوم .میخندد و دستش را نوازشگونه از روی مقنعه‌ی سورمه‌ای رنگم روی سرم میکشد _آخه بچه! دیگه وقتِ شوهر دادنت رسیده اینجوری آویزون میشی! کی میخوای بزرگ شی؟؟ استفاده از تضادها، آن هم در چند جمله‌ی کوتاه فقط تخصص عموسبحان است با لبخندِ بزرگی روی صورتم از او جدامیشوم و با لحن به شدت لوسی که همیشه اعتراض مادرم را به دنبال دارد میگویم: _دلم تنگ شده بود برات عمو جونم صدای اعتراض گونه‌ی مادرم بلند میشود! _هانیه نگفتم؟ به لحن لو س حساس است و میخواهد خانم باشم، انگار نه انگار هم که مقصر خودشانند! بالاخره تک فرزند بودن این نازک نارنجی بار آمدنها را هم دارد دیگر! تازه یادم میافتد که کلی آدم نشسته‌اند. خجالت‌زده و آرام سلامی میدهم و همه با خنده جوابم را میدهند.نگاهم به جایی درست کنار پدرم میافتد، پس بالاخره برگشت، بعد از یک سال و دوماه؛ بالاخره برگشت.... ؛ زهرا بهاروند
🍃قسمت ۲ به اتاقم میروم تا لباس‌هایم را عوض کنم.لباسهایم را میپوشم و چادرِ گلدارم را سرم میکنم.میخواهم از اتاق خارج شوم که چشمم میخورد به عکس کوچکی که درون یک قاب عکس آبی روی میز تحریرم جا خوش کرده است. نگاهم که به چهره‌ی دو کودکِ خندان و شادِ درون عکس میافتد، از اتاق بیرون می‌آیم و میخواهم بروم سمت حیاط تا وضو بگیرم که یکی از کودکان داخل همان قابِ عکس، منتها در سر و شکلی بزرگتر، جلویم سبز میشود: همانطور که نگاهش سمتِ فرش است و با یقه‌ی پیراهن خاکی رنگش ور میرود میگوید _میشه یه سجاده به من بدین هانیه خانم؟ _آره الان میارم برمیگردم به اتاقم، سجاده‌ام را برمیدارم و می‌آورم و به دستش میدهم.یکهو انگار چیزی یادم آمده باشد، هین خفیفی میکشم.!سجاده را از دستش میقاپم که متعجب نگاهم میکند! لابد دارد با خودش میگوید دردانه‌ی عموسجادش خل شده! خل نشده؟ من که شک دارم افکارم را پس میزنم و چادر نماز سفیدرنگم را از وسطِ سجاده بیرون میآورم، سجاده‌ی خالی از چادر سفیدِ گلدار را، به دستش میدهم و میگویم _الان شد، اون احتیاجتون نمیشد! میخندد، شبیه به آقاجانِ خدابیامرز میشود به سمت یکی از اتاقها میرود که صدایش میزنم _آقا مهدی؟ _بله؟ _التماس دعا ``محتاجیم به دعا``یی زیرلب میگوید. و به اتاقی که کنار اتاق من است میرود تا نماز بخواند. ••••••••••••• سفره را که با کمکِ مادر و دخترهایِ عموسعید و عمه سهیلا می‌اندازیم، مادرم همه را به نشستن کنار سفره دعوت میکند کنارِ «فاطمه»، دخترِ عمه سهیلا که دو سالی از من بزرگتر است و انگشتر نامزدی‌اش در انگشتش برق میزند، مینشینم. و مثل همیشه با نامِ روزی دهنده‌مان، سر به زیر و آرام شروع میکنم آقاجان، پدر پدرم را میگویم؛ همیشه میگفت یادت باشد قبل از غذا خوردن بسم اللّه الرحمن الرحیم بگویی و انتهایش هم الحمداللّه رب العالمین؛میگفت باید یکجوری لطف خدا را بابت این همه نعمتِ رنگارنگ و بی منّت، جبران کنیم؛ که البته خیلی سخت است و قابل جبران نیست؛ حتی اگر سالهاسجده‌ی شکر به جا بیاوریم. آه خفیفی میکشم، کاش اینجا بودی آقاجان! نمیدانی چقدر دلم برای موها و محاسن یک دست سپیدت، برای چشمهای آبی رنگت، برای دستهای لرزان اما پُرمهرت تنگ شده. کم کم صحبت‌ها شروع میشوند ، و هر کس چیزی میگوید. بیماریِ خانم جان که از نظر پزشکان به خاطر کهولت سن است؛ ولی به نظر من برای دوری آقاجان است و اینکه هفته‌ای یک نفر پیشش بماند گرفته، تا برگشتن عموسبحان از تهران و قضیه‌ی زن گرفتنش و زیر بار نرفتنش!! که البته فقط من درد این عموی سمجم را میدانم، دردی که خود درمان نیز هست